(۷۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱۰ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱:
خط ۱:
{{خرد}}
{{مدخل مرتبط
{{نبوت}}
| موضوع مرتبط = پیامبر خاتم
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل =
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[پیامبر خاتم]]''' است. "'''[[بعثت پیامبر خاتم]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| مداخل مرتبط = [[بعثت پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط = پیامبر خاتم (پرسش)
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[بعثت پیامبر خاتم در قرآن]] | [[بعثت پیامبر خاتم در حدیث]] | [[بعثت پیامبر خاتم در کلام اسلامی]] | [[بعثت پیامبر خاتم در تاریخ اسلام]]</div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
[[پرونده:IM009999.jpg|300px|بندانگشتی]]
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[پیامبر خاتم (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
==آغاز نبوت==
'''بِعثَت [[پیامبر خاتم]]''' به [[برگزیده شدن]] [[حضرت محمد]] {{صل}} به [[پیامبری]] و آغاز [[رسالت]] او به عنوان [[آخرین پیامبر]] [[الهی]] اشاره دارد. حضرت محمد {{صل}} در سال چهلم [[عامالفیل]] در سن چهل سالگی و در [[غار حراء]] به پیامبری [[برگزیده]] شد. [[شیعیان]] بیست و هفتم [[ماه رجب]] را [[روز]] بعثت پیامبر خاتم دانسته و این روز را به عنوان [[عید مبعث]] گرامی میدارند.
نخستین آیاتی که بر [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل میشود، آیات اول سوره مبارکه علق است:
{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ}}﴾}}.<ref>علق، آیات ۵-۱: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از علق آفرید. بخوان و پروردگار تو کریمترین کریمان است. همان کس که به وسیله قلم آنچه را که انسان نمیدانست به وی آموخت.</ref>
این، آغاز قرآن و آغاز وحی است؛ دیباچه وحی است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۸ ص ۲۴۲.</ref>
روز بعثت، روز توحید و روز انبعاث مردم جهان و رستاخیز انسانیت و روز عید فکر و عقل است. روز توحید است؛ زیرا اسلام ندای توحید است و عبادت و بردگی غیر خدا را الغا کرد.
روز انبعاث و حشر و نشر است؛ زیرا روز برانگیخته شدن مردم از مقبرهها و مرقدها و آرامگاههای جهل و عادتهای سوء و پست است. روز عید فکر است؛ به این جهت که قرآن تحریککننده عقول و افکار است.<ref>یادداشتها، ج ۹، ص ۱۲۷.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==موج اسلامی==
== معناشناسی ==
اسلام در ابتدا بهصورت یک موج بسیار کوچک پدید آمد. آن روز [[پیامبر خاتم|حضرت محمد]] {{صل}} از کوه حرا به زیر آمد، در حالی که دنیای درونش دگرگون شده بود و با دریای غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهی لبریز شده بود و فریاد برآورد: {{عربی|اندازه=155%|"قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تُفْلِحُوا"}}. روزهای اول پیام پیامبر، از خانهای که تنها سه تن: [[پیامبر خاتم|محمد]] {{صل}} و [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}} و [[امام علی|علی]] {{ع}} را در بر میگرفت، تجاوز نمیکرد، ولی اندکی بعد به سایر خانههای مکه سرایت کرد. پس از حدود ده سال به خارج مکه، بهویژه مدینه کشیده شد، و در مدت کمی به سایر نقاط جزیرةالعرب امتداد یافت، و در کمتر از نیم قرن دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید. این موج، همانگونه که خاصیت موجهای زنده است، به موازات اینکه رو به گسترش نهاد، بر قوت و قدرت و عمق خویش افزود. به راستی حیرتآور است؛ مردی مکتب ندیده و درس نخوانده در سرزمینی که جز جهل، فساد، خودخواهی و خودپرستی اثری در آن نیست، به پاخیزد و نهضتی چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد کند؛<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۳۶.</ref>
"بعثت" در لغت بهمعنای برانگیختن<ref>جبران مسعود، الرائد، ج۱، ص۳۸۸؛ دو واژه بعث و بعثت مصدر فعل بعث یبعث میباشند.</ref>، چیزی را به طرفی سوق دادن<ref>راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۱۳۲.</ref> و فرستادن به تنهایی<ref>ابن منظور، لسان العرب، ج۲، ص۱۱۶.</ref> است و در اصطلاح بهمعنای فرستاده شدن [[انسانی]] از سوی [[خداوند]] برای فراخواندن دیگران به سوی [[هدایت]] و کمال شایسته انسانی است<ref>ابوالفضل داورپناه، انور العرفان، ج۲، ص۸۳.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[بعثت (مقاله)|بعثت]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۱۸۶؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۱۵۹؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۴۳.</ref>
اما کفهای پوچ به بیرون پرتاب میشوند، ولی آنچه به مردم سود میرساند در زمین میماند.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==دعوت در مکه==
== فلسفه بعثت ==
در سالهای اول بعثت [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، پس از نزول آیه {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ}}﴾}}<ref>شعرا، آیه ۲۱۴: و خویشان نزدیکت را هشدار ده.</ref> دو واقعه رخ داده است:
{{اصلی|فلسفه بعثت}}
درباره [[فلسفه بعثت]] در [[آیات]] و [[روایات]] به موارد متعددی اشاره شده است که برخی از آنها عبارتاند از:
#'''انذار نزدیکان خیلی نزدیک:''' [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}}، در جلسهای که تاریخ آن را به نام جلسه یوم الانذار ضبط کرده است، بزرگان بنیهاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروی و قبول دعوت من است. این سخن آنچنان سنگین و باور نکردنی آمد که جمعیت با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و جوابی نداده، متفرق شدند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۵، صص ۱۹۹ و ۲۰۰؛ [[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت (کتاب)|وحی و نبوت]] مجموعه آثار، ج ۲، ص ۱۶۵.</ref>
=== ادله قرآنی ===
#'''دعوت از همه قریش:''' پیامبر از قبیله قریش بود و بنیهاشم تیرهای از قریش. ایشان بالای یکی از کوههای اطراف مکه رفتند و فریاد کردند: ایهاالناس، جمع شوید، میخواهم مطلب مهمی را با شما در میان بگذارم. تا حضرت این را اعلام کردند، عده بسیاری جمع شدند، بعد حضرت فرمود: اگر من سخنی شما بگویم، از من میپذیرید، باور میکنید؟ همه گفتند: ما از تو جز راستی نشنیدهایم. فرمود: اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاهی هست که تصمیم گرفتهاند شهر شما را غارت کرده، افرادتان را بکشند، باور میکنید؟ همه گفتند: البته باور میکنیم، ما از تو سخن خلاف نشنیدهایم. تا این اقرار را گرفت، فرمود: پس من شما را انذار میکنم که در مقابل شما عذاب بسیار شدید دردناکی هست، اما نه فقط در این دنیا. اگر همین راهی را که الان دارید میروید ادامه بدهید، در جلوی شما عذاب بسیار شدیدی است.
