در اینکه آیا انسان از شناخت فطری بهرهمند است یا نه، اختلاف نظر وجود دارد. قرآن کریم، از سویی ضمیر آدمی را در آغاز تولد، تهی از هر چیز میداند[۹] و از سویی دیگر رسالتدین را "تذکر میشمارد[۱۰] و وحی الهی را "ذکر" میخواند[۱۱]. مراد از تذکر فطری در قرآن، "تذکر افلاطونی" نیست. مراد این است که برخی شناختها نیازمندآموزش و استدلال نیستند. این شناخت، به گونه فطری و بدیهی است. تنها از گذر آن است که جهانبینیانسان پا میگیرد.
در اینجا لازم است میان فطری احساسی و فطری ادراکی فرق نهاد. منطق شناسان، فطری مورد نظر ما را- که به ادراکآدمی ربط ندارد- "وجدانیات" میخوانند. این وجدانیات، از گذر حسباطندرک میشوند[۱۲]. امور فطری همگانیاند و پیرو شرایط تاریخی و جغرافیایی نیستند و از نهانآدمی شنیده میشوند و نیازمند آموزگار بیرونی نیستند و چون با نهاد انسان عجیناند، از میان نمیروند[۱۳][۱۴].
توجه به ماورای طبیعت و ایمان به مبدأ، از گرایشهای فطری آدمی است و از درون او مایه و پایه میگیرد. روان شناسان، چهار گرایش عالی را در وجود آدمی بازشناختهاند:
شواهد باستانشناسی: از انسانهای روزگاران بسیار کهن، آثاری بر جای مانده است که حکایت از اعتقاد آنان به خدا و اصل معاد دارد. دفن لوازم شخصی و زندگی و سفر همراه مردگان، مومیایی کردن مردگان و ساختن مقبرهها و بناهایی همچون اهرام مصر بر سر گورها، نشانههایی از اعتقادانسان روزگار گذشته به معاد است[۲۴].
مطالعات و کشفیات روانشناختی: چنان که پیش این اشارت رفت، پرستش از گرایشهای بنیادی و ذاتی انسان است و دانشروانشناسی آن را تأیید میکند[۲۵].
شواهد شخصی:انسانها، هنگام مواجهه با سختیها و خطرها و ترس و هراس، آن گاه که از اسباب ظاهری امید میکننَد، نیرویی در وجودشان جان میگیرد و به کسی توجه میکنند که مبدأ همه چیز است و در هر هنگام و مکانی میتواند بیچارگان را پناه دهد و دستشان را بگیرد. همه انسانها- هر چند به ظاهر، وجود خدا را نپذیرند- وقتی به سختی میافتند و در تنگناها گرفتار میآیند، به درون خویش باز میگردند و احساس میکنند که هنوز امیدی هست. وجود امید، بدون باور به وجود امیددهنده امکانپذیر نیست و این نشان میدهد که انسان به گونه فطری خداجو و خداشناس است[۲۸][۲۹].
گواهیدانشمندان: بسیاری از دانشمندانجهان معترفاند که خداشناسی از درون آدمی جوشیدن میگیرد و از نهان بر میخیزد: "سرچشمه زندگی مذهبی، دل است و قبول هم داریم که فرمولها و دستورالعملهای فلسفی، مانند مطلب ترجمه شدهای است که متن اصلی آن، به زبان دیگری است"[۳۰][۳۱].
فطرت در فرهنگ اصطلاحات علم کلام
فطرت، حقیقت غیر اکتسابی است که در وجود هر انسانی به ودیعه نهاده شده است. براساس همین فطرت یا سرشت است که انسان به صورت تکوینی به وجود و وحدتالهی مذعن و معترف است. فطریات وجود انسان در دو قالب ادراکات و گرایشها تحقق مییابند.
از جمله مباحثی که استاد مطهری فوقالعاده مورد توجه خود قرار داده، مسئله فطرت است. او انسانشناسیاسلامی را در قالب نظریه فطرت پایهریزی نمود و آن را محور اندیشه و نظریهپردازی خود میدانست؛ حتی وقتی از استاد سؤال شد که هر فیلسوفی در یک زمینه تخصص دارد، تخصص شما چیست؟ در جواب میگوید: من فیلسوففطرت هستم[۳۲]. ایشان در یکجا از مسئله فطرت به امالمسائل[۳۳] و در جای دیگر به اصل مادر[۳۴] در مسائل کلامی تعبیر میکند.
مجموعه نظریات ایشان در حوزهفطرت و مباحث مرتبط با آن را همراه برخی مباحث تکمیلی دیگر ترسیم میکنیم[۳۵][۳۶].:
"فطر" یعنی ابتدا و اختراع، و به معنای خلقت ابتدایی است. مقصود از خلقت ابتدایی که به آن "ابداع" هم میگویند، خلقت غیر تقلیدی است. ازاینرو کار خدا فطر، ابداع و نوآوری است.
"فطرت" در اصطلاح دینی یعنی خلقتبدیع و بیسابقه؛ زیرا ابداع و نوآوری بشر براساس پیشزمینه است، اما خلقتخداوند بدون تقلید و پیشینه است. ماده "فطر" در قرآن نیز به معنای ابداع، یعنی آفرینش بدون سابقه آمده است[۳۷].
فطرت امری تکوینی، یعنی جزو سرشتانسان و امری است که از غریزه آگاهانهتر است. فرقی که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادی زندگی حیوان است و فطریات به مسائل انسانی مربوط میشود[۳۸].
