ختم نبوت در لغت
مقدمه
خاتمیت به دو صورت قابل تصویر است:
- «ختم دین جدید»؛ به این معنا که دین اسلام آخرین دین و قرآن کریم، آخرین کتاب آسمانی است و پس از آنها دین جدید و کتاب دیگری نخواهد آمد.
- «ختم پیامبر جدید»؛ یعنی پیامبر اسلام آخرین پیامبر است و پس از ایشان پیامبر دیگری برانگیخته نخواهد شد.
مقصود از «خاتمیت» در اینجا معنای دوم است که اخص از معنای اول میباشد. بنابراین مراد از «خاتمیت» تنها این نیست که دین اسلام آخرین دین و قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی است، بلکه مقصود این است که پس از پیامبر اسلام(ص) پیامبر دیگری برانگیخته نخواهد شد. بعثت پیامبر جدید نیز به دو صورت امکان پذیر است:
- پیامبر صاحب شریعتی برانگیخته گردد که شریعت او ناسخ دین اسلام باشد.
- پیامبری مبعوث گردد که دین اسلام را نسخ نکند، بلکه مروج و مبلغ آن باشد.
برای اینکه خاتمیت مورد بحث اثبات شود، باید هر دو صورت مفروض ابطال گردد. ابطال فرض اول با اثبات جاودانگی دین اسلام امکان پذیر است؛ زیرا معنای جاودانگی اسلام این است که هیچگاه نسخ نخواهد شد و پیامبری با دین جدید مبعوث نمیگردد. اما فرض دوم با مسئله جاودانگی اسلام قابل ابطال نیست، بلکه دلیل دیگری میخواهد؛ زیرا منافاتی ندارد که دین اسلام آخرین دین و دین همیشگی به شمار آید، ولی پیامبر دیگری پس از پیامبر اسلام(ص) بیاید و همین دین را ترویج کند. پس در بررسی ادله باید به این نکته توجه شود که چه دلیلی تنها جاودانگی دین اسلام را به اثبات میرساند و آن را آخرین دین معرفی میکند و چه دلیلی، علاوه بر اثبات جاودانگی اسلام، بعثت پیامبر جدید را به طور مطلق نفی میکند.[۱].
معنای «خَتم»
با توجه به اینکه واژه «خاتم» از مشتقات کلمه «ختم» محسوب میشود، شایسته است معنای کلمه «ختم» که ریشه «خاتم» است، مورد بررسی قرار گیرد؛ زیرا معنای ماده و مبدأ اشتقاق در همه مشتقات آن محفوظ است. خلیل بن احمد معتقد است که «ختم» به معنای «گِلی» است که چیزی با آن مهر میگردد[۲]. فیروزآبادی در فرهنگ خود مینویسد: «ختم» به معنای مُهر کردن است و در زبان عربی میگویند: ختم على قلبه؛ یعنی قلب و دل او را مهر کرده است؛ به نحوی که اخلاق ناپسند و رفتار زشت از او بیرون نگردد. ختم الشيء یعنی به آخر رسیدن آن[۳]. ابن فارس[۴]، جوهری[۵] و ابن درید[۶] معتقدند که واژه «ختم» به معنای «رسیدن به پایان چیزی» یا «به آخر رسیدن چیزی» است. ابن فارس در توضیح آن میگوید: «ختم» یک معنای اصلی بیشتر ندارد و آن، رسیدن به پایان چیزی است. در زبان عربی میگویند: ختمتُ العمل؛ یعنی کار را به پایان رساندم و همچنین میگویند: ختم القارئ السورة؛ یعنی قاری قرآن، سوره را به پایان رساند. او در ادامه میگوید: از همین باب است «ختم» به معنای مُهر کردن؛ زیرا آخرین مرحله حفظ برخی اشیا چنین است که درب ظرف آن را مُهر میکنند. نیز حسن مصطفوی که از محققان نامدار در کلمات قرآن است، میگوید: ماده «ختم» ریشه واحدی دارد و آن در مقابل آغاز است؛ یعنی کامل شدن و به انتها رسیدن چیزی[۷].[۸].
ماهیت و معنای «خاتم»
با توجه به قرائتهای گوناگون از واژه «خاتم» باید دید که این واژه در کلام عرب چه نوع کلمهای است و چه معنایی دارد. قاریان به طور کلی سه قرائت برای این واژه ذکر کردهاند که معنا و ماهیت «خاتم» بر اساس هر یک از قرائتهای یاد شده مورد بررسی قرار میگیرد.
۱. «خاتَم»: در اینکه «خاتَم» چه نوع کلمهای است و چه معنایی دارد، اختلاف است:
- برخی میگویند «خاتم» اسم است. صاحبان این دیدگاه نیز چند دستهاند: یک دسته، مانند خلیل[۹]، فیروز آبادی[۱۰]، ازهری[۱۱]، و شیخ احمد رضا[۱۲] بر این باورند که «خاتم» مانند «عالَم»، اسمی است برای «مُهری که بر گِل میزنند»؛ یعنی هنگامی که نامه تمام میشد و آن را میبستند، برای اینکه بیگانهای آن را نگشاید، قطعه گِل نرمی بر محلی که بسته شده است میزدند و روی آن مهر میکردند؛ به طوری که برای گشودن آن، جز شکستن مهر، راه دیگری نباشد. دسته دیگر، مانند جوهری[۱۳]، زجاج[۱۴]، ازهری[۱۵]، واحدی نیشابوری[۱۶]، نحاس[۱۷] و بستانی[۱۸] معتقدند که «خاتم» اسم و به معنای پایان شیء است. دسته سوم مانند بیضاوی[۱۹]، جلال الدین محلی[۲۰]، حلبی[۲۱]، محمد سالم محیسن[۲۲] و محمود صافی[۲۳] بر این باورند که «خاتم» اسمی برای «وسیله ختم و پایان» است و «خاتم النبیین» یعنی با پیامبر اسلام(ص) سلسله پیامبران الهی پایان یافته است. برخی معتقدند که «خاتَم» اسم است برای ذاتی که متصف به صفت ختم شده است و این واژه تأکید فراوان و مبالغه را میرساند[۲۴]. بنابراین واژه مزبور با تأکید زیاد، حکایت از این دارد که پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر از جانب خدا بوده و باب نبوت به وسیله او پایان یافته است.
