بحث:قاعده لطف

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نظریه شیعه

  • لطف بر دو گونه است:
  1. لطف محصل: عبارت است از مبادی و مقدماتی که هدف خلقت بر آنها استوار است. خلقت از گذر لطف محصل از بیهودگی و لغو می‌رهد؛ به گونه‌ای که بدون آن، فعل الهی بدون غایت و عبث می‌شود. از این گونه لطف است بعثت پیامبران، بیان تکالیف و قدرت بخشیدن بر انجام تکالیف. وجوب لطف محصل در نظر آنان که خداوند را حکیم می‌دانند، تردیدناپذیر است[۸][۹].
  2. لطف مقرب: عبارت است از آنچه برآورنده غرض تکلیف است. با نبود لطف مقرب، غرض تکلیف حاصل نمی‌آید؛ مانند وعد، وعید، تشویق و تهدید که بنده را بر طاعت بر می‌انگیزد و از گناه باز می‌دارد[۱۰]. لطف مقرب در توانایی و قدرت بندگان برای طاعت یا معصیت دخلی ندارد. آنان می‌توانند طاعت کنند یا روی به معصیت نهند. قدرت بر تکالیف، در گرو آن است که بندگان، آنها را به واسطه پیامبران بازشناسند و از ابزارهای مادی نیز بهره‌مند باشند و فرض بر این است که چنین مقدمات و وسایلی حاصل است. متکلمان در این باره که آیا لطف مقرب بر خداوند واجب است یانه، به اختلاف افتاده‌اند. نظریه امامیه بر آن است که اگر برآورده شدن غرض تکلیف، بر لطف خداوند متوقف است، لطف بر او لازم است[۱۱].

اشکالات مخالفان قاعده لطف

احکام قاعده لطف

  1. باید میان لطف و مورد لطف مناسبتی باشد بدین معنا که‌ حصول لطف، انگیزه‌ای برای مورد لطف فراهم آوَرَد. در غیر این صورت، ترجیح بلا مرجح پیش می‌آید.
  2. لطف نباید به حد الزام برسد؛ زیرا در این صورت با تکلیف و اختیار بندگان ناسازگار است.
  3. مکلف باید به اجمال یا تفصیل از لطف آگاهی یابد؛ زیرا اگر به لطف و مورد لطف و مناسبت آنها آگاه نباشد، در او انگیزه پدید نمی‌آید.
  4. لطف باید بر حسن فعل مورد لطف بیفزاید.
  5. واجب نیست که فعل مورد لطف، امری معین باشد؛ بلکه روا است که مکلف میان دو امر مخیر باشد به گونه‌ای که هر یک از آنها از مصلحت مطلوب نصیب بَرَد و بتواند بر جای دیگری بنشیند؛ مانند کفارات روزه[۲۶][۲۷].

قاعدۀ لطف

قاعدۀ لطف دلیلی عقلی است که نه تنها در اثبات وجوب نصب امام از ناحیۀ خدا و مباحث عقیدتی دیگر کاربرد دارد، بلکه در علم اصول نیز-در بحث «اجماع کشفی» -مورد استفاده و استناد قرار می‌گیرد. همچنین در مباحثی همچون «نیت»، «امر به معروف و نهی از منکر» و «قضاوت» نیز به این قاعده استناد می‌شود. متکلمان شیعه برای اثبات وجوب نصب امام بر خدا به این قاعده استناد کرده‌اند. مهمترین کتب کلامی که قاعدۀ لطف در آنها مطرح شده است، عبارتند از: شافی، تلخیص الشافی، تجرید و شروح آن، الذخیرة، دلائل الصدق. در شرح مواقف -که به عقیدۀ برخی، عنوان اعتقادات اهل تسنن است- می‌نویسد: احتجاج می‌شود بر وجوب نصب امام بر خدا به این که، آن لطف است و بنده با وجود نصب امام به طاعت نزدیکتر و از معصیت دورتر می‌شود و لطف بر خدای تعالی واجب است پاسخ می‌گوییم اولا: ما وجوب لطف را قبول نداریم. ثانیاً: لطفی که شما می‌گوئید با وجود امامی حاصل می‌شود که ظاهر باشد، قدرت داشته باشد. امید پاداش از او برود و از عقاب وی ترسیده شود، با اقامۀ حدود و قصاص مردم را به فرمانبرداری بخواند و از گناهان بازدارد و داد مظلوم را از ظالم باز ستاند در حالی که شما چنین چیزی را واجب نمی‌دانید[۲۸].

اشاعره به دو دلیل این قاعده را قبول ندارند:

  1. این که قائل به جبر هستند. روشن است که با قول به جبر دیگر تکلیف معنا ندارد، لطف در جایی است که خداوند به بندگان اختیار داده باشند و ایشان را به پذیرش هدایت مکلف سازد، در این صورت تعیین هادی و بیان طریق هدایت بر خداوند واجب خواهد بود.
  2. این که اشاعره حسن و قبح را شرعی می‌دانند نه عقلی، و معتقدند که:

الحسن ما حسنه الشارع والقبيح ما قبحه الشارع ولا يسئل عما يفعل یعنی خوب آن است که شارع آن را خوب دانسته باشد و قبیح و بد آن است که شارع آن را قبیح دانسته باشد و «خداوند از آن چه انجام می‌دهد سؤال نمی‌شود». با این مقدمه به بررسی «قاعده لطف» می‌پردازیم. چنان چه این قاعده اثبات شود یک دلیل عقلی دیگر بر دلایل وجوب نصب امام از سوی خدا اضافه می‌شود و اگر هم این قاعده اثبات نشد، دلایل پیشین هر یک به تنهایی برای اثبات مدعا کافی هستند.[۲۹]

ادلۀ قاعده لطف

آیات

خدای تعالی می‌فرماید: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[۳۰]. چنان که پیشتر گفتیم، بر اساس این آیه، خداوند رحمت به بندگان را بر خود واجب کرده و به آن ملتزم شده است؛ لذا قول به وجوب رحمت بر خداوند از باب تعیین تکلیف برای خدای تعالی نیست بلکه به فرمودۀ خود خدا مستند است، به همین جهت در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ[۳۱]. این آیه نیز دلیلی روشن بر «قاعدۀ لطف» است. بر اساس این آیۀ مبارکه رحمت و لطف خداوند فراگیر است؛ بر خلاف غضب الهی که ممکن است گاهی قومی را فرا گیرد. عمومیت لطف الهی در آیه‌ای دیگر به این صورت بیان شده است. ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ[۳۲].

این آیه از دو جهت عمومیت دارد: عمومیت در لطف و رحمت بر بندگان، و عمومیت در انواع رزق. خدای تعالی در این آیه رزق بندگان را بر لطف خویش مترتب کرده است. این رزق انواع روزی‌ها -اعم از مادی و معنوی و شخصی و نوعی- را در برمی گیرد. به عبارت دیگر هر آن چه که خیر باشد و از ناحیه خدای تعالی برسد، عنوان رزق بر آن صدق می‌کند و از باب لطف و رحمت الهی است. پس هدایت نیز رزق الهی و از سر لطف خداوند متعال است. به همین جهت خدای تعالی می‌فرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى[۳۳]. بر اساس این آیۀ شریفه، هدایت خلق بر خدا و هر کس که به نحوی در هدایت خلق مؤثر باشد قطعا عامل خدای تعالی و منصوب از ناحیه اوست. هدایت خداوند متعال نیز همۀ مخلوقات را در برمی گیرد. در کتاب خدا آمده است: ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى[۳۴].

از این آیه استفاده می‌شود که همه مخلوقات از ناحیه خدا هدایتی در خور شأن خود دریافت می‌کنند؛ پس هدایت خداوند عمومیت دارد و همه را -از اشرف مخلوقات تا پست‌ترین موجود- در برمی گیرد، روشن است که این هدایت، لطفی از ناحیه خداوند متعال بوده. در نتیجه لطف و رحمت خدا عام است. بدین ترتیب روشن می‌شود که عصمت اولیای الهی نیز لطفی از سوی خداوند متعال است لذا خدای تعالی خطاب به رسول خود می‌فرماید: ﴿وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ[۳۵]. بر این اساس، اگر خداوند بندگان خود را حفظ نکند و لطف و هدایت او شامل حالشان نشود قطعا گمراه خواهند شد. خدای تعالی جهت هدایت و تربیت بندگان حجت‌هایی قرار داده تا آنها را به راه درست فرا خوانند. در این راستا به بندگان مطیع و فرمانبردار وعدۀ بهشت داده و نافرمانان را از عذاب جهنم ترسانیده است. روشن است که تکلیف بندگان و فرق نهادن بین مطیع و عاصی فرع ارسال و ابلاغ اوامر و نواهی خداوند می‌باشد. از این روی خدای تعالی می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا[۳۶]. پس تربیت و رشد و کمال بندگان لطفی از ناحیه خدا و فقط با هدایت و ابلاغ اوامر و نواهی آفریدگار میسر و ممکن است. فرق نهادن بین فرمانبردار و نافرمان، با ثواب و عقاب معنا می‌یابد و این همه فرع بر ارسال رسولان است. در نتیجه ارسال رسول لطف است و این لطف برای تکلیف بندگان و قرار دادن ثواب و عقاب بر اعمال آنان، ضرورت دارد.[۳۷]

روایات

«قاعده لطف» مبنای روایی نیز دارد، از جمله روایات این که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ»[۳۸]؛ زمین هرگز از کسی که حجت خدا را اقامه کند خالی نمی‌شود خواه این حجت آشکار و شناخته شده باشد و خواه ترسان و ناشناس باشد تا این که حجت‌ها و دلایل خداوند باطل نگردد. در فتح الباری[۳۹] و سایر کتب معتبرۀ اهل سنت از جمله حلیة الاولیاء[۴۰]، صفة الصفوة[۴۱] و تهذیب الکمال فی اسماء رجال[۴۲] این روایت نقل شده است. بر اساس این حدیث زمین هیچ گاه از حجت الهی خالی نمی‌شود و این، به جهت آشکار شدن حجت‌ها و دلایل خداوند برای هدایت بندگان، و هدایت بندگان هم لطفی از سوی خداوند است پس این روایت مبنایی برای «قاعدۀ لطف» می‌باشد.

