صهیب بن سنان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ')
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = صهیب بن سنان
| موضوع مرتبط = صهیب بن سنان
خط ۷: خط ۶:
}}
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[صهیب بن سنان بن خالد بن عبد]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۷ و به نقلی صهیب بن سنان بن مالک بن عبد (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۸).</ref> او جزو [[قبیله]] [[نمر بن قاسط]] بوده که در [[سرزمین]] [[موصل]] [[عراق]] سکونت داشته<ref>رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.</ref>، و [[سنان]]، [[پدر]] [[صهیب]]، نیز [[نماینده]] [[حکومت]] ساسانی [[ایران]] در این منطقه بوده است. [[امام علی]]{{ع}} در جریان [[مرگ عمر]] به صهیب بن سنان که همدم [[عمر]] بود، فرمود: "پیش رو و بر او [[نماز]] گزار که در گزاردن نماز بر تو اشارت کرده است". صهیب پیش رفت و بر عمر نماز گزارد<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۱.</ref>.
[[صهیب بن سنان بن خالد بن عبد]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۷ و به نقلی صهیب بن سنان بن مالک بن عبد (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۸).</ref> او جزو [[قبیله]] [[نمر بن قاسط]] بوده که در [[سرزمین]] [[موصل]] [[عراق]] سکونت داشته<ref>رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.</ref>، و [[سنان]]، [[پدر]] [[صهیب]]، نیز [[نماینده]] [[حکومت]] ساسانی [[ایران]] در این منطقه بوده است. [[امام علی]] {{ع}} در جریان [[مرگ عمر]] به صهیب بن سنان که همدم [[عمر]] بود، فرمود: "پیش رو و بر او [[نماز]] گزار که در گزاردن نماز بر تو اشارت کرده است". صهیب پیش رفت و بر عمر نماز گزارد<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۱.</ref>.


[[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره او فرمود: "من، جلودار [[اعراب]] و [[مسلمانان]] جلودار حبشی‌ها و صهیب، جلودار [[رومیان]] است"<ref>رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} بین صهیب و [[حارث بن صمه]] [[پیمان برادری]] بست<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۹.</ref>. صهیب ابروهای به هم پیوسته‌ای داشت و با زبانی غیر [[عربی]] و سنگین سخن می‌گفت. وی روحیه‌ای شاد داشت و با مزاح‌های خود باعث [[شادی]] دیگران می‌شد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۱۸.</ref>. صهیب چهره‌ای سرخ گون، قدی متوسط و موهایی پُر پُشت داشته است و موی سرش را با [[حنا]] رنگ می‌کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۸.</ref>.
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} درباره او فرمود: "من، جلودار [[اعراب]] و [[مسلمانان]] جلودار حبشی‌ها و صهیب، جلودار [[رومیان]] است"<ref>رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} بین صهیب و [[حارث بن صمه]] [[پیمان برادری]] بست<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۹.</ref>. صهیب ابروهای به هم پیوسته‌ای داشت و با زبانی غیر [[عربی]] و سنگین سخن می‌گفت. وی روحیه‌ای شاد داشت و با مزاح‌های خود باعث [[شادی]] دیگران می‌شد<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۱۸.</ref>. صهیب چهره‌ای سرخ گون، قدی متوسط و موهایی پُر پُشت داشته است و موی سرش را با [[حنا]] رنگ می‌کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۸.</ref>.


صهیب می‌گوید: "قبل از این که [[محمد]]{{صل}} به [[پیامبری]] [[مبعوث]] شود، با او [[رفاقت]] و رفت و آمد داشتم و در همه صحنه‌هایی که برای پیامبر{{صل}} پیش می‌آمد، من نیز حاضر بودم و در همه [[جنگ‌ها]] با پیامبر شرکت کرده‌ام و تا [[زمان]] [[رحلت]] آن [[حضرت]]، همیشه در رکابش بودم"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۱-۴۹۲.</ref>
صهیب می‌گوید: "قبل از این که [[محمد]] {{صل}} به [[پیامبری]] [[مبعوث]] شود، با او [[رفاقت]] و رفت و آمد داشتم و در همه صحنه‌هایی که برای پیامبر {{صل}} پیش می‌آمد، من نیز حاضر بودم و در همه [[جنگ‌ها]] با پیامبر شرکت کرده‌ام و تا [[زمان]] [[رحلت]] آن [[حضرت]]، همیشه در رکابش بودم"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۱-۴۹۲.</ref>


