فطرت در لغت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

معناشناسی

فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «ف‌ط‌ر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است[۱]. به این ترتیب، فِطْرَتَ که به معنای گونه‌ای خاص از خلقت است که با سایر مخلوقات تفاوت دارد و نصب در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است[۲].

فطرت در لغت

«فطرت» در لغت به معنای «شکافتن» و «آفریدن» است؛ البته آفریدنی ابداعی و بی‌پیشینه. فطرت به معانی دیگری نیز به کار رفته است که به نظر می‌رسد همه آنها به همین دو معنا باز می‌گردند. الفطر: الشق و فطرة: شقه و فطر الشيء: شقه[۳]؛ «فِطر به معنای شکاف است و فَطَره، یعنی آن را شکافت. فَطَر فَطْراً: شق اللحم، هنگامی که گوشت حیوان شکافته شود. طبرسی اصل این واژه را به معنای شکافتن می‌داند و راغب در مفردات می‌گوید: «اصل فطر، شکافتن در طول است»[۴]. درباره آفرینش‌هایی که نوعی شکافتن در آن است، واژه فطر به کار می‌رود؛ مانند اینکه به گیاهان اول بهار، «تفاطیر» می‌گویند[۵] و زمانی را که زمین شکافته می‌شود تا گیاه از آن بیرون زند، «تفطر» خوانده‌اند[۶]. ابن عباس نیز می‌گوید: «من معنای فطرت را نمی‌فهمیدم تا اینکه روزی دو اعرابی که بر سر چاهی نزاع داشتند، برای حکمیت نزد من آمدند. یکی از آن دو گفت أَنَا فَطَرْتُهَا؛ یعنی نخستین بار من آن را حفر و احداث کردم. فهمیدم فطر به معنای شکافتن یا آغاز کردن و پدیدآوردن است»[۷].[۸]

منابع

پانویس

  1. الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.
  2. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۲۵۱.
  3. فیروز آبادی، قاموس المحیط؛ الرائد؛ المعجم الوسیط؛ ابن منظور، لسان العرب؛ سیاح، احمد، فرهنگ جامع، مادۀ فطر.
  4. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ماده فطر.
  5. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.
  6. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر.
  7. ابن منظور، لسان العرب، ماده فطر؛ جزری، ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۳، ص۴۵۷.
  8. میرباقری، سید محسن، مقاله «فطرت و معرفت فطری»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۹۲.