این قاعده از روایات فراوان استنباط می‌شود که جهت رعایت اختصار از طرح و تبیین آنها خودداری می‌شود. در این زمینه می‌توان به ابواب زیر در «کتاب الحجة» از کتاب کافی مراجعه کرد:

  1. روایات «باب أن الائمة هم الهداة».
  2. روایات «باب أن الائمة نور الله عزوجل».
  3. روایات «باب أن النعمة الذي ذكره الله عزوجل في كتابه».
  4. روایات ذیل آیۀ ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ[۴۳] و آیات دیگری که در آنها سخن از «نعمت» به میان آمده است.[۴۴]

دلایل عقلی

۱. نقض غرض بودن منع لطف: بر اساس حکم عقل نقض غرض خلاف حکمت است. از آنجا که خدای تعالی بندگان را برای رسیدن به کمال خلق کرده است؛ لذا باید مقدمات و اسباب رسیدن به این هدف را فراهم سازد،؛ چراکه خودداری از آن نقض غرض است. مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی در این باره می‌فرماید: واللطف واجب ليحصل الغرض به[۴۵]؛ لطف واجب است زیرا غرض به واسطه آن حاصل می‌شود.

و شیخ ابوالصلاح حلبی می‌نویسد: قاعدۀ لطف به جهت اتفاق ما و آنان بر وجوب لطف از باب حکمت خداوند سبحان صحیح است. و این لطف اختصاص به شیء معینی ندارد و امتناع از این ندارد که مثلاً وجود درختی در بیابان یا در صخرۀ کوه، برای برخی از مکلفین لطف باشد[۴۶].

وی همچنین می‌گوید:؛ چراکه تکلیف بنده بدون اعطای توان امتثال، تکلیف به چیزی است که فرد طاقت آن را ندارد... و این موضوع روشن می‌شود آن گاه که شخصی برای احسان به قومی سفره‌ای باز کند و خواستار حضور ایشان باشد و بداند یا احتمال دهد که اگر کسی را برای دعوت ایشان نفرستد، به این میهمانی نخواهند آمد و اگر او با وجود این که حضور آنها را اراده کرده بود، دعوت کننده‌ای به سوی ایشان نفرستد، مستحق سرزنش است چنان که وقتی در را ببندد مستحق سرزنش می‌شود. پس اگر خدای سبحان با تکلیف بندگان سود آنها را اراده کرده باشد و بداند که بندگان این نفع را انتخاب نخواهند کرد... بر او واجب است که آن چه را اختصاص به این هدف دارد انجام دهد و برای مکلف تبیین کند؛ زیرا که قبح در منع لطف ثابت است چنان که در خودداری از اعطای توان، ثابت است[۴۷].

لتوقف غرض المكلف عليه وان المريد لفعل من غيره إذا علم انه لا يفعله الا بفعل يفعله المريد من غير مشقة لو لم يفعله لكان ناقضا لغرضه وهو قبيح عقلا[۴۸]؛ چرا که غرض مکلف بر آن متوقف است. و اگر کسی فعلی را از دیگری بخواهد و بداند که او این فعل را انجام نخواهد داد، مگر این که خود مرید فعلی را به عنوان فراهم کردن زمینه انجام دهد تا مکلف به اضطرار و مشقت نیفتد پس اگر مرید این کار را انجام ندهد، غرضش را نقض کرده است و آن عقلا قبیح است.

۲. بخل یا عجز بودن منع لطف: روشن است که خداوند، مخلوقات خود را دوست می‌دارد و رستگاری آنان محبوب خداوند است. پس چنان چه رستگاری بندگان بر مقدمه یا مقدماتی متوقف باشد و فراهم ساختن این مقدمات مقدور باشد و خداوند از فراهم کردن آنها خودداری کند، این امتناع مصداق عجز یا بخل خواهد بود، و حال آنکه خداوند متعال از هر دو صفت منزه است. پس فراهم ساختن مقدمات رستگاری بندگان بر خداوند سبحان واجب است.

مرحوم شیخ مفید می‌فرماید: إن ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنما وجب من جهة الجود والكرم[۴۹]؛ آن چه که قائلان به قاعدۀ لطف از لطف واجب می‌شمارند، وجوب آن از جهت جود و کرم است.

۳. اغراء به جهل بودن منع لطف: اگر مولا به کسی قدرت بدهد و امکاناتی برای او فراهم سازد و بداند که شخص از نحوۀ به‌کارگیری آنها در مسیر صحیح آگاه نیست و ممکن است قدرت و امکانات را در مسیر ناصحیح به کار گیرد، در این صورت بر مولا لازم است که عبد خویش را آگاه کند، وگرنه اغراء به جهل خواهد بود و آن به حکم عقل قبیح است. مرحوم قاضی ابن براج می‌گوید: لطف بر خدا واجب است زیرا او خلق را آفریده و در آنها شهوت قرار داده پس چنان چه لطف نکند اغراء به جهل لازم می‌آید و اغراء بر خداوند قبیح است و آن قبیح است و خداوند قبیح را انجام نمی‌دهد پس لطف واجب است[۵۰].

و در مورد راه‌های حصول لطف می‌نویسد: لطف یعنی قراردادن دلایل، کامل کردن عقل، فرستادن رسولان در عصر خودشان و باقی گذاشتن امام بعد از انقطاع رسولان تا این که ریسمان رسانند به غرض الهی قطع نگردد[۵۱]. استدلال ابن براج از سه مقدمه تشکیل شده است که عبارتند از:

  1. خدا آفرینندۀ خلق است.
  2. خدای تعالی در مخلوق خود شهوات و غرائزی قرار داده که اگر طریق بهره‌گیری صحیح از آنها را بیان نکند، اغراء به جهل خواهد بود.
  3. اغراء به جهل عقلا قبیح است.

از این سه مقدمه می‌توان نتیجه گرفت که بیان طریق بهره‌گیری صحیح از شهوات و غرائز که مصداق بارز لطف است، بر خداوند متعال وجوب دارد. از نظر وی این لطف به چند صورت حاصل می‌شود، که عبارتند از: کامل کردن عقل، نصب دلیل، ارسال رسل و ابقاء امام. پس بر خداوند واجب است که همواره یکی از این امور یا همۀ آنها را محقق سازد تا لطف استمرار یابد و راه رسیدن به غرض خداوند از خلق و تکلیف قطع نشود.

۴. وجوب لطف جهت اتمام حجت: چنان که گذشت، یکی از مصادیق لطف «نصب الادلة» است. وجود دلیل جهت اتمام حجت می‌باشد و بر خدا لازم است که جهت عقاب بندگان، دلایل خود را آشکار و حجت را بر ایشان تمام سازد. از این‌رو خدای تعالی می‌فرماید: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[۵۲]. خداوند زمینۀ اطاعت را برای بندگان فراهم می‌سازد تا آن کس که با وجود این زمینه‌ها عصیان می‌کند از روی برهان هلاک شود و مطیع از روی برهان حیات یابد. خدای تعالی می‌فرماید: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ[۵۳]. و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۵۴]. پس برهان رسا، نصب ادلۀ آشکار و ارسال رسل همگی برای اتمام حجت و از سر لطف خداوند است.[۵۵]

اشکالات «قاعدۀ لطف»

با توجه به آن چه گذشت روشن شد که «قاعدۀ لطف» از کبری و صغرایی تشکیل یافته است، کبرای این قاعده عبارتست از این که بر اساس ادلۀ بسیار یکی از مهمترین اهداف خلقت، بندگی اختیاری انسان و نیل او به کمال است. ضرورت وجود امام برای تحقق این هدف نیز صغرای این قاعده است. با مراجعه به آثار متکلمان برزگ اهل تسنن روشن می‌شود که هیچ یک از آنها در کبرای این قاعده به صورت جدی اشکالی مطرح نکرده‌اند، و تمام توهمات مطرح شده مربوط به صغرای «قاعدۀ لطف» است. اما اخیرا کتابی بدون ذکر نام مؤلف چاپ شده که در آن به کبرای این قاعده نیز اشکال شده است. نویسندۀ مجهول کتاب می‌گوید کبرای «قاعده لطف»، یک پیش فرض اثبات نشده است. از نظر وی غرض آفرینش نامعلوم است پس نمی‌توان گفت، در صورت عدم نصب امام از سوی خدا نقض غرض لازم می‌آید. روشن است که ادعای این نویسندۀ غیر قابل توجیه و مخالف با درک عقلای بشر است. تمام افعال خداوند حکیمانه است و لازمۀ حکیم بودن آن است که فعل عبث از او سر نزند. بنابراین، نویسندۀ یاد شده باید بتواند با ارائۀ دلیل، غرض از خلقت را بیان کند. اما واقعاً اگر هدف از خلقت بندگی اختیاری خلق برای رسیدن به کمال -چنان که صریح قرآن است- نباشد، چه غرض دیگری می‌توان برای خلقت یافت؟ حتی اشاعره -که منکر حسن و قبح عقلی هستند- نیز چنین ادعایی نکرده‌اند، و اجمالا هیچ خدشه‌ای از سوی هیچ یک از عقلا و اندیشمندان به کبرای «قاعدۀ لطف» نشده است، و اشکالات نوعا متوجه صغرای آن می‌باشد. که در ادامه به طرح و بررسی مهمترین آنها می‌پردازیم.

۱. خلوص بیشتر عمل در نبود امام: بر اساس «قاعدۀ لطف» وجود امام الهی موجب نزدیک شدن بندگان به انجام واجبات و دور شدن آنان از معاصی است. در مقابل، متکلمان سنی مدعی هستند که اجر و پاداش انجام واجبات و ترک محرمات در نبود امام بیشتر است؛ زیرا در این صورت مشقت و اخلاص عمل بیشتر خواهد بود. عملی که با حضور امام انجام شود به جهت هموار بودن مسیر، آسان‌تر است. و از آنجا که ممکن است ترس از امام، مکلفین را به اطاعت وادار کند، پس اخلاص عمل هم در حضور امام کمتر می‌شود. در شرح مقاصد می‌نویسد: انجام واجب و ترک قبیح در نبود امام ثواب بیشتری دارد؛ چراکه این دو در نبود امام سخت‌تر و به اخلاص نزدیکتر هستند زیرا احتمال این که انجام واجب و ترک قبیح از خوف امام باشد، منتفی است[۵۶].

مرحوم مظفر در پاسخ به این اشکال وجوهی مطرح می‌کند، ایشان می‌نویسد: إن هذا اللطف لا يصلح للمعارضة، لأنه لطف خاص بقليل من الناس، ونصب الإمام لطف عام[۵۷]؛ این لطف یعنی بیشتر بودن ثواب صلاحیت معارضه با «قاعدۀ لطف» را ندارد زیرا آن لطف خاص است برای عدۀ کمی از مردم در حالی که نصب امام لطف عام است. سپس می‌فرماید: غیر امام به جهات اخلاص احاطه ندارد. پس اخلاص تام بدون امام حاصل نمی‌شود؛ چراکه شناخت جهات اخلاص به تعلیم و ارشاد امام نیاز دارد. به علاوه کسی که در نبود امام نیز با اوامر و نواهی مخالفت نمی‌کند. وجود یا عدم امام تفاوتی در اخلاص وی ایجاد نمی‌کند؛ زیرا چنین کسی تکالیف را از روی خضوع، تسلیم و اطاعت انجام می‌دهد نه از سر ترس. پس برای او هیچ یک از حالات وجود یا عدم امام فرق نمی‌کند بلکه عمل چنین شخصی با وجود امام به اخلاص نزدیکتر است به جهت اقتداء به امام و سلوک در راه او[۵۸].