- ابن فارس[۲۵] و برخی[۲۶] دیگر گفتهاند: «خاتَم» اسم فاعل و مشتق از «ختم» و به معنای پایان دهنده است.
- ابوالبقاء عکبری[۲۷] و دیگران[۲۸] میگویند: «خاتم» مصدر به شمار آمده و به معنای پایان دادن و به پایان رساندن است.
- برخی گفتهاند: «خاتَم» به معنای «اسم مفعول» است و خَاتَمَ النَّبِيِّينَ یعنی المختوم به النبيون. پس پیامبران الهی با پیامبر اسلام(ص) پایان یافتهاند، همانگونه که برخی اشیا با مُهر ختم میگردند[۲۹].
- برخی نیز معتقدند که «خاتَم» مثل «ضارَبَ» فعل ماضی[۳۰] است[۳۱].
۲. «خاتِم»: بر اساس این قرائت«خاتِم» یا اسم فاعل[۳۲] است یا اسم ذات[۳۳] و یکی از نامهای پیامبر اسلام(ص). خلیل بن احمد[۳۴]، از هری[۳۵]، جوهری[۳۶]، ابن خالویه[۳۷]، فارسی[۳۸]، احمد بن فارس[۳۹]، ابن منظور[۴۰]، زبیدی[۴۱]، بستانی[۴۲]، احمدرضا[۴۳] و محیسن[۴۴] بر این باورند که «خاتِم» به معنای پایان یا پایان دهنده است. نیز مفسران بزرگی مانند طبری[۴۵]، نیشابوری[۴۶]، زمخشری[۴۷]، شوکانی[۴۸] و... بر این معنا تأکید کردهاند.
- «خَتَمَ»: یکی از قرائتهای لفظ «خاتم»، قرائت آن به صورت فعل ماضی ثلاثی مجرد است؛ یعنی «خَتَم». این قرائت که منسوب به عبدالله بن مسعود است، از لحاظ معنا با قرائت«خاتِم» تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا بسیاری از کسانی که «خاتم» را به کسر «تاء» قرائت یا دستکم احتمال آن را مطرح کردهاند، قرائت مزبور را از عبدالله بن مسعود به عنوان شاهد و مؤید یادآور شدهاند. برخی نیز تصریح کردهاند که خَاتَمَ النَّبِيِّينَ به معنای خَتَم النبيين است[۴۹]. بنابراین بر اساس این قرائت، معنای جمله مزبور در آیه مورد بحث چنین خواهد شد: «محمد(ص) پیامبری است که سلسله انبیا و باب بعثت پیامبران را ختم کرده و به پایان رسانده است».
با توجه به معنای «ختم»[۵۰] معنای «خاتَمَ» نیز آشکار میگردد؛ زیرا «خاتَمَ» مثل «ضارَبَ» فعل ماضی به شمار آمده است و از لحاظ معنا مانند «خاتِم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، فعل ماضی ماده «خَتم» با اسم فاعل آن از حیث معنا تفاوت ندارد.[۵۱].
خاتم در لغت
واژه «ختم» در لغت، در معانی مُهرزدن (طبع) و پایان رسانیدن (اِنتهاء) مشهور است. «خِتام»: گِلی است که با آن، روی کتاب مُهر میزنند و «خَتَمْتُ الْقُرْآنَ»: (قرائت) قرآن را به پایان رسانیدم[۵۲] معنا میشود. ابن فارس، پس از بیان آنکه اصل ماده «ختم» در معنای به آخر رسانیدن است، معنای «مُهرزدن» از این واژه را نیز از همین باب میداند،؛ چراکه مُهر هر چیز، در پایان آن به کار میرود[۵۳].
به قول لغویان: ما يختم به؛ یعنی وسیله ختم و پایان یافتن چیزی. قرآن کریم با استعمال تعابیری چون خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ[۵۴] و مشابه آن[۵۵] و نیز بهکارگیری واژه «مختوم» و «خِتام»[۵۶]، همین معنا را اراده کرده است[۵۷]. برخی لغتپژوهان، دو واژه «ختم» و «طبع» را مترادف دانسته و معنای مشترک به دست آمده از این دو را چنین بیان میدارند: ختم همان طبع است و معنای آن، پوشش در چیزی و اطمینان از آن بدین جهت است که چیزی در آن وارد نمیشود[۵۸].
گروهی دیگر از لغویون به تفاوت میان دو واژه اشاره کردهاند: طبع، اثری است که در مطبوع ثابت میشود و ملازم آن میگردد؛ لذا از مفهوم لزوم و ثبوت برخوردار است، بر خلاف واژه ختم که اینچنین نیست. پس دو واژه، از جهت مصداقی با هم مشترکند، نه مفهومی[۵۹]. گاه واژه ختم، اثر و نتیجهای است که از مهرزدن و نقش کردن حاصل میشود که با توسعه مفهومی واژه، در پیمان بستن در چیزی و یا منع بهرهبرداری از آن، کاربرد مییابد؛ همان طور که با مُهر زدن در آخر کتابها و فصول، از افزوده شدن بر آن ممانعت میشود[۶۰]. «خاتِم»، به معنای ختم کننده و پایان (عاقبت)[۶۱] و «خاتَم» (همانند عالَم) به معنای آخر و آخرین است و نیز مُهری است که پس از تنظیم و نگارش نامهها و استاد، در پای آن میزنند و حکم پایان بخشیدن به آنها را دارد[۶۲]. انگشتر را از آن جهت «خاتَم» گفتهاند که نامه را با آن ختم و مهر کردهاند[۶۳].
