شیخ انصاری

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

شیخ مرتضی انصاری روز هجدهم ذی الحجه - عید غدیر -سال ۱۲۱۴ هـ ق. در محله مشایخ انصاری دزفول تولد یافته است. نام پدر او شیخ محمد امین از فضلای خاندان انصاری دزفول بوده است. وی سه پسر داشته که به ترتیب سن: مرتضی و منصور و محمد صادق نام داشته‌اند و هر کدام از برادر بزرگتر خود، ده سال کوچک‌تر بوده‌اند. مادر شیخ انصاری بانویی درس خوانده و مؤمنه و متعبده و از خاندان انصاری‌های دزفول بوده است، گویند سعی داشته که هنگام شیر دادن به فرزند بزرگ خود - مرتضی - با وضو باشد. مرتضی از کودکی چنان شوق تحصیل داشته و با کوشش بسیار به درس و مطالعه مشغول بوده که کمتر به بازی‌های بچگانه می‌پرداخته است، چنانکه در ده سالگی کوچه‌های نزدیک به خانۀ خود را نمی‌شناخته، گویند روزی پدرش خواست او را به جایی بفرستد که تا خانۀ آنها راه چندانی نبود، به پدرش گفت: کوچه‌ای را که نام می‌بری، نمی‌دانم کجاست! در حالی که در همان زمان روزی جمعی از طلاب که به سن از او بسیار بزرگ‌تر بودند، دربارۀ معنای کلمۀ اَسنی بحث می‌کنند، مرتضای ده‌ساله به آنها می‌گوید: اَسنی یعنی روشن‌تر و توجه آنها را به شعر نصاب الصیبان: ضیاء نور و سنی روشنی افق چه کران... جلب کرد و به مباحثه و قیل و قال آنها خاتمه داد. شیخ مرتضی به روزگار نوجوانی طلبه‌ای پرکار و خوشفکر و خداترس بود، اغلب تا نیمه شب به مطالعه و نوشتن درس‌های خود مشغول بود، اول شب شام نمی‌خورد تا خوابش نیاید و پس از رسیدگی به دروس خود، شام می‌خورد. شیخ مرتضی ادبیات عرب و مقدمات را نزد پدرش و فضلای دزفول خواند و فقه و اصول دورۀ سطح را خدمت عموزادۀ خود شیخ انصاری که از فقهای درجه اول دزفول بود، تحصیل کرد و سپس به همراه پدرش برای تکمیل تحصیلات، به عتبات - کربلا و نجف - رفت.