و با این بیان، شبهه مذکور دفع می‌شود، و خلاصۀ کلام این که: با وجود امام اخلاص در اعمال بیشتر است؛ زیرا با پیاده کردن ارشادات او و تأسی به او انجام می‌شود، پس لطف در وجود است نه در عدم. و چنان چه کسی با عدم وجود امام احکام شرعیه را از واجبات و محرمات مخلصانه به جا بیاورد، پس بین وجود و عدم امام فرقی نخواهد بود،؛ چراکه اعمال را به درستی و با عبودیت و خضوع در برابر خدا انجام داده است. به علاوه انجام تکالیف به خاطر ترس از امام هنگامی است که مصداق امام و حاکم یکی باشد. و بحث ما در وجود مطلق امام است.

۲. تعدد راه‌های لطف: چنان که گفتیم وجود امام راه را برای رسیدن بندگان به کمال هموار می‌سازد؛ پس لطف است. متکلمان سنی در مقابل گفته‌اند که ارسال رسول و نصب امام یکی از مصادیق لطف می‌باشد و خداوند قادر است لطفش را از راه‌های دیگر شامل حال بندگان کند، بنابراین وجوب لطف با ضرورت نصب امام تلازم ندارد. در شرح مقاصد می‌نویسد: پس نصب امام واجب است، اگر لطف دیگری جایگزین آن نشود. مثلا لطفی مثل عصمت چه دلیلی بر عدم جواز این سخن هست که زمانی بیاید که مردم در آن معصوم و بی‌نیاز از امام باشند و قول به این که ما قطعا می‌دانیم لطفی که به واسطه وجود امام حاصل می‌شود با غیر آن هرگز حاصل نمی‌شود، صرف ادعا است. که برابری و معارضه می‌کند با این ادعا که ما قطعا می‌دانیم که حصول این لطف از طرق دیگر هم ممکن است[۵۹].

این اشکال فرع بر آن است که جهت لطف بودن امام با لطف بودن امر دیگر یکسان باشد. در صورتی که ابعاد و آثار وجودی امام متعدد است. آثاری که بر وجود امام مترتب است فقط به نفس نبوی و نفس ولوی اختصاص دارد و از موجود دیگری این آثار ظاهر نمی‌شود، مثلاً دسترسی به حقایق احکام و اسرار شریعت از آثار وجودی امام است و کسی غیر از امام نمی‌تواند حقائق و اسرار احکام و شریعت را بیان کند، و تنها امام است که می‌تواند امت را از تحیر و شک خارج سازد و به منزلۀ قلب تپیندۀ جامعه به آن حیات بخشد. مرحوم کلینی از یونس بن یعقوب نقل می‌کند: به همراه عده‌ای از اصحاب امام صادق(ع) در خدمت ایشان بودیم از جمله حمران بن اعین، محمد بن النعمان[۶۰]، هشام بن سالم، طیار و گروه دیگری که هشام بن حکم جوان نیز در بین آنها بود. امام صادق(ع) فرمود: ای هشام آیا نقل نمی‌کنی که با عمرو بن عبید چه کردی و از او چه پرسیدی؟ هشام عرض کرد: ای فرزند رسول خدا من از بزرگی شأن شما حیا می‌کنم و نزد شما زبانم را یارای سخن گفتن نیست. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه ما دستوری به شما دادیم، اطاعت کنید و آن را انجام دهید. هشام عرض کرد: خبر جایگاه عمرو بن عبید و جلسۀ وی در مسجد بصره به من رسید و بر من گران آمد. پس به سوی او حرکت کردم و روز جمعه وارد بصره شدم[۶۱]. به مسجد بصره رفتم. دیدم جمعیت زیادی دور عمر بن عبید جمع شده‌اند. او یک پارچۀ مشکی بر دوش انداخته بود و پارچۀ پشمی سیاهی نیز به خود بسته بود و مردم از او سؤال می‌کردند. از آن جماعت جا طلب کردم. ایشان برای من جا باز کردند و من در انتهای جمعیت بر روی زانوهایم نشستم. آن گاه گفتم: ای عالم من مردی غریبم آیا به من اجازه سؤالی کردن می‌دهی؟ گفت: بله. پرسیدم: آیا تو چشم داری؟ گفت: پسرم این چه سؤال است که می‌پرسی؟ آیا از آن چه که می‌بینی سؤال می‌کنی؟ گفتم: سؤال من این چنین است گفت: هر چند سؤال تو احمقانه است اما بپرس. گفتم: آیا پاسخ سؤال مرا می‌دهی؟ گفت: بپرس. گفتم: آیا تو چشم داری؟

گفت: بله. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: رنگ‌ها و اشخاص را با آن می‌بینم. گفتم: آیا بینی داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: با آن بوها را استشمام می‌کنم. گفتم: آیا دهان داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: با آن طعم‌ها را می‌چشم. گفتم: آیا گوش داری؟ گفت: بله گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: صداها را با آن می‌شنوم. گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه می‌کنی؟ گفت: هر آن چه که به واسطه این حواس و اعضاء دریافت می‌دارم با آن تشخیص می‌دهم. گفتم: آیا این اعضا از قلب بی‌نیاز نیستند؟ گفت: نه. گفتم: این چه طور ممکن است؟ در حالی که اعضاء صحیح و سالم هستند. گفت: پسرم وقتی هر یک از این اعضا در آن چه می‌بوید یا می‌بیند یا می‌چشد یا می‌شنود، شک کند آن را به قلب ارجاع می‌دهد تا یقین برایش حاصل شود و شکش از بین برود. هشام گوید: گفتم: پس خداوند قلب را برای رفع شک اعضاء قرار داده است؟ گفت: بله، گفتم: پس حتما باید قلب باشد و الا اعضا به یقین نمی‌رسند؟ گفت: بله. گفتم: ای ابا مروان[۶۲] پس خداوند اعضاء بدن تو را رها نکرده و برای آنها امامی قرار داده که به واسطۀ آن درستی امور صحیح را بداند و شکش به یقین تبدیل شود با این حال معتقدی که همه این بندگان را در حیرت و شک و اختلاف واگذارده و برای آنها امامی قرار نداده که در موارد شک و حیرت به او مراجعه کنند ولی برای اعضاء بدن تو امامی قرار داده که حیرت و شک خود را به آن ارجاع دهی؟

هشام می‌گوید: عمرو بن عبید ساکت شد و هیچ پاسخی به من نداد. سپس رو به من کرد و گفت: آیا تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: نه گفت: آیا همنشین و هم جلسۀ او هستی؟ گفتم: نه گفت: از کجا آمده‌ای؟ گفتم: اهل کوفه هستم. گفت: در این صورت تو هشام بن حکم هستی. سپس مرا نزد خود برد و در جایگاهش نشانید و مجلس در سکوت گذشت و او هیچ نگفت تا من برخاستم. راوی گوید: امام صادق(ع) در این هنگام خندید و فرمود: ای هشام این استدلال را چه کسی به تو یاد داده است؟ گفتم: آن را از شما فرا گرفتم و منسجم ساختم. امام صادق(ع) فرمود: به خدا این استدلال در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است.[۶۳].

پس ضرورت نصب امام از سوی خدا جهت رفع اختلاف، حیرت و شک در جامعه ضروری است. اما تفتازانی می‌گوید این مشکل با عصمت همۀ جامعه نیز قابل حل است و خداوند می‌تواند به جای نصب امام به همه بندگان عصمت دهد. در پاسخ می‌گوئیم: اولاً: در عالم واقع، خدای تعالی همه انسان‌ها را معصوم خلق نکرده است. و بحث ما به واقع نظر دارد. ثانیاً: سخن تفتازانی نوعی تعیین تکلیف برای خدا است. ارادۀ خداوند بر آن تعلق گرفته که موجوداتی جائز الخطا و مختار خلق کند، دواعی مختلف در آنها قرار دهد و آنها را تکلیف و امتحان نماید. و در این شرایط است که نصب امام بر خدا ضرورت می‌یابد. به علاوه خود تفتازانی و دیگر متکلمان سنی، در مقام اثبات وجوب گزینش امام توسط مردم، مسأله جلب منافع و دفع مضرات را مطرح می‌کنند. این موضوع از این واقعیت حکایت دارد که اهل سنت فرض عصمت خلق را منتفی می‌دانند. به همین جهت معتقدند که وجود امام، برای اقامۀ حدود، قصاص، اخذ حق مظلوم از ظالم و غیره لازم است. اگر همه معصوم باشند دیگر چه فرقی بین امام و مأموم خواهد بود؟ چه نیازی به امام هست؟ اجرای حدود و قصاص به چه معناست؛ در نتیجه روشن است که انظار ارائه شده باید ناظر به واقع باشد و الا بحث امامت از اساس بی‌معنا خواهد بود.

