نبش قبر پیامبر خاتم
مقدمه
بنابر آن چه در متون معتبر تاریخی آمده است، دشمنان اسلام؛ اعم از مشرکان، کافران و یهودیان، بارها برای ترور پیامبر گرامی اسلام تلاشهای مذبوحانهای انجام دادهاند که تمامی آن تلاشها با شکست روبهرو شده است. چنان که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: ﴿وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾[۱]. خدای متعال به حکم آیه شریفه ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۲] پیامبر خود را از گزند و آسیب در امان نگه داشت تا آن حضرت رسالت مقدس خویش را به انجام رساند و پایههای دین مبین اسلام را مستحکم سازد. اما دشمنی آن نابکاران، که در اعماق جان ناپاکشان ریشه داشت، پس از رحلت پیامبر اعظم(ص) نیز ادامه یافت، چندان که در طول قرون متمادی، بارها تلاش کردند تا قبر مبارک آن حضرت را نبش کنند و پیکر مطهر ایشان را بربایند، اما اراده و خواست الهی چنین بود که آن حضرت را پس از رحلتش نیز در پناه خویش مصون و محفوظ بدارد. چند مورد از این تلاشهای مذبوحانه را، که در منابع تاریخی و کتب معتبر بدان اشاره شده، بررسی میکنیم:
۱. نخستین بار، در ابتدای قرن پنجم هجری گروهی به فرمان «الحاکم بأمر الله عبیدی» و به سرکردگی شخصی به نام «ابوالفتوح» حاکم وقت مکه و مدینه تلاش کردند تا با نبش قبر مطهر پیامبر، پیکر پاک ایشان را به مصر منتقل کنند. تاریخنگاران، جزئیات این واقعه را با ذکر سند و به نقل از کتاب تاریخ بغداد، نوشته ابن نجار چنین آوردهاند: گروهی از زنادقه به الحاکم بأمر الله، فرمانروای عبیدی پیشنهاد کردند که پیکر مطهر پیامبر(ص) را از مدینه منوره به مصر منتقل کند. حاکم را این سخن خوش آمد و گفت: اگر چنین کاری میسر گردد، مردمان از همه جا برای زیارت، آهنگ مصر کنند و وضع اهل مصر دگرگون شود!. از این رو، فرمان داد بنایی بسازند و برای ساخت آن، اموال بسیار هزینه کرد. سپس ابوالفتوح را برای نبش مرقد مطهر پیامبر(ص) روانه کرد. چون ابوالفتوح به مدینه منوره رسید، گروهی از اهل مدینه که میدانستند او برای چه کاری آمده است به همراه یکی از قاریان قرآن، به نام زلبانی، به نزد وی آمدند. زلبانی این آیه از قرآن کریم را تلاوت کرد: ﴿وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ * أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۳].
مردم با شنیدن این آیه به خروش آمدند و نزدیک بود ابوالفتوح و سربازانش را به قتل برسانند، اما از آنجا که سرزمین حجاز تحت حاکمیت آنان قرار داشت، درنگ کردند. چون ابوالفتوح آن وضع را دید، گفت: «آری، خدای سزاوارتر است که از او پروا کنند! اگر از ترس جانم نبود، هرگز به این کار اقدام نمیکردم» پس چندان به تنگ آمد که طاقتش نماند؛ از این اندیشه که چگونه بدان عمل ناپسند دست یازیده است. پیش از به پایان رسیدن آن روز، به فرمان خدای، تندبادی وزیدن گرفت که زمین را به لرزه افکند، چندان که اشتران و اسبان با هودجها و زینهاشان سرنگون شدند و بسیاری از جانداران و شماری از مردم هلاک گشتند. ابوالفتوح از کرده خویش پشیمان شد و هراس از «حاکم» از دلش رخت بربست.
۲. بنا بر آن چه در منابع تاریخی آمده است، الحاکم بأمر الله عبیدی پس از ناکامی در نخستین تلاش خود، بار دیگر به فکر نبش قبر مطهر پیامبر افتاد، اما این بار هم توطئه او بینتیجه ماند و خداوند متعال، پیامبر خود را از مکر او و یارانش در امان داشت. تاریخنگاران جزئیات این حادثه را به نقل از کتاب تأسي اهل الايمان فيما جرى على مدينة القيروان نوشته سعدون قیروانی چنین آوردهاند: «حاکم بأمر الله شخص دیگری را برای نبش قبر پیامبر به مدینه فرستاد. آن شخص در منزلی نزدیک مسجدالنبی اقامت گزید و از زیر زمین تونلی حفر کرد تا به قبر مطهر برسد. اهل مدینه در همان روزها نوری مشاهده کردند و ندایی شنیدند که میگفت: ای مردم، قبر پیامبرتان را نبش میکنند! مردم به جستجو پرداختند و آنان را یافتند و به قتل رساندند».