در [[سوره جمعه]] [[فلسفه بعثت]] اینچنین آمده است: {{متن قرآن|هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}}<ref>«اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.</ref>. [[خداوند]] در این [[آیه]]، [[فلسفه بعثت]] را [[تزکیه]] و [[تعلیم]] برای رهانیدن از [[گمراهی]] دانسته است.
این جمله بسیار تکان دهنده بود. ابولهب فریاد زد: تو برای چنین حرفی ما را به اینجا آوردهای؟ و رفت.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۵، صص ۱۹۹ و ۲۰۰.</ref>
در زمانی که [[پیامبر خاتم|حضرت رسول]] {{صل}} در مکه بودند، قریش از تبلیغ ایشان ممانعت میکردند. رسول اکرم از فرصت ماههای حرام استفاده کرده، در میان قبایل میگشتند و مردم را دعوت میکردند. در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیامبر حرکت میکرد و هر چه پیامبر میفرمود، او میگفت: دروغ میگوید، به حرفش گوش نکنید!<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[امامت و رهبری (کتاب)|امامت و رهبری]] مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۷۹.</ref>
[[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، بدون آنکه اهمیتی به پیشامدها بدهد، با سرسختی عجیبی، در مقابل قریش مقاومت کرد، و راه خویش را بهسوی هدفهایی که داشت طی کرد. از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بتپرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نکرد. بزرگان قریش به تنگ آمدند؛ مطلب را با ابوطالب در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا خود جلو برادرزادهاش را بگیرد، یا آنکه بگذارد قریش مستقیماً این کار را بکنند. ابوطالب با زبان نرم، قریش را ساکت کرد، تا کار بهتدریج بالا گرفت و برای قریشیان دیگر قابل تحمل نبود. در هر خانهای سخن از محمد {{صل}} بود. همه همپیمان شدند که باید این غائله کوتاه شود. رؤسای قریش دوباره نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزادهات را بگیری و نگرفتی؛ ما بهخاطر پیرمردی و احترام تو، پیش از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای اتمام حجت آمدهایم. اگر جلو برادرزادهات را نگیری، ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردی تو را نمیکنیم، و با تو و او، هر دو، وارد جنگ میشویم تا یک طرف از پا درآید.
این تهدید صریح، ابوطالب را بسیار ناراحت کرد. او موضوع را با رسول اکرم در میان گذاشت. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} فرمود: عموجان، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند، یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم.
این جمله را گفت و اشکهایش ریخت، ابوطالب گفت: حالا که اینطور است، هرطور که خودت میدانی عمل کن، به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد.<ref>ه[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[داستان راستان (کتاب)|داستان راستان]]، مجموعه آثار ج ۱۸، صص ۳۲۲ و ۳۲۳. به نقل از : سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۲۶۵.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==دو مصیبت==
=== ادله روایی ===
[[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} در ده سال اول بعثتشان کمتر مورد آزار قریش قرار میگرفت؛ چرا که مدافع بزرگ پیامبر {{صل}} جناب ابوطالب، در قید حیات بود و او رئیس بنیهاشم و مورد احترام همه قریش بود. ابوطالب عموی رسول اکرم، و [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}} همسر مهربان آن حضرت، به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب، در فاصله کمی [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش در داخل خانه، یعنی [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}} را از دست داد. این زن واقعاً مصداق یار غمگسار بود و از نظر روحی با [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} به قدری انطباق داشت که باید گفت در جهان نظیر نداشت. این زن بسیار فداکار و عاقل بود؛ مالش، جانش، هستیاش، خوشی، سعادت و همه چیز خود را به پای رسول اکرم ریخت.
در برخی از [[روایات]] نیز [[رسول خدا]] {{صل}} به [[فلسفه بعثت]] اشاره کرده است: {{متن حدیث|إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ}}<ref>شیخ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۸؛ محدث نوری، المستدرک علی الوسیله، ج۱۱، ص۱۸۷؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۹۸.</ref>؛ حضرت در این [[حدیث]]، [[فلسفه بعثت]] را تکمیل مکارم [[اخلاقی]] ذکر کرده است.
وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم گران تمام شد، دست قریش را در آزار رسول اکرم بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند. خاکآلود به خانه برگشت. دختر آن حضرت پیش دوید و سر و موی پدر را شستشو داد. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} دید که دختر عزیزش اشک میریزد، فرمود: دخترکم، گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==سفر به طائف==
در [[حدیثی]] دیگر نیز میفرماید: "همانا من فرستاده خدایم، شما را [[دعوت]] میکنم. [[پرستش]] خدای تنها و رها کردن [[پرستش]] بتهایی که سود نمیدهند، زیانی ندارند، نمیآفریند و روزی نمیدهند و زنده نمیکنند و نمیمیرانند"<ref>{{متن حدیث|إنی رسول الله أدعوکم إلی عبادة الله وحده و ترک عبادة الأصنام التی لا تنفع و لا تضر و لا تخلق و لا ترزق و لاتحیی و لاتمیت}}؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴.</ref>. حضرت در این [[روایت]]، [[فلسفه بعثت]] را [[دعوت به توحید]] و ترک [[عبادت]] [[بتها]] میداند. اولین سخن [[رسول خدا]] {{صل}} با کسانی که آنها را به [[دین اسلام]] [[دعوت]] میکرد، [[سخن]] از [[توحید]] بود: {{متن حدیث|قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا}}<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۹۰.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[بعثت (مقاله)|بعثت]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۱۸۹.</ref>
[[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} پس از وفات [[ابوطالب]] و [[حضرت خدیجه|خدیجه]] {{س}}، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف، به شهر طائف در جنوب مکه رهسپار شد. مردم آن شهر پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه میزیستند. ولی رسول اکرم کسی نبود که به خود یأس و نومیدی راه دهد. او برای هدایت یک انسان مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبهرو شود. او از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود. آنان نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه و کنار کسانی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و تعدادی اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} در میان سختیها، دشواریها و جراحتهای فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند تا زیر شاخههای درختان آن دمی استراحت کند. ثمره پایان این سفر، هدایت غلامی نصرانی به نام عداس بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[داستان راستان (کتاب)|داستان راستان]] مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۳۳۱-۳۳۳. به نقل از: سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۴۱۹.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==آزارهای دوران مکه==
== بعثت پیامبر خاتم ==
قریش به [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} تهمتهای مختلفی میزدند؛ تهمتهایی که خود آنها با هم سازگار نبود: یکی معلم بودن و دیگری مجنون بودن.<ref>{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ}}﴾}}. (دخان، آیه ۱۴).</ref> معلم بودن یعنی کسی اینها را به او یاد میدهد. میگفتند هر چه هست کسی به او یاد میدهد. باید انسان خیلی عاقل و فهمیده باشد که از جایی تعلیم بگیرد، آن هم تعلیماتی که از حد خودش بالاتر باشد. بعد میگفتند اصلاً این دیوانه است. اگر دیوانه است دیگر با معلم بودن سازگار نیست. ولی اینها را با هم میگفتند.