ادیب و زبانشناس مشهور ابوالبقاء عکبری، وجوه معنایی «خاتم» را در ذیل آیه وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ[۶۴] چنین مینویسد: خاتَم (به فتح تاء):
- فعل ماضی است همانند قاتَل؛ یعنی محمد(ص)، پیامبران الهی را ختم کرد.
- مصدر است؛ بنابراین، خَاتَمَ النَّبِيِّينَ به معنای ختمکننده پیامبران خواهد بود؛ زیرا مصدر، در این قبیل موارد به معنای اسم فاعل است.
- خاتَم؛ اسم به معنای آخر و آخرین است.
- به معنای اسم مفعول است؛ یعنی مختومٌ به النبيون: پیامبران الهی به پیامبر اسلام(ص)، مهر و ختم شدهاند.
به نوشته او: چهار احتمال فوق در صورتی است که «خاتَم» به فتح «تاء» باشد و در صورت قرائت به کسر «تاء» چنان که شش نفر از «قراء سبعه» بیان داشتهاند، این کلمه معنای «آخِر» و «آخرین» است. بنا بر هر پنج احتمال، معنای آیه این است که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد[۶۵].[۶۶].
معنای لغوی خاتمیّت
بنا بر نظر اکثر لغتشناسان، ماده «ختم» مرادف «طبع» و به معنای مهر زدن و نقش کردن است. برخی نیز آن را به بلوغ آخر الشيء یعنی «به پایان رساندن چیزی یا کاری» تفسیر کردهاند و معنای پیشگفته را به این تفسیر بازگرداندهاند؛ چرا که مهر زدن بر چیزی تنها پس از به پایان رساندن آن انجامشدنی است[۶۷]. در قرآن این ماده و مشتقاتش چند بار استعمال و در همگی آنها این معنا رعایت شده است، از جمله مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۶۸]. در این آیه شریفه لفظ «خاتم» به دو صورت قرائت شده است: به فتح تا، بنا بر قرائت عاصم و کسر تا، بنا بر سایر قرائات، که اگر به کسر خوانده شود، اسم فاعل است، به معنای پایان دهنده و «مهر کننده» و اگر به فتح خوانده شود، سه وجه در آن احتمال داده میشود:
- اسم باشد به معنای ما يُختَم به؛ «چیزی که به وسیله آن پایان داده میشود». «مُهری که پس از بسته شدن نامه بر روی آن میزدند، به همین دلیل خاتم نامیده میشد و چون معمولاً بر روی نگین انگشتری نام یا شعار مخصوص خود را نقش میکردند و همان را بر روی نامهها میزدند، انگشتری را خاتم مینامیدند»[۶۹].
- فعل باشد از باب مفاعله؛
- اسم باشد به معنای «آخر».
ابو محمد دمیری، در منظومهاش در این باره چنین سروده است: و الخاتم الفاعل قل بالكسر و ما به يختم فتحاً يجري[۷۰] در این بیت به دو وجه نخست اشاره شده است؛ بیضاوی نیز در تفسیر وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ گفته است: آخرهم الذي ختمهم که به معنای سوم اشاره دارد[۷۱][۷۲][۷۳].
گفتار دانشمندان در معنای خاتم
۱. «ابن فارس که یکی از بزرگترین دانشمندان علم لغت است مینویسد: معنای اصلی «ختم»، «به آخر رسیدن» است، در زبان عربی میگویند: ختمت العمل یعنی کار را به آخر رساندم، و همچنین میگویند: ختم القارئ السورة یعنی قاری قرآن، سوره را به پایان رسانید، و تا آخر آن را خواند و از همین باب است «ختم» به معنای مهر کردن؛ زیرا آخرین مرحله حفظ بعضی از اشیا این طور است که درب ظرف و شیشه آن را مهر و موم کنند. «خاتم» به فتح و کسر تاء هم از همین باب است؛ زیرا مرسوم است که به وسیله «خاتم» یعنی «مهر» یا «انگشتری» نامهها و نوشتهها را ختم میکنند و مهر کردن نامه حاکی از آن است که نامه به پایان رسیده است. و پیامبر ما را «خاتم الأنبیاء» میگویند چون آخرین پیامبر الهی است و خِتَامُهُ مِسْكٌ که در قرآن مجید آمده است یعنی آخرین چیزی که از آشامیدن آن شراب درک میکنند، بوی مشک است[۷۴].
۲. «ابوالبقاء عکبری» دانشمند معروف در ذیل آیه وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ مینویسد: خاتم به فتح تاء یا فعل ماضی از باب مفاعله است یعنی محمد(ص) پیامبران الهی را ختم کرد. و یا مصدر است که: بنابراین خَاتَمَ النَّبِيِّينَ به معنای ختم کننده پیامبران خواهد بود زیرا مصدر در این قبیل موارد به معنای اسم فاعل است. و یا آنطور که دیگر دانشمندان گفتهاند: خاتم به فتح تاء اسم است به معنای آخر و آخرین و یا آنطور که بعضی دیگر گفتهاند به معنای اسم مفعول است خَاتَمَ النَّبِيِّينَ یعنی مختوم به النبيون یعنی پیامبران الهی به پیامبر اسلام مهر و ختم شدند. این چهار احتمال در صورتی است که «خاتم» به فتح تاء قرائت شود. و اگر به کسر تاء قرائت شود چنان که شش نفر از «قراء سبعه» این طور قرائت کردهاند نیز به معنای «آخر و آخرین» است. خلاصه بنابر هر یک از این پنج احتمال، معنای آیه این است که: محمد(ص) آخرین پیامبر الهی است و پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد[۷۵].
