نفی تفاخر در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = تفاخر | | موضوع مرتبط = تفاخر | ||
| عنوان مدخل = تفاخر | | عنوان مدخل = تفاخر | ||
| مداخل مرتبط = [[تفاخر در قرآن]] - [[تفاخر در | | مداخل مرتبط = [[تفاخر در قرآن]] - [[تفاخر در فقه سیاسی]] - [[تفاخر در خانواده]] - [[نفی تفاخر در معارف و سیره نبوی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} |
نسخهٔ ۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۰۰
مقدمه
- از اوصاف زشت و ناپسندی که در سیره و قول نبی اکرم (ص) از آن به زشتی یاد شده، فخرفروشی و افتخار به حسب و نسب خویش است. این صفت نکوهیده از عوامل بسیار مخرب در روابط ایمانی شمرده شده و رسول خدا (ص) نیز آن را آفت بزرگیِ خاندان دانسته است[۱][۲].
نگاهی کوتاه بر پیشینه تفاخر در عصر جاهلی
- رسول خدا (ص) در حالی به رسالت برگزیده شد که جامعه عرب آن روز در فساد و تباهی دست و پا میزد و سایه شوم جهالت، تعصب، فساد و تفاخر به نسب و قبیله بر سرتاسر جزیرة العرب سایه افکنده بود. تفاخر و خودبرتربینی در میان اعراب جاهلی، اصلی خدشه ناپذیر به حساب میآمد و سبب بسیاری از جنگها و نزاعهای جاهلی شده بود. جنگهای جاهلی از نظر شدت و اهمیت متفاوت بودند؛ اما همگی، ویژگی مشابهی داشتند و آن، دمیدن روح فخر و انتقام در کالبد قبیله بود. آنان به پیروزیها تفاخر میکردند و هنگام شکست، در پی انتقام بودند[۳]. آنان شجاعت به خرج میدادند و بخشش میکردند تا به سبب این کار ستایش شوند و بر سایر رؤسا و بزرگان جامعه افتخار کنند[۴].
- همچنین، قبیله قریش، در تفاخر، گوی سبقت را از هم قطاران جاهلی خود ربوده بود. از زمانی که خداوند، لشکر ابرهه را تار و مار کرد، مقام کعبه و قریش بیش از پیش در نظر مردم عرب بالا رفت؛ و قریش نیز کم کم، بدعت گذاری را آغاز کردند و انجام برخی مراسم حج مثل وقوف در عرفه را ترک کردند، با اینکه میدانستند این عمل از شعائر دین ابراهیم (ع) است. آنان وقوف در عرفه را برای سایر اعراب واجب دانسته، میگفتند: "ما فرزندان ابراهیم و اهل حرم و خادمان کعبه و ساکنان آن هستیم و برای ما سزاوار نیست که از حرم خارج شویم و غیر حرم را مانند حرم، بزرگ بشماریم؛ چرا که این کار از حرمت و شأنمان نزد عرب میکاهد!"[۵][۶].
- تفاخر به کثرت جمعیت و ثروت در میان اعراب جاهلی به جایی رسیده بود که به سبب مفاخره بر دیگر قبایل و بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان میرفتند و قبور مردگان را میشمردند[۷][۸].
فخرفروشی و برتری جویی در سیره نبوی (ص)
- پیامبر اسلام (ص) در دوران رسالتش پیوسته با برتری جوییها به مبارزه برخاست و سرانجام موفق شد به کمک تعالیم ناب الهی به بسیاری از دشمنیها و ستیزه جوییهایی که در گذشته در تفاخرهای بیاساس قبیلهای ریشه داشت، خاتمه داده، آنها را به برادری تبدیل کند[۹].
- این اقدام بزرگ، چیزی نبود که از چشم دشمنان اسلام مخفی بماند؛ پس آنها کوشیدند برای ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان از آن به صورت حربهای کار آمد بهره بگیرند. نقل شده است، روزی عدهای از اوسیان و خزرجیان در نقطهای گرد آمده، به گفتگو مشغول بودند. وحدت این گروه که دیروز، دشمن خون آشام یکدیگر بودند، شأس بن قیس - از سران کینه توز یهود - را سخت ناراحت کرد و او فوراً به جوانی یهودی - که همراه او بود- اشاره کرد که میان آنها رفته، از جنگهای ۱۲۰ ساله اوسیان و خزرجیان، سخن به میان آورد. آن جوان، خاطرات گذشته را چنان تشریح کرد که نزاع و تفاخر دوباره میان دو دسته مسلمان اوس و خزرج آغاز شد؛ نزدیک بود آتش جنگ میان آنان شعله ور شود که این مسئله را به پیامبر (ص) خبر دادند؛ پس ایشان فوراً با گروهی از یاران، خود را به آنها رسانید و فرمود: "ای گروه مسلمانان، خدا را در نظر بیاورید! آیا دوباره به یاد دوران جاهلیت افتاده اید؟ در صورتی که من در میان شما هستم، پس از آنکه خداوند، شما را به اسلام راهنمایی فرمود و بدان گرامی داشت و به کمک آن عادات جاهلیت را از شما دور کرد و شما را از کفر نجات داد و میان شما اتحاد و اتفاق ایجاد کرد." سخنان رسول خدا (ص) آنان را به خود آورد؛ پس، گریان شده، همدیگر را در آغوش کشیدند و از درگاه خداوند مغفرت خواستند[۱۰][۱۱].
- رسول خدا (ص) با آنکه خود از نظر حسب و نسب، شریفترین مردم به حساب میآمد؛ اما هیچگاه شنیده نشد که در این امور بر دیگر مردم تفاخر بورزد؛ بلکه در بیان و رفتار خود نیز به گونهای عمل میکرد که در اذهان مردم، مفاخره و برتری جویی تداعی نشود. علی (ع) در این باره میفرماید: "هرگاه رسول خدا (ص) فضیلتی را از خود یاد میکرد، میفرمود: "قصدم تفاخر و فخرفروشی نیست"[۱۲][۱۳].
- نقل شده است، در جنگ احد، جوانی ایرانی در میان لشکر مسلمانان بود. این جوان پس از وارد آوردن ضربتی بر یکی از دشمنان، به سبب غرور گفت: "این ضربت را از من تحویل بگیر که من جوانی ایرانیام". پیامبر (ص) پس از شنیدن این سخن، فوراً آن را خواست و به او فرمود: "چرا نگفتی من جوانی انصاری هستم؟ چرا به چیزی که به آیین و مسلک است، افتخار نکردی و پای تفاخر و نژاد را به میان کشیدی؟"[۱۴][۱۵].
- همچنین روایت شده است که مردی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "ای رسول خدا (ص)، من فلانم پسر فلانی" و سپس از سر تفاخر تا نه نفر از پدران خود را برشمرد. رسول خدا (ص) به آن مرد فرمود: "بدان که تو در دوزخ، دهمین آنانی"[۱۶][۱۷].
- همچنین در برخی منابع آمده است که روزی عایشه و حفصه، همسران رسول خدا (ص)، به صفیه، دختر حیی بن اخطب، همسر دیگر رسول خدا (ص)، تفاخر کرده، خود را به علت نسبی شان با رسول خدا (ص) از او برتر شمردند و صفیه را سرزنش کرده، او را دختر یهودیه خواندند. صفیه نیز به رسول خدا (ص) شکایت برد و در حالی که گریه میکرد، به نزد نبی خاتم (ص) وارد شد؛ رسول خدا (ص) از وی علت گریهاش را پرسید؛ او گفت: "عایشه و حفصه به او دشنام داده، او را برای تحقیر، یهودیه خواندهاند"؛ حضرت فرمود: "چرا به آنها نگفتی که پدرم، هارون و عمویم، موسی و شوهرم، محمد (ص) است؟"[۱۸] این واقعه باعث شد آیه ۱۱ سوره حجرات نازل شود[۱۹][۲۰].
خطبه رسول خدا (ص) در روز فتح مکه
- در جامعه عرب آن روز، بزرگترین افتخار یک نفر این بود که شاخهای از یک قبیله سرشناس مانند قریش باشد؛ ولی پیامبر اکرم (ص) برای برانداختن این اصل موهوم و به منظور درهم کوبیدن افتخارات بیاساس و جاهلی عرب، در روز فتح مکه به مردم آن جا چنین فرمود: "ای مردم! خداوند با اسلام، نخوت جاهلیت و نازیدن به پدران و خاندانهای جاهلی را از شما زدود. ای مردم! شما از آدم (ع) هستید و او نیز از گل آفریده شده است؛ بدانید که امروز، بهترین شما نزد خداوند و گرامیترین شما در پیشگاه او پرهیزگارترین و فرمانبردارترین شما از اوست"[۲۱]. سپس ایشان برای اینکه به جهانیان بیاموزد که ملاک شخصیت و برتری تنها تقوا و پرهیزگاری است[۲۲]، در فرازی دیگر از سخنان خود چنین فرمود: "مردم در پیشگاه خداوند، دو دسته اند: دستهای پرهیزگار که در پیشگاه خداوند، گرامی و گروهی متجاوز و گناهکار که نزد خداوند ذلیل و خواراند"[۲۳]؛ آنگاه رسول خدا (ص) برای برانداختن نخوت عرب که عرب بودن و انتساب به این نژاد را از مفاخر بزرگ خود میشمرد، در ادامه سخنان خویش، خطاب به مردم مکه چنین فرمود: «أَلَا إِنَّ الْعَرَبِيَّةَ لَيْسَتْ بِأَبٍ وَالِدٍ وَ لَكِنَّهَا لِسَانٌ نَاطِقٌ فَمَنْ قَصَرَ عَمَلُهُ لَمْ يُبْلِغْ بِهِ حَسَبُهُ »[۲۴]؛ ای مردم! بدانید که عربیت، به پدری نیست که عامل دنیا آمدن شما بوده، بلکه آن، تنها زبانی است که با آن سخن گفته میشود. پس هر کس در عمل، کوتاهی کند، شرافت خانوادگی اش او را به خشنودی خداوند نمیرساند. سپس حضرت برای تحکیم مساوات بین انسانها فرمود: همه مردم، از روزگار گذشته تا حال، مانند دانههای شانه برابر اند و عرب بر عجم و سرخ بر سیاه برتری ندارد[۲۵][۲۶].