برانگیخته شدن [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مقام رسالت]]، یکی از مهمترین حوادث [[تاریخ]] [[بشر]] و از نعمتهای بزرگ [[الهی]] است که [[خداوند]] به سبب اعطای این [[نعمت]]، بر بندگانش [[منت]] نهاده است: {{متن قرآن|لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}}<ref>«بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[بعثت (مقاله)|بعثت]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۱۸۶.</ref>
در مکه، کفار قریش، مسلمین را آزار میدادند؛ آزار روحی و آزار جسمی. آزارهای روحیشان شاید بدتر از آزارهای جسمی بود. مسلمین وقتی که میدیدند کفار قریش نسبت به [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} یا نسبت به آیات قرآن جسارت میکنند، ناراحت میشدند و مکرر میآمدند تا از [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} اجازه بگیرند که با آنها مقابله کنند. قرآن اینها را به آرامش فرا میخواند: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|قُل لِّلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُون أَيَّامَ اللَّهِ}}﴾}}؛<ref>(جاثیه، آیه ۱۴).</ref>
به اینها بگو ببخشایند و بگذرند از این مردمی که به روزهای الهی امیدوار نیستند. به هر چه که از اینها میبینند اهمیت ندهند. دوران هنوز دوران غفران و گذشت بود.
کسانی که میگویند اسلام همهاش جنگ بود، باید توجه داشته باشند که از بیستوسه سالی که دوره پیامبری [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} بود، تمام دوره سیزده ساله مکه دوره یغفروا بود؛ یعنی دورۀ گذشت.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۵، صص ۱۱۸ و ۱۹۷.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==مهاجران حبشه==
[[پیامبر اسلام]]، [[حضرت محمد]] {{صل}} در چهل سالگی، از سوی [[خداوند]] به [[پیامبری]] برانگیخته شد و نخستین بار، بر فراز کوه حرا در [[شهر]] [[مکّه]]، [[آیات]] [[سوره]] "اقرأ" بر آن حضرت فرود آمد. [[جبرئیل]]، یکی از [[فرشتگان]] بزرگ [[خداوند]]، [[قرآن]] را بر آن حضرت نازل کرد. این حادثه مهمّ که آغاز [[پیامبری]] [[حضرت محمد]] {{صل}} بود، در روز ۲۷ [[ماه رجب]] سال چهلم [[عام الفیل]] بود. بعثت [[پیامبر اسلام]]، که به آن "[[مبعث]]" هم میگویند، یکی از روزهای [[فرخنده]] و از [[اعیاد]] بزرگ [[اسلامی]] است و [[مسلمانان]] [[جهان]] این روز را جشن گرفته، [[شادمانی]] میکنند. [[حضرت محمد]] {{صل}}، آخرین [[پیامبران]] است و پس از او هیچ کس به [[پیامبری]] برانگیخته نشده است و [[دین]] او، [[دینی]] کامل، جهانی و همیشگی است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۴۳.</ref>.
فشارها و سختگیریهای مکیان، نتوانست کسانی را که به اسلام گرویده بودند از اسلام برگرداند؛ بلکه حتی نتوانست از موج گرایش مردان و زنان به سوی اسلام نیز جلوگیری کند. روزافزونی گرایش مردم به اسلام و دلسرد نشدن مسلمانان از اسلام و اصرار و استقامت ایشان، قریش را خشمگینتر میکرد، و آنان روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین میافزودند. کار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر میکردند. رسول اکرم، برای اینکه چند صباحی دست قریش را از سر مسلمانان کوتاه کند، به مسلمانان پیشنهاد کرد به سوی حبشه مهاجرت کنند. بسیاری از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. چون فرمانروای حبشه مرد عادل و دادگستری بود، در آنجا راحت و آسوده زندگی میکردند و اعمال و فرایض مذهبی خویش را آزادانه انجام میدادند. قریش همین که از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند، از ترس اینکه مبادا در آنجا کانونی برای اسلام تشکیل شود، دو نفر را همراه هدایای بسیار برای نجاشی پادشاه حبشه و اطرافیان او فرستادند تا شاید آنان را بازگردانند. ریاست و زعامت مسلمانان در حبشه، با جعفر بن ابی طالب بود. او در حضور پادشاه حبشه و همه حاضران، از چگونگی بعثت و ایمان آوردن مسلمانان سخن گفت. او ضمن سخنان خود، با در نظر گرفتن وضع مجلس، که همه مسیحیمذهب بودند و خود پادشاه هم مسیحی بود، آیاتی از سوره مریم را که مربوط به [[حضرت مریم]] {{س}} و [[حضرت عیسی]] و [[حضرت یحیی]] و [[حضرت زکریا]] {{عم}} است، با طمأنینه و استحکام خواند. سخنان جعفر سبب شد نجاشی درخواست فرستادگان قریش و هدایای آنان را رد کند. نجاشی بعدها رسماً مسلمان شد و در سال نهم هجری از دنیا رفت. رسول اکرم از دور بر جنازهاش نماز خواند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[داستان راستان (کتاب)|داستان راستان]]، مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۳۰۵-۳۰۹.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==زمینههای هجرت==
== آغاز بعثت ==
پس از وفات ابوطالب و خدیجه {{س}}، سختگیری بر [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} به حد اعلا رسید و در این میان، خدا وسیله شگفتی فراهم کرد؛ جریان حیرتانگیزی که به هجرت رسول اکرم {{صل}} از مکه به مدینه منتهی شد.