۳. عدم شمول لطف بر عموم بندگان: اگر هدف خداوند از خلقت انسان‌ها هدایت و حرکت آنها به سوی کمال باشد، لازم است که این لطف شامل حال عموم مردم گردد. اما لازمۀ تحقق این لطف از طریق ارسال رسل و نصب امامان، محرومیت بسیاری از انسان‌ها از آن خواهد بود؛ زیرا می‌دانیم که خداوند متعال در هر عصری، رسولان خود را در محیط خاصی مبعوث کرده است و عدۀ محدودی از این لطف بهره مند شده‌اند. به عنوان مثال پیغمبر اکرم(ص) در جزیرة العرب مبعوث شده است و اگر بعثت ایشان از سر لطف واجب باشد. این لطف شامل حال مردم آن دیار گردید و دیگران از آن محروم بوده‌اند. حال سؤال این است که آیا لطف به مردم سرزمین‌های دیگر بر خداوند واجب نبوده است؟ و اگر واجب بوده پس چرا خدای تعالی آنان را محروم ساخته است؟ روشن است که این اشکال صرفا یک ادعای بی‌دلیل است؛ چراکه هر چند پیامبر اکرم(ص) در سرزمین حجاز مبعوث شدند، اما زمینه برای آگاهی مردم سایر سرزمین‌ها از رسالت ایشان فراهم بود. حضرت خاتم الانبیاء(ص) در حالی مبعوث شدند که کتب آسمانی گذشته پیروان خویش را به بعثت ایشان نوید داده بودند، بنابراین اهل کتاب به خوبی از آمدن پیامبر اکرم(ص) آگاهی داشتند، حتی بر اساس تواریخ مسلم و روایات صحیح، بسیاری از اهل کتاب -به خصوص عالمان ایشان- در انتظار آمدن پیامبر خاتم(ص) بودند. همچنین از آنجا که رسول خدا(ص) در مکه مبعوث شدند، امکان ابلاغ رسالت ایشان به مشرکان سایر سرزمین‌ها نیز وجود داشت،؛ چراکه آنان حداقل برای زیارت بت‌هایی -که در کعبه نصب شده بود- به مکه سفر می‌کردند. به علاوه حجاز یک مرکز تجاری مهم بود؛ لذا کاروان‌های تجاری از سرزمین‌های مختلف جهت خرید و فروش به این مرکز آمد و شد می‌کردند و یا به جهت مرکزیت سرزمین حجاز، این سرزمین مسیر عبور کاروان‌های مختلف بود. به عبارت دیگر سرزمین حجاز در آن روزگار ام القری بوده است و این همه حکایت ازآن دارد که بعثت رسول خدا(ص) در آن سرزمین امری حکیمانه بوده است.

صرف نظر از موقعیت حجاز، پس از تثبیت اسلام در آن سرزمین، رسول خدا(ص) به سران دولت‌های بزرگ آن عصر یعنی امپراطوری روم و ایران نامه نوشتند و آنها و قومشان را به اسلام دعوت کردند[۶۴]. پیامبر اکرم(ص) علاوه بر نامه نگاری با سران دولت‌های آن روزگار، نمایندگانی هم به برخی سرزمین‌ها فرستادند، از جمله می‌توان به سفر امیرالمؤمنین(ع) به یمن اشاره کرد. حضرت امیر در این سفر موفق شدند در طی چند جلسه و ایراد چند خطبه، مردم آن سامان را به دین اسلام مشرف سازند. در اقدامی دیگر قرآن به عنوان کتاب آسمانی مسلمانان به سایر بلاد ارسال شد. افرادی که از سرزمین‌های مختلف برای ملاقات با رسول خدا(ص) به حجاز می‌آمدند، پس از تشرف به اسلام عملا نقش سفیران آن حضرت را ایفا می‌کردند. و خلاصه، بعثت رسول خدا(ص) در حجاز از روی حکمت و مطابق با هدف خداوند متعال بوده است.

پس روشن است که خداوند متعال نقض غرض نمی‌کند و هر آن چه در مسیر تحقق غرض الهی مؤثر باشد، انجام می‌دهد. خدای تعالی می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا[۶۵]. و در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيرًا[۶۶]. بر اساس این آیه شریفه چنان چه اتمام حجت الهی به برانگیخته شدن پیامبران الهی در هر سرزمینی مشروط بود قطعا خداوند این کار را می‌کرد،؛ چراکه ذات مقدس پروردگار می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا[۶۷]. بدیهی است که بدون ارسال رسل حجت بر بندگان تمام نمی‌شود و جای سؤال و اعتراض برای بندگان باقی می‌ماند، خدای تعالی می‌فرماید: ﴿وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى * وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى[۶۸]. با توجه به این آیه خداوند راه هر گونه عذری را بر بندگان بسته است، از این‌رو می‌فرماید: ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[۶۹].

از امام صادق(ع) در مورد این آیه سؤال شد، حضرتش فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَبْدِي أَ كُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ كُنْتُ جَاهِلًا قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّى تَعْمَلَ فَيَخْصِمُهُ وَ ذَلِكَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»[۷۰]؛ همانا خدای تعالی در روز قیامت به بنده می‌گوید: بندۀ من آیا تو عالم بودی؟ پس اگر گوید: بله خداوند به او می‌فرماید: پس چرا به آن چه می‌دانستی عمل نکردی؟ و چنان چه بگوید: من جاهل بودم به او می‌فرماید: پس چرا یاد نگرفتی تا عمل کنی؟ پس خدا او را شکست می‌دهد. و این است برهان رسای خداوند. حاصل آنکه خداوند متعال، ابتدا حجت را بر بندگان تمام می‌کند، سپس ایشان را مورد بازخواست قرار می‌دهد. اما برای اتمام حجت لزوما به ارسال رسول به تمام سرزمین‌ها نیاز نیست بلکه رسیدن پیام رسولان به مردم سرزمین‌های گوناگون برای اتمام حجت کافی است. در مورد رسول خدا(ص) نیز -چنان که گفتیم- این مهم تحقق یافته بود. یعنی با بعثت ایشان در سرزمین حجاز زمینه برای نشر رسالت ایشان به خوبی آماده بود و افراد مختلفی از سرزمین‌های دور و نزدیک -هر یک جهت کاری- به قصد حجاز سفر می‌کردند یا این سرزمین را محل عبور خویش قرار می‌دادند، این افراد در ملاقات با رسول خدا(ص) از انفاس قدسی حضرتش بهره می‌بردند و تحت تأثیر خلق و خوی استثنایی ایشان و یا با شنیدن آیات قرآن منقلب می‌شدند و به عنوان سفیران پیامبر اکرم(ص) عمل می‌کردند. مگر کسانی که قلوبشان همچون سنگ است.

توجه به این نکته هم ضروری است که حجت خدا به منزله کعبه است، پس چنان که رفتن به سوی کعبه وظیفه بندگان است؛ همین طور شتافتن به سوی حجت خدا جهت یاد گرفتن اوامر و نواهی الهی و عمل به آنها بر همۀ کسانی که از وجود حجت آگاهی یافته‌اند، واجب است. اما حجت خداوند موظف نیست به سراغ مردم برود. در نتیجه کسی که روحیه تسلیم و پذیرش داشته باشد با مراجعه به حجت خدا تکلیف خود را مشخص می‌سازد، و آنکه طریق عناد و سرکشی را می‌پیماید، از نعمت هدایت و لطف الهی بی‌بهره خواهد بود حتی اگر پیامبر خدا(ص) به در خانۀ او برود! همچنین، همواره مشکلاتی وجود دارد که مانع از بهره‌مندی همگان از الطاف الهی می‌شود، اما رفع موانع خارجی بر عهده خدای تعالی نیست و از «قاعدۀ لطف» نیز چنین استفاده‌ای نمی‌شود؛ پس ممکن است برای عده‌ای به دلیل وجود برخی موانع هرگز حجت تمام نگردد. به عنوان مثال جنگ‌هایی که مشرکان علیه رسول خدا(ص) به راه انداختند، مانع بسیار مهمی برای نشر رسالت حضرت خاتم الانبیاء بود، در چنین شرایطی اگر موانع طوری باشد که واقعاً به جهت وجود آنها از رسیدن به آن حضرت محروم بشوند، مسلما این عده معذور خواهند بود، خدای تعالی می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا * فَأُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا[۷۱].

۴. غیبت امام: بر اساس قاعده لطف وجود امام هنگامی لطف خواهد بود که امام ظاهر و مبسوط الید باشد تا بتواند مردم را به اصلاح آورد و از فساد دور کند، پس وجود امام غائبی که در امور بندگان تصرف نمی‌کند لطف نخواهد بود. جرجانی در شرح مواقف می‌نویسد: لطفی که شما می‌گوئید با وجود امامی حاصل می‌شود که ظاهر و دارای قدرت باشد، امید پاداش از او برود و از عقاب وی ترسیده شود، با اقامۀ حدود و قصاص مردم را به فرمانبرداری بخواند و از گناهان باز دارد و داد مظلوم را از ظالم باز ستاند در حالی که شما چنین چیزی را بر خدا واجب نمی‌دانید چنان که ما در این زمان با آن مواجه هستیم. پس آن چه را که شما واجب می‌دانید -یعنی وجود امام معصوم غائب- لطف نیست؛ چراکه با وجود غیبت امام تصور نمی‌رود که او مردم را به صلاح نزدیک و از فساد دور سازد[۷۲].

تفتازانی هم می‌گوید: همچنین وجود امام هنگامی دارای منفعت و لطف واجب است که ظاهر و توانمند باشد، از زشتی‌ها باز دارد و به برپائی احکام و برافراشتن پرچم اسلام قادر باشد در حالی که نزد شما این امور لازم نیست و امامی که شما وجوب او را ادعا می‌کنید لطف نیست و چنان چه لطف باشد، واجب نیست[۷۳].

همو در شرح عقاید نسفیه می‌نویسد: شایسته است که امام ظاهر باشد تا به او مراجعه شود و او به مصالح مردم قیام کند تا غرضی که در نصب امام بود، حاصل شود و شایسه است امام به خاطر ترس از دشمنان و چیره شدن ظالمان از دیدگان مردم مخفی نباشد و به هنگام صلاح روزگار و از بین رفتن شر و فساد منتظر خروجش نباشند[۷۴].

مرحوم خواجه در پاسخ این اشکال می‌فرماید: وجود امام (به خودی خود و صرف نظر از تصرف او در امور) لطف است و تصرف امام (در امور مسلمین) لطفی دیگر است و غیبت امام از سوی ماست[۷۵].

این پاسخ بسیار دقیق است و مورد توجه بزرگان شیعه و سنی قرار گرفته است، تفتازانی بر اساس این عبارت می‌نویسد: و شیعه پاسخ می‌دهد که وجود امام لطف است و فرقی نمی‌کند که او در امور تصرف کند یا تصرف نکند این قول مستند است بر آن چه از علی(ع) نقل شده که فرمودند: «زمین هیچ گاه از کسی که حجت خدا را اقامه کند خالی نمی‌شود، خواه این حجت آشکار و شناخته شده باشد و خواه ترسان و ناشناس باشد تا این که حجت‌ها و دلایل خداوند باطل نگردد» و تصرف آشکار امام لطفی دیگر است که به جهت سوء اختیار بندگان از دست رفته است و هنگامی که او را ترساندند و از یاری امام دست برداشتند خود را از لطف محروم کردند[۷۶].

تفتازانی در مقابل پاسخ شیعه، می‌گوید: اولاً: این پاسخ مردود است؛ چراکه ما قبول نداریم وجود امام بدون تصرف لطف باشد... ثانیاً: در این صورت شایسته است امام برای یاران خود -که از روح و مالشان را در راه محبت او بذل می‌کنند-. ظاهر شود[۷۷].

