بهلول بن ذویب
بهلول گناهکار
روزی معاذ بن جبل، در حالی که گریه میکرد نزد پیامبر (ص) آمد. رسول خدا (ص) از علت گریه او پرسید. گفت: "به حال جوانی گریه میکنم که ایستاده و منتظر است که داخل شود و مانند زن بچه مرده، گریه میکند". حضرت فرمود: به او اجازه دهید تا وارد شود. پس از اندک زمانی، جوانی خوشسیما و باطراوت وارد شد، سلام کرد و جواب شنید. سپس رسول خدا (ص) از او پرسید: چرا گریه میکنی؟
جوان که نام او بهلول بن ذویب[۱] بود گفت: "یا رسول الله! چگونه گریه نکنم با آنکه گناهانی مرتکب شدهام که اگر خدا به خاطر بعضی از آنها مرا عذاب کند، مستحق جهنم میشوم و گمان نمیکنم که خدا مرا ببخشد، بلکه مرا عذاب خواهد کرد".
پیامبر (ص) فرمود: "مگر برای خدا شریک قرار دادهای؟"
بهلول گفت: "نه، به خدا پناه میبرم از آنکه برای او شریک قائل شوم".
پیامبر (ص) فرمود: "مگر کسی را که خونش محترم است، کشتهای؟"
بهلول گفت: "نه کسی را هم نکشتهام".
پیامبر (ص) فرمود: "خدا تو را خواهد بخشید، هر چند به اندازه کوههای بلند، گناه کرده باشی".
بهلول گفت: "گناه من از کوهها بزرگتر است".
پیامبر (ص) فرمود: "گناهت آمرزیده است هر چند به اندازه پهنای زمین و گستره دریاها باشد".
بهلول گفت: "گناه من از زمین و دریاها و رنگها و درختان و آنچه در زمین است، بزرگتر است".
پیامبر (ص) فرمود: "خدا میآمرزد، هر چند به اندازه آسمانها و ستارگان و به بزرگی عرش و کرسی باشد".
بهلول گفت: "گناه من از همه اینها بزرگتر است".
در این موقع پیامبر (ص) مانند شخص خشمناکی بر او نگریست و فرمود: "وای بر تو! آیا گناه تو بزرگتر است یا پروردگار؟".
بهلول به سجده افتاد و گفت: پروردگار من منزه است و چیزی از او بزرگتر نیست[۲]، پیامبر (ص) فرمود: آیا گناه بزرگ را جز خدای بزرگ میآمرزد؟[۳]
بهلول گفت: "نه، یا رسول الله".
سپس حضرت فرمود: "ای جوان! آیا یکی از گناهانت را به من اطلاع میدهی؟"
بهلول گفت: "آری. مدتی کار من این بود که نبش قبر میکردم و کفن مردگان را میدزدیدم، تا آنکه کنیزی از انصار از دنیا رفت و وقتی که او را دفن کردند و شب تاریک شد، قبر را شکافته و کفن را بیرون آوردم. هنگامی که برهنه شد و مهتاب بر او تابید، شیطان مرا وسوسه کرد که مگر سفیدی شکمش را نمیبینی، مگر رانهایش را نمیبینی و همچنان مرا وسوسه کرد تا با او مجامعت کردم. ناگهان آوازی شنیدم که میگفت: ای جوان! وای بر تو از مالک روز قیامت! روزی که من و تو را برای حساب نگه میدارند. مرا در میان لشکر مردگان برهنه کردی و من با حالت جنابت باید محشور شوم. وای بر جوانی تو از آتش جهنم! یا رسول الله! با این گناه گمان نمیکنم بوی بهشت را بشنوم. حال مرا چگونه میبینید؟"
در این زمان، رسول خدا (ص) به او فرمود: "ای فاسق! از من دور شو که میترسم به آتش تو بسوزم؛ چه قدر به آتش نزدیک شدهای"[۴]
بهلول و پذیرش توبه او
پس بهلول از خدمت پیامبر (ص) خارج شد و به منزل رفت و مقداری آذوقه برداشته و به یکی از کوههای مدینه پناه برد و در آنجا مشغول عبادت شد و مرتب میگفت: پروردگارا! بنده تو بهلول، در مقابل تو دست بسته ایستاده؛ تو او را میشناسی و لغزشش را میدانی، خدایا! اینک پشیمانم و به قصد توبه نزد پیامبرت رفتم ولی مرا از نزد خود راند و ترس مرا زیاد کرد؛ تو را به عظمت و بزرگیات میخوانم که مرا مأیوس مکن و دعای مرا رد نکن و از رحمتت ناامیدم مگردان. او مدت چهل شبانه روز به این گونه مشغول گریه و زاری بود و چنان گریه میکرد که حیوانات وحشی و درندگان بیابان نیز به حال او گریه میکردند. پس از چهل روز گفت: "خدایا! پس از این همه ناله و طلب آمرزش اگر دعای مرا مستجاب فرموده و مرا آمرزیدهای، به پیامبرت وحی کن و اگر اراده داری که مرا عذاب کنی پس در همین دنیا آتشی بفرست و مرا عقوبت کن یا به عذاب دیگری مرا پاک گردان و روز قیامت رسوایم مکن". پس در این هنگام این آیه بر رسول گرامی (ص) نازل شد: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ * أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ﴾[۵].
