نماز باران امام رضا
مقدمه
در یکی از سالهای ولایتعهدی امام رضا(ع)، خشکسالی خراسان را فرا گرفت و مدتی باران نبارید به گونهای که مردم هراسان و وحشتزده بودند؛ بعضی هم از این جریان سوء استفاده نموده و احیاناً آن را به بدشگونی قدم و پذیرفتن ولایتعهدی امام(ع) تعبیر نمودند.
در چنین موقعی مأمون از امام(ع) درخواست کرد که نماز استسقاء بخواند و از خداوند متعال طلب رحمت نماید. حضرت پذیرفتند و دستور فرمودند که مردم سه روز روزه بگیرند و روز سوم که روز دوشنبه بود، با جمعیت انبوهی به بیابان رفتند و بر منبری قرار گرفته و دست به دعا برداشته و عرض کردند: «بار پروردگارا! تو حقّ ما اهل بیت را بر مردم بزرگ و با اهمیت شمردی و همانگونه که دستور دادهای، آنها به ما دست توسل زده و امیدوار فضل و رحمت تو هستند و چشم به احسان و نعمت تو دارند. پروردگارا! باران رحمت بر آنان نازل فرما و در این عنایت خود، تأخیر مفرما، مگر به اندازهای که مردم به خانههای خود بازگردند».
یکباره آسمان دگرگون شد و قطعات ابر به یکدیگر رسید و بلافاصله پس از این که مردم به خانههای خود رسیدند، صدای غرش رعدوبرق برخاست و باران بسیاری بارید و همه جا را سیراب کرد. بعد از دعای باران و نزول رحمت الهی به برکت دعای امام(ع)، بعضی از افراد حسود و منافق صفت، به مأمون اعتراض کردند که چرا به ولایتعهدی ابالحسن راضی شدی که خلافت و حکومت از آل عباس جدا شده و به دست آل علی بیفتد؟
وقتی مأمون از این اتفاق اظهار پشیمانی کرد، یکی از حاضرین به نام حمید بن مهران گفت: «امر او را به من واگذار کن تا ضعفش را در ولایتعهدی، به او ثابت کنم». مأمون شخصیتهای بزرگ شهر را دعوت کرد و آنها در مجلس مفصّلی که ترتیب داده بود، حاضر شدند و اطراف مجلس نشستند. حضرت رضا(ع) نیز در جایگاه خود نزول اجلال نمودند.
حمید بن مهران خطاب به حضرت عرضه داشت: «مردم در حقّ شما زیادهروی میکنند و اگر شما نسبت به آن مطّلع شوید، حتماً بیزاری خواهید نمود. مثلاً شما با عدهای از مسلمین برای باریدن بارانی که در این موسم معمول بود، دعا کردهاید و بعد از اینکه باران نازل شد، مردم این قضیه را به عنوان معجزهای از شما قلمداد کردند و حال آنکه امیرالمؤمنین مأمون، از همه مردم برتر است و او موجب شد که شما به این مقام و مرتبه نائل شوید، ولی مردم درباره او امثال چنین معجزهای نقل نمیکنند». حضرت در جواب او فرمودند: «اینکه تو یار خود، مأمون را چنین یاد میکنی و مقام و منزلت مرا از جانب او میدانی، همانا مثل منزلت دادن عزیز مصر به یوسف است. (یعنی همانطوری که جاه و مقام عزیز مصر حقیقتاً غاصبانه بود و اعطای مقام به یوسف توسط عزیز مصر به صورت ظاهری بود، همانا جاه و مقام مأمون نیز غاصبانه بوده اگر چه به حسب ظاهر مرا ولیّعهد خود قرار داده است)».
حمید بن مهران با کمال گستاخی عرض کرد: «ای پسر موسی! تو از حدّ خود تجاوز کردی؛ چطور باریدن باران در موسم باران، به دعای شما بوده، بلکه چه بسا به دعای دیگر مسلمانان باران باریده است. گذشته از این، مگر معجزه ابراهیم خلیل را آوردهای؟! اگر شما راست میگویی به آن دو شیر که بر جایگاه مأمون منقش شده اشاره کن که جان گرفته و مجسم شوند و مرا بدرند».
حضرت به واسطه این گستاخی، به آن دو صورت شیر اشاره فرمودند و بر آنها فریاد زد: «بگیرید این فاجر را». ناگهان آن دو صورت شیر مجسّم شده و به طرف حمید بن مهران حمله کردند و تمام اعضای او را دریدند و پس از این که او را خوردند و خون او را لیسیدند، به مأمون اشاره کردند و با زبان فصیح خدمت حضرت عرضه داشتند: «ای ولیّ خدا، هر چه امر میکنید با مأمون انجام خواهیم داد». مأمون یک دفعه غش کرد و زمانی که او را به هوش آوردند، مجدداً آن دو شیر سؤال را تکرار کردند. حضرت فرمودند: «مطلبی برای من هست که این مأمون مجری آن است؛ بنابراین شما به صورت اصلی خود برگردید»[۱].[۲]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ عیون اخبارالرضا(ع)، ج۲، باب ۴۱، ص۳۸۳-۳۹۴.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص۷۷۲.