[[حضرت محمد]] {{صل}} هر سال، یک ماه در [[غار حراء]] [[معتکف]] میشد و به [[عبادت]] [[خداوند]] میپرداخت<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۳۵.</ref>. آن حضرت [[چهل]] سال داشت که در [[مکه]] و [[غار حراء]] به [[رسالت]] [[مبعوث]] شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۴۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۰.</ref>. [[اهل سنت]]، آغاز [[بعثت]] را [[رمضان]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۳-۲۹۴؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۲.</ref> و [[شیعیان]] ۲۷ [[رجب]]<ref>کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۴۹؛ شیخ طوسی، التهذیب، ج۴، ص۳۰۴.</ref> ذکر کردهاند.
مردم مدینه از دو قبیله اوس و خزرج بودند که همیشه با هم جنگ داشتند. یک تن از آنها به نام اسعد بن زراره برای اینکه از قریش استمداد کند، به مکه میآید و میهمان یکی از قریشیان میشود. کعبه از قدیم معبد بود و رسم طواف که از زمان [[حضرت ابراهیم]] {{ع}} معمول بود، هنوز ادامه داشت. هرکس که میآمد، طوافی هم دور کعبه میکرد. این شخص وقتی خواست به زیارت کعبه برود و طواف بکند، میزبانش به او گفت: مواظب باش مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی به مسجدالحرام میآید و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بیاختیار میکند. سحری در سخنان او هست. اتفاقاً او هنگامی برای طواف میرود که [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن میخواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که چیزی نشنود. هنگام طواف، چهره پیامبر او را جذب کرد. با خود فکر کرد عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کردهام! حرفهای او را میشنوم، اگر نادرست بود نمیپذیرم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. آیات قرآن را شنید و به پیامبر تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} شد. بعدها ملاقاتهای محرمانهای با حضرت رسول داشت تا اینکه عدهای از مردم مدینه به مکه آمدند و قرار شد در شب دوازدهم ذیالحجه در عقبه مِنی [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}} را ببینند. در آن مکان پیامبر فرمود: من شما را دعوت میکنم به خدای یگانه و ... اگر حاضرید ایمان بیاورید، من به شهر شما خواهم آمد. آنها هم پذیرفتند و مسلمان شدند.
[[پیامبر خاتم|حضرت رسول]] {{صل}} مصعب بن عمیر را به مدینه فرستادند. بهوسیله این مبلغ بزرگوار و جوان، عده فراوان دیگری مسلمان شدند و تقریباً جوّ مدینه مساعد شد.
قریش روزبهروز بر سختگیری خود میافزودند. در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند. در دارالندوه تشکیل جلسه دادند. دارالندوه، یکی از اطاقهای اطراف مسجدالحرام و در حکم مجلس سنای مکه بود. در آنجا پیشنهادهایی مطرح شد: سلب آزادی از پیامبر، قتل، حبس و یا تبعید ایشان. به نقل شیعه و سنی، با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند، پیرمردی در این مجلس ظاهر شد و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جای تو نیست. گفت نه، من درباره همین موضوعی که قریش در اینجا بحث میکنند نظری دارم. در اخبار وارد شده است که او شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. در تاریخ، او به نام شیخ نجدی معروف است که پیشنهاد کرد پیامبر را بکشند ولی به این شکل که از هریک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنیهاشم هم یک نفر باشد، چون از بنیهاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند. به این ترتیب خونش را لوث کنند و اگر بنیهاشم ادعا کردند، میگوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه میدهیم. اگر دیه ده انسان را هم خواستند، میدهیم!<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==هجرت به مدینه==
اولین آیاتی که [[جبرئیل]] بر آن حضرت نازل کرد، [[آیات]] ابتدایی [[سوره علق]] است. [[ابن هشام]] آورده است: "[[رسول خدا]] {{صل}} عادت داشت هر سال یک ماه در [[غار حرا]] [[معتکف]] میشد. در این یک ماه، آن حضرت، [[غار حراء]] را [[اختیار]] میکرد و [[مستمندان]] و مساکینی را که در آنجا نزدش میرفتند [[اطعام]] میفرمود. چون آن یک ماه پایان مییافت به [[شهر مکه]] باز میگشت، ابتدا به کنار [[کعبه]] میرفت و هفت بار یا بیشتر دور آن [[طواف]] میکرد؛ سپس به [[خانه]] خویش میرفت. تا سالی که حضرت در آن به [[رسالت]] [[مبعوث]] شد؛ طبق معمول همه ساله، در [[ماه رمضان]] برای [[اعتکاف]] و [[عبادت]] همراه اهل [[خانه]] خود به سوی حراء کوچ کرد و همچنان تا شبی که [[خدای تعالی]] او را به [[رسالت]] [[مبعوث]] کرد، مشغول [[عبادت]] بود. در آن شب، [[جبرئیل]] بر او نازل شد. در اینجا خود [[رسول خدا]] {{صل}} ادامه داستان را چنین [[نقل]] میفرماید: "هنگامی که من خوابیده بودم دیدم، [[جبرئیل]]، پارچهای از دیبا که در آن کتابی (و یا نامهای) بود نزد من آورد و گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ [[جبرئیل]] مرا گرفت و چنان فشاری داد که پنداشتم مرگم فرا رسیده است. سپس مرا رها ساخت و گفت: بخوان، گفتم: چه بخوانم؟ دوباره مرا فشاری داد... (و همچنان تا سه بار) و هر بار میگفتم: چه بخوانم؟ بلکه او دست از من بدارد، در این بار گفت: {{متن قرآن|اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ}}<ref>«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید آدمی را از خونپارهای فروبسته آفرید بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامیترین است همان که با قلم آموزش داد به انسان آنچه نمیدانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.</ref>.[[رسول خدا]] {{صل}} میفرماید: "پس من این [[آیات]] را خواندم و [[جبرئیل]] رفت، من... دیدم گویا در قلبم کتابی نقش بسته است؛ پس، از [[غار]] بیرون آمدم تا وسط کوه رسیدم، آوازی از بالای سرم شنیدم که میگفت: ای [[محمّد]]! تو [[پیغمبر]] خدایی و من جبرئیلم"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۳۷.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[بعثت (مقاله)|بعثت]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۱۸۷-۱۸۸.</ref>
در شبی که قریش میخواستند تصمیم محرمانه خود را اجرا کنند، وحی الهی بر [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل شد و به او فرمود که از مکه بیرون برو.<ref>قصص، آیه ۲۰.</ref> این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثان و مورخان است که [[امام علی|علی]] {{ع}} آن شب با جامههای خواب پیامبر {{صل}} در بستر ایشان خوابید تا جان خویش را فدای حیات پیامبر کند.