قسمت اول کلام تفتازانی در واقع اشکال به قول شیعه نیست، بلکه عدم قبول حدیث امیرالمؤمنین(ع) است. این در حالی است که حدیث یاد شده در منابع حدیثی اهل سنت هم آمده است و چنان که پیشتر گفتیم، ابن حجر عسقلانی این روایت را از اقوال صحیح شمرده است. و ابن قیم[۷۸] می‌گوید: «این حدیث از احادیثی است که از علی(ع) رسیده است»[۷۹]. بنابراین قول شیعیان مستند به حدیثی است که در کتب فریقین آمده است و رد و عدم قبول آن نیازمند دلیل است. بر اساس حدیث امیرالمؤمنین(ع)، یکی از جهات ارسال رسولان و نصب امامان از سوی خدا اتمام حجت بر خلق است، و این مهم به صرف فرستادن رسول یا نصب امام حاصل می‌شود؛ پس از آن اگر مردم او را پذیرفتند و در برابر او تسلیم شدند می‌توانند از وجودش فیض برند و بهره‌مند شوند، و چنان چه با او مخالفت کنند خود از برکات وی محروم خواهند شد. به همین جهت است که خدای تعالی از قول کافران می‌گوید: ﴿لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى[۸۰].

پس خدای تعالی حجت‌های خود را به سوی مردم می‌فرستد و در مقابل منکران می‌فرماید: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۸۱]. و نیز می‌فرماید: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ[۸۲]. پس صرف ارسال رسول یا نصب امام، حجت را بر بندگان تمام و عذر کافران را قطع می‌کند؛ تا سعادت و شقاوت انسان‌ها به اختیار خودشان باشد. و این بهترین لطف خداوند بر بشر است. و سپس بر قول تفتازانی که می‌گوید: «صرف وجود امام بدون تصرف او لطف نیست» نقض‌های فراوانی در قرآن وجود دارد که وی قطعا نمی‌تواند به آنها ملتزم شود، پیامبران زیادی از بنی اسرائیل در آغاز بعثت خود کشته شدند و این کشتار هرگز مانع از آن نشد که خداوند رسولانش را به سوی آنها بفرستد. تفتازانی باید پاسخ دهد که هدف خداوند از ارسال این رسولان چه بود؟ در حالی که خدا قطعا به کشته شدن آنها علم داشت.

همچنین غایب شدن حجج الهی در بین انبیاء پیشین نیز سابقه داشته است. خدای تعالی در مورد حضرت یونس می‌فرماید: ﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ * فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ[۸۳].

بنابراین اگر تفتازانی و عالمان سنی بتوانند به عبث بودن ارسال رسولانی که به دست مردم کشته شدند و یا به عبث بودن نبوت یونس که مدتی از قوم خود غائب بود ملتزم شوند، می‌توانند ادعا کنند که وجود امام غائب لطف نیست! و حال آنکه آنان هرگز ارسال رسولان بنی اسرائیل و نبوت یونس را عبث نمی‌دانند؛ پس نمی‌توانند نصب امام را در صورت غیبت او، عبث بشمارند. در تاریخ و روایات فریقین نیز شواهدی بر سخن خواجه که فرمود: وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا وجود دارد: حضرت امام حسن عسکری(ع) از امامان الهی است که مردم به دلیل کوتاهی در حق ایشان از برکات تصرفاتشان در امور خود محروم بودند، آن حضرت تمام عمر مبارک خود را در سامرا تحت نظر حاکمیت و یا در زندان گذراندند. حتی از روزی که با پدر بزرگوار خود وارد سامرا شدند برای انجام مناسک حج نیز اجازه نیافتند و جز تعداد اندکی با حضرتش تماس نداشتند. در الفصول المهمة می‌نویسد: در زمان معتمد مردم سر من رأی (سامرا) دچار قحطی شدیدی شدند در حالی که امام عسکری(ع) در زندان بود پس خلیفه وقت یعنی معتمد علی الله فرزند متوکل دستور دارد که مردم برای نماز باران به صحرا بروند، مردم سه روز به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و دعا کردند اما باران نبارید پس روز چهارم جاثلیق به صحرا رفت در حالی‌که نصارا و راهبان نیز به همراه او از شهر خارج شدند و در بین آنها راهبی بود که هر موقع دست خود را می‌گشود و به سوی آسمان بلند می‌کرد باران پیوسته شروع به باریدن می‌کرد سپس روز دوم نیز مسیحیان به صحرا رفتند و همین کار را تکرار کردند مثل روز قبل پس باران به صورت مداوم و پیوسته بارید و به قدری آب جمع شد که بی‌نیاز شدند، مردم از این موضوع تعجب کردند، به شک افتادند و برخی به دین مسیحیت گرویدند این امر بر خلیفه گران آمد پس به صالح بن وصیف دستور داد که ابومحمد حسن بن علی(ع) را از زندان خارج کند و نزد او بیاورد. وقتی امام عسکری(ع) نزد خلیفه حاضر شد. معتمد به ایشان عرض کرد: امت محمد(ص) را دریاب به خاطر مشکلی که مردم به خاطر این جریان، پیدا کرده‌اند پس امام عسکری(ع) فرمود: آنها یعنی مسیحیان را بخوان که فردا هم برای سومین روز خارج شوند گفت: مردم به همین مقدار باران بسنده کرده و از طلب باران گذشته‌اند؛ پس خروج آنها چه فایده‌ای دارد؟ فرمود: می‌خواهم شک را از مردم بزدایم و آنها را از این ورطه خارج کنم که در آن واقع شده‌اند و کم خردان در آن فاسد شده‌اند. پس خلیفه دستور داد که جاثلیق و راهبان برای روز سوم نیز به همان شکل قبلی خارج شوند و هنگامی که مردم به صحرا می‌رفتند، مسیحیان نیز به همراه آنها خارج شدند و امام حسن عسکری(ع) نیز به سوی آنها حرکت کرد در حالی که تعداد زیادی به همراه ایشان بودند. مسیحیان طبق روال خودشان ایستادند و طلب باران کردند جز راهب مذکور که به دور از جماعت ایستاده و دست خود را بالا برده بود و راهب دیگری به همراه ایشان خارج شد و دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و مسیحیان و راهبان نیز طبق روال دست خود را بالا بردند پس آسمان در این موقع ابری شد و باران بارید. امام حسن عسکری(ع) دستور داد دست راهب مذکور را باز کنند و آن چه را در دست دارد بگیرند وقتی دست او را باز کردند بین انگشتان وی یک استخوان آدم بود، امام عسکری(ع) استخوان را گرفت و به پارچه‌ای پیچید و فرمود حالا طلب باران کن، در این موقع، ابرها به کنار رفتند و آسمان باز شد. مردم از این موضوع تعجب کردند خلیفه گفت: ای ابامحمد موضوع چیست؟ امام فرمود: این استخوان پیامبری از انبیاء الهی است و آنها از برخی دستور العمل‌های انبیاء به این موضوع دست یافته بودند که چیزی از استخوان پیامبر در زیر آسمان ظاهر نمی‌شود مگر آنکه باران پیوسته می‌بارد پیرامون این مطلب تحقیق کرده و این موضوع را آزمودند و مطلب را چنان که بود، یافتند. پس امام عسکری(ع) به منزل خود در سر من رای بازگشت و این شبهه از ذهن مردم پاک شد و خلیفه و مسلمانان این موضوع را پنهان ساختند[۸۴].

این جریان به خوبی بیان گر آن است که هر چند امام عسکری(ع) در زندان بود و ظاهرا هیچ تصرفی در امور مردم نداشت، اما وجود ایشان لطف بود. همچنین روشن است که عدم تصرف امام عسکری و سایر امامان(ع) به دلیل کوتاهی مردم است؛ زیرا مردم حتی پس از مشاهدۀ این کرامت باز هم علت زندانی شدن امام(ع) را جستجو نکردند و در این مورد هیچ اعتراضی نسبت به دستگاه حاکم نکردند. در حالی که مردم فایدۀ امام را برای بقای حیات اسلام دریافته بودند، اما برای باز شدن دست حضرتش هیچ اقدامی نکردند. پس وجود امام لطف است و عدم او از کوتاهی مردم است. به همین جهت است که تفتازانی در پاسخ مرحوم خواجه مناقشه نمی‌کند؛ نه در «تصرفه لطف آخر» و نه در «عدمه منا» بلکه می‌گوید: لا نسلم أن وجوده لطف یعنی ما قبول نداریم که صرف وجود امام بدون تصرف لطف باشد. اما حدیث یاد شده به خوبی لطف بودن وجود امامی را ثابت می‌کند که به خاطر کوتاهی مردم دستش در تصرف امور باز نیست.

امام حافظ دین خداست و هر جا دین الهی در خطر باشد، وارد عمل می‌شود. با مطالعه احوال ائمه ما(ع) این موضوع به خوبی آشکار می‌گردد. امیرالمؤمنین(ع) در خانه نشسته بودند و در امور مردم تصرف نمی‌کردند، اما وقتی ابوبکر و عمر از پاسخ سؤالات وارده مخصوصا از غیر مسلمانان درمی ماندند، حضرت به جهت حفظ اسلام و آبروی مسلمین دخالت می‌کردند، به همین دلیل عمر بارها می‌گوید «لولا علی لهلک عمر». سایر ائمه(ع) نیز هرگاه اسلام به خطر می‌افتاد برای نجات دین اقدام می‌کردند، و حضرت امام عصر(ع) نیز حافظ دین است، و هر گاه دین در معرض خطر باشد قطعا برای نجات دین اقدام می‌کنند. مرحوم علامه حلی معتقد است که وجود نبی یا امام پس از او در هر امتی سه جهت دارد: جهت نخست مربوط به خداوند متعال است، یعنی خداوند باید شخصی را به عنوان نبی یا امام برگزیند، شرایط نبوت یا امامت را در او قرار دهد و او را به عنوان نبی یا امام به مردم معرفی کند.

جهت دوم مربوط به شخص نبی یا امام است، یعنی شخصی که از سوی خدای تعالی برای نبوت یا امامت برگزیده شد، باید مسئولیت الهی را بپذیرد و خود را برای انجام وظیفۀ الهی و تحمل سختی‌ها در این مسیر مهیا سازد. جهت سوم مربوط به مردم است. یعنی مردم باید در مقابل گزینش الهی سر تسلیم فرود آورند و از نبی یا امام الهی اطاعت و پیروی کنند تا او بتواند وظایف الهی خویش را به انجام برساند[۸۵]. روشن است که هر سه جهت در تحقق هدف الهی مؤثر است.