۳. «فیروزآبادی» در فرهنگ خود مینویسد: ختم به معنای مهر کردن است و در زبان عربی میگویند: خَتَمَ عَلَى قَلْبِهِ یعنی قلب و دل او را جوری کرد که چیزی نفهمد و روحیات بد او از او خارج نشود مثل شیشه مهر کردهای که نه چیزی از آن خارج میشود و نه چیزی داخل میگردد و باز میگویند: ختم الشيء یعنی به آخر آن چیز رسید. و «ختام» بر وزن کتاب به گلی گفته میشود که به وسیله آن درهای ظرف و شیشه را مهر میکنند و «خاتم» به آن چیزی گفته میشود که روی آن گل زده میشود و به معنای «انگشتری» هم آمده است[۷۶]. در زمانهای سابق بیشتر افراد نام خود را روی انگشتری نقش میکردند و همان انگشتری، مهر آنها بود که به وسیله آن نامهها و نوشتههای خود را مهر میکردند پس «خاتم» به معنای انگشتری هم، از همان ریشه «ختم» به معنای مهر کردن و به آخر رسانیدن گرفته شده است.
۴. «جوهری» در لغتنامه خود مینویسد: ختم به معنای رسیدن به آخر و اختتم در مقابل افتتح است یعنی افتتاح به معنای شروع کردن و آغاز کردن و باز کردن و اختتام به معنای به پایان رساندن و تمام کردن و به آخر رسیدن است و «خاتم» به کسر تاء و به فتح تاء هر دو به یک معنا است و خاتمة الشيء یعنی آخر آن چیز و «خاتم الأنبیاء» از القاب رسول گرامی اسلام(ص) است[۷۷].
۵. «ابن منظور» در لغتنامه بزرگ خود مینویسد: ختام القوم یعنی آخرین فرد قوم و «خاتم» از نامهای رسول گرامی اسلام(ص) است و خَاتَمَ النَّبِيِّينَ در آیه وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ به معنای آخرین پیامبر است و یکی از نامهای رسول اکرم(ص) «عاقب» است و آن نیز به معنای آخرین پیامبر است[۷۸].
۶. «ابومحمد دمیری» در منظومه خود چنین میگوید: والخاتم الفاعل قل بالكسر وما به يختم فتحاً يجري یعنی «خاتم به کسر تاء به معنای ختم کننده، و به فتح تاء به معنای مهری است که به وسیله آن نامه و چیزهای دیگر را مهر میکنند»[۷۹].
۷. «بیضاوی» مفسر معروف مینویسد: خَاتَمَ النَّبِيِّينَ یعنی آخرین پیامبری که پیامبران الهی را ختم کرد، و به پایان رسانید و اگر طبق قرائت عاصم به فتح تاء بخوانیم یعنی پیامبری که به وسیله او سلسله پیامبران الهی ختم شدند و به پایان رسیدند همانطور که نامه هنگامی که به پایان میرسد ختم و مهر میشود[۸۰].
۸. «راغب اصفهانی» در فرهنگ پر ارج خود «مفردات» مینویسد: در زبان عربی میگویند: ختمت القرآن یعنی قرآن را به آخر رسانیدم، و تا پایان آن خواندم و به رسول اکرم(ص) خَاتَمَ النَّبِيِّينَ گفته میشود به جهت اینکه آن حضرت نبوت را ختم کرد یعنی با آمدن خود رشته نبوت را به آخر رسانید[۸۱].
۹. در تفسیر جلالین مینویسد: خاتم به فتح تاء به معنای وسیله ختم است یعنی چیزی که با آن نامه و چیزهای دیگر را مهر میکنند، و معنای جمله خَاتَمَ النَّبِيِّينَ این میشود: پیامبران الهی به رسول اکرم(ص) ختم شدند[۸۲].
۱۰. «ابن خلدون» فیلسوف و مورخ مشهور در «مقدمه» مینویسد: اما مهر کردن نامهها و سندها میان زمامداران پیش از اسلام و بعد از اسلام مرسوم و معروف بوده است و بخاری و مسلم در صحیح خود نقل کردهاند که: هنگامی که رسول خدا(ص) میخواست نامهای برای زمامدار روم بنویسد یاران آن حضرت یادآوری نمودند که: «زمامداران نامهای را که مهر نشده باشد قبول نمیکنند، حضرت دستور داد انگشتری از نقره ساختند و روی آن نقش نمودند «مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ(ص)» و از آن پس آن حضرت نامههای خود را با آن انگشتری مهر میکرد. سپس «ابن خلدون» مینویسد در زبان عربی میگویند ختمت الأمر یعنی به آخر آن رسیدم. و نیز میگویند: ختمت القرآن یعنی قرآن را تا آخر آن خواندم. خَاتَمَ النَّبِيِّينَ یعنی آخرین پیامبر....
و نیز اضافه میکند: که مهر کردن نامه به وسیله خاتم و انگشتری علامت تمام شدن نامه و به پایان رسیدن مقصود نویسنده و صحیح بودن آن نوشته و نامه است و اگر نامه یا نوشته و سندی مهر نداشته باشد ناتمام است و اعتبار نخواهد داشت[۸۳]. از این اتفاق نظر میان فرهنگ نویسان زبان عربی استفاده میشود که واژه «ختم» یک معنا بیشتر ندارد و آن معنا «رسیدن به آخر» است، و خاتم به کسر تاء به معنای ختم کننده و آخر و آخرین است و به فتح تاء یا فعل ماضی است به معنای «ختم کرد و به آخر رسانید» و یا اسم است به معنی آخرین و یا به معنای مهر و انگشتری که نامه را به آن ختم و مهر میکنند تا علامت به پایان رسیدن نامه باشد و همه این مفاهیم به همان ریشه، برمیگردد و در تمام استعمالات همان معنای به آخر رسیدن مقصود است.