شیخ محمد امین به سال ۱۲۳۲هـ ق. برای زیارت کربلا و نجف اشرف به عراق رفت و فرزند هیجده ساله‌اش را با خود برد، تا در آنجا که از مراکز بزرگ علمی شیعه بود، دورۀ عالی فقه و اصول را ببیند و تحصیلات خود را کامل کند. شیخ محمد امین در کربلا به خدمت سید محمد مجاهد که از فقهای بزرگ شیعه در آن زمان بود و ریاست حوزۀ کربلا را داشت، رسید و به ایشان عرضه داشت: فرزندم را برای استفاده از محضر مبارک آورده و به شیخ مرتضی که در آخر مجلس نشسته بود، اشاره کرد. سید نگاهی خاص به شیخ مرتضی کرد! زیرا کمتر کسی با این سن و سال کم می‌توانست از محضر درس استاد و فقیهی بزرگ چون او استفاده کند، برای آزمایش معلومات فقهی طلبۀ جوان مسئله‌ای پیش آورد و گفت: شنیده‌ام برادرم شیخ حسین در دزفول نماز جمعه می‌خواند در حالی که برخی از فقهای شیعه، اقامۀ نماز جمعه را در زمان غیبت ولی عصر(ع) جایز نمی‌دانند! در این موقع شیخ مرتضی دلایلی در وجوب نماز جمعه در زمان غیبت آورد که سید مجاهد از تقریر دلایل و بیان مطلب او شگفت زده شد و به شیخ محمد امین رو کرد و گفت: این جوان نبوغ ذاتی دارد، او را به صاحب این حرم - اشاره به بارگاه امام حسین(ع) کرد - بسپارید. شیخ مرتضی چهار سال از محضر دو فقیه بزرگ یعنی سید مجاهد و شریف العلما استفاده کرد، بعد از آن برای ملاقات با پدر به دزفول مراجعت کرد. شیخ انصاری چون شوق تحصیل علم در وجودش جوشش می‌کرد و مقام علمی فقهای کربلا و نجف را درک کرده بود، بیش از یک سال نتوانست در دزفول بماند و سال ۱۲۳۷ ق. برای بار دوم به عتبات رفت و یک سال از مجلس درس شیخ موسی فرزند جعفر کاشف الغطا بهره‌مند شد و پس از دو سال به دزفول بازگشت. در ظاهر توقف کوتاه شیخ انصاری در سفر دوم، سببش آن بوده که خودش را از درس و بحث علما بی‌نیاز دانسته و محاصرۀ کربلا توسط داوود پاشا حاکم دولت عثمانی در بغداد، که به سال ۱۲۳۹ ق. بوده، او را نگران کرده است. در این زمان که شیخ انصاری ۲۵ سال داشت با دختر شیخ حسین - استاد نخستین خود -ازدواج کرد. شیخ در سال ۱۲۴۱ ق. عازم مسافرت به شهرهای معروف ایران (که حوزۀ علمیه داشتند) شد و به خویشاوندان خود گفت که از فقهای مشهور عراق - کربلا و نجف - استفادۀ لازم را برده‌ام، اکنون می‌خواهم به شهرهای بزرگ ایران بروم و از محضر علمای آنجا بهره‌مند شوم. نظر و فکر شیخ نشان می‌دهد که وی بسیار علم‌دوست و محقق و متواضع بوده است؛ زیرا با آنکه استادانی فقیه و مشهور به او گفته بودند که مجتهد هستید و احتیاج به استاد ندارید؛ به گفتۀ آنان قناعت نمی‌کند و تصمیم می‌گیرد، از علمای معروف ایران نیز دیدن کند. شیخ به برادرش - شیخ منصور - می‌گوید: آیا کفایت می‌کند که چند فقیه عالم ما را مجتهد بدانند و ما به گفتۀ آنان مغرور شویم؟ آیا بهتر نیست علم خود را به رجال و بزرگان این فن در ایران عرضه بداریم و در صورت لزوم از آنها استفاده کنیم؟

