بحث:قاسطین در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

رویارویی با قاسطین

حضرت علی(ع) به سوی شام حرکت کرد و در راه، به کربلا رسید. در آنجا با مردم نماز گزارد و چون نماز پایان یافت، خاک آن زمین برداشت، بویید و گفت: خوشا به حال تو ای خاک! مردمی از تو برانگیخته می‌شوند که بی‌شمار به بهشت در می‌آیند[۱]. در روایت دیگر آمده است که بدان اشاره کرد و گفت: اینجا بارانداز آنان و اینجا جای ریختن خون‌هایشان است[۲].

از آنجا روانه رقه شد و چون از فرات گذشت، شریح بن هانی و زیاد بن نضر را با دوازده هزار نفر نزد معاویه فرستاد و خود با لشکری پیش راند. سرانجام هر دو لشکر در صحرایی به نام صفین موضع گرفتند. علی(ع) کوشید تا آنجا که ممکن است، کار به جنگ نکشد. دیگربار، شبث بن ربعی را با گروهی مأمور گفت‌وگو با معاویه کرد. شبث گفت: بهتر است امیرمؤمنان(ع) بدو پیام دهد که اگر بیعت کند، او را حکومتی دهد یا به رتبتی سرافرازش فرماید. امام فرمود: «نزد او برو و ببین چه می‌خواهد».

در نهج البلاغه نامه‌ای می‌بینیم که گویا همان روزها در پاسخ معاویه نوشته شده است. معاویه حکومت شام را از علی(ع) می‌خواهد؛ ولی امام می‌گوید: من امروز چیزی را به تو نمی‌بخشم که دیروز از تو بازداشتم و اینکه می‌گویی جنگ، عرب را نابود گرداند و جز نیم نفسی برای آنان نماند، آگاه باش آن‌که در راه حق از پا درآید، راه خود را به بهشت گشاید[۳].

حضرت علی(ع) اهل سازش نبود. قصد او از خلافت، برپایی عدالت بود، نه به دست آوردن حکومت؛ وگرنه نخستین روز خلافت – چنان‌که مغیره گفت- به معاویه و طلحه و زبیر حکومت می‌داد و آن جنگ‌ها در نمی‌گرفت. به هر حال، وساطت‌ها و رفت و آمدها به نتیجه‌ای نرسید و رویارویی دو لشکر، گاه به صورت جنگ‌هایی پراکنده و گاه جنگ رزمنده با رزمنده آغاز شد. چون ذوالحجه سال ۳۶ به پایان رسید و ماه محرم پیش آمد، دو لشکر از جنگ دست کشیدند و به امید دست‌یابی به صلح در آن ماه آرمیدند.

ماه محرم پایان یافت؛ اما بازهم به آشتی دست نیافتند. در آغاز ماه صفر سال ۳۷، جنگ بزرگ آغاز شد. تاریخ نویسان، شمار سپاهیان علی(ع) و معاویه را در این نبرد گونه‌گون ثبت کرده‌اند. در کتاب نصر بن مزاحم شمار سپاهیان عراق و شام هر ۱۵۰ هزار نفر آمده است[۴]. مسعودی می‌نویسد: در شمار سپاهیان اختلاف است. بعضی بسیار، و برخی اندک نوشته‌اند. شمار مورد اتفاق برای سپاه عراق، نودهزار، و برای سپاه شام ۸۵ هزار است[۵]. شمار کشته شدگان را از سپاه علی ۲۵ هزار و از سپاه معاویه ۴۵ هزار نفر نوشته‌اند[۶]. البته رقم‌هایی که در تاریخ‌های قدیم ثبت شده تا حدی مبالغه‌آمیز است.

جنگ به سود سپاه علی(ع) پیش می‌رفت و در واپسین حمله - اگر ادامه می‌یافت -پیروزی سپاه علی قطعی می‌شد؛ اما معاویه با رایزنی عمرو پسر عاص حیله‌ای به کار برد و دستور داد قرآنهایی را که در اردوگاه دارند، بر سر نیزه کنند و پیشاپیش سپاه علی بروند و آنان را به حکم قرآن بخوانند. این حیله کارگر افتاد و گروهی از سپاه علی که از قاریان قرآن بودند، نزد او رفتند و گفتند: ما نمی‌توانیم با این مردم بجنگیم. باید آن‌چه را می‌گویند، بپذیریم. علی گفت: این فریبی است که می‌خواهند با به کار بردن آن از جنگ برهند[۷].