چون این آیه نازل شد، پیامبر (ص)، در حالی که خندان بود از خانه بیرون آمد و فرمود: "چه کسی مرا به سوی آن جوان تائب راهنمایی میکند؟" معاذ گفت: "یا رسول الله: شنیدهایم که در فلان محل است".
پیامبر (ص) با اصحابش به آن سو رفتند و جوان را مشاهده کردند که میان دو سنگ بزرگ دستها را به گردن آویخته و از شدت گریه رنگ صورتش تغییر یافته و میگوید: مولای من! مرا با خلقت نیکو و صورت زیبا آفریدی؛ ای کاش میدانستم دربارهام چه اراده کردی؟ در آتشم میسوزانی یا مرا در پناه خود جای میدهی؟ خدایا بر من زیاد احسان کردی و منت نهادی، کاش میفهمیدم عاقبت کارم چه میشود؛ آیا به بهشت راهنماییام میکنی یا مرا به سوی جهنم میرانی؟ پروردگارا! گناهم از آسمانها و زمین و عرش و کرسی بزرگتر است، نمیدانم مرا میآمرزی یا در روز قیامت رسوا میشوم[۶].
در این حال پیامبر (ص) نزد او رفت و گرد و غبار را از سر و رویش زدود و فرمود: "بهلول! مژده که از آتش جهنم آزاد شدی". سپس آیه نازل شده را تلاوت فرمود[۷][۸]
منابع
پانویس
- ↑ ذویب، به ضم ذال و فتح همزه. البته در منابع درباره نام قبیله و طایفه او به چیزی اشاره نشده است. رک: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ "سبحان ربي ما شيء أعظم من ربي"
- ↑ « فَهَلْ يَغْفِرُ اَلذَّنْبَ اَلْعَظِيمَ إِلاَّ اَلرَّبُّ اَلْعَظِيمُ »
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «بهلول بن ذویب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۶۴-۱۶۶.
- ↑ «و کسانی که چون (کار) ناشایستهای میکنند یا به خویش ستم روا میدارند خداوند را به یاد میآورند و از گناهان خود آمرزش میخواهند- و چه کس جز خداوند گناهان را میآمرزد؟ - و (آن کسان که) بر آنچه کردهاند دانسته پافشاری نمیکنند * پاداش اینان آمرزش پروردگارشان و بوستانهایی است که از بن آن جویباران روان است؛ در آنها جاودانند و پاداش اهل کردار، نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۳۵- ۱۳۶. البته نزول این آیه، در مدینه و بعد از سال هفتم هجری بوده است. (یوسفی غروی).
- ↑ سَيِّدِي قَدْ أَحْسَنْتَ خَلْقِي وَ أَحْسَنْتَ صُورَتِي فَلَيْتَ شِعْرِي مَا ذَا تُرِيدُ بِي أَ فِي اَلنَّارِ تُحْرِقُنِي أَوْ فِي جِوَارِكَ تُسْكِنُنِي
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۶، ص۲۴-۲۷؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۴۷۹-۴۸۱.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «بهلول بن ذویب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۶۶-۱۶۷.