قبلاً على {{ع}} و هند بن ابی هاله، مخفیگاه پیامبر {{صل}} در غار ثور را در نظر گرفتند. چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانهای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برای ایشان بفرستند. شب، [[امام علی|علی]] {{ع}} در بستر خوابید و پیامبر اکرم {{صل}} بیرون رفت. در بین راه حضرت به ابوبکر برخورد کردند و او را با خود بردند. غار ثور، در مسیر مدینه است.
منزل پیامبر را تحت نظر گرفته بودند. نزدیک صبح به خانه یورش بردند، اما پیامبر {{صل}} در بستر نبود و علی {{ع}} از میان بستر برخاست. فریاد زدند: رفیقت کجاست؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید که از من میخواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش رفت. خیلی ناراحت شدند. گفتند: على را بهجای او بکشیم، یکی از آنها گفت: جوان است و محمد {{صل}} فریبش داده است. [[امام علی|علی]] {{ع}} فرمود: به خدا قسم، اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل میشوند. از همهتان عاقلتر و فهمیدهترم. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد، نیست. عنکبوتی در ورودی غار تار تنیده و مرغی لانه ساخته است.
گفتند: نه، اینجا نمیشود کسی آمده باشد. [[پیامبر خاتم|حضرت رسول]] {{صل}} و ابوبکر صدای آنها را میشنیدند و همین جا بود که ابوبکر مضطرب شده و قلبش به تپش افتاد و ترسید.
آیه قرآن چنین میگوید: {{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن|إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا}}﴾}}.<ref>توبه، آیه ۴۰: اگر پیامبر را یاری نکنید قطعاً خدا او را یاری کرد هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند او را از مکه بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه که در غار ثور بودند، وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار که خدا با ما است.</ref>
مشرکان قریش از همان جا برگشتند و گفتند ما نفهمیدیم که چه شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند و اثری نیافتند. سه شبانهروز یا بیشتر [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} در همان غار به سر بردند. شبانگاهان هند بن ابی هاله، محرمانه آذوقه میبرد و برمیگشت. دو مرکب تهیه کردند و شبانه کنار غار بردند، و پیامبر راه مدینه را پیش گرفت.
سرانجام [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] به مدینه وارد شدند و مسلمانان هم بهتدریج مهاجرت کردند و در مدینه برای نخستین بار یک مرکز مستقل اسلامی بهوجود آمد.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==جنگهای پیامبر==
== آغاز [[وحی]] ==
[[پیامبر خاتم|حضرت رسول]] {{صل}} و اصحاب ایشان در تمام دوره اقامت در مکه، به شدت تحت شکنجه کفار قریش بودند. مسلمین همواره از پیامبراکرم {{صل}} اجازه میخواستند که از خود دفاع کنند و [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} اجازه نداد، تا اینکه به مدینه هجرت کردند. سال اول هم اجازه دفاع داده نشد. در سال دوم هجرت بود که برای اولین بار آیات جهاد نازل شد.
[[پیغمبر اکرم]]{{صل}} به [[کوه]] «حرا» رفته بود [[جبرئیل]] آمد و گفت: ای محمد بخوان! [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: من قرائت کننده نیستم. جبرئیل او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار دیگر گفت: بخوان! پیامبر{{صل}} همان جواب را تکرار کرد، بار دوم نیز جبرئیل این کار را کرد و همان جواب را شنید، و در سومین بار گفت: {{متن قرآن|اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ}}<ref>«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید» سوره علق، آیه ۱.</ref>.
#'''بدر:''' جنگ بدر، اگرچه از نظر حجم، جنگ بسیار کوچکی است که سیصد و سیزده تن از یک طرف و هزار نفر از طرف دیگر بودند، ولی این جنگ مسیر تاریخ را عوض کرده است. جنگ بدر برای کفار، غیرقابل پیشبینی بود. اگرچه [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} این تعبیر را در یک جای دیگر فرموده ولی در اینجا هم صادق است؛ فرمود: مکه پارههای جگر خودش را بیرون فرستاده است، یعنی عزیزهای مکه بیرون آمدند. مکه به دو طبقه بردگان و زیردستان و طبقهای که ملأ قریش بودند تقسیم میشد که اینها در اعالی مکه بودند و آنها در ادانی مکه. جاهایشان هم با یکدیگر فرق میکرد. در جنگ بدر، عزیزان مکه و پارههای جگر آن بیرون آمده بودند با تجهیزاتی که باورشان نمیآمد که چنین سرنوشتی پیدا کنند. همه مورخان نوشتهاند که سیصدوسیزده نفری که در جنگ بدر شرکت کردند به قدر کافی زره نداشتند و حتی زرهشان خیلی کم بود. یعنی اگر جمعیت یکجا با همدیگر روبهرو میشدند اینها مجبور بودند که بیزره به جنگ بروند. ولی آنها که با هزار نفر آمده بودند، چنان مسلح و مجهز بودند که غیرقابل توصیف بود. به تعبیر قرآن، دماغشان دیگر دماغ نبود، خرطوم فیل بود و همین بود که پشت کفار قریش را شکست. ابوجهل، عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه و ولید بن عتبه در همین جنگ کشته شدند. خرطوم قریش در اینجا داغ زده شد. در بدر هفتاد نفر از سران قریش به دست مسلمین کشته شدند و بقیه فرار کردند. قرآن این را از نظر عوامل معنوی، حتی قبل از جنگ بدر مکرر خبر میدهد؛ مردمی که با پیامبرشان آنچنان رفتار کنند، چنین سرنوشتی خواهند داشت.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۸، صص ۲۱۸، ۲۱۹ و ۲۷۷.</ref>
#'''خندق:''' در خندق، ده هزار مسلح از کفار قریش و قبایل همدست آنها مسلمانان را احاطه کردند. مسلمین در شرایط بسیار سختی قرار گرفتند و به حسب ظاهر دیگر راه امیدی برای آنها باقی نمانده بود. کار بهجایی میرسید که عمرو بن عبدود، خندقی را که مسلمین کنده بودند، شکافت و با صدای بلند مبارز میطلبید. احدی از مسلمین جرئت بیرون آمدن نداشت. [[امام علی|علی]] {{ع}} از جا بلند شد و از رسول الله {{صل}} اجازه خواست، اما پیامبر اجازه نداد؛ چون میخواست اتمام حجت با همه اصحاب کامل شود. عمرو بن عبدود بارها مبارز طلبید و سرانجام با درخواست مکرر علی {{ع}}، پیامبر به او اجازه میدان داد و فرمود: امروز تمام اسلام با تمام کفر روبهرو شده است. اینجا است که [[امام علی|علی]] {{ع}}، عمرو بن عبدود را از پا درمیآورد و اسلام را نجات میدهد؛ پس از مقاومت مسلمین، به امداد الهی محاصره شکسته میشود و جنگ به نفع مسلمانان پایان میپذیرد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[حماسه حسینی (کتاب)|حماسه حسسینی]] مجموعه آثار، ج ۱۷، ص ۱۸۲.</ref>