==صهیب و [[اسارت]]==
== صهیب و [[اسارت]] ==
سنان، پدر صهیب، نماینده [[پادشاه ایران]] در قبیله ابیله بود که [[نعمان بن منذر]] او را بر این [[مسئولیت]] گمارده بود. قبیله ابیله در سرزمین موصل و در روستایی در کنار رود [[فرات]]، قرار داشت. روزی رومیان به آنها [[حمله]] بردند و [[اموال]] آنان را [[غارت]] کردند و از جمله افرادی که در این [[شبیخون]] به [[اسارت]] گرفته شد، [[صهیب]] بود که در آن موقع سن کمی داشت<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۱۹.</ref>. وقتی که صهیب به اسارت رفت، عمویش می‌گفت: خدایا! به تو [[شکایت]] می‌آورم برای این پسر بچه که [[خانه]] و [[زندگی]] ما را با دوری خود سیاه و تاریک کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۴.</ref>.
سنان، پدر صهیب، نماینده [[پادشاه ایران]] در قبیله ابیله بود که [[نعمان بن منذر]] او را بر این [[مسئولیت]] گمارده بود. قبیله ابیله در سرزمین موصل و در روستایی در کنار رود [[فرات]]، قرار داشت. روزی رومیان به آنها [[حمله]] بردند و [[اموال]] آنان را [[غارت]] کردند و از جمله افرادی که در این [[شبیخون]] به [[اسارت]] گرفته شد، [[صهیب]] بود که در آن موقع سن کمی داشت<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۱۹.</ref>. وقتی که صهیب به اسارت رفت، عمویش می‌گفت: خدایا! به تو [[شکایت]] می‌آورم برای این پسر بچه که [[خانه]] و [[زندگی]] ما را با دوری خود سیاه و تاریک کرد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۴.</ref>.


وی در میان [[رومیان]] [[رشد]] کرد و به [[دلیل]] [[عرب]] بودن، نمی‌توانست با آنها صحبت کند و از این رو دارای لکنت [[زبان]] بود. رومیان صهیب را به عنوان برده برای فروش به [[عربستان]] آوردند و [[عبدالله بن جدعان]]، صهیب را خرید و [[آزاد]] کرد و بدین گونه مقدمات آشنایی او با [[رسول خدا]]{{صل}} فراهم شد. [[پس از ظهور]] [[اسلام]]، وی در [[مکه]] بسیار [[آزار]] و [[اذیت]] می‌شد؛ زیرا قبیله‌ای نداشت تا از او [[دفاع]] کند<ref>الوافی بالوافیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۵-۱۹۶.</ref>.
وی در میان [[رومیان]] [[رشد]] کرد و به [[دلیل]] [[عرب]] بودن، نمی‌توانست با آنها صحبت کند و از این رو دارای لکنت [[زبان]] بود. رومیان صهیب را به عنوان برده برای فروش به [[عربستان]] آوردند و [[عبدالله بن جدعان]]، صهیب را خرید و [[آزاد]] کرد و بدین گونه مقدمات آشنایی او با [[رسول خدا]] {{صل}} فراهم شد. [[پس از ظهور]] [[اسلام]]، وی در [[مکه]] بسیار [[آزار]] و [[اذیت]] می‌شد؛ زیرا قبیله‌ای نداشت تا از او [[دفاع]] کند<ref>الوافی بالوافیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۵-۱۹۶.</ref>.


اما [[فرزندان]] صهیب معتقدند، پس از این که رومیان وی را در سن [[کودکی]] به اسارت گرفتند، او در آن [[سرزمین]] به سر برد تا این که به سن [[بلوغ]] و [[جوانی]] رسید. در این هنگام او سرزمین [[روم]] را ترک می‌کند و به مکه می‌آید و با [[عبدالله بن جدعان]] هم [[پیمان]] می‌شود و زندگی نوینی را در مکه آغاز می‌کند. و او وقتی از سرزمین روم به مکه آمد، [[مال]] فراوانی به همراه خود آورد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۲.</ref>
اما [[فرزندان]] صهیب معتقدند، پس از این که رومیان وی را در سن [[کودکی]] به اسارت گرفتند، او در آن [[سرزمین]] به سر برد تا این که به سن [[بلوغ]] و [[جوانی]] رسید. در این هنگام او سرزمین [[روم]] را ترک می‌کند و به مکه می‌آید و با [[عبدالله بن جدعان]] هم [[پیمان]] می‌شود و زندگی نوینی را در مکه آغاز می‌کند. و او وقتی از سرزمین روم به مکه آمد، [[مال]] فراوانی به همراه خود آورد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۲.</ref>


