فطرت در حدیث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

فطرت انسانی و توحید

خداوند در قرآن از فطرت انسانی با تعابیر گوناگون یاد می‌کند، وجه مشترک همه این تعابیر، ارتباط تنگاتنگ فطرت انسانی با کلمه توحید است. تعابیری از قبیل روح خداوند، فطرت الهی، خلیفه پروردگار و امانت خدا در قرآن، بیانگر مقام والای فطرت انسانی است. این مقام ارجمند، استعداداً در همه انسان‌ها به ودیعه نهاده شده است. هر مقدار که سالک، در مدارج توحیدی و عوالم ملکوت، سیرکامل‌تر و عروج والاتری داشته باشد، فطریات او ظاهرتر می‌گردد و در نتیجه، قرابت بیشتری به خداوند پیدا می‌کند. چنین نزدیک‌شدنی، از طریق تولّی به مقام ولایت است: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ‏:... إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»، [۱].

بنابراین، سرشت انسانی بر اساس گرایش به توحید و لوازم آن خلق شده است. در روایات مختلف، گرایش‌های توحیدی فطرت ذکر شده است: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[۲] مَا تِلْكَ الْفِطْرَةُ قَالَ هِيَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ قَالَ‏ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ[۳] وَ فِيهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْكَافِرُ. عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[۴]قَالَ فَطَرَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيدِ»[۵].

بر این اساس:

اولاً، ارزش انسان به میزان عقل و معرفت دینی اوست.

ثانیاً، معرفت، گاه از طریق استدلال و براهین عقلی برای انسان حاصل می‌شود و محصول آن مقام علم‌الیقین به عالم ملک و ملکوت است و گاه از طریق تدبّر در آیات آفاقی برای نفس به دست می‌آید. بی‌تردید، چنین معرفتی، هرچند اطمینان‌آور است، اما محصول آن علمی و حصولی است و از این‌رو، مقرون به شک و تردید و لذا نقدپذیر است و در نظام اعتقادی نیز، جایگاه خاص خود را بر اساس نظام ارزشی قرآن دارد: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ[۶].

ثالثاً، معرفت بالاتر، از طریق معرفت‌النفس و سیر در آیات انفسی برای انسان حاصل می‌شود. چنین معرفتی حضوری است و لذا شهودی و قطعی و غیرقابل نقد و تشکیک است و محصول آن، استقرار در مقام عین‌الیقین و یا بالاتر است. خداوند صاحبان چنین معرفت دینی را نه تنها صاحبان درجات عالی، بلکه عین درجه و میزان ارزش‌یابی می‌داند: أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ * هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ[۷].[۸]

فطرت و گرایش به ولایت

هرچند به لحاظ عقلی، شناخت توحید ملازم با شناخت اسماء کلّی پروردگار و در رأس آنها مسئله ولایت است، اما تفصیل این به هم پیوستگی را می‌توان در احادیث و روایات منقول از اهل بیت (ع) مطالعه و بررسی کرد.

در آیه میثاق، فطرت انسانی و دین، جلوه‌های یک حقیقت بیان شده‌اند. در کلمات اهل بیت (ع)، مسئله ولایت و اطاعت از امام، از اصلی‌ترین ارکان دین است؛ چنان که امام صادق (ع) می‌فرمایند: «بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى‏ خَمْسٍ‏ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ يَوْمَ الْغَدِيرِ»[۹].

بنابراین، اگر گرایش و معرفت به توحید، همانا والاترین برآیند التزام به فطرت زلال انسان‌هاست، گرایش به ولایت و مودت و معرفت به آنها نیز، گران‌سنگ‌ترین بینش و گرایش فطری انسان‌ها را تشکیل می‌دهد. امام صادق (ع) در ذیل آیه میثاق و به منظور تبیین گرایش فطری انسان‌ها می‌فرمایند: «كَانَ‏ الْمِيثَاقُ‏ مَأْخُوذاً عَلَيْهِمْ‏ لِلَّهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ- وَ لِرَسُولِهِ بِالنُّبُوَّةِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ (ع) بِالْإِمَامَةِ، فَقَالَ‏ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ (ص) نَبِيَّكُمْ- وَ عَلِيٌّ (ع) إِمَامَكُمْ وَ الْأَئِمَّةُ الْهَادُونَ (ع) أَئِمَّتَكُمْ فَ قَالُوا بَلَى فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَيْ لِئَلَّا تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ»[۱۰].

امیرالمؤمنین علی (ع) در بخشی از خطبه دیباج فرمودند: «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ‏ إِلَى‏ اللَّهِ‏ جَلَّ ذِكْرُهُ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ بِرُسُلِهِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ...»[۱۱].

