فطرت در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

فطرت به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده، عبارت است از طبیعت و خصلتی که خداوند در آغاز آفرینش هر چیز از جمله انسان در آن نهاده است و در اصطلاح دینی یعنی خلقت بدیع و بی‌سابقه. داشتن فطرت امری عمومی میان تمام انسان‌هاست که از مصادیق آن می‌توان به فطرت پرستش، فطرت ستایش، فطرت حقیقت جویی اشاره کرد.

معناشناسی

معنای لغوی

فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «ف‌ط‌ر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است[۱]. به این ترتیب، ﴿فِطْرَتَ که به معنای گونه‌ای خاص از خلقت است که با سایر مخلوقات تفاوت دارد و نصب در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است[۲].

معنای اصطلاحی

فِطرت یعنی طبیعت و خصلتی که خداوند در آغاز آفرینش هر چیز از جمله انسان در آن نهاده است. اصل معنای آن شکافتن است و آفرینش هم نوعی شکافتن پردۀ عدم و به وجود آوردن چیزی است. به صفاتی که در نهاد هر انسان قرار دارد، امور فطری گفته می‌‌شود[۳].

فطرت در اصطلاح دینی یعنی خلقت بدیع و بی‌سابقه. مراد از فطرت، گونۀ آفرینش انسان است. قرآن کریم این کلمه را برای انسان و رابطۀ او با دین به کار می‌برد[۴]. فطرت با کلمه "صبغه" و "حنیف" مترادف است. و از این رو، دین خدا را "فطرت الله" و "صبغة الله" و "آیین حنیف" نیز می‌‌گویند. خداوند در عالم ذر از آدمی بر این دین فطری پیمان گرفته است[۵].

عمومی بودن فطرت

خداوند متعال همۀ انسان‌ها را به آفرینشی یکسان (که فطرت نام دارد) آفریده است. در این خصوصیت، مؤمن و کافر و شقی و سعید مشترک اند[۶]. امام علی (ع) در مقام ستایش پروردگار می‌فرماید: «... و ای آفرینندۀ دل‌ها مطابق فطرت آنها، چه دل‌های شقی و چه دل‌های سعید..»[۷].

فطرت از نگاه قرآن و روایات، جنبۀ عمومی و فراگیر دارد. آیۀ شریفۀ ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[۸] به آیۀ فطرت معروف است. علاوه بر اینکه با لفظ «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» بر ثبات و تغییرناپذیری فطرت دلالت می‌‌کند، با به کار بردن واژۀ "ناس" به عمومیت آن نیز اشاره می‌‌کند. در احادیث متعددی نیز بر جنبۀ عمومی فطرت تأکید شده است؛ چنانکه پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هیچ فرزندی به دنیا نمی‌آید، مگر همراه فطرت»[۹]. امام علی (ع) هم در حدیثی می‌‌فرماید: «خداوند قلب‌ها را بر فطرتشان سرشت»[۱۰]. امام صادق (ع) نیز فرمود: «خداوند انسان‌ها را بر فطرتی آفرید که بر آن مفطور ساخته بود»[۱۱].[۱۲]

فرق فطرت با غریزه

به ویژگی‌های ذاتی و سرشت و خمیرمایه و نوع آفرینش جمادات، "طبع" و "طبیعت" گویند و ویژگی‌های ذاتی حیوانات را "غریزه" می‌گویند. اما برای انسان از کلمۀ "فطرت" استفاده می‌‌کنند. در دیدگاه قرآنی در سرشت انسان، ویژگی‌هایی نهفته است که انسانیت او وامدار آنهاست[۱۳]. فطرت، راهنمای انسان به سوی خداست. فطرت امری تکوینی، یعنی جزء سرشت انسان و امری است که از غریزه آگاهانه‌تر است. فرقی که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادی زندگی حیوان است و فطریات به مسائل انسانی مربوط می‌‌شود[۱۴].