مادر شیخ با مسافرت او مخالفت می‌کند و می‌گوید طاقت دوری تو را ندارم! شیخ انصاری با اینکه مادرش را بسیار احترام می‌کرد، در رفتن به مسافرت، اصرار بسیار می‌کند، پس بنابر استخاره با قرآن گذاشتند، آیۀ هفتم سورۀ قصص آمد: وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ[۱]. مادر شیخ که زنی باسواد و با معرفت بود، با دیدن آیه، به مسافرت شیخ راضی شد. شیخ مرتضی به سفر علمی رفت و برادرش شیخ منصور را که جوانی ۱۸ ساله بود، با خود برد؛ از دزفول به بروجرد و بعد از آن به کاشان رفتند تا از محضر ملا احمد نراقی که در فقه و اصول و شعر و ادبیات فارسی استادی کامل بود، استفاده کند. شیخ مرتضی در خدمت ملا احمد نراقی سه سال به تدریس و مباحثه و تالیف مشغول شد و از شاگردان درجه اول آن فقیه ادیب در حوزۀ علمیۀ کاشان شد. ملا احمد بسیار به شیخ احترام می‌گذاشت. از احترامات ملا احمد نسبت به شیخ همین بس که به طلاب خود گفت: من پیر و عاجزم بروید از شیخ مرتضی استفاده کنید. پیداست که شیخ با آنکه جوان بوده و سی سال بیشتر نداشته، به اندازه‌ای در فقه و اصول مسلط بوده که یک شخصیت علمی همچون ملا احمد او را جانشین خود در تدریس این دو علم مهم، دانسته است. جناب نراقی اجازه روایت مفصلی که تصدیق اجتهاد هم هست به شیخ داد. سپس شیخ انصاری از کاشان به تهران رفت و از آنجا به مشهد مشرف شد و قریب شش ماه به زیارت ثامن الائمه(ع) و استفادۀ معنوی از حضور در بارگاه قدسی آن حضرت مشغول بود. ایشان از مشهد به تهران و از آنجا به اصفهان آمد. روزی برای شناختن علمای مشهور آن دیار به مجلس درس حجت الاسلام (سید) شفتی که ریاست حوزه علمی اصفهان را داشت، رفت و در آخر مجلس نشست. سید آن روز اشکالی علمی را که چند روز پیش مطرح کرده بود، برای بار دوم بیان کرد، و منتظر جوابی از طرف فضلای پای منبر شد. شیخ انصاری جواب اشکال حجت‌الاسلام شفتی را به یکی از طلاب نزدیک خود گفت و خود از جلسه درس بیرون رفت، آن طلبه که جواب شیخ را شنیده و یاد گرفته بود، موقع را مغتنم شمرد و جواب را بیان کرد. سید به وی گفت: این پاسخ از تو نیست، یا ولی عصر حجة بن الحسن(ع) به تو تلقین کرده و یا شیخ مرتضی به تو یاد داده است! طلبه گفت: شخص عالمی که او را نمی‌شناختم، جواب اشکال را به من گفت و از مجلس بیرون رفت. حجت الاسلام شفتی دانست که شیخ انصاری به اصفهان آمده است و چند نفر را برای پیدا کردن محل سکونت شیخ، روانه کرد. بعد از یک ماه و باوجود اصرار سید، شیخ اقامت در اصفهان را نپذیرفت و از آنجا به دزفول مراجعت کرد. مسافرت علمی شیخ انصاری که نزدیک به پنج سال طول کشید، برای او استفادۀ شایانی از نظر شهرت و استفاده از محضر فقیه ادیب و شاعری همچون ملا احمد نراقی داشت و او را از هر جهت پخته و ورزیده کرد. شیخ در شهر خودش مورد توجه علما و طلاب قرار گرفت و مجلس درسی تشکیل داد و از سال ۱۲۴۵ تا ۱۲۴۹ ق. در دزفول ماند. پدرش به سال ۱۲۴۸ ق. به بیماری وبا که در آن موقع به صورت همه‌گیر در ایران شیوع داشت، وفات کرد، یکسال پس از فوت پدرش، به عتبات برای سکونت رفت و تا آخر عمر در نجف اقامت کرد.