==اسلام صهیب==
== اسلام صهیب ==
[[عمار]] می‌گوید: "زمانی که [[پیامبر]]{{صل}} در خانه [[ارقم]] سکونت داشت، [[صهیب بن سنان]] را در مقابل آن خانه دیدم و از او پرسیدم: اینجا چه می‌کنی؟ صهیب گفت: " خودت برای چه این جا [[آمدی]]؟ " گفتم: من آمدم که به نزد [[محمد]]{{صل}} بروم و سخنانش را بشنوم. صهیب گفت: "من نیز مثل تو می‌خواهم به نزد محمد بروم". پس به همراه صهیب به نزد پیامبر{{صل}} رفتیم و آن [[حضرت]]، اسلام را به ما عرضه کرد و ما [[مسلمان]] شدیم. آنگاه به خاطر این که [[مشرکان]] از این ماجرا با خبر نشوند، در همان جا ماندیم تا در [[تاریکی]] [[شب]] از [[خانه]] خارج شویم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۶۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۳.</ref>
[[عمار]] می‌گوید: "زمانی که [[پیامبر]] {{صل}} در خانه [[ارقم]] سکونت داشت، [[صهیب بن سنان]] را در مقابل آن خانه دیدم و از او پرسیدم: اینجا چه می‌کنی؟ صهیب گفت: " خودت برای چه این جا [[آمدی]]؟ " گفتم: من آمدم که به نزد [[محمد]] {{صل}} بروم و سخنانش را بشنوم. صهیب گفت: "من نیز مثل تو می‌خواهم به نزد محمد بروم". پس به همراه صهیب به نزد پیامبر {{صل}} رفتیم و آن [[حضرت]]، اسلام را به ما عرضه کرد و ما [[مسلمان]] شدیم. آنگاه به خاطر این که [[مشرکان]] از این ماجرا با خبر نشوند، در همان جا ماندیم تا در [[تاریکی]] [[شب]] از [[خانه]] خارج شویم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۶۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۳.</ref>


==[[صهیب]] و [[نزول آیه]]==
== [[صهیب]] و [[نزول آیه]] ==
روزی گروهی از مشرکان از کنار [[پیامبر]]{{صل}} گذشتند و در حالی که تعدادی از [[صحابه]] [[فقیر]] و از جمله صهیب نزد پیامبر{{صل}} بودند، آنها [[زبان]] به [[سرزنش]] پیامبر{{صل}} گشودند و گفتند: ای [[محمد]]، آیا به بودن با این افراد [[راضی]] می‌شوی؟ تو از ما می‌خواهی که مثل این افراد، تابع تو و هم ردیف آنان باشیم؟ در این هنگام این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا}}<ref>"و با آنان که پروردگار خویش را سپیده‌دمان و در پایان روز به شوق لقای وی می‌خوانند خویشتنداری کن و دیدگانت از آنان به دیگران دوخته نشود که زیور زندگی این جهان را بجویی و از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل کرده‌ایم و از هوای (نفس) خود پیروی کرده و کارش تباه است پیروی مکن" سوره کهف، آیه ۲۸.</ref><ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۳.</ref>
روزی گروهی از مشرکان از کنار [[پیامبر]] {{صل}} گذشتند و در حالی که تعدادی از [[صحابه]] [[فقیر]] و از جمله صهیب نزد پیامبر {{صل}} بودند، آنها [[زبان]] به [[سرزنش]] پیامبر {{صل}} گشودند و گفتند: ای [[محمد]]، آیا به بودن با این افراد [[راضی]] می‌شوی؟ تو از ما می‌خواهی که مثل این افراد، تابع تو و هم ردیف آنان باشیم؟ در این هنگام این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا}}<ref>"و با آنان که پروردگار خویش را سپیده‌دمان و در پایان روز به شوق لقای وی می‌خوانند خویشتنداری کن و دیدگانت از آنان به دیگران دوخته نشود که زیور زندگی این جهان را بجویی و از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل کرده‌ایم و از هوای (نفس) خود پیروی کرده و کارش تباه است پیروی مکن" سوره کهف، آیه ۲۸.</ref><ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۳.</ref>


==صهیب و [[هجرت]] از [[مکه]]==
== صهیب و [[هجرت]] از [[مکه]] ==
صهیب ماجرای هجرت خود را از مکه اینگونه بیان می‌کند: "چون پیامبر{{صل}} از مکه به قصد رفتن به [[مدینه]]، خارج شد، من نیز تلاش کردم که همراه آن [[حضرت]] باشم ولی گروهی از [[جوانان]] [[قریش]] مرا بازداشت کردند. تمام آن شب را به پا ایستادم و ننشستم. آنها با یک دیگر گفتند: این، گرفتار قولنج شده و [[خدا]] گرفتارش ساخت، در صورتی که من هیچ [[ناراحتی]] نداشتم. آنها خوابیدند و من گریختم اما گروهی از ا آنها پس از این که من به اندازه یک چاپار (حرکت پیک) از مکه دور شده بودم، به من رسیدند و می‌خواستند مرا برگردانند<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۷۶.</ref>. به آنان گفتم: ای [[قریشیان]]، به خوبی می‌دانید که من در تیر اندازی چه مقدار مهارت دارم و اگر من بخواهم می‌توانم تمام تیرهایم را بر شما فرود آورم<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۵۶.</ref>.
صهیب ماجرای هجرت خود را از مکه اینگونه بیان می‌کند: "چون پیامبر {{صل}} از مکه به قصد رفتن به [[مدینه]]، خارج شد، من نیز تلاش کردم که همراه آن [[حضرت]] باشم ولی گروهی از [[جوانان]] [[قریش]] مرا بازداشت کردند. تمام آن شب را به پا ایستادم و ننشستم. آنها با یک دیگر گفتند: این، گرفتار قولنج شده و [[خدا]] گرفتارش ساخت، در صورتی که من هیچ [[ناراحتی]] نداشتم. آنها خوابیدند و من گریختم اما گروهی از ا آنها پس از این که من به اندازه یک چاپار (حرکت پیک) از مکه دور شده بودم، به من رسیدند و می‌خواستند مرا برگردانند<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۷۶.</ref>. به آنان گفتم: ای [[قریشیان]]، به خوبی می‌دانید که من در تیر اندازی چه مقدار مهارت دارم و اگر من بخواهم می‌توانم تمام تیرهایم را بر شما فرود آورم<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۵۶.</ref>.