و آنچه در بعضی از کتابهای لغت آمده است که «خاتم» به معنای انگشتری است باز با ریشه لغوی آن تناسب کامل دارد، و معنای جداگانهای نیست تا کسی خیال کند که یکی از معانی «خاتم» انگشتری است زیرا همان طور که گفته شد در دورانهای قبل چنین مرسوم بوده است که با انگشتری که نام صاحب آن بر آن نقش شده بود نامهها و نوشتهها و سندها را مهر میکردند و در حقیقت انگشتریشان مهرشان بود «همان طور که رسول اکرم(ص) هم انگشتری داشتند که مهر ایشان بود و نامههای خود را با آن مهر میکردند»[۸۴]. آری در «قاموس اللغة» آمده است: الخاتم ما يوضع على الطينة و حلي الاصبع[۸۵] ولی منظور صاحب قاموس این است که بگوید خاتم به معنای انگشتری هم آمده است و جمله حلي الاصبع را به جای انگشتری به کار برده است نه اینکه بخواهد بگوید خاتم به معنای «زینت» آمده است. و اینکه بعضی از «مبلغین» بهائی گفتهاند «خاتم» در لغت به معنای «زینت» آمده است و به کلام صاحب قاموس استدلال کردهاند دلیل بر بیاطلاعی و مغالطهکاری آنان است والا هیچ شخص با انصافی نمیتواند با استناد به این عبارت قاموس بگوید صاحب قاموس گفته است: «خاتم» به معنای «زینت» آمده است.
نقل یک پندار: برخی از نویسندگان بهائی چون میخواستهاند که رهبر خود را به عنوان یک پیامبر الهی جلوه دهند دست و پا کردهاند که بلکه بتوانند در دلالت این آیه، بر خاتمیت رسول اکرم(ص) خدشه و و شبههای ایجاد کنند، اما گفتار آنها به قدری پوچ و سست و متزلزل است که اصلاً شایسته طرح و رد نیست، و اصولاً باید گفت این اشکالها مانند شبهات ایدهآلیستها است، با این که گرمی آفتاب را لمس میکنند میگویند در وجود آفتاب و خورشید شک داریم و واضح است که این قبیل اشکالات نیاز به رد و پاسخ ندارد اما در عین حال برای اینکه بیپایگی سخن آنان به خوبی روشن شود نظر آنان را نقل میکنیم و به بیانی بسیار واضح پاسخ میدهیم. گفتهاند: چون «خاتم» در لغت به معنای زینت انگشت آمده است، ممکن است منظور از خَاتَمَ النَّبِيِّينَ این باشد که رسول اکرم(ص) از حیث کمالات و مقامات به جایی رسیده است که زینت سایر پیامبران میباشد همانطور که انگشتری زینت انگشت انسان است. و نیز گفتهاند: چون «خاتم» برای تصدیق کردن مضمون نامه به کار میرفته است، یعنی صاحب نامه با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصدیق میکرده است ممکن است خَاتَمَ النَّبِيِّينَ هم به معنای تصدیق کننده پیامبران باشد همانطور که «خاتم» وسیله تصدیق مضمون نامه است.
پاسخ این پندار: از بحثهای گذشته روشن شد که خَاتَمَ النَّبِيِّينَ چه به کسر تاء باشد و چه به فتح آن، به عقیده تمام مفسران و دانشمندان علم لغت به معنای آخرین پیامبران و ختم کننده آنان است، و اصلاً دیده و شنیده نشده است که «خاتم» را بر انسان اطلاق کنند و از آن معنای زینت یا تصدیق کننده، اراده نمایند. و ناگفته پیدا است که اگر گویندهای بخواهد لفظی را در غیر معنای حقیقی خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ، در آن معنی، رایج و متعارف و یا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سلیم باشد و اینجا هیچکدام نیست. گذشته از این که برای استعمال کلمهای در غیر معنای رایج آن، لازم است قرینه و نشانهای باشد که شنونده و خواننده به وسیله آن قرینه مقصود گوینده و نویسنده را تشخیص دهد، و در اینجا هیچ قرینه و نشانهای در کار نیست تا دلیل بر این باشد که معنای حقیقی خَاتَمَ النَّبِيِّينَ منظور نبوده و از آن، معنای غیر حقیقی به طور مجاز، اراده شده است. این اشکال به اندازهای سست است که هیچ یک از دشمنان اسلام حتی رهبر خود فرقه بهائیت را به خود جلب نکرده است زیرا وی در کتاب «اشراقات» میگوید: و الصلاة و السلام على سيد العالم و مربي الأمم الذي به انتهت الرسالة و النبوة و على آله و أصحابه دائماً أبداً سرمداً[۸۶]. او در این عبارت به طور صریح به خاتمیت پیامبر گرامی(ص) اعتراف نموده و موضوع نبوت و رسالت را با آمدن او پایان یافته دانسته است.
و نیز در کتاب «ایقان»[۸۷] هم به «خاتمیت» رسول اکرم(ص) تصریح میکند یعنی نمیگوید «خاتم» به معنای «زینت» یا «تصدیق کننده» است بلکه خاتم را به معنای ختم کننده میگیرد اما پس از این تصریح تأویلاتی بسیار خنک ذکر میکند که طبع سلیم از آن تأویلات کج و معوج بیزار است، و هر خوانندهای متوجه میشود که این تأویلات برای این است که راهی برای ادعای نبوت خود باز کند. گذشته از این خوب است از اینها بپرسیم اگر مقصود از خاتم در خَاتَمَ النَّبِيِّينَ زینت بودن پیامبر اسلام در میان پیامبران گذشته است آیا بهتر نبود به جای «خاتم» کلمه «تاج» به کار ببرد زیرا «تاج» برای فهماندن این معنا خیلی مناسبتر است و در زبان فارسی هم رایج است که میگویند: «فلانی تاج سر ما است». هرگاه مقصود از جمله خَاتَمَ النَّبِيِّينَ این بود که بفهمانند رسول اکرم(ص) تصدیق کننده پیامبران گذشته است چرا کلمه «مصدق» که صریح در این مطلب است به کار برده نشده و به جای آن کلمه «خاتم» که معنای حقیقی آن چیز دیگری است به کار برده شده است. مگر قرآن مجید در موارد دیگر که میخواسته این معنا را بگوید از همان کلمه «مصدق» استفاده نکرده است[۸۸]، پس چرا اینجا از کلمه صریح صرف نظر نموده و کلمهای که اصلاً در این معنا استعمال نشده به کار برده است.