بنابراین چنان چه مردم در مقابل گزینش خداوند تسلیم نگردند و از فرامین نبی یا امام تبعیت نکنند مسلما هدایت امت دچار مشکل خواهد شد؛ چراکه ارادۀ خداوند بر هدایت اختیاری مردم تعلق گرفته است و خدا هرگز مردم را به پذیرش اوامر تشریعی خود مجبور نمی‌کند. بلکه به آنها قدرت و اختیار عطا فرموده تا با حسن اختیار در مقابل گزینش الهی و دستورات او تسلیم گردند و یا با سوء اختیار از پذیرش و تبعیت سرباز زنند. از این رو، هر گاه مردم در مقابل انبیاء و امامان الهی خضوع کردند و ضمن اقتدا به ایشان از دستوراتشان فرمان بردند کار هدایت به خوبی پیشرفت و آن گاه که مردم سرکشی کردند، کار هدایت با مشکل مواجه شد. مسلمانان پس از رحلت رسول خدا(ص) از روز نخست امامت الهی امیرالمؤمنین(ع) را نادیده گرفتند و از حق مسلم ایشان دفاع نکردند، پس از ایشان به امام حسن مجتبی(ع) خیانت کردند. امام حسین(ع) را به شهادت رساندند. با امام سجاد(ع) چنان رفتار کردند که فرمود: در مکه و مدینه حتی بیست نفر محب و مطیع ما نیستند. امام باقر و امام صادق(ع) را در شرایطی قرار دادند که علی‌رغم ایجاد فضای مناسب جهت نشر علوم الهی بسیاری از معارف را به جهت تقیه بازگو نفرمودند. مسلما اگر مردم از حضرت موسی بن جعفر، امام رضا، جواد الائمه، امام هادی و امام عسکری(ع) دفاع و حمایت می‌کردند، عباسیان هرگز جرأت جسارت و شهید کردن ایشان را پیدا نمی‌کردند، و چنان چه آمادگی یاری از آخرین ذخیرۀ الهی را داشتند هرگز از فیض ظهور ایشان محروم نمی‌گشتند.

پس وجود امام در هر شرایط لطف است و عدم تصرف ظاهری او در امور از ناحیۀ مردم است. به عبارت دیگر وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا. به علاوه -چنان که پیشتر گفتیم- ابعاد وجودی امام متعدد است و اگر دست امام در یک بعد بسته باشد در ابعاد دیگر الطاف و برکات وجودی او به مردم می‌رسد. خدای تعالی در مورد پیامبر خودش می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا * وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا[۸۶] شاهد بودن بر امت یکی از ابعاد وجودی حجت خداست که در این بعد مبسوط الید بودن او شرط نیست. به عبارت دیگر پیامبر و امام شاهد بر خلق هستند، هر کجا و در هر شرایطی که باشند. پیامبر اکرم(ص) در شعب ابوطالب، در دوران حکومت، و حتی پس از رحلت نیز شاهد بر خلق هستند و به اعتراف بزرگان عامه، شاهد بودن بر امت با غیبت و مبسوط الید نبودن و حتی با رحلت از دنیا، منافات ندارد.

اما وجود امام غائب از جهت فراهم شدن شرایط رشد و کمال برای مؤمنان نیز لطف است. به عبارت دیگر انتظار فرج امام غائب برای مؤمنان واقعی با سازندگی همراه است. جهت توضیح این مطلب لازم است دو دسته از روایاتی را که پیرامون امام عصر(ع) وارد شده است. بررسی کنیم: دسته‌ای از روایات بیان گر ناگهانی بودن ظهور امام عصر(ع) هستند. پس از آنکه کمیت شاعر در ضمن ابیاتی به قیام حضرت مهدی(ع) اشاره می‌کند، امام باقر(ع) تک تک امامان دوازده‌گانه را به اسم به وی معرفی می‌کند و در مورد خروج قائم آل محمد(ع) می‌فرماید: «لقد سئل رسول الله(ص) عن ذلك فقال: إنما مثله كمثل الساعة لا تأتيكم إلا بغتة»[۸۷]؛ از رسول خدا(ص) در این باره سؤال شد پس ایشان فرمودند: همانا مثل خروج قائم مثل برپایی قیامت است و آن نمی‌رسد مگر به صورت ناگهانی.

در دسته‌ای از روایات هم تصریح شده است که حضرت ولی عصر امام زمان(ع) در عصر ظهور مثل حضرت داوود -یعنی مطابق واقع-حکم خواهد کرد. بر اساس روایات، پیش از ظهور امام زمان(ع) حاکم موظف است بر اساس بینه قضاوت کند. چنان که رسول خدا(ص) نیز چنین می‌کرد، ایشان می‌فرماید: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[۸۸]؛ همانا من بر اساس بینات و قسم‌ها بین شما قضاوت می‌کنم و حجت بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر روشن‌تر است پس اگر چیزی به کسی رسید که از مال برادرش بود در حقیقت قطعه‌ای از آتش گرفته است. اما روایات به روشنی بیان گر آن هستند که امام عصر(ع) بر اساس بینه و سوگند قضاوت نمی‌کند بلکه ایشان به علم الهی و بر اساس واقع، حکم خواهد کرد؛ چنان که داوود نبی نیز چنین حکم می‌کرد. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «إذا قام قائم آل محمد حكم بحكم داوود و سليمان لا يسأل بينة»[۸۹]؛ هنگامی که قائم آل محمد(ع) قیام کند، به حکم داوود و سلیمان حکم می‌کند و از مردم بینه نمی‌خواهد.

یقین مؤمنان به این دو دسته از روایات باعث خواهد شد که هر لحظه منتظر فرج امام عصر(ع) باشند و اعمال خود را چنان پاکیزه گردانند که در محکمۀ عدل آن حضرت شرمنده و محکوم نشوند. پس انتظار فرج امام عصر(ع) برای مؤمنان با سازندگی و نیل به کمال همراه است، به همین جهت در روایات تأکید شده است که: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ‌»[۹۰]؛ برترین اعمال انتظار فرج است.

بنابراین غیبت امام عصر(ع) از این جهت نیز برای مؤمنان و معتقدان به حضرتش لطفی بی‌پایان است. تفتازانی ضمن اشاره به این جهت در آن اشکال می‌کند و می‌نویسد: فإن قيل: لأن المكلف إذا اعتقد وجوده كان دائما يخاف ظهوره وتصرفه فيمتنع من القبائح. قلنا: مجرد الحكم بخلقه وإيجاده في وقت ما كاف في هذا المعنى، فإن ساكن القرية إذا انزجر عن القبيح خوفا من حاكم من قبل السلطان مختف في القرية بحيث لا أثر له كذلك ينزجر خوفا من حاكم علم أن السلطان يرسله إليها البتة متى شاء[۹۱]؛ پس چنان چه گفته شود: اگر مکلف به وجود امام معتقد باشد دائما از ظهور و تصرف او در امور ترسان خواهد بود و در نتیجه از زشتی امتناع می‌کند. در پاسخ می‌گوییم: صرف حکم به خلق و ایجاد چنین امامی در یک زمان بر این موضوع کفایت می‌کند، چنان که اگر ساکن قریه‌ای به خاطر ترس از حاکمی که از طرف سلطان در آن قریه مخفی شده و اثری از او نیست از قبائح پرهیز کند؛ به خاطر ترس از حاکمی که می‌داند سلطان او را هر گاه که اراده کند، خواهد فرستاد نیز از گناهان پرهیز خواهد کرد. در پاسخ تفتازانی باید گفت سخن در مورد لطف بودن امام غائب بود، وجود چنین امامی دلائل دیگری دارد. چند دسته از روایات قطعی الصدور و مورد اتفاق فریقین بر وجود امام در هر عصری دلالت دارند که این روایات هر یک به تنهایی پاسخگوی اشکال تفتازانی است.

در گروهی از روایات به روشنی آمده است که زمین هرگز از حجت الهی خالی نخواهد بود. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ»[۹۲]؛ زمین هرگز از کسی که حجت خدا را اقامه کند خالی نمی‌شود خواه این حجت، آشکار و شناخته شده باشد و خواه ترسان و ناشناس، تا این که حجت‌ها و دلایل خداوند باطل نگردد. چنان که پیش از این هم بیان گردید، ابن حجر عسقلانی این روایت را صحیح دانسته است[۹۳] و در حلیة الاولیاء[۹۴]، صفة الصفوة[۹۵] و تهذیب الکمال فی اسماء الرجال[۹۶] از منابع اهل سنت این روایت وارد شده است.

گروه دوم از روایات مربوط به لزوم معرفت امام در هر عصر است. رسول خدا(ص) فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نمی‌شناسد به مرگ جاهلی مرده است. این حدیث نیز به الفاظ مختلف در صحیح بخاری[۹۷] صحیح مسلم[۹۸] مسند احمد[۹۹] و دیگر کتب معتبر[۱۰۰] اهل تسنن آمده است.

گروه سوم از روایات، به جداناپذیری قرآن و عترت و لزوم تمسک به هر دو تا روز قیامت مربوط می‌شود. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[۱۰۱]؛ همانا دو شیء گرانبها نزد شما باقی می‌گذارم کتاب خدا و عترتم چنان چه به این دو تمسک جوئید بعد از من گمراه نمی‌شوید و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض به سوی من بازگردند. بر اساس این حدیث شریف، تا قرآن باقی است همواره کسی از عترت رسول خدا(ص) که همسنگ قرآن باشد، وجود دارد. پس امام در هر عصری باید از عترت باشد. این حدیث شریف نیز از احادیث قطعی الصدور و مورد اتفاق فریقین است که در جای خود به تفصیل پیرامون سند و دلالت آن بحث خواهد شد.

گروه چهارم روایاتی هستند که امامان بعد از رسول خدا(ص) را دوازده نفر معرفی می‌کنند. حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند: «لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ أَوْ يَكُونَ عَلَيْكُمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[۱۰۲]؛ دین همواره باقی است تا روز قیامت تا این که دوازده خلیفه برای شما بیاید که همگی از قریش هستند. بر اساس اعتقاد صحیح شیعه، یازده نفر از عترت رسول خدا(ص) به صورت ظاهر و آشکار یکی پس از دیگری عهده دار امامت الهی بوده‌اند؛ پس دوازدهمین امام از عترت پیامبر(ص) نیز باید وجود داشته و عهده دار امامت الهی باشد. اعتقاد به چنین امامی و معرفت نسبت به او وظیفۀ هر مؤمنی است و مرگ با عدم معرفت نسبت به ایشان مرگ جاهلی است. بنابراین وجود و حیات دوازدهمین امام از عترت پیامبر اکرم(ص) امری مسلم و انکارناپذیر است و ابعاد وجودی ایشان از جهات متعدد و بسیار برای مؤمنان لطف است. غیبت امام عصر(ع) نیز چنان که بیان شد برای مؤمنان لطف است و حضرتش علی‌رغم غیبت و عدم تصرف در امور مؤمنان، هم در تکوین، هم در تشریع هم از جهت حجیت، هم از جهت هدایت و هم در سایر ابعاد، آثار وجودی فراوانی دارد.

