طفیل بن عمرو دوسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '== جستارهای وابسته == == پانویس ==' به '== پانویس ==') |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = طفیل بن عمرو دوسی | |||
| عنوان مدخل = [[طفیل بن عمرو دوسی]] | |||
| مداخل مرتبط = [[طفیل بن عمرو دوسی در تراجم و رجال]] - [[طفیل بن عمرو دوسی در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[طفیل بن عمرو]]، ملقب به ذو النور<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴۹؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۸، ص۴۸۹.</ref> از [[طایفه]] [[ازد]] و [[قبیله]] دوس و مردی [[دانا]]، [[عاقل]]، شاعر، [[رئیس]] قبیله و با گذشت بود <ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۲۷.</ref>. او در مسافرتی که به [[مکه]] (با وجود جلوگیری [[قریش]]) کرد، با [[پیامبر]]{{صل}} [[ملاقات]] کرد و [[اسلام]] آورد. و پیامبر{{صل}} او را [[مأمور]] کرد تا اسلام را در میان [[قوم]] خود [[تبلیغ]] کند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.</ref>. او در [[جنگ خیبر]]<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲.</ref> شرکت کرد و [[بتخانه]] ذوالکفین به دست وی به [[آتش]] کشیده شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳.</ref> و در [[جنگ]] یمامه، در [[زمان]] [[ابوبکر]] به [[شهادت]] رسید <ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۱.</ref> | [[طفیل بن عمرو]]، ملقب به ذو النور<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴۹؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۸، ص۴۸۹.</ref> از [[طایفه]] [[ازد]] و [[قبیله]] دوس و مردی [[دانا]]، [[عاقل]]، شاعر، [[رئیس]] قبیله و با گذشت بود <ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۲۷.</ref>. او در مسافرتی که به [[مکه]] (با وجود جلوگیری [[قریش]]) کرد، با [[پیامبر]] {{صل}} [[ملاقات]] کرد و [[اسلام]] آورد. و پیامبر {{صل}} او را [[مأمور]] کرد تا اسلام را در میان [[قوم]] خود [[تبلیغ]] کند<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.</ref>. او در [[جنگ خیبر]]<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲.</ref> شرکت کرد و [[بتخانه]] ذوالکفین به دست وی به [[آتش]] کشیده شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳.</ref> و در [[جنگ]] یمامه، در [[زمان]] [[ابوبکر]] به [[شهادت]] رسید <ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۱.</ref> | ||
==[[اسلام آوردن]] [[طفیل]]== | == [[اسلام آوردن]] [[طفیل]] == | ||
قریش که نمیتوانستند به [[رسول خدا]]{{صل}} صدمه بزنند، [[مردم]] را از آن [[حضرت]] بر [[حذر]] میداشتند و تا جایی که میتوانستند مانع هم [[کلام]] شدن [[اعراب]] با آن حضرت میشدند. طفیل در سفری به مکه آمد. چون قریش از ورود او به مکه مطلع شدند، به نزدش رفته و گفتند: تو مردی بزرگ و دانشمند هستی که به [[شهر]] ما آمده ای و ما برای این که خود و قوم و قبیلهات مانند ما دچار و گرفتار نشوند، به نزدت آمده ایم تا سفارشی به تو کنیم و آن سفارش این است که در شهر ما مردی [[فصیح]] و سخنور است که با بیان سحرآمیر خودکار را بر ما دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته، مردم را به [[دشمنی]] باهم واداشته است. نه [[برادر]] با برادر [[دوستی]] دارد و نه [[زن]] با [[همسر]]! اکنون مواظب باش تا مبادا با او سخن بگویی و کلمات [[سحر]] آمیزش در تو اثر بگذارد و تو و قوم و قبیلهات را دچار پراکندگی کند. | قریش که نمیتوانستند به [[رسول خدا]] {{صل}} صدمه بزنند، [[مردم]] را از آن [[حضرت]] بر [[حذر]] میداشتند و تا جایی که میتوانستند مانع هم [[کلام]] شدن [[اعراب]] با آن حضرت میشدند. طفیل در سفری به مکه آمد. چون قریش از ورود او به مکه مطلع شدند، به نزدش رفته و گفتند: تو مردی بزرگ و دانشمند هستی که به [[شهر]] ما آمده ای و ما برای این که خود و قوم و قبیلهات مانند ما دچار و گرفتار نشوند، به نزدت آمده ایم تا سفارشی به تو کنیم و آن سفارش این است که در شهر ما مردی [[فصیح]] و سخنور است که با بیان سحرآمیر خودکار را بر ما دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته، مردم را به [[دشمنی]] باهم واداشته است. نه [[برادر]] با برادر [[دوستی]] دارد و نه [[زن]] با [[همسر]]! اکنون مواظب باش تا مبادا با او سخن بگویی و کلمات [[سحر]] آمیزش در تو اثر بگذارد و تو و قوم و قبیلهات را دچار پراکندگی کند. | ||