۳. در اواسط قرن ششم هجری، همزمان با ضعف و انحطاط حکومت عباسیان، برخی از حکمرانان مسیحی مناطق روم و بیزانس در زمان حکومت سلطان نورالدین، زنکی، در سال ۵۵۷ ه به فکر ربودن پیکر مطهر پیامبر(ص) افتادند و دو تن از مسیحیان مغرب (اندلس) برای اجرای این نقشه مأموریت یافتند. طراحی و برنامهریزی این توطئه بسیار دقیق و ماهرانه بود، اما خداوند متعال چنان که وعده داده پیامبر خود را از شر مشرکان و کینهتوزان حفظ و حراست کرد. این توطئه نیز نقش بر آب شد و خداوند مکر آنان را به خودشان بازگرداند. داستان از این قرار بود: سلطان نورالدین محمود بنی زنکی در سال ۵۵۷ ه در پی خوابی که دیده بود، رهسپار مدینه منوره شد. درباره آن چه او در خواب دیده بود، مطالبی نقل میکنند. من نیز آن را از فقیهی به نام یعقوب بن ابی بکر (که پدرش در حادثه آتشسوزی مسجد کشته شد)، شنیدم که از قول بزرگان پیش از خود چنین میگفت: سلطان محمود در یک شب سه بار پیامبر را در خواب دید که هر بار میفرمود: ای محمود! مرا از این دو مرد اشقر (مو بور) نجات ده!. او نیز همان شب وزیر خود را احضار کرد و ماجرا را بر او بازگفت. وزیر گفت: این خواب به حادثهای در مدینه منوره اشاره دارد. پادشاه به سرعت عدهای را با اسب و تجهیزات کامل آماده کرد و به همراه وزیر به راه افتاد، بدون اعلام قبلی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد رفت.
وزیر از پادشاه پرسید: اگر آن دو مرد را ببینی، میشناسی؟ پادشاه گفت: آری! وزیر فرمان داد که همه اهل شهر را در مسجد حاضر کنند و سکههای طلا و نقره فراوان میان آنان تقسیم کرد، تا آنکه جز دو تن از اهل اندلس که به مدینه آمده و در خانهای نزدیک مسجدالنبی ساکن شده بودند، کسی باقی نماند. آن دو را برای دریافت سهم خود فراخواندند، اما آنان امتناع کردند و گفتند: ما به اندازه کافی پول داریم و از کسی چیزی نمیپذیریم. آنان را به اصرار، نزد پادشاه آوردند. چون پادشاه از آن دو درباره علت حضورشان در مدینه پرسید، در پاسخ گفتند: برای سکونت در جوار پیامبر آمدهایم. پادشاه گفت: «راست بگویید!» و آنان را تهدید کرد. سرانجام اعتراف کردند که مسیحی هستند و به دستور فرمانروای خویش آمدهاند تا پیکری را که در مسجد مدفون است، با خود ببرند!. پادشاه و همراهانش به خانه آنان رفتند و در آنجا دالانی را دیدند که آن دو خبیث به سوی حجره شریف پیامبر(ص) حفر کرده و خاک آن را در چاهی در همان خانه ریخته بودند. پادشاه فرمان داد که آنان را نزدیک ایوان شرقی مسجد، گردن بزنند. سپس خود به سوی شام به راه افتاد.
استاد محمد الیاس عبدالغنی، پس از ذکر این حادثه میافزاید: مطری و زین مراغهای، این واقعه را بدین صورت نقل کردهاند و مطری در ادامه آورده است: وزیر سلطان نورالدین که در این ماجرا همراه او بود، «موفق خالد بن محمد بن نصر قیسوانی» نام داشت که در شعر و ادب نیز دستی داشت و به سال ۵۸۸ ه در شهر حلب درگذشت. این حادثه و دیگر وقایعی که پیش از آن روی داده بود، سلطان نورالدین را بر آن داشت که برای حراست از قبر شریف پیامبر دیواره سربی و مستحکمی پیرامون حجره مبارکه احداث کند تا پس از آن، مشرکان و ملحدان کینهتوز نتوانند با حفر تونل و دالان، به قبر مطهر نزدیک شوند. و اما مشخصات دیواره سربی؛ در کتاب تاریخ ابنیه و اماکن مدینه منوره آمده است: ابتدا خندق عمیقی پیرامون قبر مطهر حفر کردند که به آب رسید. سپس در فاصله میان دو دیواره سنگی که سنگهای آن با رشتههای آهنی به هم متصل شده بود، سرب مذاب ریختند. بدین ترتیب دیوارهای متشکل از سه بخش ایجاد شد: دو دیواره سنگی که با قطعات آن با رشتههای فلزی به هم متصل شده بود؛ و یک دیواره سربی در میان آن دو دیواره سنگی. لازم به ذکر است که محل جلوس سلطان نورالدین و توزیع اموال میان اهل مدینه را «دارالضیافه» مینامیدند که در ضلع مسجد نبوی قرار داشت و تا چندی پیش برجا بود، اما در جریان آخرین توسعه حرم مطهر در عصر سعودی، این محل تخریب و به مساحت مسجد افزوده شد. همچنین، محلی که در آن سُرب جمعآوری شده و برای احداث دیواره ذوب گردیده بود، «سقیفة الرصاص» (اتاقک سرب) نام داشت که در حادثه آتشسوزی بازار پارچهفروشان در تاریخ دوشنبه ۱۸ رجب ۱۳۹۷ه منهدم شد[۴].[۵].
منابع
پانویس
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
- ↑ «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند *چرا با گروهی که پیمانهای خود را شکستند و به بیرون راندن پیامبر دل نهادند و نخست بار پیکار با شما را آغاز کردند جنگ نمیکنید؟ آیا از آنها میهراسید؟ با آنکه- اگر مؤمنید- خداوند سزاوارتر است که از وی بهراسید» سوره توبه، آیه ۱۲-۱۳.
- ↑ فصلنامه میقات حج، شماره ۵۶، ص۲۰۰.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۰۱۷.