فطرت و تغییر

فطرت به صورت یک استعداد در انسان مانند هر استعداد دیگری قابلیت رشد دارد؛ همان‌طور که ممکن است ضعف و نقص پیدا کند به گونه‌ای که حتی ضد تمایلات فطری بر انسان تحمیل شود. چنانچه انسان فطرت را رشد دهد، صورت ملکوتی انسانی خود را رشد داده است یعنی همان‌طور که از نظر جسم و بدن در قالب انسان است از نظر روح و ابعاد معنوی هم انسان خواهد بود. البته ممکن است درست در جهت عکس نیز باشد یعنی انسان ضد فطرت خود رفتار کند. در این حالت صورت ضد فطرت در او نقش می‌‌بندد. در قرآن کریم آمده است: ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا[۱۵]. در روایات آمده است در قیامت برخی به صورت سگ، بعضی به صورت خوک و هر گروه به صورت ملکات حیوانی محشور می‌‌شوند. این امر بر این اساس است که فطرت را هم می‌‌توان مسخ کرد و هم می‌‌توان رشد داد[۱۶].

فطریات وجود انسان

فطریات وجود انسان در دو قالب تحقق می‌‌یابند که عبارت‌اند از:

  1. فطرت ادراکی: یعنی دین به خصوص اصل توحید از نظر فکری برای بشر فطری است و عقل انسان بالفطره آموزه‌های دینی به خصوص مبانی توحیدی را می‌پذیرد و به تعلیم و تعلم نیازی ندارد. معنای فطری بودن این آموزه‌ها یا مبانی توحید این است که این امور یا بدیهی اولی هستند، یا از قضایایی که اگر بر آنها دلیل هم مطالبه شود، همواره همراه دلیل است. نه تنها خداشناسی، بلکه اصول اولیۀ تفکر بشر مانند ارزش داشتن علم، فکر و فلسفه فطری است. قرآن کریم از سویی ضمیر آدمی را در آغاز تولد، تهی از هر چیز می‌داند[۱۷] و از سویی دیگر رسالت دین را "تذکر" می‌شمارد[۱۸] و وحی الهی را "ذکر" می‌خواند[۱۹]. مراد از تذکر فطری در قرآن این است که برخی شناخت‌ها نیازمند آموزش و استدلال نیستند. این شناخت، به گونۀ فطری و بدیهی است. تنها از گذر آن است که جهان‌بینی انسان پا می‌گیرد.
  2. فطرت احساسی یا گرایشی: یعنی احساسات و تمایلات انسان، وی را به سوی خدا و پرستش او و به سوی دستورها و آموزه‌های دین می‌‌کشاند. در فطرت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل خود به خود انسان را به سوی خدا می‌‌کشاند[۲۰]. از این جهت مَثَل خدا و انسان، مَثل مغناطیس و آهن است. چنین جاذبه‌ای میان انسان و آن حقیقتی که نامش خداست، وجود دارد. غریزۀ خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبۀ معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلا و کمال مطلق از سوی دیگر، نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام موجود است. انسان بدون آنکه خود بداند، تحت‌تأثیر این نیروی مرموز قرار دارد[۲۱].

تفاوت فطرت ادراکی با فطرت احساسی

فطرت احساسی با فطرت ادراکی فرق دارد. منطق شناسان، شناخت فطری را که به ادراک آدمی ربط ندارد "وجدانیات" می‌خوانند. این وجدانیات از گذر حس باطن درک می‌شوند. امور فطری همگانی‌اند و پیرو شرایط تاریخی و جغرافیایی نیستند و از نهان آدمی شنیده می‌شوند و نیازمند آموزگار بیرونی نیستند و چون با نهاد انسان عجین‌اند از میان نمی‌روند[۲۲].

کمال خواهی فطرت انسان

سرشت همۀ انسان‌ها رو به سوی کمال دارد و از هرگونه نقص نیز به دور است. این میل به کمال و دوری از نقص سرمنشأ تمام حرکات و تلاش‌های آدمیان است. اما انسان‌ها در کمال‌طلبی خویش ممکن است به اشتباه بیفتند و چیزی را کمال پندارند که در واقع کمال مطلق نیست، از این‌رو نمی‌توانند به مسیری درست رهنمون شوند. سعادت و نیک‌بختی انسان‌ها نیز تشخیص درست آن کمال مطلوب است. برای مثال انسان‌ها چون نسبت به مرگ اطلاع کافی ندارند از آن می‌‌ترسند و مرگ را نقص و نابودی می‌پندارند و بنابر فطرت خویش از نقص دوری می‌جویند. اما کسی که از مرگ شناخت کامل دارد و مرگ در نظر او وسیله‌ای برای رسیدن به کمال است، از مرگ ترسی ندارد و عشق به شهادت نیز از اینجا نشأت می‌گیرد. در حقیقت فطرت انسان طالب کمال‌خواهی است[۲۳].