[[طفیل]] گوید: آن [[قدر]] به من از این سخنان گفتند که من [[تصمیم]] گرفتم با آن [[حضرت]] هیچ گونه سخنی نگویم حتی از [[ترس]] آنکه مبادا سخنان او را بشنوم، قدری پنبه در گوشهای خود نهاده و به [[مسجد الحرام]] رفتم. در ضمن [[طواف]] [[کعبه]] چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه [[نماز]] میخواند. از آنجا که [[خدای تعالی]] [[هدایت]] مرا مقدر فرموده بود، به نزدیک او رفتم و به سخنان [[دل]] [[پذیرش]] گوش دادم. به [[راستی]] چه [[کلام]] [[نیکو]] و چه بیان شیوایی داشت. با خود گفتم: مادرت به عزایت بگرید! من که مردی شاعر و [[خردمند]] هستم چرا نباید آزادانه به نزد این مرد بروم و کلامش را بشنوم، تا اگر [[حق]] بود، بپذیرم و اگر [[نادرست]] بود، آن را رها کنم. پس آنجا ماندم تا هنگامی که آن حضرت به [[خانه]] خویش بازگشت؛ من هم به دنبالش رفتم و به او گفتم: ای [[محمد]]، همانا [[قوم]] و [[قبیله]] تو با من اینگونه سخن گفتهاند و به [[خدا]] آن قدر در این باره به من سفارش کردند و مرا از [[سخن گفتن]] با تو ترساندند که من از [[خوف]] تأثیر سخنان تو پنبه در گوش خود نهادم ولی چون [[خداوند]] مقدر فرمود بود، سخنان دل پذیرت به گوش من رسید؛ اکنون آن چه از جانب خدای خود آوردهای، برای من بیان کن. آن حضرت [[اسلام]] را بر من عرضه کرد و آیاتی از [[قرآن]] (سورههای [[اخلاص]]، فلق و ناس)<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷.</ref> را برایم [[تلاوت]] فرمود که به خدا [[سوگند]] تا به آن [[روز]] سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانهتر از آنچه او فرمود، به گوشم نخورده بود. پس بدون درنگ به آن حضرت [[ایمان]] آورده، [[مسلمان]] شدم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۵۹-۷۶۰؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۳۶۰-۳۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۱؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۹۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۱-۵۱۳.</ref> | [[طفیل]] گوید: آن [[قدر]] به من از این سخنان گفتند که من [[تصمیم]] گرفتم با آن [[حضرت]] هیچ گونه سخنی نگویم حتی از [[ترس]] آنکه مبادا سخنان او را بشنوم، قدری پنبه در گوشهای خود نهاده و به [[مسجد الحرام]] رفتم. در ضمن [[طواف]] [[کعبه]] چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه [[نماز]] میخواند. از آنجا که [[خدای تعالی]] [[هدایت]] مرا مقدر فرموده بود، به نزدیک او رفتم و به سخنان [[دل]] [[پذیرش]] گوش دادم. به [[راستی]] چه [[کلام]] [[نیکو]] و چه بیان شیوایی داشت. با خود گفتم: مادرت به عزایت بگرید! من که مردی شاعر و [[خردمند]] هستم چرا نباید آزادانه به نزد این مرد بروم و کلامش را بشنوم، تا اگر [[حق]] بود، بپذیرم و اگر [[نادرست]] بود، آن را رها کنم. پس آنجا ماندم تا هنگامی که آن حضرت به [[خانه]] خویش بازگشت؛ من هم به دنبالش رفتم و به او گفتم: ای [[محمد]]، همانا [[قوم]] و [[قبیله]] تو با من اینگونه سخن گفتهاند و به [[خدا]] آن قدر در این باره به من سفارش کردند و مرا از [[سخن گفتن]] با تو ترساندند که من از [[خوف]] تأثیر سخنان تو پنبه در گوش خود نهادم ولی چون [[خداوند]] مقدر فرمود بود، سخنان دل پذیرت به گوش من رسید؛ اکنون آن چه از جانب خدای خود آوردهای، برای من بیان کن. آن حضرت [[اسلام]] را بر من عرضه کرد و آیاتی از [[قرآن]] (سورههای [[اخلاص]]، فلق و ناس)<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷.</ref> را برایم [[تلاوت]] فرمود که به خدا [[سوگند]] تا به آن [[روز]] سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانهتر از آنچه او فرمود، به گوشم نخورده بود. پس بدون درنگ به آن حضرت [[ایمان]] آورده، [[مسلمان]] شدم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۵۹-۷۶۰؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۳۶۰-۳۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۱؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۹۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۱-۵۱۳.</ref> | ||
