زید بن علی بن الحسین در کلام اسلامی
زید بن علی و انکار نص
آیا زید بن علی وجود نصی بر امامت ائمه شیعه را انکار کرده است؟ [۱].
پاسخ شبهه
در هیچ منبع معتبر شیعی چنین انکاری گزارش نشده است و اساساً مسئله نص خلافت قابل انکار نیست؛ ولی آنچه مورد استناد نویسنده وهابی در این شبهه است، روایتی است که در منابع شیعه از قول ابی جعفر مؤمن الطاق در مناظرهای با زید بن علی است که در آن زید دو پهلو سخن میگوید و سپس در موافقت با مؤمن الطاق دیدگاه واقعی خویش را به صراحت اعلام میدارد و این سخن ایشان هیچ ارتباطی با مدعای نویسنده وهابی ندارد. برای تبیین بیشتر مسئله، روایت با مختصر تحلیل آورده میشود.
پیش از نقل حدیث لازم است یادآوری شود که زید بن علی بن الحسین(ع)، برادر امام باقر(ع)، مرد صالح و بزرگواری است. ائمه ما او را شهید خوانده و قیامش را تأیید کردهاند؛ چنان که از امام صادق(ع) نقل شده است: «مَضَى وَ اللَّهِ عَمِّي شَهِيداً»[۲]؛ «به خدا قسم عمویم شهید از دنیا رفت».
یکی از اصحاب امام باقر(ع) به نام ابوجعفر احول میگوید: زید بن علی بن حسین(ع)، زمانی که متواری و پنهان بود، مرا خواست. نزدش رفتم، به من گفت: ای أبا جعفر، اگر از ما خانواده کسی نزد تو آید [و یاری بخواهد] چه پاسخ میدهی؟ آیا با او به کارزار جنگ میروی؟ به او گفتم: «اگر پدرت یا برادرت مرا بخواهند با او خارج میشوم». زید گفت: «من میخواهم به جنگ این قوم (بنو امیه) بروم با من بیا». گفتم: «نمی آیم، قربانت گردم». زید گفت: «آیا جان خود را بر من ترجیح میدهی»؟ گفتم: «من یک نفرم، اگر در روی زمین امامی جز تو باشد، هر کس از تو کناره گیرد نجات یافته و هر کس با تو آید هلاک گشته و اگر برای خدا امامی روی زمین نباشد، کسی که از تو کناره کند با آنکه همراهیات کند برابر ست». به من گفت: «ای أبا جعفر، من با پدرم سر یک سفره مینشستم. او پاره گوشت چرب را برایم لقمه میکرد و لقمه داغ را از سر محبت به من سرد میکرد، تا چه رسد به حرارت آتش دوزخ که برایم دلسوزی نکرده باشد. از روش دینداری به تو خبر داده و به من خبر نداده»؟!
گفتم: «قربانت گردم، چون از آتش دوزخ به تو دلسوزی کرده، خبرت نداد؛ زیرا میترسید که تو نپذیری و از آن جهت به دوزخ روی. ولی به من خبر داده که اگر بپذیرم، نجات یابم و اگر نپذیرم، از دوزخ رفتن من باکی بر او نباشد»؛ سپس به او گفتم: «قربانت گردم، شما بهترید یا پیغمبران»؟ فرمود: «البته پیغمبران». گفتم: یعقوب به یوسف میگوید: «ای پسرک من، خواب خود را به برادرانت باز مگو که [از روی حسد] درباره تو بداندیشی میکنند». او خوابش را نگفت و پنهان داشت که برایش نیرنگی نریزند. همچنین پدر تو مطلب را از تو پنهان کرد؛ زیرا بر تو بیم داشت. زید گفت: «اکنون که چنین گویی، بدان که مولایت در مدینه به من خبر داد که من کشته میشوم و در کناسه کوفه به دار روم و خبر داد که کتابی نزد اوست که کشتن و به دار رفتن من در آن نوشته است». احول گوید: «من به حج رفتم و گفتوگوی خودم را با زید به حضرت صادق(ع) عرض کردم»[۳].
همانگونه که ملاحظه میشود، روایت دو قسمت دارد. در قسمت اول جناب زید، به خاطر ملاحظاتی که ما نمیدانیم، در تقابل با جعفر سخن میگوید و یک مرتبه منطق عوض میشود و نظر دوم را تأیید میکند؛ به عبارت دیگر زید در ابتدا آن حرفها را، که به ابوجعفر میگفت خودش را به آن در میزد، بعد که دید ابوجعفر این قدر در امامت رسوخ دارد، با خود گفت: پس به او بگویم که من هم از این مطلب غافل نیستم؛ اشتباه نکن، من هم میدانم و اعتراف دارم و آخر جمله بر میگردد به این مطلب که من با علم و عمد میروم و با دستور برادرم میروم. تا آنجا که [ابوجعفر] میگوید یک سال به مکه رفتم و در آنجا این داستان را برای حضرت صادق(ع) نقل کردم و حضرت هم نظر مرا تأیید کرد[۴].[۵]
منابع
پانویس
- ↑ قفاری، أصول مذهب الشیعة الإمامیة، ج۲، ص۶۶۲.
- ↑ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ج۴، ص۹۳۹.
- ↑ مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷، ص ۱۰۹.