شیخ سال ۱۲۴۹ق. به قصد اقامت در عتبات به کربلا رفت و زمانی وارد آن شهر مقدس شد که چند سال از فوت شریف‌العلما متوفای ۱۲۴۵ق. گذشته بود و فقیه برجسته‌ای در آن شهر نبود، و تدریس حوزۀ علمیۀ نجف را دو نفر از فقهای بزرگ و مشهور به نام‌های شیخ علی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطا و شیخ محمد حسن صاحب جواهر، بر عهده داشتند. شیخ انصاری در کربلا سکونت گزید و برای استفاده از شیخ علی کاشف الغطا، بیشتر اوقات از کربلا به نجف می‌رفت و در مجلس آن فقیه شرکت می‌کرد و با اینکه استادش به صراحت می‌گفت که شیخ مرتضی به استاد نیاز ندارد و خودش مجتهد مطلق و صاحب فتواست، اما شیخ انصاری به احترام خاندان بزرگ و مشهور کاشف الغطاء تا سال مرگ شیخ علی، یعنی ۱۲۵۴ ق. در مجلس درس وی حاضر می‌شد. شیخ انصاری پس از وفات کاشف الغطاء مجلس درسی در کربلا تشکیل داد. شیخ روزگاری طولانی - قریب شش سال - در نجف اشرف، در خدمت شیخ علی - کاشف الغطا - نیز گذرانید تا یگانۀ روزگار و مرجع اهل زمانه شد. ادارۀ حوزۀ علمیۀ نجف در سال ۱۲۶۲ ق. به شیخ محمد حسن معروف به صاحب جواهر رسید، وی از فقهای بزرگ شیعه و مؤلف کتاب معروف جواهر در فقه است، این کتاب بسیار مفصل، مرجع فقها در مسایل فقهیه است. شیخ محمد حسن در روزهای آخر عمرش به تشکیل مجلسی امر و سفارش کرد که فقهای مشهور نجف در آن حاضر شوند، چون جلسه فراهم آمد، صاحب جواهر، شیخ انصاری را در آن مجلس نیافت. فرمود تا شیخ را نیز در آن مجلس حاضر کنند، شیخ را در حرم امیرالمؤمنین(ع) یافتند در حالی که برای سلامتی صاحب جواهر دعا می‌کرد؛ او را به آن مجلس آوردند، صاحب جواهر شیخ را نزد خود‌طلبید و دست او را روی قلب خود نهاد و گفت: اکنون بر من گوارا شد. سپس روی به فقهای حاضر در مجلس کرد و گفت: مرجع و رییس علمی شما پس از من ایشان هستند؛ آنگاه شیخ انصاری را مخاطب قرار داد و گفت: ای شیخ در مسائل فقهی احتیاط‌های خود را کمتر کن، که اسلام شریعتی است که احکام آن بر سهولت و سادگی نهاده شده است. معروف بود که شیخ انصاری در فتواهایش بسیار احتیاط می‌کند. صاحب جواهر ماه شعبان ۱۲۶۶ ق. وفات کرد و مرجعیت شیعه به شیخ انصاری رسید. کثرت علم و شهرت و تقوای شیخ نزد صاحب جواهر مسلم بود که ریاست حوزۀ علمیۀ نجف را به او واگذار کرده است و الا رسم نیست که مجتهد مرجعی برای خود جانشین تعیین کند. پس از وفات صاحب جواهر، شیخ انصاری به وسیلۀ نامه‌ای جریان را به دوست و همدرس قدیمی خود، سعید العلماء مازندرانی نوشت و چنین یادآور شد: زمانی که هر دو در کربلا از محضر درس مرحوم شریف العلماء استفاده می‌کردیم، شما از حیث درس و معلومات بر من مقدم بودی، حال شایسته است، به نجف آمده ریاست حوزه را عهده‌دار شوید.

سعید العلماء در جواب شیخ نوشت: چون مدتی است به امور درسی اشتغال ندارم، ولی شما تاکنون به تدریس و مباحثه مشغولید؛ لذا برای احراز این مقام سزاوارترید. شیخ انصاری تا رسیدن جواب سعید العلماء ریاست حوزه را بر عهده نگرفت و پس از دریافت جواب به منبر رفت و برای عدۀ کثیری از فقها و طلاب و فضلا حتی مردمان عادی که پای منبر او گرد آمده بودند، در اثبات تقلید اعلم، دلایلی علمی بیان داشت که همۀ دلیل‌ها، اعلمیت وی را نزد فقها و فضلا و شنوندگان ثابت گردانید و دلایل شیخ چنان قوی بود که مخالفان وی نیز به مرجعیت او اعتراف کردند. شیخ پس از ایراد سخنرانی از منبر به زیر آمد و به حرم امیر المؤمنین(ع) مشرف شد و از حضرت خواست تا او را لغزش‌های مختلف در این امر خطیر - ریاست عامۀ شیعیان - مصون دارد و در مشکلات وی را یاری فرماید. شیخ انصاری از سال ۱۲۶۶ ق. تا هنگام وفات ۱۷ جمادی الثانی سال ۱۲۸۱ق. ریاست علمیه فقهای شیعه را داشت و مورد تکریم و احترام فوق العادۀ فقها و دانشمندان و رؤسای کشورهای اسلامی قرار گرفت و نخستین فقیهی بود که یگانه مرجع شیعیان جهان شد[۲].[۳]

منابع

پانویس

  1. «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و اگر بر (جان) او ترسیدی او را (در صندوقی بنه و) به دریا فکن و مهراس و اندوهگین مباش! ما او را به تو باز می‌گردانیم و او را از پیامبران خواهیم کرد» سوره قصص، آیه ۷.
  2. تندیس زهد، ص۴۰ – ۱۰؛ گلشن ابرار، ص۳۴۰ – ۳۲۹؛ فقه سیاسی، ج۲، ص۶۹ – ۶۲؛ ج۸، ص۲۳۰ – ۲۰۲.
  3. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۱۸۴.