علاوه بر همه اینها اگر منظور از «خاتم» در این آیه تصدیق کننده باشد باید بین آن حضرت و «خاتم» به معنای تصدیق کننده، شباهتی باشد و متأسفانه شباهتی در بین نیست زیرا «خاتم» وسیله و ابزار تصدیق نامه و نوشته است، نه اینکه خود «خاتم» تصدیق کننده باشد؛ زیرا شخصی که نامه را مینویسد، به وسیله مهر صحت آن نامه را تصدیق میکند، خود او تصدیق کننده است و خاتم وسیله تصدیق به شمار میرود اما پیامبر گرامی(ص) خودش تصدیق کننده پیامبران پیش است، نه اینکه وسیله تصدیق باشد. مسلم است که برای این سؤالها پاسخی ندارند و خودشان به بطلان گفتههای خویش بهتر آگاهند، اما چه کنند مزدور دیگران شدهاند که در راه آنان قلمی به کار برند و سخنان پوچ و بیاساس را به عنوان شبهه و اشکال به زبان و قلم بیاورند اما خوشبختانه مسلمانان از منویات آنان آگاهند و فریب مغالطهکاری آنان را نمیخورند.
دومین پندار بیاساس پیرامون آیه: ممکن است گفته شود که با بیانات گذشته به خوبی روشن شد که «خاتم» به معنای ختم کننده و «آخرین» میباشد اما اشکال اینجا است که آیه میگوید: خَاتَمَ النَّبِيِّينَ و نمیگوید: خاتم المرسلين یعنی از آیه استفاده میشود که رسول گرامی اسلام(ص) ختم کننده انبیای الهی است نه ختم کننده «رسل» و بنابراین ممکن است پس از رسول گرامی اسلام(ص) رسول دیگری بیاید آری بعد از ایشان نبی دیگری نمیآید.
پاسخ دومین پندار: صحیح است که واژه «نبی» و «رسول» در قرآن مجید در دو معنای متفاوت استعمال شده است به گواه اینکه در برخی از موارد این دو لفظ در کنار یکدیگر آمدهاند، درباره موسی(ع) میفرماید: ...وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۸۹]. و درباره اسماعیل میفرماید: إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۹۰]. اما این مطلب باعث نمیشود که در دلالت آیه خَاتَمَ النَّبِيِّينَ بر مسأله خاتمیت شبهه و اشکالی پیدا شود.
توضیح اینکه: «نبی» به کسی گفته میشود که از طرف خدا به او وحی شود و در نتیجه بتواند از جهان غیب خبر دهد خواه مأمور باشد که آنچه را که به او وحی شده است به مردم یا گروهی از مردم تبلیغ کند یا نباشد و خواه کتاب آسمانی و شریعت جداگانهای داشته باشد و یا پیرو شریعت و کتاب آسمانی پیامبری دیگر باشد. اما «رسول» فقط به آن دسته از انبیا گفته میشود که علاوه بر مسأله اخذ وحی و خبر داشتن از جهان غیب لااقل یکی از سه امتیاز زیر را داشته باشد.
- مأمور باشد که آنچه به او وحی شده است به مردم یا گروهی از آنان تبلیغ کند.
- دارای شریعت جداگانهای باشد نه اینکه پیرو شریعت پیامبر دیگری باشد.
- دارای کتاب آسمانی باشد.
بنابراین باید گفت: «نبی» اعم از «رسول» است و در «رسول» امتیاز و خصوصیتی لازم است که در «نبی» معتبر نیست، روی این حساب هر کس «رسول» باشد حتماً «نبی» هم خواهد بود ولی ممکن است کسی «نبی» باشد و رسول نباشد یعنی آن امتیاز و خصوصیت اضافی را نداشته باشد[۹۱]. برگردیم به آیه خَاتَمَ النَّبِيِّينَ و اشکال یاد شده، طبق دلیلهایی که ذکر شد از این آیه به خوبی استفاده میشود که پس از رسول گرامی اسلام(ص) نبی دیگری نخواهد آمد و اینکه گفته میشود: نبی دیگری نمیآید ولی شاید رسول دیگری بیاید، پاسخ آن واضح است زیرا ما رسولی که نبی نباشد نداریم بلکه همانطور که توضیح داده شد «رسول» همان نبی است با بعضی از امتیازات و خصوصیات.
و به اصطلاح اهل منطق میان این دو لفظ «نبی و رسول» از نسبتهای چهارگانه عموم و خصوص مطلق است یعنی نبی اعم، و رسول اخص است و واضح است که نفی اعم ملازم با نفی اخص میباشد. مثلاً بین انسان و انسان دانشمند عموم و خصوص مطلق است یعنی انسان اعم است و انسان دانشمند اخص؛ زیرا او همان انسان است به اضافه یک امتیاز و خصوصیت. حال اگر شما گفتید: امروز انسانی به خانه ما نیامد، قطعاً از گفتار شما استفاده میشود اصلاً انسانی نیامده حتی انسان دانشمند هم نیامده است. بنابراین وقتی قرآن مجید میگوید بعد از پیامبر اسلام نبی دیگری نخواهد آمد، از این گفتار به طور قطع استفاده میشود که بعد از ایشان رسول دیگری هم نخواهد آمد؛ زیرا رسول همان نبی است به اضافه بعضی از خصوصیات. و اگر ممکن بود که بعد از رسول گرامی اسلام(ص) رسول دیگری بیاید، معنا نداشت که قرآن بگوید پس از رسول گرامی اسلام(ص) نبی دیگری نخواهد آمد زیرا همان رسولی که ممکن است بیاید، نبی هم میباشد.