#'''احد:''' ماجرای احد، پایان غمانگیزی داشت. هفتاد تن از مسلمانان، از جمله جناب حمزه، عموی پیامبر در این جنگ، شهید شدند. مسلمین ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بیانضباطی گروهی که از طرف [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن قرار گرفتند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و عده کمی دور [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} باقی ماندند. آخر کار همان عده اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. بهخصوص شایعه اینکه رسول اکرم کشته شد، بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین شد، اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است، نیروی روحی خویش را بازیافتند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۳، صص ۲۸-۷۴.</ref>
#'''حدیبیه:''' [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} در سال ششم هجری برای زیارت مکه، از مدینه خارج شدند. ماه حرام بود و در ماه حرام نیز رسم جاهلیت بود که متعرض یکدیگر نمیشدند؛ قریش هم این رسم را درباره دیگران عمل میکردند. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} به استناد این سنت، که بعد در خود اسلام هم محترم شد، با همراهی حدود ۱۲۰۰ یا ۱۴۰۰ نفر برای انجام عمل حج در مکه، روانه شدند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵. ر.ک: فتح، آیه ۱۱ و ۱۲.</ref> وقتی مسلمانان به نزدیک مکه رسیدند، در محل حدیبیه، کفار قریش مانع شدند و آماده جنگ گردیدند؛ مسلمانان اصرار داشتند که به زور وارد مکه میشویم، ولی [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} با اصرار مسلمین موافقت نکردند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵.</ref> وقتی که کار سخت شد و احتمال وقوع درگیری قوت گرفت، مسلمانان به جز یک نفر، همه در زیر درخت با [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} بیعت کردند. قرآن میفرماید: آنها که با تو بیعت کردند در واقع با خدا بیعت کردند. پیامبر اکرم در این بیعت دستشان را بالا میگرفتند و مسلمانان دستشان را پایین میگرفتند، همیشه دست آنها پایین بود و دست پیامبر بالا. در اینجا مقصود این است که آن دست خدا بود که روی دست شما بود،<ref>فتح، آیه ۱۰.</ref> یعنی دست پیامبر، دست خدا است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۵، صص ۲۰۴-۲۰۹.</ref> در حدیبیه، قرارداد صلحی امضا شد که در ظاهر پیامبر امتیاز بسیاری به کفار داد؛ یعنی قرارداد طوری تنظیم شد که مسلمین اغلب ناراضی بودند و میگفتند این بیشتر به نفع کفار است تا به نفع ما. جزء اصول قرارداد این بود که پس از این اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و به مدینه فرار کرد، قریش حق دارند او را برگردانند، ولی اگر مسلمانی مرتد شد و به مکه فرار کرد، مسلمین حق ندارند او را پس بگیرند. این ماده مسلمانان را بسیار ناراحت کرد، ولی [[پیامبر خاتم|رسول الله]]{{صل}} فرمود: اگر کسی از ما مرتد شود و برود، ما دنبالش نمیرویم که به زور او را بیاوریم و اما از مسلمانانی که در آنجا هستند، میخواهیم که فعلاً تحمل کنند (چون براساس قرارداد، کفار قریش حق آزار آنها را نداشتند و آنها میتوانستند اعمال خود را آزادانه انجام دهند) و آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است. این سیاست بسیار مفید واقع شد. [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}} از این آزادی برای ایجاد یک زمینه تبلیغی در مکه استفاده فراوان کرد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵.</ref> نتیجه این صلح، از همه جنگهای گذشته بیشتر شد؛ چون صلحی بود که درست و دقیق در جای خودش صورت گرفت. در فاصله دو سال صلح حدیبیه تا فتح مکه، عده بسیاری مسلمان شدند. مسلمانان آزادانه در مکه تبلیغ میکردند. اساساً رمقی از نظر روحی برای کفار باقی نمانده بود. دروغ بودن تبلیغات کفار معلوم شد، و این آرزو در دل توده مردم مکه پیدا شد که مسلمان شوند.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، شرح منظومه، مجموعه آثار ج ۵، ص ۲۵۴.</ref>
#'''فتح مکه:''' پیامبر اکرم {{صل}} مکه را بدون خونریزی فتح کرد. جز شلوغکاری مختصری که خالد بن ولید کرد و [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} هم از آن کار تبری جست، خواه ناخواه حتى همان دشمنان سرسخت، اسلام آوردند. گروهگروه مرد و زن اسلام میآوردند و با پیامبر بیعت میکردند. وقتی زنها برای بیعت با پیامبر آمدند، فرمود: من با زنان دست نمیدهم. یک ظرف آب بیاورید. دستشان را در آن ظرف آب زدند و درآوردند، بعد گفتند هرکس میخواهد با من بیعت کند دستش را در این ظرف آب بگذارد، این در حکم همان بیعت است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، شرح منظومه، مجموعه آثار ج ۵، صص ۲۵۵-۲۵۷.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
==آخرین حج پیامبر==
این سخن را گفت و از دیدۀ پیامبر{{صل}} پنهان شد. [[رسول خدا]]{{صل}} که با دریافت نخستین اشعۀ وحی سخت خسته شده بود به سراغ [[خدیجه]] آمد، و فرمود: «مرا بپوشانید و جامهای بر من بیفکنید تا استراحت کنم». «[[طبرسی]]» در «[[مجمع البیان]]» نیز نقل میکند که رسول خدا{{صل}} به خدیجه فرمود هنگامی که تنها میشوم ندایی میشنوم (و نگرانم!). خدیجه عرض کرد: [[خداوند]] جز خیر دربارۀ تو کاری نخواهد کرد،؛ چراکه به [[خدا]] [[سوگند]] تو [[امانت]] را ادا میکنی، [[صلۀ رحم]] بجا میآوری، در [[سخن گفتن]] [[راستگو]] هستی.