==[[طفیل]] و [[مأموریت]] [[تبلیغ]]== | == [[طفیل]] و [[مأموریت]] [[تبلیغ]] == | ||
طفیل میگوید: پس از آنکه در محضر [[پیامبر]]{{صل}} [[مسلمان]] شدم، گفتم: ای [[رسول خدا]]، من در میان [[قوم]] و [[قبیله]] خود [[مقام]] و شخصیتی دارم و آنان [[مطیع]] من هستند. اکنون میخواهم به نزد آنها برگردم و ایشان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کنم، از [[خدا]] بخواه تا نشانهای برای من قرار دهد تا آن نشانه در [[تبلیغ دین]] و [[دعوت به اسلام]]، [[باور]] من باشد. آن [[حضرت]] این گونه [[دعا]] فرمود: "بار خدایا! برای طفیل نشانهای قرار بده". پس من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوهی که مشرف بر قبیله بود، رسیدم؛ ناگاه دیدم نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که چون چراغ، [[روشنایی]] داشت. گفتم: خدایا! این [[نور]] را از صورت من به جای دیگری منتقل کن، چون میترسم اینان بگویند بخاطر این که دست از [[دین]] ما برداشتهای به پیسی دچار شدهای. ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانهام قرار گرفت و هر کس نگاه میکرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من میدید. پس از [[کوه]] فرود آمده، به [[خانه]] خویش رفتم. | طفیل میگوید: پس از آنکه در محضر [[پیامبر]] {{صل}} [[مسلمان]] شدم، گفتم: ای [[رسول خدا]]، من در میان [[قوم]] و [[قبیله]] خود [[مقام]] و شخصیتی دارم و آنان [[مطیع]] من هستند. اکنون میخواهم به نزد آنها برگردم و ایشان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کنم، از [[خدا]] بخواه تا نشانهای برای من قرار دهد تا آن نشانه در [[تبلیغ دین]] و [[دعوت به اسلام]]، [[باور]] من باشد. آن [[حضرت]] این گونه [[دعا]] فرمود: "بار خدایا! برای طفیل نشانهای قرار بده". پس من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوهی که مشرف بر قبیله بود، رسیدم؛ ناگاه دیدم نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که چون چراغ، [[روشنایی]] داشت. گفتم: خدایا! این [[نور]] را از صورت من به جای دیگری منتقل کن، چون میترسم اینان بگویند بخاطر این که دست از [[دین]] ما برداشتهای به پیسی دچار شدهای. ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانهام قرار گرفت و هر کس نگاه میکرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من میدید. پس از [[کوه]] فرود آمده، به [[خانه]] خویش رفتم. | ||
نخستین کسی که به دیدن من آمد، پدرم بود که پیر مردی سالمند بود. به او گفتم: [[پدر]] [[جان]]، از من دور شو که دیگر بین من و تو جدایی افتاده. او گفت: "چرا؟" گفتم: برای آنکه من مسلمان و پیرو دین [[حضرت محمد]]{{صل}} شدهام. او گفت: "من هم همان دین تو را [[اختیار]] میکنم". | نخستین کسی که به دیدن من آمد، پدرم بود که پیر مردی سالمند بود. به او گفتم: [[پدر]] [[جان]]، از من دور شو که دیگر بین من و تو جدایی افتاده. او گفت: "چرا؟" گفتم: برای آنکه من مسلمان و پیرو دین [[حضرت محمد]] {{صل}} شدهام. او گفت: "من هم همان دین تو را [[اختیار]] میکنم". | ||
گفتم: پس برو و [[غسل]] کن و [[جامه]] [[پاکیزه]] بر تن کن و به نزد من بیا تا [[احکام دین]] را به تو بیاموزم. او رفت و غسل کرد و لباسهای خود را پاکیزه ساخت و پیش من آمد و من [[احکام اسلام]] را برای او بیان کردم و او [[مسلمان]] شد. پس از او همسرم به نزد من آمد. به او گفتم: از من دور شو که میان من و تو فاصله افتاده است. او گفت: "چرا؟" گفتم: من [[دین اسلام]] را [[برگزیده]] ام. او گفت: "من هم [[دین]] تو را [[اختیار]] میکنم". | گفتم: پس برو و [[غسل]] کن و [[جامه]] [[پاکیزه]] بر تن کن و به نزد من بیا تا [[احکام دین]] را به تو بیاموزم. او رفت و غسل کرد و لباسهای خود را پاکیزه ساخت و پیش من آمد و من [[احکام اسلام]] را برای او بیان کردم و او [[مسلمان]] شد. پس از او همسرم به نزد من آمد. به او گفتم: از من دور شو که میان من و تو فاصله افتاده است. او گفت: "چرا؟" گفتم: من [[دین اسلام]] را [[برگزیده]] ام. او گفت: "من هم [[دین]] تو را [[اختیار]] میکنم". | ||
خط ۲۷: | خط ۲۹: | ||
همسرم به چشمه رفت و غسل کرده و بازگشت و من [[اسلام]] را بر او بیان کردم و او نیز مسلمان شد. | همسرم به چشمه رفت و غسل کرده و بازگشت و من [[اسلام]] را بر او بیان کردم و او نیز مسلمان شد. | ||