طبری نوشته است: هنگامی که مالک اشتر سرگرم جنگ بود و نشانه‌های پیروزی را پیش چشم می‌دید، گروهی از مردمی که چندی بعد بر علی شوریدند، گرد او را گرفتند و گفتند: مالک را بازگردان وگرنه چنان‌که عثمان را کشتیم تو را نیز خواهیم کشت و چندان اصرار کردند که علی کسی را نزد او فرستاد تا بازگردد. مالک به پیام آورنده گفت: می‌بینی که در آستانه پیروزی هستیم و او پاسخ داد: دوست داری پیروز شوی و بازگردی و امیر مؤمنان را کشته یا اسیر ببینی؟ مالک گفت: به خدا نه، و بازگشت. چون نزد آنان رسید، گفت: ای مردم عراق! ای مردمی که به خواری تن داده‌اید. آنان هنگامی قرآنها را برداشتند که دانستند شما پیروزید. لختی مرا مهلت‌دهید؛ آن‌گاه پیروزی را ببینید. ای پیشانی پینه بسته‌ها! می‌پنداشتم که این پینه‌ها برای خدا است. اکنون می‌بینم برای دنیا است.

آنان بر او بانگ برداشتند و تازیانه‌ها برافراشتند و بر چهره مرکبش زدند. علی آواز داد: بس کنید[۸]، و جنگ متوقف شد؛ در حالی که گروهی بسیار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهید شده بودند. صحابیانی چون ابوالهیثم، تیهان، خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و عمار یاسر که رسول خدا(ص) درباره او فرمود: «تو را فرقه تبه‌کار خواهد کشت».

نوبت به برگزیدن داور رسید و آشکار بود که داور شامیان، عمرو پسر عاص است؛ اما چه کسی از سوی عراقیان به داوری برگزیده شود؟ علی(ع) می‌خواست عبدالله. پسر را برگزیند؛ اما بعضی از فرماندهان سپاه نپذیرفتند و ابو موسی اشعری را برای این کار شناساندند. بیش‌تر از همه اشعث کوشید تا ابوموسی از جانب سپاه علی به داوری برگزیده شود. طبری نوشته است: اشعث و دو تن دیگر که هر دو به خوارج پیوستند، گفتند: ما جز ابوموسی کسی را نمی‌پذیریم. علی گفت: به او نمی‌توان اطمینان کرد. او مردم را از یاری من بازداشت؛ ولی آنان نپذیرفتند و بر انتخاب او پای فشردند.

ابوموسی را اگر منافق ندانیم، در ساده لوحی‌اش تردیدی نداریم. او هنگامی که امیرمؤمنان(ع) عازم جنگ بصره بود، از مردم خواست در خانه بنشینند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سخت‌گیری مالک اشتر، از دارالحکومه رانده شد؛ حال چنین کسی می‌خواهد درباره علی(ع) و کار او داوری کند. ابوموسی به داوری از جانب مردم عراق برگزیده شد تا این دو داور با نگریستن در کتاب خدا و سنت رسولش معلوم دارند، عثمان به حق کشته شده است یا نه که اگر سزاوار کشته شدن بوده، معاویه به حکومت علی(ع) گردن می‌نهد.

هنگام نوشتن آشتی نامه، نویسنده نوشت: این آشتی نامه‌ای است که امیرمؤمنان علی و معاویه بر آن متفقند عمرو پسر عاص به نویسنده گفت: نام او و پدرش را بنویس. او امیر شما است، امیر ما نیست. چون نویسنده خواست لقب امیرمؤمنان را محو کند، احنف پسر قیس گفت: یا علی! امیر مؤمنان را محو مکن؛ چه اینکه بیم دارم اگر آن را محو کنند، به تو بازنگردد. چندی در این باره گفت‌و گو‌کردند. سرانجام اشعث پسر قیس گفت: آن لقب را محو کن. علی گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ». روزی که آشتی‌نامه حدیبیه را می‌نوشتم، از من خواستند کلمه رسول الله را در نامه نیاورم و گفتند: اگر او را رسول خدا می‌دانستیم، با او نمی‌جنگیدیم و امروز با فرزندان آنان نیز مانند همان ماجرا را داریم.