مؤید این گفتار که هر کس رسول باشد نبی هم هست ولی ممکن است شخص نبی باشد و رسول نباشد روایتی است که از ابوذر نقل شده است. ابوذر از رسول گرامی(ص) میپرسد: شماره انبیای الهی چند تا است؟ آن حضرت در پاسخ میفرماید: صدو بیست و چهار هزار نفر. عرض میکند: مرسلین آنها چند نفر هستند. میفرماید: سیصد و سیزده نفر...[۹۲]. توجه دارید که در این روایت ۳۱۳ نفر از انبیا به عنوان رسول هم معرفی شدهاند یعنی این سیصد و سیزده نفر علاوه بر منصب نبوت، خصوصیت و امتیاز اضافهای دارند که دیگر انبیا آن خصوصیت و امتیاز را ندارند.[۹۳].
منابع
پانویس
- ↑ عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسشهای نو ج۱ ص ۱۹.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۹۹۱.
- ↑ ختم الخاء و التاء و الميم، أصل واحد و هو بلوغ آخر الشيء.... (احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ج۲، ص۲۴۵؛ مجمل اللغة، تحقیق شیخ شهاب الدین ابوعمرو، ص۲۳۱).
- ↑ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، مقدمه شیخ عبدالله العلایلی، ج۱، ص۳۳۰؛ محمد محی الدین عبدالحمید و محمد عبداللطیف السبکی، المختار من صحاح اللغة، ص۱۳۰.
- ↑ ختمت الشيء أختمه ختماً إذا بلغت آخره؛ (محمد بن درید، جمهرة اللغة، ج۲، ص۷).
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۳، ص۲۱-۲۲.
- ↑ عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسشهای نو ج۱ ص ۲۵.
- ↑ الخاتم: ما يوضع على الطينة اسم مثل العالم؛ (خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۴، ص۲۴۱).
- ↑ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۹۹۱.
- ↑ محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، تعلیق عمر سلامی و عبدالکریم حامد، مقدمه فاطمه محمد اصلان، ج۷، ص۱۳۷.
- ↑ شیخ احمد رضا، معجم متن اللغة، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ و من قرء خَاتَمَ النَّبِيِّينَ بفتح التاء معناه آخر النبيين لا نبي بعده(ص)؛ (ابراهیم بن السری الزجاج، معانی القرآن و اعرابه، شرح و تحقیق عبدالجلیل شبلی، ج۴، ص۲۳۰).
- ↑ محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸.
- ↑ علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۴۷۴.
- ↑ احمد بن محمد نحاس، اعراب القرآن، تحقیق زهیر غازی زاهد، ج۳، ص۳۱۷.
- ↑ المعلم بُطرس البستانی، محیط المحیط، ص۳۱۷.
- ↑ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق شیخ عبدالقادر عرفان العسا حسونة، ج۴، ص۳۷۶.
- ↑ محمد جلال الدین محلی و عبدالرحمان جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، ص۵۵۹.
- ↑ فالفتح اسم للآلة التي يُختم بها؛ (شهاب الدین السمین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۴۱۹).
- ↑ محمد سالم محیسن، المغنی فی توجیه القراءات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳.
- ↑ محمود صافی، الجدول فی اعراب القرآن و صرفه و بیانه، ج۲۱-۲۲، ص۱۶۸.
- ↑ الخاتم بفتح التاء اسم مزيد فيه من الختم: يدل على الذات المتصفة بالختم و فيه مبالغة زائدة؛ (حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۳، ص۲۲).
- ↑ الخاتم مشتق منه [أي من الختم]؛ لأن به يختم؛ (احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵).
- ↑ و قال الآخرون: هو فاعل مثل قاتل بمعنى ختمهم؛ (ابو البقاء عبدالله بن الحسین العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۷۶).
- ↑ يقرء على فتح التاء على معنى المصدر؛ (ابو البقاء عبدالله بن الحسین العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۶۷).
- ↑ هو يفتحها على أنه مصدر و لكن رسول الله و ختم النبيين؛ (حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، تحقیق فؤاد علی محیمر و فهمی حسن النمر، ج۴، ص۴۴).
- ↑ و قيل هو بمعنى المختوم به النبيون كما يختم بالطابع؛ (ابوالبقاء عبدالله بن الحسین العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۲۷۶).
- ↑ و قيل هو فعل كقاتل و ضارب على ختمه؛ (حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۴۴).
- ↑ معنای «خاتم» بر اساس این فرض در بحث بعدی توضیح داده خواهد شد.
- ↑ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۶۳؛ محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷.
- ↑ محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸.
- ↑ خاتم العمل و كل شيء آخره؛ (خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۴، ص۲۴۲).
- ↑ خاتم كل شيء آخره؛ (محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷).
- ↑ اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ حسین بن احمد خالویه، الحجة فی القراءات السبع، تحقیق احمد فرید المزیدی، مقدمه فتحی حجازی، ص۱۸۵.
- ↑ احمد بن الغفار الفارسی، الحجة للقراء السبعة، ج۳، ص۲۸۵.
- ↑ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۶۴.
- ↑ محمد مرتضی الزبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۸، ص۲۶۷.
- ↑ المعلم بُطرس البستانی، محیط المحیط، ص۲۱۷.
- ↑ الشیخ احمد رضا، معجم متن اللغة، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ محمد سالم محیسن، المغنی فی توجیه القراءات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۳۰۵.
- ↑ علی بن احمد واحدی النیسابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۴۷۴.
- ↑ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴.
- ↑ محمد شوکانی، فتح القدیر، تحقیق و تعلیق هاشم البخاری و خُضر عکاری، ج۴، ص۳۵۴.
- ↑ من قرء «خاتم» بكسر التاء، فمعنا: و ختم النبيين؛ (عبدالرحمن بن علی جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، ج۳، ص۴۷۰).