از آن پس به [[دعوت]] [[قبیله]] دوس به [[تبلیغ دین]] اسلام پرداختم ولی تأثیرگذار نبود. از این رو به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشته و گفتم: [[زنا]] بر [[مردم]] قبیله دوس [[غلبه]] کرده، [[هدایت]] آنان را از [[خدا]] بخواه. رسول خدا{{صل}} در باره ایشان این گونه [[دعا]] فرمود: "خدایا! قبیلة دوس را هدایت فرما". | از آن پس به [[دعوت]] [[قبیله]] دوس به [[تبلیغ دین]] اسلام پرداختم ولی تأثیرگذار نبود. از این رو به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} بازگشته و گفتم: [[زنا]] بر [[مردم]] قبیله دوس [[غلبه]] کرده، [[هدایت]] آنان را از [[خدا]] بخواه. رسول خدا {{صل}} در باره ایشان این گونه [[دعا]] فرمود: "خدایا! قبیلة دوس را هدایت فرما". | ||
سپس به من فرمود: "به سوی ایشان با سر باز و گرد کار در و آنها سال را به دین اسلام دعوت کن، ولی با ایشان با [[مدارا]] [[رفتار]] کن". | سپس به من فرمود: "به سوی ایشان با سر باز و گرد کار در و آنها سال را به دین اسلام دعوت کن، ولی با ایشان با [[مدارا]] [[رفتار]] کن". | ||
من به سوی قبیله باز گشتم و هم چنان ایشان را به اسلام دعوت میکردم تا این که رسول خدا{{صل}} به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و سالها گذشت تا پس از [[جنگ بدر]] و [[خندق]]، هنگامی که آن [[حضرت]] به [[خیبر]] رفته بود، ما نیز به مدینه مهاجرت کردیم. افرادی از قبیله دوس که تا به آن [[روز]] مسلمان نشده بودند، نیز به مدینه مهاجرت کردند. ما هفتاد یا هشتاد [[خانواده]] بودیم که در خیبر به رسول خدا ملحق شدیم و آن حضرت ما را نیز مانند سایر [[مسلمانان]] در [[غنائم]] خیبر سهیم ساخت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۳-۳۸۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۳۶۱-۳۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۲؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷-۴۱۸؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۹۹-۱۰۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۸.</ref>. | من به سوی قبیله باز گشتم و هم چنان ایشان را به اسلام دعوت میکردم تا این که رسول خدا {{صل}} به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و سالها گذشت تا پس از [[جنگ بدر]] و [[خندق]]، هنگامی که آن [[حضرت]] به [[خیبر]] رفته بود، ما نیز به مدینه مهاجرت کردیم. افرادی از قبیله دوس که تا به آن [[روز]] مسلمان نشده بودند، نیز به مدینه مهاجرت کردند. ما هفتاد یا هشتاد [[خانواده]] بودیم که در خیبر به رسول خدا ملحق شدیم و آن حضرت ما را نیز مانند سایر [[مسلمانان]] در [[غنائم]] خیبر سهیم ساخت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۳-۳۸۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۳۶۱-۳۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۲؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷-۴۱۸؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۹۹-۱۰۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۸.</ref>. | ||
ما از ایشان خواستیم که ما را در جانب راست [[سپاه]] خویش جا دهید و برای ما [[شعار]] "[[یا مبرور]]" را [[تعیین]] کند که [[پیامبر]] نمیپذیرفت و امروز شعار همه [[قبیله]] بزرگ [[ازد]]، مبرور است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۱؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۹.</ref>. | ما از ایشان خواستیم که ما را در جانب راست [[سپاه]] خویش جا دهید و برای ما [[شعار]] "[[یا مبرور]]" را [[تعیین]] کند که [[پیامبر]] نمیپذیرفت و امروز شعار همه [[قبیله]] بزرگ [[ازد]]، مبرور است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۱؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۹.</ref>. | ||
آنگاه همراه پیامبر{{صل}} به [[مدینه]] آمدیم و من به پیامبر{{صل}} و گفتم: یا [[رسول الله]]، میان محل [[سکونت]] من و [[قوم]] من فاصلهای نباشد و آن [[حضرت]] ما را در محله [[حره]] الدجاج [[منزل]] داد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۶۵.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۳-۵۱۵.</ref> | آنگاه همراه پیامبر {{صل}} به [[مدینه]] آمدیم و من به پیامبر {{صل}} و گفتم: یا [[رسول الله]]، میان محل [[سکونت]] من و [[قوم]] من فاصلهای نباشد و آن [[حضرت]] ما را در محله [[حره]] الدجاج [[منزل]] داد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۶۵.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۳-۵۱۵.</ref> | ||