عمرو گفت: سبحان الله! ما را به کافران تشبیه می‌کنی؟ ما مسلمانیم. علی(ع) فرمود: ای پسر نابغه! چه وقت یاور کافران و دشمن مسلمانان نبوده‌ای؟ عمرو پاسخ داد: به خدا سوگند! از این پس با تو در یک مجلس نخواهم نشست و علی فرمود: امیدوارم خدا بر تو و یارانت پیروز شود[۹].

آشتی‌نامه نوشته شد و اشعث آن را بر مردم خواند و همگان خشنودی خود را اعلام کردند تا آن‌که به گروهی از بنی‌تمیم رسید. عروة بن اُدَیه از میان آنان گفت: در کار خدا حَکَم بر می‌گمارید؟ «لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ‌» و برآشفت؛ اما گروهی که بعداً در زمره خوارج درآمدند، از اشعث عذر خواستند. روشن نیست که آیا عروه از مضمون آشتی نامه همان (بحث در صلاحیت خلیفه) را دانست که مدت‌ها پس از آن، خوارج فهمیدند یا نه. این آشتی نامه روز چهارشنبه سیزدهم صفر سال ۳۷ هجری نوشته شد[۱۰]. طبری به سند خود نوشته است: علی(ع) به مردم خود گفت: کاری کردید که نیروی شما را درهم ریخت و ناتوانتان کرد و خواری و ذلت برایتان آورد. شما برتر بودید و دشمن از شما ترسید. ضرب دست شما را دیدند و بر خود لرزیدند. قرآنها را بالا بردند و شما را به حکم آن خواندند. از این پس، در هیچ کاری یک سخن نخواهید شد و احتیاط و دوراندیشی را رعایت نخواهید کرد[۱۱].

سرانجام روز صادر شدن رأی فرارسید؛ روزی که هر دو داور می‌بایست نظر خود را اعلام می‌کردند که آیا عثمان سزاوار کشتن بود یا او را به ناروا کشتند؛ اما آنان به بررسی کشته شدن عثمان بسنده نکردند؛ بلکه پا را فراتر گذاشتند. عمر و پسر عاص با زیرکی خاص به ابوموسی قبولاند که چون علی کشندگان عثمان را پناه داده و جنگ را به راه انداخته، سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر معاویه خرده گرفت و او را لایق خلافت ندید و مقرر شد که ابوموسی، علی و عمرو پسر عاص، معاویه را از خلافت خلع کنند و کار تعیین خلیفه به شورا وانهاده شود. درباره اینکه چه کسی به آنان چنین اختیاری داده بود و این حق را از کجا یافتند، در آشتی نامه چیزی نمی‌بینیم؛ اما آنان با یکدیگر چنین توافقی کردند. هنگام اعلام رأی داوران، عمرو پسر عاص نیرنگ دیگری را به کار برد. ابوموسی را پیش انداخت و گفت: احترام تو واجب است؛ بنابراین، نخست تو باید رأی خود را اعلام کنی. آن ساده لوح پذیرفت و گرچه ابن عباس او را برحذر داشت و بدو گفت: بگذار نخست عمرو رأی خود را اعلام کند، نپذیرفت و در میان جمع گفت: من علی را از خلافت خلع می‌کنم؛ چنان‌که این انگشتر را از انگشت برون می‌آورم. پس از او، عمرو به منبر رفت و گفت: چنان‌که او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می‌کنم و چنان‌که این انگشتر را در انگشت خود می‌نهم، معاویه را به خلافت می‌گمارم. ابوموسی برآشفت و گفت: مَثَل عمرو مثل کسانی است که خدا درباره‌شان فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا[۱۲] عمرو نیز گفت: مَثَلُكَ كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا[۱۳]. لختی یکدیگر را سرزنش کردند و هر یک به سویی روان شد و آن‌چه علی، کوفیان را از آن بیم می‌داد،پدید آمد[۱۴].

پانویس

  1. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۰.
  2. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۲.
  3. نهج البلاغه، نامه ۱۷.
  4. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۶.
  5. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۱۷.
  6. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۵۸.
  7. اسکافی، ابو جعفر، المعیار و الموازنه، ص۱۶۲.
  8. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۲ و ۳۳۳۱؛ اسکافی، ابوجعفر، المعیار والموازنه، ص۱۱۶۵ و ۱۱۶۴.
  9. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۵.
  10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۸ ـ ۳۳۳۶.
  11. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۴۰.
  12. «و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.
  13. برگرفته از سوره جمعه، آیه ۵.
  14. شهیدی، سید جعفر، مقاله «زیست‌نامه امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸، ص ۳۵.