حجةالوداع، آخرین حج [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} است. ایشان صلای عام دادند و مردم را فراخواندند که به این حج بیایند. در مواقع مختلف، در عرفات، منا و مسجدالحرام، در خطابههای عمومی، کلیات اسلامی را در باب اصول و فروع بیان کردند، که مهمترین سخنان ایشان است. در بازگشت از این حج، در منطقه [[غدیر خم]]، ناگهان از همراهان میخواهند که بایستند و گرد آیند و میفرمایند: مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیزی از [[اسلام]] نگفتهام. و آنگاه پس از خطبهای نسبتاً مفصل میفرماید: آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟ همه گفتند: بلی یا [[پیامبر خاتم|رسول الله]]. حضرت فرمود: {{عربی|اندازه=155%|"مَنَ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ"}}؛<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۲۵ تا ۴۴.</ref>
== جستارهای وابسته ==
«خدیجه» میگوید: بعد از این ماجرا ما به سراغ «[[ورقة بن نوفل]]» رفتیم (او از آگاهان [[عرب]] و عموزاده خدیجه بود) «[[رسول الله]]{{صل}} آنچه را دیده بود برای «ورقه» بیان کرد، «ورقه» گفت: هنگامی که آن منادی به سراغ تو میآید دقت کن ببین چه میشنوی؟ سپس برای من نقل کن. پیامبر{{صل}} در خلوتگاه خود این را شنید که میگوید: ای محمد بگو: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ}} - تا – {{متن قرآن|وَلَا الضَّالِّينَ}}<ref>«و نه راه گمراهان» سوره فاتحه، آیه ۷.</ref>، و بگو: {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را برای او بازگو کرد. «ورقه» گفت: «[[بشارت]] بر تو، باز هم بشارت بر تو، من [[گواهی]] میدهم تو همان هستی که «[[عیسی بن مریم]]» بشارت داده است! و تو شریعتی همچون «[[موسی]]» داری تو [[پیامبر]] مرسلی، و به زودی بعد از این [[روز]] [[مأمور]] به [[جهاد]] میشوی و اگر من آن روز را [[درک]] کنم در کنار تو جهاد خواهم کرد!».
==منابع==
هنگامی که «ورقه» از [[دنیا]] رفت [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «من این [[روحانی]] را در [[بهشت]] ([[بهشت برزخی]]) دیدم در حالی که [[لباس]] حریر بر تن داشت؛ زیرا او به من [[ایمان]] آورد و مرا تصدیق کرده است<ref>البته در بعضی از کلمات [[مفسرین]]، یا کتب [[تاریخ]]، مطالب ناموزونی دربارۀ این فصل از [[زندگی]] [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} به چشم میخورد که مسلماً از [[احادیث مجعول]] و [[اسرائیلیات]] است، مثل اینکه [[پیغمبر]] بعد از ماجرای نخستین [[نزول وحی]] بسیار ناراحت شد و از این ترسید که القائات [[شیطانی]] باشد! یا چند بار [[تصمیم]] گرفت خود را از [[کوه]] به زیر پرتاب کند! و امثال این لاطائلات که نه با [[مقام]] شامخ [[نبوت]] سازگار است، نه با آنچه در تاریخ از [[عقل]] و [[درایت]] فوقالعاده پیامبر{{صل}} و [[مدیریت]] و [[شکیبایی]] و [[تسلط بر نفس]] و [[اعتماد]] او ثبت شده است. به نظر میرسد اینگونه [[روایات ضعیف]] و رکیک ساخته و پرداخته [[دشمنان اسلام]] است و خواستهاند هم [[اسلام]] را زیر سؤال برند و هم شخص پیغمبر اکرم{{صل}} را.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]]، ص ۵۴۱.</ref>
* [[پرونده:1368969.jpg|22px]] [[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']].
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1414.jpg|22px]] [[فرهنگ شیعه (کتاب)|پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)، '''فرهنگ شیعه''']]
"بعثت" در لغت بهمعنای برانگیختن[۱]، چیزی را به طرفی سوق دادن[۲] و فرستادن به تنهایی[۳] است و در اصطلاح بهمعنای فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند برای فراخواندن دیگران به سوی هدایت و کمال شایسته انسانی است[۴].[۵]
درباره فلسفه بعثت در آیات و روایات به موارد متعددی اشاره شده است که برخی از آنها عبارتاند از:
ادله قرآنی
در سوره جمعهفلسفه بعثت اینچنین آمده است: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۶]. خداوند در این آیه، فلسفه بعثت را تزکیه و تعلیم برای رهانیدن از گمراهی دانسته است.
ادله روایی
در برخی از روایات نیز رسول خدا (ص) به فلسفه بعثت اشاره کرده است: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»[۷]؛ حضرت در این حدیث، فلسفه بعثت را تکمیل مکارم اخلاقی ذکر کرده است.