[[مشرکان]] گفتند: تو وقتی به [[مکه]] [[آمدی]]، [[فقیر]] بودی و اکنون که وضع تو عوض شده و اموالی به دست آورده‌ای، می‌خواهی از مکه خارج شوی؟ ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که با این [[اموال]] بروی<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.</ref>.
[[مشرکان]] گفتند: تو وقتی به [[مکه]] [[آمدی]]، [[فقیر]] بودی و اکنون که وضع تو عوض شده و اموالی به دست آورده‌ای، می‌خواهی از مکه خارج شوی؟ ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که با این [[اموال]] بروی<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.</ref>.
خط ۳۴: خط ۳۳:
گفتم: اگر به شما مقداری طلا بدهم، حاضرید [[خدا]] را [[گواه]] بگیرید و دست از سر من بردارید؟ گفتند: آری و [[سوگند]] خوردند. آنها را روانه مکه کردم و گفتم: زیر پاشنه‌های در [[خانه]] مرا گود کنید، شمش‌های طلای من آنجاست، بردارید و به سراغ فلان خدمتکارم بروید و از او هم دو حله بگیرید. آنها رفتند و من هم به [[راه]] افتادم"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۷۶.</ref>.
گفتم: اگر به شما مقداری طلا بدهم، حاضرید [[خدا]] را [[گواه]] بگیرید و دست از سر من بردارید؟ گفتند: آری و [[سوگند]] خوردند. آنها را روانه مکه کردم و گفتم: زیر پاشنه‌های در [[خانه]] مرا گود کنید، شمش‌های طلای من آنجاست، بردارید و به سراغ فلان خدمتکارم بروید و از او هم دو حله بگیرید. آنها رفتند و من هم به [[راه]] افتادم"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۷۶.</ref>.


چون [[صهیب]] به [[مدینه]] رسید، در خانه [[سعد بن خیثمة]] [[منزل]] کرد و معمولا [[اصحاب]] مجرد [[رسول خدا]]{{صل}} به خانه او وارد می‌شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۷.</ref>. صهیب در [[قباء]] به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسید، در حضور ایشان خرمایی بود که همه از آن می‌خوردند. صهیب نیز که یکی از چشمانش دچار رمد (قرمزی شدید و خارش شده بود؛ شروع به خوردن خرما کردم. پیامبر{{صل}} فرمود: "خرما می‌خوری، در حالی که یکی از چشمانت رمد کرده است؟" صهیب گفت: "یا [[رسول الله]]! از طرف چشمی خرما می‌خورم که رمد ندارد!" پیامبر{{صل}} از گفته صهیب خندان شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۲.</ref>.
چون [[صهیب]] به [[مدینه]] رسید، در خانه [[سعد بن خیثمة]] [[منزل]] کرد و معمولا [[اصحاب]] مجرد [[رسول خدا]] {{صل}} به خانه او وارد می‌شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۷.</ref>. صهیب در [[قباء]] به حضور [[پیامبر]] {{صل}} رسید، در حضور ایشان خرمایی بود که همه از آن می‌خوردند. صهیب نیز که یکی از چشمانش دچار رمد (قرمزی شدید و خارش شده بود؛ شروع به خوردن خرما کردم. پیامبر {{صل}} فرمود: "خرما می‌خوری، در حالی که یکی از چشمانت رمد کرده است؟" صهیب گفت: "یا [[رسول الله]]! از طرف چشمی خرما می‌خورم که رمد ندارد!" پیامبر {{صل}} از گفته صهیب خندان شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۲.</ref>.


قبل از این که صهیب سخنی بگوید پیامبر{{صل}} فرمود: ای ابا [[یحیی]]! معامله‌ات پر سود باد! و این جمله را سه بار تکرار کرد. صهیب گفت: یا رسول الله! مگر کسی به شما خبر داده است؟ و این در حالی بود که هرگز کسی قبل از من خبر این ماجرا را نمی‌دانست که به پیامبر بگوید<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.</ref>.
قبل از این که صهیب سخنی بگوید پیامبر {{صل}} فرمود: ای ابا [[یحیی]]! معامله‌ات پر سود باد! و این جمله را سه بار تکرار کرد. صهیب گفت: یا رسول الله! مگر کسی به شما خبر داده است؟ و این در حالی بود که هرگز کسی قبل از من خبر این ماجرا را نمی‌دانست که به پیامبر بگوید<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.</ref>.