==[[سریه | == [[سریه طفیل]] == | ||
چون [[رسول خدا]]{{صل}} [[حنین]] را گشود، قصد [[فتح]] [[طائف]] فرمود و طفیل را برای ویران ساختن [[بت]] و بتکده ذی الکفین که بت قبیله [[عمرو بن حمصه]] در آن بود، فرستاد و [[دستور]] داد که او به قوم خود [[یاری]] دهد و سپس در طائف نزد آن حضرت برگردد. طفیل گفت: ای رسول خدا، به من نصیحتی بفرما". پیامبر{{صل}} فرمود: "به [[مردم]] [[سلام]] بده و آنها را [[اطعام]] کن و از [[خداوند]] [[حیا]] کن، چنان که هر کس از بستگان محترم خویش حیا میکند و هرگاه کری [[کردار]] للذاکرین [[زشتی]] و کردی؛ همانا، با کارهای [[نیکی]] جبران [[نیک]]، [[گناهان]] کن، که {{متن قرآن|إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ}}<ref>"و نماز را در دو سوی روز و ساعتی از آغاز شب بپا دار؛ بیگمان نیکیها بدیها را میزدایند؛ این یادکردی برای یادآوران است" سوره هود، آیه ۱۱۴.</ref><ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۲-۹۲۳.</ref>. | چون [[رسول خدا]] {{صل}} [[حنین]] را گشود، قصد [[فتح]] [[طائف]] فرمود و طفیل را برای ویران ساختن [[بت]] و بتکده ذی الکفین که بت قبیله [[عمرو بن حمصه]] در آن بود، فرستاد و [[دستور]] داد که او به قوم خود [[یاری]] دهد و سپس در طائف نزد آن حضرت برگردد. طفیل گفت: ای رسول خدا، به من نصیحتی بفرما". پیامبر {{صل}} فرمود: "به [[مردم]] [[سلام]] بده و آنها را [[اطعام]] کن و از [[خداوند]] [[حیا]] کن، چنان که هر کس از بستگان محترم خویش حیا میکند و هرگاه کری [[کردار]] للذاکرین [[زشتی]] و کردی؛ همانا، با کارهای [[نیکی]] جبران [[نیک]]، [[گناهان]] کن، که {{متن قرآن|إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ}}<ref>"و نماز را در دو سوی روز و ساعتی از آغاز شب بپا دار؛ بیگمان نیکیها بدیها را میزدایند؛ این یادکردی برای یادآوران است" سوره هود، آیه ۱۱۴.</ref><ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۲-۹۲۳.</ref>. | ||
پس طفیل شتابان به سوی قوم خود رفت و بت و [[بتخانه]] ذوالکفین را ویران ساخت و وقتی در دهان آن بت، [[آتش]] میریخت، چنین میگفت: ای ذوالکفین من از پرستندگان تو نیستم و میلاد ما قدیمتر از میلاد تو بوده است. من در دهان تو [[آتش]] میافکنم<ref>{{عربی|یا ذوالکفین لست من عبادکا میلادنا أقدم من میلادکا | پس طفیل شتابان به سوی قوم خود رفت و بت و [[بتخانه]] ذوالکفین را ویران ساخت و وقتی در دهان آن بت، [[آتش]] میریخت، چنین میگفت: ای ذوالکفین من از پرستندگان تو نیستم و میلاد ما قدیمتر از میلاد تو بوده است. من در دهان تو [[آتش]] میافکنم<ref>{{عربی|یا ذوالکفین لست من عبادکا میلادنا أقدم من میلادکا | ||
انی حشوت النار فی فؤادکا}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳.</ref>. | انی حشوت النار فی فؤادکا}}؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳.</ref>. | ||
چهارصد نفر از [[قوم]] او هم با او با [[شتاب]] [[راه]] افتادند و چهار [[روز]] پس از این که [[پیامبر]]{{صل}} در [[طائف]] اقامت داشتند، به آنجا رسیدند و منجنیق و ارابه ای هم با خود آورده بودند. پیامبر{{صل}} به آنان فرمود: "ای گروه از د، چه کسی باید [[پرچم]] تان را به دست گیرد؟" [[طفیل]] گفت: "همان کسی که در [[جاهلیت]] به دست میگرفت". پیامبر{{صل}} فرمود: "درست میگویید" و آن شخص، نعمان بن زرافه لهبی بود<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۱۹؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۱۵.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۵-۵۱۶.</ref> | چهارصد نفر از [[قوم]] او هم با او با [[شتاب]] [[راه]] افتادند و چهار [[روز]] پس از این که [[پیامبر]] {{صل}} در [[طائف]] اقامت داشتند، به آنجا رسیدند و منجنیق و ارابه ای هم با خود آورده بودند. پیامبر {{صل}} به آنان فرمود: "ای گروه از د، چه کسی باید [[پرچم]] تان را به دست گیرد؟" [[طفیل]] گفت: "همان کسی که در [[جاهلیت]] به دست میگرفت". پیامبر {{صل}} فرمود: "درست میگویید" و آن شخص، نعمان بن زرافه لهبی بود<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۱۹؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۱۵.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۵-۵۱۶.</ref> | ||
==[[شهادت]] طفیل== | == [[شهادت]] طفیل == | ||
طفیل هم چنان تا روز [[رحلت پیامبر]]{{صل}} در [[مدینه]] بود و پس از رحلت پیامبر{{صل}} نیر به همراه [[مسلمانان]] با آنان که از [[دین]] بیرون رفته و [[مرتد]] شدند، جنگید تا این که در [[جنگ]] یمامه شرکت کرد؛ در حالی که پسرش، [[عمرو]] بن طفیل نیز در آن جنگ همراه او بود. طفیل در راه در [[خواب]] دید که سرش را تراشیده و از دهانش پرندهای بیرون پرید و پسرش با شتاب به دنبال او آمد ولی به او نرسید. این خواب را برای همراهان خویش [[نقل]] کرده و گفت که آن را تعبیر کنند. همگی گفتند: خیرست. طفیل گفت: "من خودم آن را تعبیر کردهام". گفتند: چگونه؟ گفت: "سر تراشیدن، به معنای [[بریده]] شدن آن است و پرنده ای که از دهانم بیرون رفت، [[روح]] من است که از بدنم خارج میشود و سعی عمرو برای رسیدن به من کوششی است که او در این راه میکند تا شاید به شهادت برسد ولی [[کوشش]] او بی فایده است". طفیل، در این جنگ به شهادت رسید و پسرش مجروح شد ولی کشته نشد و پس از مدتی بهبودی یافت و در [[جنگ یرموک]]، در [[زمان]] [[خلافت عمر]]، کشته شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۳۳۷؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۲۵، ص۳۱۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۶.</ref> | طفیل هم چنان تا روز [[رحلت پیامبر]] {{صل}} در [[مدینه]] بود و پس از رحلت پیامبر {{صل}} نیر به همراه [[مسلمانان]] با آنان که از [[دین]] بیرون رفته و [[مرتد]] شدند، جنگید تا این که در [[جنگ]] یمامه شرکت کرد؛ در حالی که پسرش، [[عمرو]] بن طفیل نیز در آن جنگ همراه او بود. طفیل در راه در [[خواب]] دید که سرش را تراشیده و از دهانش پرندهای بیرون پرید و پسرش با شتاب به دنبال او آمد ولی به او نرسید. این خواب را برای همراهان خویش [[نقل]] کرده و گفت که آن را تعبیر کنند. همگی گفتند: خیرست. طفیل گفت: "من خودم آن را تعبیر کردهام". گفتند: چگونه؟ گفت: "سر تراشیدن، به معنای [[بریده]] شدن آن است و پرنده ای که از دهانم بیرون رفت، [[روح]] من است که از بدنم خارج میشود و سعی عمرو برای رسیدن به من کوششی است که او در این راه میکند تا شاید به شهادت برسد ولی [[کوشش]] او بی فایده است". طفیل، در این جنگ به شهادت رسید و پسرش مجروح شد ولی کشته نشد و پس از مدتی بهبودی یافت و در [[جنگ یرموک]]، در [[زمان]] [[خلافت عمر]]، کشته شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۳۳۷؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۲۵، ص۳۱۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[طفیل بن عمرو دوسی (مقاله)|مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۱۶.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۲۲
مقدمه
طفیل بن عمرو، ملقب به ذو النور[۱] از طایفه ازد و قبیله دوس و مردی دانا، عاقل، شاعر، رئیس قبیله و با گذشت بود [۲]. او در مسافرتی که به مکه (با وجود جلوگیری قریش) کرد، با پیامبر (ص) ملاقات کرد و اسلام آورد. و پیامبر (ص) او را مأمور کرد تا اسلام را در میان قوم خود تبلیغ کند[۳]. او در جنگ خیبر[۴] شرکت کرد و بتخانه ذوالکفین به دست وی به آتش کشیده شد[۵] و در جنگ یمامه، در زمان ابوبکر به شهادت رسید [۶].[۷]
اسلام آوردن طفیل
قریش که نمیتوانستند به رسول خدا (ص) صدمه بزنند، مردم را از آن حضرت بر حذر میداشتند و تا جایی که میتوانستند مانع هم کلام شدن اعراب با آن حضرت میشدند. طفیل در سفری به مکه آمد. چون قریش از ورود او به مکه مطلع شدند، به نزدش رفته و گفتند: تو مردی بزرگ و دانشمند هستی که به شهر ما آمده ای و ما برای این که خود و قوم و قبیلهات مانند ما دچار و گرفتار نشوند، به نزدت آمده ایم تا سفارشی به تو کنیم و آن سفارش این است که در شهر ما مردی فصیح و سخنور است که با بیان سحرآمیر خودکار را بر ما دشوار کرده، اجتماعات ما را پراکنده ساخته، مردم را به دشمنی باهم واداشته است. نه برادر با برادر دوستی دارد و نه زن با همسر! اکنون مواظب باش تا مبادا با او سخن بگویی و کلمات سحر آمیزش در تو اثر بگذارد و تو و قوم و قبیلهات را دچار پراکندگی کند.