در حدیثی دیگر نیز میفرماید: "همانا من فرستاده خدایم، شما را دعوت میکنم. پرستش خدای تنها و رها کردن پرستش بتهایی که سود نمیدهند، زیانی ندارند، نمیآفریند و روزی نمیدهند و زنده نمیکنند و نمیمیرانند"[۸]. حضرت در این روایت، فلسفه بعثت را دعوت به توحید و ترک عبادتبتها میداند. اولین سخن رسول خدا (ص) با کسانی که آنها را به دین اسلامدعوت میکرد، سخن از توحید بود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[۹].[۱۰]
بعثت پیامبر خاتم
برانگیخته شدن رسول خدا (ص) به مقام رسالت، یکی از مهمترین حوادث تاریخبشر و از نعمتهای بزرگ الهی است که خداوند به سبب اعطای این نعمت، بر بندگانش منت نهاده است: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۱۱].[۱۲]
اولین آیاتی که جبرئیل بر آن حضرت نازل کرد، آیات ابتدایی سوره علق است. ابن هشام آورده است: "رسول خدا (ص) عادت داشت هر سال یک ماه در غار حرامعتکف میشد. در این یک ماه، آن حضرت، غار حراء را اختیار میکرد و مستمندان و مساکینی را که در آنجا نزدش میرفتند اطعام میفرمود. چون آن یک ماه پایان مییافت به شهر مکه باز میگشت، ابتدا به کنار کعبه میرفت و هفت بار یا بیشتر دور آن طواف میکرد؛ سپس به خانه خویش میرفت. تا سالی که حضرت در آن به رسالتمبعوث شد؛ طبق معمول همه ساله، در ماه رمضان برای اعتکاف و عبادت همراه اهل خانه خود به سوی حراء کوچ کرد و همچنان تا شبی که خدای تعالی او را به رسالتمبعوث کرد، مشغول عبادت بود. در آن شب، جبرئیل بر او نازل شد. در اینجا خود رسول خدا (ص) ادامه داستان را چنین نقل میفرماید: "هنگامی که من خوابیده بودم دیدم، جبرئیل، پارچهای از دیبا که در آن کتابی (و یا نامهای) بود نزد من آورد و گفت: بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ جبرئیل مرا گرفت و چنان فشاری داد که پنداشتم مرگم فرا رسیده است. سپس مرا رها ساخت و گفت: بخوان، گفتم: چه بخوانم؟ دوباره مرا فشاری داد... (و همچنان تا سه بار) و هر بار میگفتم: چه بخوانم؟ بلکه او دست از من بدارد، در این بار گفت: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[۱۸].رسول خدا (ص) میفرماید: "پس من این آیات را خواندم و جبرئیل رفت، من... دیدم گویا در قلبم کتابی نقش بسته است؛ پس، از غار بیرون آمدم تا وسط کوه رسیدم، آوازی از بالای سرم شنیدم که میگفت: ای محمّد! تو پیغمبر خدایی و من جبرئیلم"[۱۹].[۲۰]
پیغمبر اکرم(ص) به کوه «حرا» رفته بود جبرئیل آمد و گفت: ای محمد بخوان! پیامبر(ص) فرمود: من قرائت کننده نیستم. جبرئیل او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار دیگر گفت: بخوان! پیامبر(ص) همان جواب را تکرار کرد، بار دوم نیز جبرئیل این کار را کرد و همان جواب را شنید، و در سومین بار گفت: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾[۲۱].
این سخن را گفت و از دیدۀ پیامبر(ص) پنهان شد. رسول خدا(ص) که با دریافت نخستین اشعۀ وحی سخت خسته شده بود به سراغ خدیجه آمد، و فرمود: «مرا بپوشانید و جامهای بر من بیفکنید تا استراحت کنم». «طبرسی» در «مجمع البیان» نیز نقل میکند که رسول خدا(ص) به خدیجه فرمود هنگامی که تنها میشوم ندایی میشنوم (و نگرانم!). خدیجه عرض کرد: خداوند جز خیر دربارۀ تو کاری نخواهد کرد،؛ چراکه به خداسوگند تو امانت را ادا میکنی، صلۀ رحم بجا میآوری، در سخن گفتنراستگو هستی.
«خدیجه» میگوید: بعد از این ماجرا ما به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتیم (او از آگاهان عرب و عموزاده خدیجه بود) «رسول الله(ص) آنچه را دیده بود برای «ورقه» بیان کرد، «ورقه» گفت: هنگامی که آن منادی به سراغ تو میآید دقت کن ببین چه میشنوی؟ سپس برای من نقل کن. پیامبر(ص) در خلوتگاه خود این را شنید که میگوید: ای محمد بگو: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ - تا – ﴿وَلَا الضَّالِّينَ﴾[۲۲]، و بگو: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را برای او بازگو کرد. «ورقه» گفت: «بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهی میدهم تو همان هستی که «عیسی بن مریم» بشارت داده است! و تو شریعتی همچون «موسی» داری تو پیامبر مرسلی، و به زودی بعد از این روزمأمور به جهاد میشوی و اگر من آن روز را درک کنم در کنار تو جهاد خواهم کرد!».
↑«اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
↑شیخ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۸؛ محدث نوری، المستدرک علی الوسیله، ج۱۱، ص۱۸۷؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۹۸.
↑«إنی رسول الله أدعوکم إلی عبادة الله وحده و ترک عبادة الأصنام التی لا تنفع و لا تضر و لا تخلق و لا ترزق و لاتحیی و لاتمیت»؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴.
↑احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۹۰.
↑«بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
↑ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۴۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۰.
↑محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۳-۲۹۴؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۲.
↑کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۴۹؛ شیخ طوسی، التهذیب، ج۴، ص۳۰۴.
↑«بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید آدمی را از خونپارهای فروبسته آفرید بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامیترین است همان که با قلم آموزش داد به انسان آنچه نمیدانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.
↑البته در بعضی از کلمات مفسرین، یا کتب تاریخ، مطالب ناموزونی دربارۀ این فصل از زندگیپیغمبر اکرم(ص) به چشم میخورد که مسلماً از احادیث مجعول و اسرائیلیات است، مثل اینکه پیغمبر بعد از ماجرای نخستین نزول وحی بسیار ناراحت شد و از این ترسید که القائات شیطانی باشد! یا چند بار تصمیم گرفت خود را از کوه به زیر پرتاب کند! و امثال این لاطائلات که نه با مقام شامخ نبوت سازگار است، نه با آنچه در تاریخ از عقل و درایت فوقالعاده پیامبر(ص) و مدیریت و شکیبایی و تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است. به نظر میرسد اینگونه روایات ضعیف و رکیک ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواستهاند هم اسلام را زیر سؤال برند و هم شخص پیغمبر اکرم(ص) را.