[[صهیب]] گفت: ای [[رسول خدا]] من فقط یک کیلو آرد داشتم که آن را در [[ابواء]] خمیر کردم و تا اینجا همان زاد و توشه‌ام بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۴-۴۹۵.</ref>
[[صهیب]] گفت: ای [[رسول خدا]] من فقط یک کیلو آرد داشتم که آن را در [[ابواء]] خمیر کردم و تا اینجا همان زاد و توشه‌ام بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۴-۴۹۵.</ref>


==صهیب و [[جنگ بدر]]==
== صهیب و [[جنگ بدر]] ==
[[ابن هشام]]، تعداد کشتگان [[مشرکان]] را در جنگ بدر، مانند [[اسیران]] شان هفتاد نفر ذکر کرده است که سه نفر از آنها به دست صها کشته شده‌اند و عبارتند از: [[عثمان بن مالک]]، [[هشام بن ابی حذیفه]] و [[حارث بن منبه]]<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۷۲-۷۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۵.</ref>
[[ابن هشام]]، تعداد کشتگان [[مشرکان]] را در جنگ بدر، مانند [[اسیران]] شان هفتاد نفر ذکر کرده است که سه نفر از آنها به دست صها کشته شده‌اند و عبارتند از: [[عثمان بن مالک]]، [[هشام بن ابی حذیفه]] و [[حارث بن منبه]]<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۷۲-۷۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۵.</ref>


==صهیب و [[عمر]]==
== صهیب و [[عمر]] ==
[[اسلم]] می‌گوید: "روزی با عمر در کوچه‌ها [[راه]] می‌رفتیم تا این که به [[خانه]] صهیب رسیدیم. وقتی صهیب، عمر را دید، گفت: "یا ناس! یا ناس!" عمر گفت: "این بی‌پدر، [[مردم]] را صدا می‌زند! گفتم: شاید غلامی با این نام دارد و او را صدا می‌زند؟ عمر نزدیک رفت و گفت: "ای صهیب، در تو چیزی نیست که به عنوان [[عیب]] برشمارم، جز سه چیز که اگر این سه عیب را نداشتی، هرگز کسی را بر تو مقدم نمی‌کردم. آیا درباره این سه چیز برای من توضیح می‌دهی؟" صهیب گفت: "هر چه می‌خواهی بپرس تا جواب بدهم".
[[اسلم]] می‌گوید: "روزی با عمر در کوچه‌ها [[راه]] می‌رفتیم تا این که به [[خانه]] صهیب رسیدیم. وقتی صهیب، عمر را دید، گفت: "یا ناس! یا ناس!" عمر گفت: "این بی‌پدر، [[مردم]] را صدا می‌زند! گفتم: شاید غلامی با این نام دارد و او را صدا می‌زند؟ عمر نزدیک رفت و گفت: "ای صهیب، در تو چیزی نیست که به عنوان [[عیب]] برشمارم، جز سه چیز که اگر این سه عیب را نداشتی، هرگز کسی را بر تو مقدم نمی‌کردم. آیا درباره این سه چیز برای من توضیح می‌دهی؟" صهیب گفت: "هر چه می‌خواهی بپرس تا جواب بدهم".


عمر گفت: "ای صهیب! چگونه است که تو هیچ [[فرزندی]] نداری و به [[ابو یحیی]] معروف شده‌ای؟ و چگونه است که [[فکر]] می‌کنی اصالت تو از [[عرب]] است، در حالی که به رومی بودن مشهوری؟ و چرا آن [[قدر]] مردم را [[اطعام]] می‌کنی؟ آیا این کارت [[اسراف]] نیست؟ "
عمر گفت: "ای صهیب! چگونه است که تو هیچ [[فرزندی]] نداری و به [[ابو یحیی]] معروف شده‌ای؟ و چگونه است که [[فکر]] می‌کنی اصالت تو از [[عرب]] است، در حالی که به رومی بودن مشهوری؟ و چرا آن [[قدر]] مردم را [[اطعام]] می‌کنی؟ آیا این کارت [[اسراف]] نیست؟ "