مصداق‌های فطرت

بر اساس فطرتِ عشق به کمال و دوری از نقص، انسان‌ها فطریات و سرشت‌هایی پیدا می‌کنند که عبارت‌اند از:

  1. پرستش: انسان‌ها در درون خویش عشق به پرستش موجودی دارند که دارای همۀ کمالات باشد. تأمین و ارضای این میل معنوی، اقتضا می‌‌کند انسان خودش را با حقیقتی وابسته و پیوسته بداند و مایل است به آن حقیقت نزدیک شود، از زندان "خودی" خارج گردد و به سوی او برود. از این‌رو فطرت توحید و یکتاپرستی در انسان شکل گرفته است[۲۴]. امام علی (ع) می‌فرماید: «و کلمه توحید در فطرت و جبلت هر انسانی نهفته است»[۲۵].[۲۶] قرآن از این گرایش با عنوان "فطرت الله"[۲۷] نام برده و بر یکتاپرستی اشاره می‌کند. کاوش‌های بیرونی نیز گواهی می‌دهند این گرایش در همۀ انسان‌ها وجود دارد. قرآن از توحید فطری فراوان یاد می‌کند و به یاد می‌آورد که اگر از مشرکان بپرسید چه کس آسمان‌ها و زمین را آفریده است، می‌گویند: "الله!"[۲۸] و اگر بپرسید چه کس شما را آفریده است، پاسخ می‌گویند: "الله!"[۲۹] و اگر بپرسید زمان و آنچه در آن است از آنِ کیست، خواهند گفت: "الله!" این بدان سبب است که خداشناسی، از امور فطری انسان است و بدیهی و ضروری است و نیازمند استدلال نیست[۳۰]. گرایش به خدا و معبود در سرشت هر انسانی است و طبق روایات هر انسانی که به دنیا می‌‌آید با فطرت توحیدی و حق‌گرایی متولد می‌‌شود، اما عوامل بیرونی او را از مسیر فطرت جدا می‌‌کنند و به کفر و فسق و گمراهی می‌‌کشانند. اسلام و دستورهای دین با فطرت بشری سازگار است و قرآن هم دین را فطری بشر می‌‌داند[۳۱].
  2. ستایش: انسان براساس فطرت پرستش‌گر خود، رو به سویِ موجودی دارد که او را ستایش و نیایش کند و بر او تکیه زند. مربیان الهی که سرآمد آنها پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) هستند، سعی می‌‌کنند این انگیزۀ فطری را به سوی پروردگار هدایت کنند تا انسان‌ها گرفتار معبودهای دروغین نشوند: «خداوندا، تو شایستۀ زیباترین توصیف‌هایی و شایستۀ آنکه فراوان بستایندت. اگر کسی آرزو در تو بندد، بهترین کسی هستی که می‌توان آرزو در آن بست و اگر به تو امیدوار شوند، بهترین کسی هستی که به او امیدوار توان بود. بارخدایا، مرا نعمت خود چندان ارزانی داشته‌ای که دیگر نیازی به ستودن دیگری نیست و جز تو را ستایش نگویم. کسانی را نستایم که مرا نومید گردانند و گمان دارم که بر من احسان نکنند. آفریدگارا، تو زبان مرا از ستایش آدمیان نگاه داشتی و از ستایش آفریدگانت در امان نهادی. بار خدایا، هرکس سخنی در ستایش کسی گوید از آن‌که ستایشش کرده، پاداش یا عطایی بطلبد و من که تو را ستایش می‌گویم، امید دارم که مرا به رحمت و گنجینه‌های آمرزشت راه بنمایی. پروردگارا اینجا که من ایستاده‌ام جای کسی است که تو را به یکتایی می‌ستاید و این یکتایی فقط از آنِ تو است و بس. جز تو کسی شایسته این ستایش‌ها و مدایح نیست و مرا به تو نیازی است که جز به فضل و رحمت تو جبران آن نشود و سختی آن را جز بخشش و کرم تو از میان نبرد»[۳۲].[۳۳]
  3. حقیقت‌جویی: انسان بر حسب فطرت خویش در جست‌وجوی حقیقت است و از نادانی و جهل گریزان. کسب دانایی و آگاهی برای انسان، امری مطلوب و لذت‌بخش است. انسان‌ها حتی در زندگی عادی و روزمره خود نیازمند دانش و آگاهی هستند و بدون آگاهی، زندگی‌شان رشد نخواهد داشت. به همین‌گونه رسیدن به کمال مطلوب نیز بدون حضور آگاهی امکان‌پذیر نیست[۳۴].
  4. گرایش به خیر اخلاقی: انسان بر مبنای سرشت و فطرت خویش به‌سوی نیکی‌ها و فضیلت‌های اخلاقی گرایش دارد و از رذیلت و نادرستی گریزان است. انسان‌ها به تناسب پاک‌تر بودن سرشت طبیعی خود، گرایش بیشتری به خیر اخلاقی دارند[۳۵].
  5. گرایش به زیبایی: سرشت و فطرت انسان رو به‌سوی زیبایی و زیبادوستی دارد[۳۶].