رسول اکرم (ص) تصریح می‌فرمایند که آفرینش همه انسان‌ها بر فطرت توحیدی است: «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى‏ الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ‏»[۱۲].[۱۳]

هدایت فطرت، به مثابه فلسفه بعثت

امیر مؤمنان حضرت علی (ع) در بیان مستوفایی پیرامون هدف از بعثت انبیاء و اوصیای آنان (ع) و چگونگی هدایت ظاهری و ملکوتی آنها، نکاتی را ذکر می‌کنند که به گوشه‌هایی از آن اشاره می‌کنیم: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ‏ أَنْبِيَاءَهُ‏ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[۱۴].

امام (ع) در این بیان، به چهار وظیفه انبیاء الهی (ع) اشاره می‌کنند که تنها یکی از آنها ـ یعنی اقامه برهان ـ در زمینه تبلیغ دین است و به هدایت ارشادی آنان باز می‌گردد؛ در حالی که سه تکلیف دیگر، به هدایت ایصالی امام باز می‌گردد، که حضور دائمی مقام عصمت در میان مردم را می‌طلبد. توضیح بیان امام (ع) آنکه: استیداء از ماده ادی، به معنای رسانیدن چیزی یا حقی یا امانتی به کسی است؛ مانند: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا[۱۵].

بر این اساس، استیداء از باب استفعال، به معنای طلب کردن امانت یا حقی است[۱۶]. بدین ترتیب، عبارت «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ» اشاره به پیمان فطری پروردگار در آیه میثاق[۱۷] دارد. بنابراین آیه، خداوند فطرتاً از همه انسان‌ها شهادت عینی بر کلمه توحید و پذیرش ولایت گرفت و همگی اذعان به آن نمودند[۱۸]. اما آدمیان در حیات دنیوی، این میثاق را فراموش کردند و یا اگر فراموش هم نکردند، آن را از مقام عین‌الیقین، به علم‌الیقین تنزل دادند. اولیاء الهی (ع) می‌باید این پیمان را به آنان یادآوری و مطالبه کرده و از سوی خداوند اخذ نمایند.

میثاق به معنای پیمان محکمی است که بین دو طرف منعقد می‌شود. حال از آنجا که فطرت انسان‌ها، حقیقت آنان است، میثاق فطری انسان با خداوند، یعنی آن هنگام که انسان‌ها در مقام ملکوت انفسی خود، بدون حجاب به حقیقت خود توجه می‌کنند و نور توحید را ادراک می‌نمایند، شهادت عینی از جنس عین‌الیقین به توحید و لوازم آن می‌دهند. بنابراین، کسی در دنیا می‌تواند به این پیمان فطری عمل کند که در مقام ملکوت خود مستقر باشد و از سر عین‌الیقین و یا حق‌الیقین، شهادت به توحید دهد. چنین سیری نیازمند هدایت ایصالی استادی است که دائماً از سالک در سیر به سوی ملکوت خود دستگیری کند و در عقبات راه، هدایت‌گری شفیق برای او باشد.

امام علی (ع) در ادامه می‌فرمایند: «يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ»، یادآوری امری فراموش شده، در جایی به کار می‌رود که پیمانی قبلاً به وقوع پیوسته و فعلیت پیدا کرده باشد و سپس دچار فراموشی شده باشد. نعمت اصلی در قرآن، کلمه توحید و ولایت است که خداوند به بندگان خاص خود عنایت می‌کند و درباره آنها می‌فرمایند: وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا[۱۹].

بنابراین، میثاق فطری پروردگار، آن نعمت فراموش شده‌ای است که همه انسان‌ها، هنگامی که بدون حجاب آلودگی‌ها به حقیقت و ملکوت خود توجه پیدا کردند، اذعان به حقانیت توحید و ولایت اولیاء الهی (ع) نمودند. حال اگر در حیات دنیوی و تحت هدایت هادیان الهی (ع)، سیر به سوی ملکوت خود را به درستی طی کنند، این نعمت فراموش شده (حقیقت انسانیت خود) را دوباره باز می‌یابند. بدیهی است کسی می‌تواند هدایت به چنین نعمت خطیری را بر عهده گیرد که خود صاحب نعمت باشد و مهتدی دائماً با اقتدای به او و اقتباس از نور ولایتش، صاحب نور شود.

ادامه بیان امام (ع) چنین است: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، عقل در لغت به معنای قدرت بر فهم و تشخیص صلاح از فساد است؛ در نتیجه، کنترل کننده انسان در امور خیر است[۲۰]. ولی با توجه به آنکه در فرهنگ دینی، خیر و شر و صلاح و فساد انسان بر محور ایمان به کلمه حق و توحید است، بنابراین، عقل در اصطلاح قرآن، یا از طریق استدلال و یا مراجعه به فطرت، معارف دینی را کسب و تعقل می‌کند و در مراتب یقین علمی، به سوی ملکوت آفاقی سیر می‌نماید[۲۱]. لذا خداوند درباره علت شقاوت اهل جهنم می‌فرماید: وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ[۲۲].

آنچه در میان عرف اهل لغت، عقل نامیده می‌شود، اعم از عقل دینی است[۲۳]. اما با توجه به آنکه عقل در کلام مولا (ع)، با وصف دفینه بیان شده، روشن می‌شود که مراد از عقل، معنای اخص از استعمال عرفی بوده است؛ زیرا عقل استدلالی، ابزاری برای رسیدن به مجهول مورد نظر است، نه آنکه خود، گنج مقصود در معارف توحیدی باشد. در نتیجه، هرکس به میزان تلاش و تدبر مشروط بر آن‌که به خطا نرود. البته سالک، حتی در این زمینه و در نخستین مرحله نیز محتاج هدایت انبیاء (ع) است. اما آن عقلی که چون گنجی ناپیداست و انسان‌ها به تنهایی هرگز قادر به کشف آن نیستند و می‌باید توسط اولیاء الهی (ع) زیر و رو شود و معارفی که در آن به ودیعه نهاده شده آشکار شود، فطرت الهی انسان است که در قرآن با تعابیر گوناگون قلب، صدرا، روح، فؤاد، لُبّ (که خالص عقل است) نامیده شده است. در فطرت انسان، ودایع توحید و ولایت الهی نهادینه شده و البته نیازمند استاد خبیر و حاذقی است که برای انسان‌ها این گنج پنهان را آشکار نماید.

إثارة در لغت به معنای زیروروکردن چیزی است؛ به گونه‌ای که باطن ظاهر شود. به همین علت، در لغت عرب، به گاو نر که معمولاً در شخم زدن زمین و زیرورو کردن آن به کار می‌رفت الثَور گفته شده[۲۴]. این لغت در امور مادی و معنوی به کار می‌رود؛ مانند: ثور الارض او القرآن[۲۵]. به این ترتیب، معنای کلام مولی (ع) در نهج‌البلاغه چنین می‌شود: هدف از ارسال رسل (ع) زیروروکردن گنج‌های فطرت و عقول مردم است.

معنای اثارة در امور مادی، تفاوت‌های اساسی با امور مجرد دارد؛ زیرا در زیروروکردن چیزی مادی، اولاً، مثیر و مثار دو امر مستقل‌اند و ثانیاً، لازم نیست که مثیر اشراف بر همه جوانب مثار داشته باشد؛ در حالی که در إثاره امری معنوی، اولاً، مثار باید امری ذومراتب باشد، تا ظاهر و باطن برای آن معنا داشته باشد و ثانیاً، باطن امر مجرد، احاطه بر ظاهر آن دارد، اگرچه این امر مورد توجه قرار نمی‌گیرد؛ ثالثاً، مثیر با احاطه بر ظاهر و باطن مثار، او را زیرورو می‌کند. چنین وصفی در تغییر دادن و فراز و نشیب یافتن فطرت‌های انسانی، به معنای تسلط مقام ولایت بر قلوب و نیّت‌ها و باطن انسان‌ها است؛ که با هدایت باطنی آنها به عالم ملکوت، قلوبشان را منقلب و متحول می‌کند و معارف توحیدی را که خداوند در باطن فطرت آنها به ودیعه نهاده، از اجمال به تفصیل درمی‌آورد.

با دقت در کلام مولی علی (ع) روشن می‌شود که هدف از بعثت انبیاء (ع) با هدف و رسالت خلقت انسان در آمیخته است؛ یعنی اگر انبیاء (ع) برای متحول ساختن دفائن قلوب انسانی فرستاده شدند تا گوهر فطرت آنها را آشکار نمایند، فلسفه خلقت انسان نیز آشکار کردن دفائن فطرت توحیدی و سیر از مراتب نازله فطرت به ملکوت انفسی است.

با توجه به آنچه تشریح و تبیین شد، می‌توان گفت که اولاً، فلسفه بعثت انبیاء (ع)، هدایت قلوب انسان‌های غیرمعصوم در مراتب ملکوت آفاقی و انفسی آنها است؛ ثانیاً، لازمه این اثاره، اشراف و حضور دائمی مثیر بر قلوب بندگان است؛ ثالثاً، چون در طول تاریخ، همه انسان‌ها فطرت‌هایی دارند که بنا بر برهان لطف، نیازمند اثاره قلوب و اظهار دفائن عقول خود هستند، همیشه بشریت محتاج مثیرهایی است که با اشراف بر قلوب انسان‌ها، اثاره قلوب آنان را تصدی نماید. به این ترتیب، ضرورت حضور دائمی اوصیای معصوم الهی (ع) بعد از انبیاء (ع) ثابت می‌گردد[۲۶].