صهیب در جواب گفت: "اما درباره کنیه‌ام، باید بدانی که [[پیامبر]]{{صل}} مرا به این کنه نامیده است، و اما در مورد اصالتم من به [[اعراب]] انتساب دارم، و از [[قبیله]] [[نمر بن قاسط]]، از منطقه [[موصل]] [[عراق]] هستم و در [[کودکی]] رومیان مرا به [[اسارت]] گرفته‌اند و به خوبی کودکی و پدر و مادرم را به یاد دارم. درباره مهمانی دادن هم باید بگویم که [[رسول خدا]] فرموده است: "[[بهترین]] شما کسی است که دیگران را [[اطعام]] کند و جواب سؤال دیگران را بدهد". و من به خاطر عمل کردن به [[سخن پیامبر]]{{صل}} [[دست]] به چنین کاری می‌زنم"<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۱-۷۳۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۵-۴۹۶.</ref>
صهیب در جواب گفت: "اما درباره کنیه‌ام، باید بدانی که [[پیامبر]] {{صل}} مرا به این کنه نامیده است، و اما در مورد اصالتم من به [[اعراب]] انتساب دارم، و از [[قبیله]] [[نمر بن قاسط]]، از منطقه [[موصل]] [[عراق]] هستم و در [[کودکی]] رومیان مرا به [[اسارت]] گرفته‌اند و به خوبی کودکی و پدر و مادرم را به یاد دارم. درباره مهمانی دادن هم باید بگویم که [[رسول خدا]] فرموده است: "[[بهترین]] شما کسی است که دیگران را [[اطعام]] کند و جواب سؤال دیگران را بدهد". و من به خاطر عمل کردن به [[سخن پیامبر]] {{صل}} [[دست]] به چنین کاری می‌زنم"<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۱-۷۳۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۵-۴۹۶.</ref>


==[[صهیب]] و [[نقل روایت]]==
== [[صهیب]] و [[نقل روایت]] ==
صهیب در روایتی از [[پیامبر]]{{صل}} [[نقل]] می‌کند که ایشان فرمودند: "کسی که حرام‌های [[قرآن]] را [[حلال]] بشمارد، در [[حقیقت]]، به قرآن [[ایمان]] نیاورده است. [[مؤمن]] [[واقعی]] کسی است که حتی یک مورد از موارد سفارش شده در قرآن را ترک نکند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ص۴۴۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۶.</ref>
صهیب در روایتی از [[پیامبر]] {{صل}} [[نقل]] می‌کند که ایشان فرمودند: "کسی که حرام‌های [[قرآن]] را [[حلال]] بشمارد، در [[حقیقت]]، به قرآن [[ایمان]] نیاورده است. [[مؤمن]] [[واقعی]] کسی است که حتی یک مورد از موارد سفارش شده در قرآن را ترک نکند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ص۴۴۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۶.</ref>


==[[امام صادق]]{{ع}} و [[سرزنش]] صهیب==
== [[امام صادق]] {{ع}} و [[سرزنش]] صهیب ==
صهیب، هر چند یکی از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} بوده است، اما [[بینش]] او چندان [[قوی]] نبود و در [[شناخت]] [[حق و باطل]] دقت کافی به کار نمی‌برد. به گونه‌ای که بعد از جریان [[سقیفه]] و کنار گذاشته شدن [[امام علی]]{{ع}} به دست [[خلفا]]، چندان برای او مهم نبوده است که چه کسی [[خلیفه]] باشد و از این رو [[روابط]] نزدیکی با [[عمر]] داشته و عمر به او [[اعتماد]] داشته است. امام صادق{{ع}} نیز از صهیب به خوبی یاد نکرد و هنگام مقایسه صهیب و [[بلال]]، بلال را [[عبد صالح]] و صهیب را [[عبد]] [[سوء]] می‌نامد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۱۷.</ref>. و حتی صهیب را سرزنش کرده و علت آن را هم [[مخالفت]] او با [[اهل بیت]]{{ع}} دانسته است<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۷۳.</ref>.
صهیب، هر چند یکی از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} بوده است، اما [[بینش]] او چندان [[قوی]] نبود و در [[شناخت]] [[حق و باطل]] دقت کافی به کار نمی‌برد. به گونه‌ای که بعد از جریان [[سقیفه]] و کنار گذاشته شدن [[امام علی]] {{ع}} به دست [[خلفا]]، چندان برای او مهم نبوده است که چه کسی [[خلیفه]] باشد و از این رو [[روابط]] نزدیکی با [[عمر]] داشته و عمر به او [[اعتماد]] داشته است. امام صادق {{ع}} نیز از صهیب به خوبی یاد نکرد و هنگام مقایسه صهیب و [[بلال]]، بلال را [[عبد صالح]] و صهیب را [[عبد]] [[سوء]] می‌نامد<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۱۷.</ref>. و حتی صهیب را سرزنش کرده و علت آن را هم [[مخالفت]] او با [[اهل بیت]] {{ع}} دانسته است<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۷۳.</ref>.