طفیل گوید: آن قدر به من از این سخنان گفتند که من تصمیم گرفتم با آن حضرت هیچ گونه سخنی نگویم حتی از ترس آنکه مبادا سخنان او را بشنوم، قدری پنبه در گوشهای خود نهاده و به مسجد الحرام رفتم. در ضمن طواف کعبه چشمم بدان حضرت افتاد که در نزدیکی کعبه نماز میخواند. از آنجا که خدای تعالی هدایت مرا مقدر فرموده بود، به نزدیک او رفتم و به سخنان دل پذیرش گوش دادم. به راستی چه کلام نیکو و چه بیان شیوایی داشت. با خود گفتم: مادرت به عزایت بگرید! من که مردی شاعر و خردمند هستم چرا نباید آزادانه به نزد این مرد بروم و کلامش را بشنوم، تا اگر حق بود، بپذیرم و اگر نادرست بود، آن را رها کنم. پس آنجا ماندم تا هنگامی که آن حضرت به خانه خویش بازگشت؛ من هم به دنبالش رفتم و به او گفتم: ای محمد، همانا قوم و قبیله تو با من اینگونه سخن گفتهاند و به خدا آن قدر در این باره به من سفارش کردند و مرا از سخن گفتن با تو ترساندند که من از خوف تأثیر سخنان تو پنبه در گوش خود نهادم ولی چون خداوند مقدر فرمود بود، سخنان دل پذیرت به گوش من رسید؛ اکنون آن چه از جانب خدای خود آوردهای، برای من بیان کن. آن حضرت اسلام را بر من عرضه کرد و آیاتی از قرآن (سورههای اخلاص، فلق و ناس)[۸] را برایم تلاوت فرمود که به خدا سوگند تا به آن روز سخنی بهتر از آن نشنیده بودم و قانونی عادلانهتر از آنچه او فرمود، به گوشم نخورده بود. پس بدون درنگ به آن حضرت ایمان آورده، مسلمان شدم[۹].[۱۰]
طفیل و مأموریت تبلیغ
طفیل میگوید: پس از آنکه در محضر پیامبر (ص) مسلمان شدم، گفتم: ای رسول خدا، من در میان قوم و قبیله خود مقام و شخصیتی دارم و آنان مطیع من هستند. اکنون میخواهم به نزد آنها برگردم و ایشان را به اسلام دعوت کنم، از خدا بخواه تا نشانهای برای من قرار دهد تا آن نشانه در تبلیغ دین و دعوت به اسلام، باور من باشد. آن حضرت این گونه دعا فرمود: "بار خدایا! برای طفیل نشانهای قرار بده". پس من به سوی قبیله خود حرکت کردم و چون به بالای کوهی که مشرف بر قبیله بود، رسیدم؛ ناگاه دیدم نوری در پیشانی و میان دیدگان من قرار گرفت که چون چراغ، روشنایی داشت. گفتم: خدایا! این نور را از صورت من به جای دیگری منتقل کن، چون میترسم اینان بگویند بخاطر این که دست از دین ما برداشتهای به پیسی دچار شدهای. ناگاه دیدم آن نور در سر تازیانهام قرار گرفت و هر کس نگاه میکرد آن نور را مانند چراغی آویزان در سر تازیانه من میدید. پس از کوه فرود آمده، به خانه خویش رفتم.
نخستین کسی که به دیدن من آمد، پدرم بود که پیر مردی سالمند بود. به او گفتم: پدر جان، از من دور شو که دیگر بین من و تو جدایی افتاده. او گفت: "چرا؟" گفتم: برای آنکه من مسلمان و پیرو دین حضرت محمد (ص) شدهام. او گفت: "من هم همان دین تو را اختیار میکنم".
گفتم: پس برو و غسل کن و جامه پاکیزه بر تن کن و به نزد من بیا تا احکام دین را به تو بیاموزم. او رفت و غسل کرد و لباسهای خود را پاکیزه ساخت و پیش من آمد و من احکام اسلام را برای او بیان کردم و او مسلمان شد. پس از او همسرم به نزد من آمد. به او گفتم: از من دور شو که میان من و تو فاصله افتاده است. او گفت: "چرا؟" گفتم: من دین اسلام را برگزیده ام. او گفت: "من هم دین تو را اختیار میکنم".
به او گفتم: "به چشمه نزدیک بت ذو الشری برو و غسل کن و بازگرد".
او گفت: "پدر و مادرم به فدایت! آیا از ذو الشری بر من بیمناک نیستی؟"
گفتم: نه، من ضامن تو هستم.
همسرم به چشمه رفت و غسل کرده و بازگشت و من اسلام را بر او بیان کردم و او نیز مسلمان شد.
از آن پس به دعوت قبیله دوس به تبلیغ دین اسلام پرداختم ولی تأثیرگذار نبود. از این رو به نزد رسول خدا (ص) بازگشته و گفتم: زنا بر مردم قبیله دوس غلبه کرده، هدایت آنان را از خدا بخواه. رسول خدا (ص) در باره ایشان این گونه دعا فرمود: "خدایا! قبیلة دوس را هدایت فرما".
سپس به من فرمود: "به سوی ایشان با سر باز و گرد کار در و آنها سال را به دین اسلام دعوت کن، ولی با ایشان با مدارا رفتار کن".
