جهانبینی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) |
جز (جایگزینی متن - 'فلسفۀ سیاسی' به 'فلسفۀ سیاسی') |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
*این تعریف بر این [[باور]] [[استوار]] است که [[روابط سیاسی]] [[جامعۀ بشری]] به عنوان بخشی از [[جهان هستی]]، نه در عالم واقع و عین و نه در عالم [[شناخت]] و [[معرفت]] و [[ذهن]]، از [[روابط]] [[حاکم]] بر [[جهان هستی]] جدا نیست. و هرگونه تجزیه و تحلیل و تلاش [[معرفتی]] در جهت [[تبیین]] و [[شناخت]] [[روابط سیاسی]] [[جامعۀ بشری]]، خواه در حوزۀ معرفتهای توصیفی یا در حوزۀ معرفتهای تکلیفی چنانچه بریده از بستر هستی شناسانه این [[روابط]] و بدون در نظر گرفتن [[قوانین]] و [[روابط]] کلان [[حاکم]] بر [[جهان هستی]] صورت گیرد، تجزیه و تحلیل و تبیینی بریده از ریشههای منطقی و بیپایه و فاقد بنیاد [[عقلی]] و برهانی است. | *این تعریف بر این [[باور]] [[استوار]] است که [[روابط سیاسی]] [[جامعۀ بشری]] به عنوان بخشی از [[جهان هستی]]، نه در عالم واقع و عین و نه در عالم [[شناخت]] و [[معرفت]] و [[ذهن]]، از [[روابط]] [[حاکم]] بر [[جهان هستی]] جدا نیست. و هرگونه تجزیه و تحلیل و تلاش [[معرفتی]] در جهت [[تبیین]] و [[شناخت]] [[روابط سیاسی]] [[جامعۀ بشری]]، خواه در حوزۀ معرفتهای توصیفی یا در حوزۀ معرفتهای تکلیفی چنانچه بریده از بستر هستی شناسانه این [[روابط]] و بدون در نظر گرفتن [[قوانین]] و [[روابط]] کلان [[حاکم]] بر [[جهان هستی]] صورت گیرد، تجزیه و تحلیل و تبیینی بریده از ریشههای منطقی و بیپایه و فاقد بنیاد [[عقلی]] و برهانی است. | ||
*این رابطۀ مستحکم و بنیادین میان حوزۀ [[معرفت]] [[سیاسی]] با جهانبینی که از آن به "جهانبینی سیاسی" تعبیر کردیم، از دیرباز مورد توجّه [[اندیشمندان]] [[علم]] [[سیاست]] بوده است. فلاسفۀ [[سیاسی]] و سیاستپژوهان عصور متأخر نیز، کم و بیش این رابطۀ مستحکم و بنیادین را [[باور]] داشتهاند و در بسیاری موارد به آن تصریح کردهاند؛ اگرچه به لحاظ روند عملگرایانه اندیشۀ [[غرب]] در دو سه قرن اخیر [[سعی]] شده است مباحث [[سیاسی]]، غالبا جدا از بنیادهای هستی شناسانۀ آن مورد بحث و بررسی قرار گیرد و همین روند، موجب بسیاری از آشفتگیهای منطقی و درهم ریختگی [[نظم]] [[عقلی]] مباحث مربوط به [[دانش]] [[سیاسی]] در [[جهان غرب]] به ویژه در دورۀ معاصر شده است. | *این رابطۀ مستحکم و بنیادین میان حوزۀ [[معرفت]] [[سیاسی]] با جهانبینی که از آن به "جهانبینی سیاسی" تعبیر کردیم، از دیرباز مورد توجّه [[اندیشمندان]] [[علم]] [[سیاست]] بوده است. فلاسفۀ [[سیاسی]] و سیاستپژوهان عصور متأخر نیز، کم و بیش این رابطۀ مستحکم و بنیادین را [[باور]] داشتهاند و در بسیاری موارد به آن تصریح کردهاند؛ اگرچه به لحاظ روند عملگرایانه اندیشۀ [[غرب]] در دو سه قرن اخیر [[سعی]] شده است مباحث [[سیاسی]]، غالبا جدا از بنیادهای هستی شناسانۀ آن مورد بحث و بررسی قرار گیرد و همین روند، موجب بسیاری از آشفتگیهای منطقی و درهم ریختگی [[نظم]] [[عقلی]] مباحث مربوط به [[دانش]] [[سیاسی]] در [[جهان غرب]] به ویژه در دورۀ معاصر شده است. | ||
*با توجه به نکتۀ یاد شدۀ بالا که در نوشتۀ برخی مؤرخین | *با توجه به نکتۀ یاد شدۀ بالا که در نوشتۀ برخی مؤرخین [[فلسفۀ سیاسی]] میخوانیم: "گفتار [[سیاسی]] ارسطو، به گفتار مابعدالطبیعۀ وی موقوف است و به نوعی از آن [[استنتاج]] میشود... در نظر ارسطو، [[احکام]] خاص وجود [[سیاسی]]، [[تابعی]] است از [[احکام]] وجود من حیث هو وجود؛ اما نزد ماکیاولی، گفتار [[سیاسی]]، موقوف به بحث [[فلسفی]] مقدماتی نیست و وی جدای از ملاحظات [[فلسفی]]، به [[استنتاج]] [[احکام]] وجود [[سیاسی]] میپردازد"<ref>سیدجواد طباطبایی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ص۱۱.</ref>. | ||