نقل شده، در مدتی که عمر در بستر [[مرگ]] بود و [[شورای شش نفره]] را برای [[تعیین]] خلیفه بعدی گمارده بود و این [[مشورت]]، سه [[روز]] طول کشید، صهیب به [[دستور]] عمر، [[نماز جماعت]] را اقامه می‌کرد و وقتی عمر از [[دنیا]] رفت، صهیب بر او [[نماز]] خواند<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۶-۴۹۷.</ref>
نقل شده، در مدتی که عمر در بستر [[مرگ]] بود و [[شورای شش نفره]] را برای [[تعیین]] خلیفه بعدی گمارده بود و این [[مشورت]]، سه [[روز]] طول کشید، صهیب به [[دستور]] عمر، [[نماز جماعت]] را اقامه می‌کرد و وقتی عمر از [[دنیا]] رفت، صهیب بر او [[نماز]] خواند<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۶-۴۹۷.</ref>


==مرگ صهیب==
== مرگ صهیب ==
صهیب در [[سال ۳۸ هجری]] در هفتاد و دو سالگی<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۳.</ref>، در [[مدینه]] درگذشت و در [[بقیع]] [[دفن]] شد<ref>رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۷.</ref>
صهیب در [[سال ۳۸ هجری]] در هفتاد و دو سالگی<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۳.</ref>، در [[مدینه]] درگذشت و در [[بقیع]] [[دفن]] شد<ref>رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[صهیب بن سنان (مقاله)|مقاله «صهیب بن سنان»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۹۷.</ref>



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۷

مقدمه

صهیب بن سنان بن خالد بن عبد[۱] او جزو قبیله نمر بن قاسط بوده که در سرزمین موصل عراق سکونت داشته[۲]، و سنان، پدر صهیب، نیز نماینده حکومت ساسانی ایران در این منطقه بوده است. امام علی (ع) در جریان مرگ عمر به صهیب بن سنان که همدم عمر بود، فرمود: "پیش رو و بر او نماز گزار که در گزاردن نماز بر تو اشارت کرده است". صهیب پیش رفت و بر عمر نماز گزارد[۳].

پیامبر اکرم (ص) درباره او فرمود: "من، جلودار اعراب و مسلمانان جلودار حبشی‌ها و صهیب، جلودار رومیان است"[۴]. پیامبر (ص) بین صهیب و حارث بن صمه پیمان برادری بست[۵]. صهیب ابروهای به هم پیوسته‌ای داشت و با زبانی غیر عربی و سنگین سخن می‌گفت. وی روحیه‌ای شاد داشت و با مزاح‌های خود باعث شادی دیگران می‌شد[۶]. صهیب چهره‌ای سرخ گون، قدی متوسط و موهایی پُر پُشت داشته است و موی سرش را با حنا رنگ می‌کرد[۷].

صهیب می‌گوید: "قبل از این که محمد (ص) به پیامبری مبعوث شود، با او رفاقت و رفت و آمد داشتم و در همه صحنه‌هایی که برای پیامبر (ص) پیش می‌آمد، من نیز حاضر بودم و در همه جنگ‌ها با پیامبر شرکت کرده‌ام و تا زمان رحلت آن حضرت، همیشه در رکابش بودم"[۸].[۹]

صهیب و اسارت

سنان، پدر صهیب، نماینده پادشاه ایران در قبیله ابیله بود که نعمان بن منذر او را بر این مسئولیت گمارده بود. قبیله ابیله در سرزمین موصل و در روستایی در کنار رود فرات، قرار داشت. روزی رومیان به آنها حمله بردند و اموال آنان را غارت کردند و از جمله افرادی که در این شبیخون به اسارت گرفته شد، صهیب بود که در آن موقع سن کمی داشت[۱۰]. وقتی که صهیب به اسارت رفت، عمویش می‌گفت: خدایا! به تو شکایت می‌آورم برای این پسر بچه که خانه و زندگی ما را با دوری خود سیاه و تاریک کرد[۱۱].

وی در میان رومیان رشد کرد و به دلیل عرب بودن، نمی‌توانست با آنها صحبت کند و از این رو دارای لکنت زبان بود. رومیان صهیب را به عنوان برده برای فروش به عربستان آوردند و عبدالله بن جدعان، صهیب را خرید و آزاد کرد و بدین گونه مقدمات آشنایی او با رسول خدا (ص) فراهم شد. پس از ظهور اسلام، وی در مکه بسیار آزار و اذیت می‌شد؛ زیرا قبیله‌ای نداشت تا از او دفاع کند[۱۲].

اما فرزندان صهیب معتقدند، پس از این که رومیان وی را در سن کودکی به اسارت گرفتند، او در آن سرزمین به سر برد تا این که به سن بلوغ و جوانی رسید. در این هنگام او سرزمین روم را ترک می‌کند و به مکه می‌آید و با عبدالله بن جدعان هم پیمان می‌شود و زندگی نوینی را در مکه آغاز می‌کند. و او وقتی از سرزمین روم به مکه آمد، مال فراوانی به همراه خود آورد[۱۳].[۱۴]