مقصود از فطرت، عقل نیست، بلکه مقصود دل است؛ یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود، خداخواه و خداجو آفریده شده است. خداجویی، خداخواهی و خداپرستی در انسان به صورت یک ویژگی آمیخته به وجود او نهاده شده است؛ همچنان که غریزه جستجوی مادر در طبیعتکودک قرار داده شده است.
غریزه خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبهمعنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف، و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلا و کمال مطلق؛ نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام موجود است. انسان بدون آنکه خود بداند، تحتتأثیر این نیروی مرموز قرار دارد[۳۹].
در فطرت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل، خودبهخود انسان را به سوی خدا میکشاند[۴۰]. از این جهت مَثَل خدا و انسان، مَثل مغناطیس و آهن است. چنین جاذبهای میان انسان و آن حقیقتی که نامش خداست، وجود دارد.
در وجود انسان تمایلی عالی به پرستش وجود دارد. تأمین و ارضای این میل معنوی، اقتضا میکند که انسان خودش را با حقیقتی وابسته و پیوسته بداند و مایل است به آن حقیقت نزدیک شود؛ از زندان "خودی" خارج گردد و به سوی او برود. بر این اساس، در دلانسان، یعنی کانون تمایلات و احساسات او، پایه خداشناسی تعبیه شده است[۴۱].
فطرت احساسی یا گرایشی: یعنی احساسات و تمایلاتانسان، وی را به سوی خدا و پرستش او و به سوی دستورها و آموزههای دین میکشاند.
در حقیقتفطرت انسان طالب کمالخواهی است. انسان از آن جهت به عشق به امر متعالی و مقدس، حقیقتجویی و فضیلتطلبی و بلکه همه تمایلاتعالی تمایل دارد که از مصادیق کمالخواهیاند؛ و انسان هم مصادیق وجودی کمال را میپسندد و طالب است[۴۲].
فطرت به صورت یک استعداد در انسان، مانند هر استعداد دیگری قابلیت رشد دارد؛ همانطور که ممکن است ضعف و نقص پیدا کند؛ به گونهای که حتی ضد تمایلاتفطری بر انسان تحمیل شود.
چنانچه انسانفطرت را رشد دهد، صورت ملکوتی انسانی خود را رشد داده است؛ یعنی همانطور که از نظر جسم و بدن در قالب انسان است، از نظر روح و ابعاد معنوی هم انسان خواهد بود. البته ممکن است درست در جهت عکس نیز باشد؛ یعنی انسان ضد فطرت خود رفتار کند. در این حالت صورت ضد فطرت در او منقش میشود.
در قرآن کریم آمده است: ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا﴾[۴۳]. در روایات آمده است که در قیامت برخی به صورت سگ، بعضی به صورت خوک و هر گروه به صورت ملکات حیوانی محشور میشوند. این امر بر این اساس است که فطرت را هم میتوان مسخ کرد و هم میتوان رشد داد[۴۴].
نکته مهم در مسئله فطرت از نگاه قرآن و روایات، جنبه عمومی و فراگیر آن است. معروفترین أیه دراینباره که به آیهفطرتمعروف است، آیه شریفه﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[۴۵] است.
این آیه علاوه بر اینکه با لفظ ﴿لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ بر ثبات و تغییرناپذیریفطرت تصریح میکند، با به کار بردن واژه "ناس" به عمومیت آن نیز اشاره میکند. در احادیث متعددی نیز بر جنبه عمومی فطرت تأکید شده است؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود: هیچ فرزندی به دنیا نمیآید، مگر همراه فطرت[۴۶].
معروفترین دیدگاه تجربهگرایانه دنیای غرب که در جایگزینی فطرت الهی] طرح و مبنای فکری برخی نظریات اومانیسمی و دینستیزانه شد، تئوری "لوح سفید" جان لاک، دانشمند تجربهگرای انگلیسی است. از منظر لاک، فاهمه انسان در آغاز آفریده شدن همانند لوح صافی است که ذاتاً از همه چیز عاری است؛ ولی به محض دیدن پدر و مادر و اشیای اطراف، تصورات بسیطی را کسب میکند و در مرحله دوم با توجه به پی بردن به ارتباط میان برخی پدیده ها، به مفاهیم و تصدیقات جدیدی پی میبرد. از این رو از نگاه جان لاک هیچ اندیشه یا اصل فطری وجود ندارد[۴۹][۵۰].
وی آموزههای افلاطونی و دکارتی را در زمینه تصورات فطری مضحک و بیپایه میدانست[۵۱]؛ زیرا معتقد است اگر بگوییم تصورات فطری مانند تصور علت یا تصور خدا یا تصور جوهر، موجود باشند، باید کودکان، وحشیان و مردم بیفرهنگ از آغاز تولد مانند فیلسوفان دارای چنین تصوراتی بوده، نسبت به وجود آنها آگاه باشند[۵۲]. او همه چیز را در تجربههای واقع شده در لوح سفید منحصر میدانست. البته این دیدگاه با نقدهای زیادی از جمله در دنیای غرب روبهرو شد[۵۳][۵۴].
پانویس
با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل میشوید:
↑﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ﴾؛ سوره روم، آیه ۳۰؛ نهایه، ابن اثیر/ ۳/ ۴۵۷؛ مجموعه آثار شهید مطهری، ۳/ ۴۵۵.
↑جهت مطالعه جنبههای مختلف و تحلیل نظریه فطرت استاد مطهری و بررسی تطبیقی دیدگاه ایشان با نظریات مشابه اندیشمندان غربی بنگرید به: فرامرز قراملکی، استاد مطهری و کلام جدید، فصل نهم و دهم: