فطرت در لغت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:
| موضوع مرتبط = فطرت
| موضوع مرتبط = فطرت
| عنوان مدخل  = فطرت
| عنوان مدخل  = فطرت
| مداخل مرتبط = [[فطرت در لغت]] - [[فطرت در قرآن]] - [[فطرت در حدیث]] - [[فطرت در نهج البلاغه]] - [[فطرت در کلام اسلامی]] - [[فطرت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[فطرت در لغت]] - [[فطرت در قرآن]] - [[فطرت در حدیث]] - [[فطرت در نهج البلاغه]] - [[فطرت در کلام اسلامی]] - [[فطرت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] - [[فطرت در معارف و سیره علوی]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}


== معناشناسی ==
== معناشناسی ==
=== معنای لغوی ===
فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «ف‌ط‌ر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است<ref>الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.</ref>. به این ترتیب، {{متن قرآن|فِطْرَتَ}} که به معنای گونه‌ای خاص از [[خلقت]] است که با سایر [[مخلوقات]] تفاوت دارد و [[نصب]] در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲ ص ۲۵۱.</ref>.
فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «ف‌ط‌ر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است<ref>الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.</ref>. به این ترتیب، {{متن قرآن|فِطْرَتَ}} که به معنای گونه‌ای خاص از [[خلقت]] است که با سایر [[مخلوقات]] تفاوت دارد و [[نصب]] در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲ ص ۲۵۱.</ref>.


=== معنای اصطلاحی ===
==فطرت در لغت==
فِطرت یعنی [[طبیعت]] و خصلتی که [[خداوند]] در [[آغاز آفرینش]] هر چیز از جمله [[انسان]] در آن نهاده است. اصل معنای آن شکافتن است و [[آفرینش]] هم نوعی شکافتن پردۀ عدم و به وجود آوردن چیزی است. به صفاتی که در نهاد هر [[انسان]] قرار دارد، [[امور فطری]] گفته می‌‌شود<ref>ر. ک: [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ص۶۱۹؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۱۷۴-۱۷۵.</ref>.  
«فطرت» در لغت به معنای «شکافتن» و «[[آفریدن]]» است؛ البته آفریدنی ابداعی و بی‌پیشینه. فطرت به معانی دیگری نیز به کار رفته است که به نظر می‌رسد همه آنها به همین دو معنا باز می‌گردند.
 
{{عربی|الفطر: الشق و فطرة: شقه و فطر الشيء: شقه}}<ref>فیروز آبادی، قاموس المحیط؛ الرائد؛ المعجم الوسیط؛ ابن منظور، لسان العرب؛ سیاح، احمد، فرهنگ جامع، مادۀ فطر.</ref>؛ «فِطر به معنای شکاف است و {{عربی|فَطَره}}، یعنی آن را شکافت. {{عربی|فَطَر فَطْراً: شق اللحم}}، هنگامی که گوشت [[حیوان]] شکافته شود.
فطرت در اصطلاح [[دینی]] یعنی [[خلقت]] [[بدیع]] و بی‌سابقه. مراد از فطرت، گونۀ [[آفرینش انسان]] است. [[قرآن کریم]] این کلمه را برای [[انسان]] و رابطۀ او با [[دین]] به کار می‌برد<ref>{{متن قرآن|فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.</ref>. فطرت با کلمه "صبغه" و "[[حنیف]]" مترادف است. و از این رو، [[دین خدا]] را "[[فطرت الله]]" و "[[صبغة الله]]" و "[[آیین]] [[حنیف]]" نیز می‌‌گویند. [[خداوند]] در [[عالم ذر]] از [[آدمی]] بر این [[دین]] [[فطری]] [[پیمان]] گرفته است<ref>ر. ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۰.</ref>.
[[طبرسی]] اصل این واژه را به معنای شکافتن می‌داند و راغب در مفردات می‌گوید: «اصل [[فطر]]، شکافتن در طول است»<ref>راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ماده فطر.</ref>. درباره آفرینش‌هایی که نوعی شکافتن در آن است، واژه فطر به کار می‌رود؛ مانند اینکه به گیاهان اول [[بهار]]، «تفاطیر» می‌گویند<ref>ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.</ref> و زمانی را که [[زمین]] شکافته می‌شود تا [[گیاه]] از آن بیرون زند، «تفطر» خوانده‌اند<ref>ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.</ref>. [[ابن عباس]] نیز می‌گوید: «من معنای فطرت را نمی‌فهمیدم تا اینکه روزی دو [[اعرابی]] که بر سر چاهی [[نزاع]] داشتند، برای [[حکمیت]] نزد من آمدند. یکی از آن دو گفت {{عربی|أَنَا فَطَرْتُهَا}}؛ یعنی نخستین بار من آن را حفر و احداث کردم. فهمیدم فطر به معنای شکافتن یا آغاز کردن و پدیدآوردن است»<ref>ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر؛ جزری، ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۳، ص۴۵۷.</ref>.<ref>[[سید محسن میرباقری|میرباقری، سید محسن]]، [[فطرت و معرفت فطری (مقاله)|مقاله «فطرت و معرفت فطری»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱]] ص ۹۲.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1379150.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲''']]
# [[پرونده:1379150.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲''']]
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه''']]
# [[پرونده:136899.jpg|22px]] [[سید محسن میرباقری|میرباقری، سید محسن]]، [[فطرت و معرفت فطری (مقاله)|مقاله «فطرت و معرفت فطری»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۱''']]
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه دینی''']]
# [[پرونده:1414.jpg|22px]] [[فرهنگ شیعه (کتاب)|'''فرهنگ شیعه''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۴۳

معناشناسی

فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «ف‌ط‌ر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است[۱]. به این ترتیب، ﴿فِطْرَتَ که به معنای گونه‌ای خاص از خلقت است که با سایر مخلوقات تفاوت دارد و نصب در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است[۲].

فطرت در لغت

«فطرت» در لغت به معنای «شکافتن» و «آفریدن» است؛ البته آفریدنی ابداعی و بی‌پیشینه. فطرت به معانی دیگری نیز به کار رفته است که به نظر می‌رسد همه آنها به همین دو معنا باز می‌گردند. الفطر: الشق و فطرة: شقه و فطر الشيء: شقه[۳]؛ «فِطر به معنای شکاف است و فَطَره، یعنی آن را شکافت. فَطَر فَطْراً: شق اللحم، هنگامی که گوشت حیوان شکافته شود. طبرسی اصل این واژه را به معنای شکافتن می‌داند و راغب در مفردات می‌گوید: «اصل فطر، شکافتن در طول است»[۴]. درباره آفرینش‌هایی که نوعی شکافتن در آن است، واژه فطر به کار می‌رود؛ مانند اینکه به گیاهان اول بهار، «تفاطیر» می‌گویند[۵] و زمانی را که زمین شکافته می‌شود تا گیاه از آن بیرون زند، «تفطر» خوانده‌اند[۶]. ابن عباس نیز می‌گوید: «من معنای فطرت را نمی‌فهمیدم تا اینکه روزی دو اعرابی که بر سر چاهی نزاع داشتند، برای حکمیت نزد من آمدند. یکی از آن دو گفت أَنَا فَطَرْتُهَا؛ یعنی نخستین بار من آن را حفر و احداث کردم. فهمیدم فطر به معنای شکافتن یا آغاز کردن و پدیدآوردن است»[۷].[۸]

منابع

پانویس

  1. الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.
  2. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۲۵۱.
  3. فیروز آبادی، قاموس المحیط؛ الرائد؛ المعجم الوسیط؛ ابن منظور، لسان العرب؛ سیاح، احمد، فرهنگ جامع، مادۀ فطر.
  4. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ماده فطر.
  5. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.
  6. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.
  7. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر؛ جزری، ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۳، ص۴۵۷.
  8. میرباقری، سید محسن، مقاله «فطرت و معرفت فطری»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۹۲.