آخرین اشکال: اشکال دیگری که متکلمان سنی در مورد غیبت امام عصر(ع) و تنافی آن با لطف مطرح می‌کنند عدم ظهور آن حضرت برای دوستداران و شیعیانشان است. تفتازانی می‌نویسد: و ثانیاً شایسته است امام برای یاران خود که در راه محبت او روح و مالشان را بذل می‌کنند، ظاهر شود در حالی که نزد شیعیان از او یعنی امام زمان(ع) چیزی جز اسم وجود ندارد. اگر گفته شود: شاید امام زمان برای ایشان ظاهر می‌شود و شما از این موضوع غافل هستید. می‌‌گوییم: عدم ظهور او برای شیعیان از اموری است که هیچ عاقلی در آن شک نمی‌کند[۱۰۳].

ولیکن، واقع مطلب این است که شیعیان حضرت مهدی همواره از برکات آن حضرت متنعم بوده و هستند، حتی گاهی منکران ولایت امامان اهل بیت(ع) بلکه کافران نیز از الطاف و عنایات حضرت امام عصر(ع) بهره‌مند شده‌اند؛ چراکه ایشان امام و ولی همه خلق است. در ادامه به نقل جریانی در این زمینه می‌پردازیم. امید است که این حقیقت موجب بیداری حق جریان گردد.[۱۰۴]