*به هرحال، خواه [[اندیشمند]] یا [[فیلسوف]] [[سیاسی]] جهانبینی خاصی را در [[اندیشه]] و نظریۀ [[سیاسی]] خود مد نظر قرار دهد یا نه، در واقع و از نظر [[ارتباط]] واقعی میان حقایق و موجودات [[جهان هستی]] و اینکه [[جامعۀ بشری]] بخشی از [[جهان هستی]] و محکوم [[قوانین]] و [[روابط]] عام [[حاکم]] بر کلیت [[جهان هستی]] است، [[اندیشه]] و نظریۀ [[سیاسی]] وی از نظر منطقی، تنها با نوعی تحلیل و [[فهم]] ویژهای از [[جهان هستی]] و [[قوانین]] و [[روابط]] کلّی و عامّی که بر کلیت [[جهان هستی]] [[حاکم]] است، سازگار و منسجم خواهد بود که معنای آن، وجود رابطۀ منطقی بین جهانبینی و نظریۀ [[سیاسی]] است و نتیجۀ منطقی آن، ناصواب بودن نظریۀ [[سیاسی]] وابسته به جهانبینی غیر واقعی و ناصواب است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۵۹-۶۱.</ref>. | *به هرحال، خواه [[اندیشمند]] یا [[فیلسوف]] [[سیاسی]] جهانبینی خاصی را در [[اندیشه]] و نظریۀ [[سیاسی]] خود مد نظر قرار دهد یا نه، در واقع و از نظر [[ارتباط]] واقعی میان حقایق و موجودات [[جهان هستی]] و اینکه [[جامعۀ بشری]] بخشی از [[جهان هستی]] و محکوم [[قوانین]] و [[روابط]] عام [[حاکم]] بر کلیت [[جهان هستی]] است، [[اندیشه]] و نظریۀ [[سیاسی]] وی از نظر منطقی، تنها با نوعی تحلیل و [[فهم]] ویژهای از [[جهان هستی]] و [[قوانین]] و [[روابط]] کلّی و عامّی که بر کلیت [[جهان هستی]] [[حاکم]] است، سازگار و منسجم خواهد بود که معنای آن، وجود رابطۀ منطقی بین جهانبینی و نظریۀ [[سیاسی]] است و نتیجۀ منطقی آن، ناصواب بودن نظریۀ [[سیاسی]] وابسته به جهانبینی غیر واقعی و ناصواب است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۵۹-۶۱.</ref>. | ||
نسخهٔ ۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۴۰
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل جهانبینی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
تعریف جهانبینی
- پاسخ به پرسشهای بنیادی انسان، دربارۀ جهان را، جهانبینی میگویند، مثلًا اینکه انسان از کجا آمده، به کجا میرود، هدف زندگی او چیست، از کدام قوانین باید پیروی کند، آیا آزاد است یا مجبور. تفاوت میان جهانبینی و ایدئولوژی در این است که جهانبینی مکتب نظری است، ولی ایدئولوژی بر پایۀ مکتب نظری یک مکتب عملی است. از آن رو که حکمت عملی، زاده حکمت نظری است، میتوان گفت همۀ ایدئولوژیها بر پایه جهانبینی شکل میگیرند[۱].
جهانبینی سیاسی
- مقصود از جهانبینی سیاسی "تبیین و تفسیری است از جهان و جایگاه انسان در آن و رابطۀ او با سایر موجودات جهان هستی که نظریۀ مربوط به سیاست و روابط سیاسی جامعۀ بشری بر مبنای آن شکل گرفته و مورد تبیین یا اثبات قرار میگیرد".
- این تعریف بر این باور استوار است که روابط سیاسی جامعۀ بشری به عنوان بخشی از جهان هستی، نه در عالم واقع و عین و نه در عالم شناخت و معرفت و ذهن، از روابط حاکم بر جهان هستی جدا نیست. و هرگونه تجزیه و تحلیل و تلاش معرفتی در جهت تبیین و شناخت روابط سیاسی جامعۀ بشری، خواه در حوزۀ معرفتهای توصیفی یا در حوزۀ معرفتهای تکلیفی چنانچه بریده از بستر هستی شناسانه این روابط و بدون در نظر گرفتن قوانین و روابط کلان حاکم بر جهان هستی صورت گیرد، تجزیه و تحلیل و تبیینی بریده از ریشههای منطقی و بیپایه و فاقد بنیاد عقلی و برهانی است.