دلایل خداشناسی فطری

دلایلی که گواهی می‌دهند خداشناسی از امور فطری است عبارت‌اند از:

  1. واقعیت‌های تاریخی: در تاریخ و جامعه‌شناسی، ثابت شده است که همۀ جوامع انسانی همواره به نوعی پایبند دین بوده‌اند.
  2. شواهد باستان‌شناسی: از انسان‌های روزگاران بسیار کهن، آثاری بر جای مانده است که حکایت از اعتقاد آنان به خدا و اصل معاد دارد. دفن لوازم شخصی و زندگی و سفر همراه مردگان، مومیایی کردن مردگان و ساختن مقبره‌ها و بناهایی همچون اهرام مصر بر سر گورها، نشانه‌هایی از اعتقاد انسان روزگار گذشته به معاد است.
  3. مطالعات و کشفیات روان‌شناختی: پرستش از گرایش‌های بنیادی و ذاتی انسان است و دانش روان‌شناسی آن را تأیید می‌کند.
  4. ناکامی تبلیغات ضد دینی: در دوره‌هایی از تاریخ برخی تلاش کرده‌اند علیه دین تبلیغ کنند و گرایش به دین و دینداری را از جان انسان بزدایند، ولی فروغ دین هیچ‌گاه خاموش نشده است. ناکامی تبلیغات شدید جهان غرب علیه دین در قرون‌ میانه از شواهد این مدعاست.
  5. شواهد شخصی: انسان‌ها، هنگام مواجهه با سختی‌ها و خطرها و ترس و هراس آنگاه که از اسباب ظاهری قطع امید می‌کنند، نیرویی در وجودشان جان می‌گیرد و به کسی توجه می‌کنند که مبدأ همه چیز است و در هر هنگام و مکانی می‌تواند بیچارگان را پناه دهد و دستشان را بگیرد. همۀ انسان‌ها هر چند به ظاهر، وجود خدا را نپذیرند وقتی به سختی می‌افتند و در تنگناها گرفتار می‌آیند به درون خویش باز می‌گردند و احساس می‌کنند که هنوز امیدی هست. وجود امید، بدون باور به وجود امید دهنده امکان‌پذیر نیست و این نشان می‌دهد که انسان به گونۀ فطری خداجو و خداشناس است[۳۷].
  6. گواهی دانشمندان: فطرت، حقیقت غیر اکتسابی است که در وجود هر انسانی به ودیعه نهاده شده است. براساس همین فطرت یا سرشت است که انسان به صورت تکوینی به وجود و وحدت الهی معترف است. از مسئلۀ فطرت به ام‌المسائل[۳۸] و یا اصل مادر[۳۹] تعبیر شده است. بسیاری از دانشمندان جهان معترف‌اند خداشناسی از نهان بر می‌خیزد: «سرچشمۀ زندگی مذهبی، دل است و فرمول‌ها و دستورالعمل‌های فلسفی، مانند مطلب ترجمه شده‌ای است که متن اصلی آن به زبان دیگری است». مقصود از فطرت، عقل نیست بلکه مقصود دل است؛ یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود، خداخواه و خداجو آفریده شده است. خداجویی، خداخواهی و خداپرستی در انسان به صورت یک ویژگی آمیخته به وجود او نهاده شده است؛ همچنان که غریزۀ جستجوی مادر در طبیعت کودک قرار داده شده است[۴۰].