منابع

پانویس

  1. مفردات الفاظ القرآن، ۴۵۰؛ لغت‌نامه دهخدا، ۱۲/ ۱۷۳۷۶.
  2. فرهنگ شیعه، ص 370.
  3. الالهیات‌، ۳/ ۵۸.
  4. اوائل المقالات‌، ۲۵.
  5. اوائل المقالات‌، ۲۵.
  6. الالهیات‌، ۳/ ۵۱.
  7. فرهنگ شیعه، ص 370.
  8. الالهیات‌، ۳/ ۵۱.
  9. فرهنگ شیعه، ص 370-371.
  10. کشف المراد، ۳۵۱؛ ارشاد الطالبین‌، ۲۷۷؛ الالهیات‌، ۳/ ۵۲.
  11. فرهنگ شیعه، ص 371.
  12. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ؛ سوره اعراف، آیه ۹۴ و ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَمًا مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ آیه ۱۶۸؛ ﴿رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ؛ سوره نساء، آیه ۱۶۵، بحارالانوار، ۵/ ۳۱۶.
  13. الالهیات‌، ۳/ ۵۶.
  14. فرهنگ شیعه، ص 371.
  15. شرح الاصول الخسمة، ۵۲۳؛ الالهیات‌، ۳/ ۵۶.
  16. فرهنگ شیعه، ص 372.
  17. فرهنگ شیعه، ص 371-372.
  18. شرح الاصول الخسمة، ۳۵۲.
  19. فرهنگ شیعه، ص 372.
  20. شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
  21. فرهنگ شیعه، ص 372.
  22. شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
  23. فرهنگ شیعه، ص 372.
  24. همان، ۳۵۳.
  25. فرهنگ شیعه، ص 372.
  26. کشف المراد، ۳۵۴ و ۳۵۵.
  27. فرهنگ شیعه، ص 373.
  28. احتج الموجب لنصب الإمام على الله بأنه لطف، لكون العبد معه أقرب إلى الطاعة وأبعد عن المعصية، واللطف واجب عليه تعالى. والجواب - بعد منع وجوب اللطف- إن اللطف الذي ذكرتموه إنما يحصل بإمام ظاهر قاهر يرجى ثوابه ويخشى عقابه، يدعو الناس إلى الطاعات ويزجرهم عن المعاصي باقامة الحدود والقصاص وينتصف للمظلوم من الظالم، وأنتم لا توجبونه؛ شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۸؛ مواقف، ج۳، ص۵۸۳.
  29. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۸۵.
  30. «پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است» سوره انعام، آیه ۵۴.
  31. «و بخشایشم همه چیز را فرا می‌گیرد» سوره اعراف، آیه ۱۵۶.
  32. «خداوند در کار بندگانش نازک‌بین است، هر که را بخواهد روزی می‌دهد و او توانای پیروزمند است» سوره شوری، آیه ۱۹.
  33. «بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.
  34. «گفت: پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیز را به (فراخور) او، ارزانی داشته سپس راهنمایی کرده است» سوره طه، آیه ۵۰.
  35. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  36. «و ما تا پیامبری برنینگیزیم (کسی را) عذاب نمی‌کنیم» سوره اسراء، آیه ۱۵.
  37. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۹۴.
  38. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۴۷؛ اعلام الموقعین، ج۴، ص۱۵۰؛ فتح الباری، ج۶، ص۴۹۴.
  39. فتح الباری، ج۶، ص۴۹۴.
  40. حلیة الاولیاء، ج۱، ص۸۰.
  41. صفة الصفوة، ج۱، ص۳۳۱.
  42. تهذیب الکمال، ج۲۴، ص۲۲۱.
  43. «آنگاه در آن روز از نعمت (ناسپاسی شده) بازخواست خواهید شد» سوره تکاثر، آیه ۸.
  44. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۹۷.
  45. کشف المراد، ص۳۵۰.
  46. لاتفاقنا وهم و اياهم على وجوب اللطف في حكمته سبحانه وأنه لا يختص شيئا معينا، وأنه غير ممتنع أن يكون وجود شجرة في فلاة أو صخرة في جبل لطفا لبعض المكلفين؛ الکافی فی الفقه، ص۶۵.
  47. لأن تكليفه من دون التمكين، تكليف ما لا يطاق... ويوضح ذلك أن من صنع طعاما لقوم يريد حضورهم إحسانا إليهم، فعلم أو ظن أنهم لا يأتون إلا برسوله فلم يرسل إليهم مع إقامته على إرادة الحضور يستحق الذم كما لو أغلق الباب من دونهم. فإذا كان القديم سبحانه مريدا بالتكليف نفع المكلف وعلم سبحانه أنه لا يختاره... وجب عليه أن يفعل سبحانه ما يختص به ويبين للمكلف... لثبوت صفة القبح في منع اللطف كثبوتها مع منع تمكين؛ الکافی فی الفقه، ص۲۵.
  48. النافع یوم الحشر، ص۷۵.
  49. جواهر الفقه، ص۲۴۷.
  50. اللطف على الله واجب، لانه خلق الخلق وجعل فيهم الشهوة، فلو لم يفعل اللطف لزم الإغراء وذلك قبيح؛ جواهر الفقه، ص۲۴۷.
  51. اللطف هو نصب الأدلة وإكمال العقل وإرسال الرسل في زمانهم وبعد انقطاعهم إبقاء الإمام لئلا ينقطع خيط غرضه؛ اوائل المقالات، ص۵۹.
  52. «بگو: برهان رسا از آن خداوند است» سوره انعام، آیه ۱۴۹.
  53. «تا هر کس که نابود می‌شود از روی برهانی باشد و هر کس زنده می‌ماند (نیز) با برهانی؛ و بی‌گمان خداوند شنوایی داناست» سوره انفال، آیه ۴۲.
  54. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  55. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۹۸.
  56. إن أداء الواجب وترك القبيح مع عدم الإمام أكثر ثوابا لكونهما أشق وأقرب إلى الإخلاص، لاحتمال انتفاء كونهما من خوف الإمام؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۶.
  57. دلائل الصدق، ج۴، ص۲۵۳.
  58. إنا نمنع كونه لطفا، لعدم إحاطة غير الإمام بجهات الإخلاص فلا يحصل الإخلاص التام بدون الإمام، للحاجة إلى تعليمه وإرشاده، مع أن من لا يخالف الأوامر والنواهي مع عدم الإمام، لا يتفاوت حاله في الإخلاص بين وجود الإمام وعدمه، ضرورة أنه يوافق التكاليف بالطبع والطوع، لا بالخوف البتة، بلا فرق بين حالتي وجود الإمام وعدمه، بل هو مع الإمام أقرب إلى الإخلاص اقتداء به وسلوكا لنهجه؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۵۳-۲۵۴.
  59. فإنما يجب لو لم يقم لطف آخر مقامه كالعصمة مثلا، فلم لا يجوز أن يكون زمان يكون الناس فيه معصومين مستغنين عن الإمام؟ والقول بأنا نعلم قطعا أن اللطف الذي يحصل بالإمام لا يحصل لغيره، مجرد دعوى ربما تعارض بأنا نعلم قطعا جواز حصوله لغيره؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۶.
  60. مراد مؤمن الطاق است.
  61. معلوم است که هشام از شهر دیگری برای مقابله با عمرو بن عبید به بصره رفته است.
  62. کنیه عمرو بن عبید.
  63. «كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَا هِشَامُ أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ فَقَالَ هِشَامٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‌ءٍ فَافْعَلُوا قَالَ هِشَامٌ بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُمَ ذَلِكَ عَلَيَ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ ثُمَّ قُلْتُ أَيُّهَا الْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ فَقَالَ لِي نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ أَ لَكَ عَيْنٌ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَيُّ شَيْ‌ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَيْ‌ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ فَقُلْتُ هَكَذَا مَسْأَلَتِي فَقَالَ يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ قُلْتُ أَجِبْنِي فِيهَا قَالَ لِي سَلْ قُلْتُ أَ لَكَ عَيْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ قُلْتُ فَلَكَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ قُلْتُ أَ لَكَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ قُلْتُ فَلَكَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ قُلْتُ أَ لَكَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ فَقَالَ لَا قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‌ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فَقُلْتُ لَا قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ قَالَ فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَيْ‌ءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى»؛ کافی، ج۱، ص۱۷۰.
  64. متن نامه‌های پیغمبر اکرم(ص) به سرزمین‌های مختلف در کتاب مکاتیب الرسول گردآوری شده است.
  65. «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم» سوره نحل، آیه ۳۶.
  66. «و اگر می‌خواستیم در هر شهری بیم‌دهنده‌ای برمی‌انگیختیم» سوره فرقان، آیه ۵۱.
  67. «و ما تا پیامبری برنینگیزیم (کسی را) عذاب نمی‌کنیم» سوره اسراء، آیه ۱۵.
  68. «و گفتند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش برای ما نمی‌آورد؛ آیا برهانی که در کتاب‌های (آسمانی) پیشین است، به آنان نرسیده است؟ * و اگر ما پیش از آن با عذابی آنان را نابود می‌کردیم می‌گفتند: پروردگارا! چرا فرستاده‌ای برای ما نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه زبون و خوار گردیم پیروی کنیم» سوره طه، آیه ۱۳۳-۱۳۴.
  69. «بگو: برهان رسا از آن خداوند است» سوره انعام، آیه ۱۴۹.
  70. امالی مفید، ص۲۲۷؛ امالی طوسی، ص۹؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۷۷۶.
  71. «از کسانی که فرشتگان جانشان را در حال ستم به خویش می‌گیرند، می‌پرسند: در چه حال بوده‌اید؟ می‌گویند: ما ناتوان شمرده‌شدگان روی زمین بوده‌ایم. می‌گویند: آیا زمین خداوند (آن‌قدر) فراخ نبود که در آن هجرت کنید؟ بنابراین، سرای (پایانی) اینان دوزخ است و بد پایانه‌ای است * بجز آن مردان و زنان و کودکان ناتوان شمرده شده‌ای که نه چاره‌ای می‌توانند اندیشید و نه راه به جایی دارند * که آنان را امید است خداوند ببخشاید و خداوند درگذرنده آمرزنده است» سوره نساء، آیه ۹۷.
  72. إن اللطف الذي ذكرتموه إنما يحصل بإمام ظاهر قاهر يرجى ثوابه ويخشى عقابه، يدعو الناس إلى الطاعات ويزجرهم عن المعاصي بإقامة الحدود والقصاص وينتصف للمظلوم من الظالم وأنتم لا توجبونه على الله كما في هذا الزمان الذي نحن فيه، فالذي توجبونه وهو الإمام المعصوم المختفي ليس بلطف إذ لا يتصور منه مع الإختفاء تقريب الناس إلى الصلاح وتبعيدهم عن الفساد؛ شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۸؛ مواقف، ج۳، ص۵۷۷.
  73. وأيضا، إنما يكون منفعة ولطفا واجبا إذا كان ظاهرا قاهرا زاجرا عن القبائح قادرا على تنفيذ الأحكام وإعلاء لواء الإسلام وهذا ليس بلازم عندكم، فالإمام الذي ادعيتم وجوبه ليس بلطف، والذي هو لطف ليس بواجب؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۶.
  74. ثم ينبغي أن يكون الإمام ظاهرا ليرجع إليه فيقوم بالمصالح ليحصل ما هو الغرض من نصب الإمام، ولا مختفيا من أعين الناس خوفا من الأعداء وما للظلمة من الاستيلاء، ولا منتظرا خروجه عند صلاح الزمان وانقطاع مواد الشر والفساد؛ شرح عقائد نسفیه، ص۲۳۴.
  75. وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا؛ کشف المراد، ص۳۸۸.
  76. وأجاب الشيعة: بأن وجود الإمام لطف سواء تصرف أو لم يتصرف على ما نقل عن علي كرم الله وجهه إنه قال: لا تخلو الأرض من إمام قائم لله بحجة إما ظاهرا مشهورا أو خائفا مضمورا لئلا يبطل حجج الله وبيناته وتصرفه الظاهر لطف آخر، وإنما عدم أي هذا التصرف من جهة العباد وسوء اختيارهم حيث أخافوه وتركوا نصرته ففوتوا اللطف على أنفسهم؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۶.
  77. ورد أولا: بأنا لا نسلم أن وجوده بدون التصرف لطف... ثانيا: بأنه ينبغي أن يظهر لأوليائه الذين يبذلون الأرواح والأموال محبته؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۶.
  78. ابن قیم از شاگردان ابن تیمیه و بسیار متعصب است.
  79. اعلام الموقعین، ج۴، ص۱۵۰؛ ر.ک: حلیة الاولیاء، ج۱، ص۸۰؛ تذکرة الخواص، ص۱۳۲؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۲۶۳، لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة لئلا تبطل حجج الله و بيناته....
  80. «و اگر ما پیش از آن با عذابی آنان را نابود می‌کردیم می‌گفتند: پروردگارا! چرا فرستاده‌ای برای ما نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه زبون و خوار گردیم پیروی کنیم» سوره طه، آیه ۱۳۴.
  81. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  82. «تا هر کس که نابود می‌شود از روی برهانی باشد و هر کس زنده می‌ماند (نیز) با برهانی؛ و بی‌گمان خداوند شنوایی داناست» سوره انفال، آیه ۴۲.
  83. «و نیز یونس از پیامبران بود * (یاد کن) آنگاه را که به سوی کشتی آکنده (از سرنشین) گریخت * آنگاه با آنان قرعه انداخت و از بیرون افتادگان بود * و ماهی (بزرگی) او را به کام خود فرو برد در حالی که او سزاوار سرزنش بود * و اگر او از نیایشگران نبود * بی‌گمان در شکم آن (ماهی)، تا روزی که (همگان) برانگیخته می‌گردند می‌ماند» سوره صافات، آیه ۱۳۹-۱۴۴.
  84. قحط الناس بسر من رأى في زمن المعتمد قحطا شديدا والإمام في السجن فأمر الخليفة المعتمد على الله ابن المتوكل بخروج الناس إلى الاستسقاء فخرجوا ثلاثة ايام يستسقون ويدعون فلم يسقوا، فخرج الجاثليق في اليوم الرابع إلى الصحراء وخرج معه النصارى والرهبان وكان فيهم راهب كلما مد يده إلى السماء ورفعها هطلت بالمطر، ثم خرجوا في اليوم الثاني وفعلوا كفعلهم أول يوم فهطلت السماء بالمطر وسقوا سقيا شديدا حتى استغنوا فعجب الناس من ذلك والشك وصفا بعضهم إلى دين النصرانية فشق ذلك على الخليفة فأنفذ إلى صالح بن وصيف أن أخرج أبا محمد الحسن بن علي من السجن وائتني به، فلما حضر أبو محمد الحسن(ع) عند الخليفة قال له أدرك امة جدك محمد(ص) فيما لحق بعضهم من هذه النازلة فقال أبو محمد: دعهم يخرجون غدا اليوم الثالث قال: قد استعفي الناس من المطر واستكفوا، فما فائدة خروجهم؟ قال: لازيل الشك عن الناس وما وقعوا فيه من هذه الورطة التي افسدوا فيها عقولا ضعيفة. فأمر الخليفة الجاثليق والرهبان يخرجوا أيضاً في اليوم الثالث على جاري عادتهم وأن يخرجوا الناس، فخرج النصارى وخرج لهم أبو محمد الحسن ومعه خلق كثير، فوقف النصارى على جاري عادتهم يستسقون إلا ذلك الراهب مد يديه رافعا لهما إلى السماء ورفعت النصارى والرهبان أيديهم على جاري عادتهم فغميت السماء في الوقت ونزل المطر، فأمر أبو محمد الحسن القبض على يد الراهب وأخذ ما فيها فإذا بين أصابعها عظم آدمي فأخذه أبو محمد الحسن ولفه في خرقة وقال له استسق، فانكشف السحاب وانقشع الغيم وطلعت الشمس، فتعجب الناس من ذلك وقال الخليفة: ما هذا يا أبا محمد؟ فقال: هذا عظم نبي من أنبياء الله عزوجل ظفر به هؤلاء من بعض قبور الأنبياء وما كشف عن عظم نبي تحت السماء إلا هطلت بالمطر، واستحسنوا ذلك فامتحنوه فوجدوه كما قال، فرجع أبو محمد الحسن إلى داره بسر من رأى وقد أزال عن الناس هذه الشبهة، وقد سر الخليفة والمسلمين ذلك؛ کشف الغمة، ج۳، ص۲۲۵؛ الفصول المهمة، ج۲، ص۱۰۸۵-۱۰۸۷؛ الصواعق المحرقة، ج۲، ص۶۰۰.
  85. ر.ک: کشف المراد، ص۳۸۹.
  86. «ای پیامبر! ما تو را گواه و نویدبخش و بیم‌دهنده فرستاده‌ایم * و فراخواننده به خداوند به اذن وی، و چراغی فروزان» سوره احزاب، آیه ۴۵-۴۶.
  87. بحار الانوار، ج۳۶، ص۳۹۱؛ و ر.ک: عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۲۶۶؛ کمال الدین، ج۲، ص۳۷۳.
  88. تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۹؛ کافی، ج۷، ص۴۱۴.
  89. کافی، ج۱، ص۳۹۷؛ بصائر الدرجات، ص۲۵۹؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۷۶.
  90. بحار الانوار، ج۵۲، ص۱۲۲؛ و ر.ک: سنن ترمذی، ج۵، ص۵۶۵، ح۳۵۷۱؛ المعجم الکبیر، ج۱۰، ص۱۰۱؛ المعجم الاوسط، ج۵، ص۲۳۰، ح۵۱۶۹؛ مسند بزار، ج۲، ص۲۷۷، ح۶۲۹۷؛ مسند شهاب، ج۲، ص۲۴۵؛ شعب الایمان، ج۲، ص۴۳، ح۱۱۲۴.
  91. شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۹.
  92. نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۴۷.
  93. فتح الباری، ج۶، ص۴۹۴.
  94. حلیة الاولیاء، ج۱، ص۸۰.
  95. صفة الصفوة، ج۱، ص۳۳۱.
  96. تهذیب الکمال، ج۹، ص۴۶۳.
  97. صحیح بخاری، ج۶، ص۲۵۸۸، حدیث ۶۶۴۵.
  98. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲، حدیث ۴۸۹۹.
  99. مسند احمد، ج۴، ص۹۶، حدیث ۱۶۹۲۲.
  100. برای نمونه ر.ک: سنن بیهقی، ج۸، ص۱۵۶؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۵ و....
  101. مسند احمد، ج۳، ص۱۴ و ۱۷ و منابع فراوان دیگر....
  102. مسند احمد، ج۵، ص۸۶-۸۷ و ۸۹، ح۲۰۸۲۴، ۲۰۸۴۱ و ۲۰۸۶۲؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۴، ح۴۸۱۶؛ سنن ابی داوود، ج۴، ص۱۷۲، ح۴۳۸۲؛ المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۹۶.
  103. و ثانياً: بأنه ينبغي أن يظهر لأوليائه الذين يبذلون الأرواح والأموال على محبته وليس عندهم منه إلا مجرد الاسم. فإن قيل: لعله ظهر لهم وأنتم عنه غافلون. قلنا: عدم ظهوره لهم من العاديات التي لا ارتياب فيها لعاقل؛ شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۶.
  104. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۴۰۳-۴۳۵.