من به سوی قبیله باز گشتم و هم چنان ایشان را به اسلام دعوت میکردم تا این که رسول خدا (ص) به مدینه مهاجرت فرمود و سالها گذشت تا پس از جنگ بدر و خندق، هنگامی که آن حضرت به خیبر رفته بود، ما نیز به مدینه مهاجرت کردیم. افرادی از قبیله دوس که تا به آن روز مسلمان نشده بودند، نیز به مدینه مهاجرت کردند. ما هفتاد یا هشتاد خانواده بودیم که در خیبر به رسول خدا ملحق شدیم و آن حضرت ما را نیز مانند سایر مسلمانان در غنائم خیبر سهیم ساخت[۱۱].
ما از ایشان خواستیم که ما را در جانب راست سپاه خویش جا دهید و برای ما شعار "یا مبرور" را تعیین کند که پیامبر نمیپذیرفت و امروز شعار همه قبیله بزرگ ازد، مبرور است[۱۲].
آنگاه همراه پیامبر (ص) به مدینه آمدیم و من به پیامبر (ص) و گفتم: یا رسول الله، میان محل سکونت من و قوم من فاصلهای نباشد و آن حضرت ما را در محله حره الدجاج منزل داد[۱۳].[۱۴]
سریه طفیل
چون رسول خدا (ص) حنین را گشود، قصد فتح طائف فرمود و طفیل را برای ویران ساختن بت و بتکده ذی الکفین که بت قبیله عمرو بن حمصه در آن بود، فرستاد و دستور داد که او به قوم خود یاری دهد و سپس در طائف نزد آن حضرت برگردد. طفیل گفت: ای رسول خدا، به من نصیحتی بفرما". پیامبر (ص) فرمود: "به مردم سلام بده و آنها را اطعام کن و از خداوند حیا کن، چنان که هر کس از بستگان محترم خویش حیا میکند و هرگاه کری کردار للذاکرین زشتی و کردی؛ همانا، با کارهای نیکی جبران نیک، گناهان کن، که ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ﴾[۱۵][۱۶].
پس طفیل شتابان به سوی قوم خود رفت و بت و بتخانه ذوالکفین را ویران ساخت و وقتی در دهان آن بت، آتش میریخت، چنین میگفت: ای ذوالکفین من از پرستندگان تو نیستم و میلاد ما قدیمتر از میلاد تو بوده است. من در دهان تو آتش میافکنم[۱۷].
چهارصد نفر از قوم او هم با او با شتاب راه افتادند و چهار روز پس از این که پیامبر (ص) در طائف اقامت داشتند، به آنجا رسیدند و منجنیق و ارابه ای هم با خود آورده بودند. پیامبر (ص) به آنان فرمود: "ای گروه از د، چه کسی باید پرچم تان را به دست گیرد؟" طفیل گفت: "همان کسی که در جاهلیت به دست میگرفت". پیامبر (ص) فرمود: "درست میگویید" و آن شخص، نعمان بن زرافه لهبی بود[۱۸].[۱۹]
شهادت طفیل
طفیل هم چنان تا روز رحلت پیامبر (ص) در مدینه بود و پس از رحلت پیامبر (ص) نیر به همراه مسلمانان با آنان که از دین بیرون رفته و مرتد شدند، جنگید تا این که در جنگ یمامه شرکت کرد؛ در حالی که پسرش، عمرو بن طفیل نیز در آن جنگ همراه او بود. طفیل در راه در خواب دید که سرش را تراشیده و از دهانش پرندهای بیرون پرید و پسرش با شتاب به دنبال او آمد ولی به او نرسید. این خواب را برای همراهان خویش نقل کرده و گفت که آن را تعبیر کنند. همگی گفتند: خیرست. طفیل گفت: "من خودم آن را تعبیر کردهام". گفتند: چگونه؟ گفت: "سر تراشیدن، به معنای بریده شدن آن است و پرنده ای که از دهانم بیرون رفت، روح من است که از بدنم خارج میشود و سعی عمرو برای رسیدن به من کوششی است که او در این راه میکند تا شاید به شهادت برسد ولی کوشش او بی فایده است". طفیل، در این جنگ به شهادت رسید و پسرش مجروح شد ولی کشته نشد و پس از مدتی بهبودی یافت و در جنگ یرموک، در زمان خلافت عمر، کشته شد[۲۰].[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴۹؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۸، ص۴۸۹.
- ↑ الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۱۱.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۵۹-۷۶۰؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۳۶۰-۳۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۱؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۹۹؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۱۱-۵۱۳.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۳-۳۸۵؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۳۶۱-۳۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۲؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۴۱۷-۴۱۸؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۹۹-۱۰۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۱؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۳۵۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۱۳-۵۱۵.
- ↑ "و نماز را در دو سوی روز و ساعتی از آغاز شب بپا دار؛ بیگمان نیکیها بدیها را میزدایند؛ این یادکردی برای یادآوران است" سوره هود، آیه ۱۱۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۲-۹۲۳.
- ↑ یا ذوالکفین لست من عبادکا میلادنا أقدم من میلادکا انی حشوت النار فی فؤادکا؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۱۹؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۱۵.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۱۵-۵۱۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۳۳۷؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۲۵، ص۳۱۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «طفیل بن عمرو دوسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۱۶.