- این رابطۀ مستحکم و بنیادین میان حوزۀ معرفت سیاسی با جهانبینی که از آن به "جهانبینی سیاسی" تعبیر کردیم، از دیرباز مورد توجّه اندیشمندان علم سیاست بوده است. فلاسفۀ سیاسی و سیاستپژوهان عصور متأخر نیز، کم و بیش این رابطۀ مستحکم و بنیادین را باور داشتهاند و در بسیاری موارد به آن تصریح کردهاند؛ اگرچه به لحاظ روند عملگرایانه اندیشۀ غرب در دو سه قرن اخیر سعی شده است مباحث سیاسی، غالبا جدا از بنیادهای هستی شناسانۀ آن مورد بحث و بررسی قرار گیرد و همین روند، موجب بسیاری از آشفتگیهای منطقی و درهم ریختگی نظم عقلی مباحث مربوط به دانش سیاسی در جهان غرب به ویژه در دورۀ معاصر شده است.
- با توجه به نکتۀ یاد شدۀ بالا که در نوشتۀ برخی مؤرخین فلسفۀ سیاسی میخوانیم: "گفتار سیاسی ارسطو، به گفتار مابعدالطبیعۀ وی موقوف است و به نوعی از آن استنتاج میشود... در نظر ارسطو، احکام خاص وجود سیاسی، تابعی است از احکام وجود من حیث هو وجود؛ اما نزد ماکیاولی، گفتار سیاسی، موقوف به بحث فلسفی مقدماتی نیست و وی جدای از ملاحظات فلسفی، به استنتاج احکام وجود سیاسی میپردازد"[۲].
- به هرحال، خواه اندیشمند یا فیلسوف سیاسی جهانبینی خاصی را در اندیشه و نظریۀ سیاسی خود مد نظر قرار دهد یا نه، در واقع و از نظر ارتباط واقعی میان حقایق و موجودات جهان هستی و اینکه جامعۀ بشری بخشی از جهان هستی و محکوم قوانین و روابط عام حاکم بر کلیت جهان هستی است، اندیشه و نظریۀ سیاسی وی از نظر منطقی، تنها با نوعی تحلیل و فهم ویژهای از جهان هستی و قوانین و روابط کلّی و عامّی که بر کلیت جهان هستی حاکم است، سازگار و منسجم خواهد بود که معنای آن، وجود رابطۀ منطقی بین جهانبینی و نظریۀ سیاسی است و نتیجۀ منطقی آن، ناصواب بودن نظریۀ سیاسی وابسته به جهانبینی غیر واقعی و ناصواب است[۳].
تقسیم بندی کلی درباره جهانبینی
- دریک تقسیم بند کلی جهانبینی به دو قسم تقسیم میشود:
- جهانبینی الهی: که بر سه باور اصلی پایه گذاری شده است: باور به خدای یگانه، پیامبران الهی و جهان آخرت.
- جهانبینی مادی: این نوع جهانبینی بر دو باور یعنی حس و تجربه بنا شده است[۴].
جهانبینی از نگاه کلامی
- جهانبینی از منظر علم کلام یعنی سلسله اعتقادات و بینشهای کلی و هماهنگ دربارۀ جهان و انسان؛ طبق این معنا سیستم عقیدتی و اصولی هر دین را جهانبینی آن دین تشکیل میدهد. در واقع جهانبینی کلامی یعنی "جهانشناسی" نه "جهان احساسی". جهانبینی به مسئلۀ شناخت مربوط میشود. بنابراین، جهانبینی از مختصات انسان است و به نیروی اندیشه و تفکر و قدرت ارزیابی انسان از مجموع هستی بستگی دارد؛ برخلاف جهان احساسی که میان انسان و حیوان مشترک است. بسیاری از حیوانات از نظر جهان احساسی از انسان پیشرفتهترند، یا به این دلیل که از برخی حواس برخوردارند که انسانها فاقد آنها هستند و یا اینکه حواس مشترک آنها بسیار حساستر از انسان هاست[۵].
- باید دانست احساس، عاملی غیر از شناخت است. در واقع تفاوت انسان با سایر جانداران در همین نقطه است؛ به آن معنا که سایر جانداران، جهان را فقط احساس میکنند؛ اما انسان، علاوه بر احساس جهان، به شناخت جهان راه مییابد و آن را تفسیر میکند؛ یا لااقل میتواند جهان را بشناسد و تفسیر نماید[۶].
- با توجه به تنوع شناخت جهان و هستی و تعدد تفاسیری که از آن صورت گرفته و در نتیجه احکام و رفتارهایی که شکل پذیرفته است؛ جهانبینیها نیز متعدد است که مهمترین آنها در ادامه مورد بررسی قرار میگیرد[۷].
اسلوب جهانبینی کلامی
- جهانبینی کلامی، داری اسلوب و برنامۀ خاص است که برای ایجاد این شاکله باید از شرایط زیر برخوردار باشد: قابل اثبات و استدلال باشد؛ به حیات و زندگی انسان معنا دهد؛ آرمانساز و شوقانگیز باشد؛ قدرت تقدس بخشیدن به هدفهای انسانی و اجتماعی را داشته باشد و تعهدآور و مسئولیتساز باشد[۸].
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۲۱۸-۲۱۹.
- ↑ سیدجواد طباطبایی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ص۱۱.
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص:۵۹-۶۱.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۹۵-۹۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۹۵-۹۷