منابع

پانویس

  1. الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.
  2. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲، ص۲۵۱.
  3. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص۶۱۹. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص:۱۷۴-۱۷۵.
  4. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  5. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۰.
  6. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.
  7. «وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا شَقِیِّهَا وَ سَعِیدِهَا»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۷۱.
  8. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.
  9. «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَة»؛ ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹، ح۱۶۶۸.
  10. "جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا"؛ نهج‌البلاغه، خطبۀ ۷۲.
  11. «خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُمْ عَلَی الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۱۶.
  12. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
  13. ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا«پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد،» سوره شمس، آیه ۸.
  14. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۱۵۸.
  15. «روزی که در «صور» دمیده شود و شما گروه گروه بیایید،» سوره نبأ، آیه ۱۸.
  16. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
  17. ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
  18. ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای تو بر آنان چیره نیستی» سوره غاشیه، آیه ۲۱ ـ ۲۲
  19. ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا«خداوند برای آنان عذابی سخت آماده کرده است پس ای خردمندان باایمان، از خداوند پروا کنید که خداوند برای شما یادکردی فرستاده است؛» سوره طلاق، آیه ۱۰.
  20. در قرآن و روایات نیز مصداق فطرت، اصول اعتقادی، به‌خصوص توحید معرفی شده است. ر.ک: سورۀ لقمان، آیۀ ۲۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۹؛ ج۲، ص۱۲؛ ابن بابویه، محمد بن علی، التوحید، ص۳۳۱ ـ ۳۳۰.
  21. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۱۵۸؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
  22. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۱.
  23. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۱۵۹.
  24. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۹؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  25. «وَ کَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۱۰۹.
  26. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.
  27. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  28. ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ«و اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است خواهند گفت آنها را (خداوند) پیروزمند دانا آفریده است» سوره زخرف، آیه ۹؛ ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ«و اگر از آنان بپرسید که چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را رام کرده است خواهند گفت: خداوند؛ پس چگونه (از حق) باز گردانده می‌شوند؟» سوره عنکبوت، آیه ۶۱.
  29. ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ«و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنان را آفریده است؟ خواهند گفت: خداوند پس چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوند؟» سوره زخرف، آیه ۸۷.
  30. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  31. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۷۴ـ ۱۷۵.
  32. «اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ، وَ التَّعْدَادِ الْکَثِیرِ، إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَیْرُ مَرْجُوٍّ، اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ، وَ لَا أُثْنِی بِهِ عَلَی أَحَدٍ سِوَاکَ، وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَی مَعَادِنِ الْخَیْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّیبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِیِّینَ، وَ الثَّنَاءِ عَلَی الْمَرْبُوبِینَ الْمَخْلُوقِینَ، اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَی مَنْ أَثْنَی عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ، أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ، وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَی ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ، وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ، اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ، وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ، وَ بِی فَاقَةٌ إِلَیْکَ لَا یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُکَ، وَ لَا یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّکَ وَ جُودُکَ»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۹۰.
  33. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹ـ۶۲۰.
  34. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰.
  35. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
  36. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص ۶۲۱؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
  37. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۲ـ۳۶۳.
  38. مطهری، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۱، ص۶۱.
  39. مطهری، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۵، ص۱۰۵.
  40. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۸؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۳.