- ↑ و هي قراءة عبدالله: «و لكن نبيا ختم النبيين» فهذه حجة لمن قال خاتم بالكسر؛ (یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن، ج۲، ص۳۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تفسیر الطبری، ج۱۰، ص۳۰۵؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴؛ حسین بن ابی العز الهمدانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۴، ص۴۴؛ محمد سالم محیسن، المغنی فی القراءات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳).
- ↑ عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسشهای نو ج۱ ص ۲۶.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۴۱؛ محمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷؛ اسماعیل بن عباد، صاحب المحیط، ج۴، ص۳۱۵؛ اسماعیل جوهری، الصحاح، ج۵، ص۱۹۰۸؛ فؤاد بستانی، فرهنگ ابجدی، ص۳۵۱.
- ↑ احمد بن فارس، معجم مقائیس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ «خداوند بر دلها و بر شنوایی آنان مهر نهاده و بر بیناییهای آنها پردهای است و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۷.
- ↑ خَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ «بر دلهای شما مهر نهد» سوره انعام، آیه ۴۶؛ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ «بر گوش و دل او مهر نهاده» سوره جاثیه، آیه ۲۳؛ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ «امروز بر دهانهایشان مهر مینهیم» سوره یس، آیه ۶۵؛ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ «اگر خداوند بخواهد بر دل تو مهر مینهد» سوره شوری، آیه ۲۴.
- ↑ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ * خِتَامُهُ مِسْكٌ «به آنان از شرابی دست ناخورده مینوشانند * که مهر آن، مشک است» سوره مطففین، آیه ۲۵.
- ↑ عبدالحمید هنداوی، جامع البیان فی مفردات القرآن، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ فخر الدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۵۳؛ محمد ازهری تهذیب اللغة، ص۱۳۷؛ علی بن اسماعیل ابن سیده، المحکم و المحیط الأعظم، ج۵، ص۱۵۵؛ محمد بن مکرم، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۶۳؛ محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۱۶، ص۱۸۹.
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۳، ص۲۷.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ج۱، ص۲۷۵.
- ↑ محمد معین، فرهنگ فارسی، ج۱، ص۱۳۸۴؛ حسن عمید، فرهنگ فارسی، ص۴۶۹.
- ↑ مقری بیهقی (لغتشناس، نحوی و مفسر برجسته قرن ۶) مینویسد: «الختم: مهرکردن و قرآن تمام کردن و ختم الله له بالخیر». ابوجعفر احمد بن علی مقری، ص۱۴۸.
- ↑ علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ جعفر سبحانی، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن، ص۳۱ به نقل از عبدالله العکبری، متولد ۵۳۸ق، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۳۴۵.
- ↑ ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۲۱.
- ↑ ر.ک: محمدتقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۳، ص١٠۶ - ١٠٨؛ جعفر سبحانی، الالهیات، ج۲، ص۴۶۵؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، ج۳، ص۱۲۰ - ۱۲۱.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ مرتضی مطهری، شش مقاله، ص۷۸ (مقاله ختم نبوت).
- ↑ الالهیات، ج۲، ص۴۶۴؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۱۲۱، به نقل از: قشیری، التیسیر فی علم التفسیر، ص۹۰.
- ↑ الالهیات، ج۲، به ترتیب ص۴۶۵ و ۱۲۱؛ به نقل از بیضاوی، انوار التنزیل، فی تفسیر سورة الاحزاب، آیه ۴٠.
- ↑ این چهار معنا را در منبع ذیل ببینید: الالهیات، ج۲، ص۴۶۴ - ۴۶۵. شایان ذکر است که ایشان در کتاب دیگر خود، اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۳۸، تنها به ذکر دو معنای نخست بسنده کرده است. گویا این دو معنا بیشتر مورد عنایت و تأیید ایشان است.
- ↑ نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما ص ۳.
- ↑ المقائیس، ماده «خ ت م».
- ↑ التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۱۰۰.
- ↑ قاموس اللغة، ج۴، ص۱۰۲.
- ↑ مختار الصحاح، ص۱۳۰.
- ↑ لسان العرب، ج۱۵، ص۵۵.
- ↑ التیسیر فی علوم القرآن، ص۹۰.
- ↑ انوار التنزیل، ص۳۴۲.
- ↑ مفردات راغب، ص۱۴۲.
- ↑ تفسیر جلالین، ذیل همین آیه.
- ↑ مقدمه ابن خلدون، ص۲۶۴-۲۶۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱، قسم دوم.
- ↑ قاموس اللغة، ج۴، ص۱۰۲.
- ↑ اشراقات، ص۲۹۲.
- ↑ ایقان، ص۱۳۶.
- ↑ به آیههای ۶ سوره صف و ۴۶ سوره مائده، و ۵۰ سوره آل عمران، مراجعه شود.
- ↑ «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
- ↑ «و در این کتاب، اسماعیل را یاد کن که او درستپیمان و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۴.
- ↑ مشهور در معنی نبی و رسول همین است که در بالا نگارش یافت و برای آگاهی از مدارک آن میتوانید به کتابهای زیر مراجعه فرمایید: تبیان، ج۷، ص۳۳۱؛ مجمع البیان، ج۷، ص٩١؛ تفسیر الجلالین در تفسیر آیه ۵۲ سوره حج؛ المنار، ج۹، ص۲۲۵؛ الکاشف، ج۵، ص۱۷۸؛ کشاف، ج۲، ص۱۶۵؛ تفسیر نیشابوری، ج۲، ص۵۱۳؛ بیضاوی، ج۴، ص۵۷ و... ولی مؤلف محترم درباره نبی و رسول نظر خاصی دارند که مشروح آن را در جلد چهارم (مفاهیم القرآن) آوردهاند.
- ↑ معانی الاخبار، ص۳۳۳؛ بحار الأنوار، ج۱۱، ص٣٢.
- ↑ سبحانی، جعفر، خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل ص ۳۲-۵۳.