فخرفروشی و برتریجویی
تفاخر و مباهات و برتریجویی که از جهل محض و سفاهت ناشی میشود، از عوامل مخرب روابط ایمانی است. از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «أَتَى رَسُولَ اللَّهِ (ص) رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ حَتَّى عَدَّ تِسْعَةً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَمَا إِنَّكَ عَاشِرُهُمْ فِي النَّارِ»[۲۷].
آدمیان به سببهای گوناگون گرفتار فخرفروشی و برتریجویی میشوند، از جمله: علم و دانش، عمل و عبادت، نسب و حسب، جمال و زیبایی، مال و مکنت، نیرومندی و قدرت، داشتن پیروان و یاران و شاگردان و خدمتگزاران و اقوام و خویشان[۲۸]، که البته بازگشت هرگونه برتریجویی جز به نادانی آدمی به خود و خالق هستی نیست. از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «الْكِبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ، وَ تَسْفَهَ الْحَقَّ»[۲۹].
بیتردید تا فخرفروشی و برتریجویی، تا خودبینی و گردنفرازی هست، نه اثری از اخوّت هست و نه از امت.[۳۰]
منابع
پانویس
- ↑ کلینی، الکافی، ج ۲، ص ۳۲۹؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۵۷ و احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۱.
- ↑ این بخش از کتب مختلف ایام العرب، الکامل، عقد الفرید و... برگرفته شده است.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۵۹ - ۶۰؛ محمد بن حبیب البغدادی، المنمق فی اخبار قریش، ص ۱۲۷ - ۱۲۹ و ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۲۰۲ - ۲۰۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۲.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۸۱۱؛ جاراللّه زمخشری، الکشاف، ج ۴، ص ۷۹۱؛ فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج ۳۲، ص ۲۷۰ و حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج ۵، ص ۲۹۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۲.
- ↑ السیرة النبویه، ص ۵۵۵ - ۵۵۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۲-۲۱۳.
- ↑ حسن بن ابی الحسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۴۰۷ و احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج ۱، ص ۲۱۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۳.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۲۹۵؛ ابن اشعث سجستانی، سنن ابی داوود، ج ۲، ص ۵۰۳ و محمد بن یزید القزوینی، سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۹۳۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۳.
- ↑ سلیمان بن احمد الطبرانی، المعجم الاوسط، ج ۱، ص ۱۴۱، الکافی، ج ۲، ص ۳۲۹، مسند احمد، ج ۴، ص ۱۳۴ و محمد بن محمد کوفی بن اشعث، الجعفریات، ص ۱۶۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۳-۲۱۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۸، ص ۱۰۰، احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۴۴۴ و ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۷۴.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج ۲، ص ۳۲۱ - ۳۲۲ و مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۰۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۴.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ (ع) وَ آدَمُ مِنْ طِينٍ أَلَا إِنَّ خَيْرَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَكْرَمَكُمْ عَلَيْهِ الْيَوْمَ أَتْقَاكُمْ »؛
- ↑ علم الهدی خراسانی، نهج الخطابه، ج ۱، ص ۲۵ - ۲۶.
- ↑ « يا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ: رَجُلُ مُؤْمِنُ تَقِيُّ كَرِيمُ عَلَى اللَّهِ، وَ فَاجِرٍ شَقِيُّ هَيِّنُ عَلَى اللَّهِ»؛ صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۵، ص ۲۴۲ و ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج ۱، ص ۳۸۸.
- ↑ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۹۴ و نهج الخطابه، ج ۱، ص۲۶.
- ↑ «إِنَ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَ لَا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلَّا بِالتَّقْوَى»؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص۳۴۱ و میرزای نوری، مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۸۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ «مردی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: ای رسول خدا، من فلان پسر فلانم، و [از سر فخرفروشی و برتریجویی] تا نه تن از پدران خود را برشمرد. رسول خدا (ص) به آن مرد فرمود: بدان که تو دهمین آنانی در دوزخ». الکافی، ج۲، ص۳۲۹؛ وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۳۳۵.
- ↑ ر. ک: مرآة العقول، ج۱۰، ص۱۸۸-۱۹۲ در شرح این موارد.
- ↑ «بزرگی فروختن این است که مردم را خوار و حق را سبک شماری». الکافی، ج۲، ص۳۱۰؛ وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۳۰۶.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۶۲۶.