منابع

پانویس

  1. الکافی، ج۲، ص۱۶۶: باب أخوة المؤمنین بعضهم لبعض....
  2. «بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است» سوره روم، آیه ۳۰.
  3. «آیا من پروردگارتان نیستم؟» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
  4. «بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است» سوره روم، آیه ۳۰.
  5. الکافی، ج۲، ص۱۲.
  6. «تا خداوند (پایگاه) مؤمنان از شما و فرهیختگان را چند پایه بالا برد» سوره مجادله، آیه ۱۱.
  7. «آیا آن کس که در پی خشنودی خداوند است با آن کس که دچار خشم خداوند است و جایگاهش دوزخ، برابر است؟ و (این) پایانه بد است * آنان نزد خداوند (در) پایه‌هایی (گوناگون)‌اند و خداوند به آنچه انجام می‌دهند بیناست»؛ سوره آل عمران، آیه ۱۶۲.
  8. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲، ص۳۰۱.
  9. الکافی، ج۲، ص۲۱، باب دعائم الإسلام.
  10. تفسیر القمی، ج۱، ص۲۴۷.
  11. تحف العقول، ص۱۴۹.
  12. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج۱، ص۳۵.
  13. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲، ص۳۰۳.
  14. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه اول، ص۴۴.
  15. «خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحب آنها باز گردانید» سوره نساء، آیه ۵۸.
  16. لسان‌العرب، ج۱۴، ص۲۶.
  17. وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زاده‌های آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی می‌دهیم؛ مبادا که در رستخیز بگویید ما از این ناآگاه بودیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
  18. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا «و آنان را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند در بوستان‌هایی در خواهیم آورد که از بن آنها نهرها روان است؛ هماره در آنها جاودانند و در آنها برای آنان همسرانی پاک خواهد بود و آنان را در سایه‌ای دامن‌گستر درخواهیم آورد»، سوره نساء، آیه ۵۷.
  19. «و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند»، سوره نساء، آیه ۶۹.
  20. مقاییس اللغة، ج۴، ص۶۹.
  21. در کتب لغت روایی، عقل به معانی گوناگون ذکر شده که به برخی از آنها اشاره می‌شود: العقل: نور روحانی تدرک النفس به العلوم الضروریة و النظریة.. و أول ابتداء وجوده عند اجتنان الولد، ثم لا یزال ینمو إلی أن یکمل عند البلوغ- قاله فی القاموس. و ذکر أنه الحق. و قد تقدم فی «انس» أن جنوده تکمل عندالأربعین و یبدو أصله عندالبلوغ. و عن بعض العارفین: و قد یطلق العقل علی العلم المستفاد من ذلک، فیکون الأول هو العقل المطبوع المراد بقوله تعالی «مَا خَلَقْتُ‏ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ‏ إِلَيَّ مِنْكَ‏» و الثانی العقل المسموع المراد بحدیث «مَا كَسَبَ‏ الْإِنْسَانُ‏ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ يَهْدِيهِ إِلَى هُدًى». و الإقبال و الأدبار المذکوران فی حدیثه إما علی إرادة الحقیقة کما یشعر به قوله فاستنطقه. أو الکنایة عن الإقرار بالحق فی الأول و الإعراض عن الباطل فی الثانی. أو عن کونه مناطا للتکالیف و محلا للثواب و العقاب بالحق کما یشعر به قوله «إِيَّاكَ آمِرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى، وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ‏ أُثِيبُ‏»، مجمع البحرین، ج۵، ص۴۲۶.
  22. «و می‌گویند: اگر ما سخن نیوش یا خردورز می‌بودیم در زمره دوزخیان نبودیم»، سوره ملک، آیه ۱۰.
  23. «قَالَ الصَّادِقُ (ع): الْعَقْلُ‏ مَا عُبِدَ بِهِ‏ الرَّحْمَنُ‏ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ، قِيلَ: فَمَا الَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ؟ قَالَ: تِلْكَ النَّكْرَاءُ، تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ، وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ»؛ هدایة الأمة إلی أحکام الأئمة (ع)، ج۱، ص۴.
  24. مقاییس اللغة، ج۱، ص۳۹۵.
  25. الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۶۰۶.
  26. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲، ص۳۰۴-۳۰۹.