اسلام صهیب

عمار می‌گوید: "زمانی که پیامبر (ص) در خانه ارقم سکونت داشت، صهیب بن سنان را در مقابل آن خانه دیدم و از او پرسیدم: اینجا چه می‌کنی؟ صهیب گفت: " خودت برای چه این جا آمدی؟ " گفتم: من آمدم که به نزد محمد (ص) بروم و سخنانش را بشنوم. صهیب گفت: "من نیز مثل تو می‌خواهم به نزد محمد بروم". پس به همراه صهیب به نزد پیامبر (ص) رفتیم و آن حضرت، اسلام را به ما عرضه کرد و ما مسلمان شدیم. آنگاه به خاطر این که مشرکان از این ماجرا با خبر نشوند، در همان جا ماندیم تا در تاریکی شب از خانه خارج شویم"[۱۵].[۱۶]

صهیب و نزول آیه

روزی گروهی از مشرکان از کنار پیامبر (ص) گذشتند و در حالی که تعدادی از صحابه فقیر و از جمله صهیب نزد پیامبر (ص) بودند، آنها زبان به سرزنش پیامبر (ص) گشودند و گفتند: ای محمد، آیا به بودن با این افراد راضی می‌شوی؟ تو از ما می‌خواهی که مثل این افراد، تابع تو و هم ردیف آنان باشیم؟ در این هنگام این آیه نازل شد: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا[۱۷][۱۸].[۱۹]

صهیب و هجرت از مکه

صهیب ماجرای هجرت خود را از مکه اینگونه بیان می‌کند: "چون پیامبر (ص) از مکه به قصد رفتن به مدینه، خارج شد، من نیز تلاش کردم که همراه آن حضرت باشم ولی گروهی از جوانان قریش مرا بازداشت کردند. تمام آن شب را به پا ایستادم و ننشستم. آنها با یک دیگر گفتند: این، گرفتار قولنج شده و خدا گرفتارش ساخت، در صورتی که من هیچ ناراحتی نداشتم. آنها خوابیدند و من گریختم اما گروهی از ا آنها پس از این که من به اندازه یک چاپار (حرکت پیک) از مکه دور شده بودم، به من رسیدند و می‌خواستند مرا برگردانند[۲۰]. به آنان گفتم: ای قریشیان، به خوبی می‌دانید که من در تیر اندازی چه مقدار مهارت دارم و اگر من بخواهم می‌توانم تمام تیرهایم را بر شما فرود آورم[۲۱].

مشرکان گفتند: تو وقتی به مکه آمدی، فقیر بودی و اکنون که وضع تو عوض شده و اموالی به دست آورده‌ای، می‌خواهی از مکه خارج شوی؟ ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که با این اموال بروی[۲۲].

گفتم: اگر به شما مقداری طلا بدهم، حاضرید خدا را گواه بگیرید و دست از سر من بردارید؟ گفتند: آری و سوگند خوردند. آنها را روانه مکه کردم و گفتم: زیر پاشنه‌های در خانه مرا گود کنید، شمش‌های طلای من آنجاست، بردارید و به سراغ فلان خدمتکارم بروید و از او هم دو حله بگیرید. آنها رفتند و من هم به راه افتادم"[۲۳].

چون صهیب به مدینه رسید، در خانه سعد بن خیثمة منزل کرد و معمولا اصحاب مجرد رسول خدا (ص) به خانه او وارد می‌شدند[۲۴]. صهیب در قباء به حضور پیامبر (ص) رسید، در حضور ایشان خرمایی بود که همه از آن می‌خوردند. صهیب نیز که یکی از چشمانش دچار رمد (قرمزی شدید و خارش شده بود؛ شروع به خوردن خرما کردم. پیامبر (ص) فرمود: "خرما می‌خوری، در حالی که یکی از چشمانت رمد کرده است؟" صهیب گفت: "یا رسول الله! از طرف چشمی خرما می‌خورم که رمد ندارد!" پیامبر (ص) از گفته صهیب خندان شد[۲۵].

قبل از این که صهیب سخنی بگوید پیامبر (ص) فرمود: ای ابا یحیی! معامله‌ات پر سود باد! و این جمله را سه بار تکرار کرد. صهیب گفت: یا رسول الله! مگر کسی به شما خبر داده است؟ و این در حالی بود که هرگز کسی قبل از من خبر این ماجرا را نمی‌دانست که به پیامبر بگوید[۲۶].

صهیب گفت: ای رسول خدا من فقط یک کیلو آرد داشتم که آن را در ابواء خمیر کردم و تا اینجا همان زاد و توشه‌ام بود[۲۷].[۲۸]

صهیب و جنگ بدر

ابن هشام، تعداد کشتگان مشرکان را در جنگ بدر، مانند اسیران شان هفتاد نفر ذکر کرده است که سه نفر از آنها به دست صها کشته شده‌اند و عبارتند از: عثمان بن مالک، هشام بن ابی حذیفه و حارث بن منبه[۲۹].[۳۰]

صهیب و عمر

اسلم می‌گوید: "روزی با عمر در کوچه‌ها راه می‌رفتیم تا این که به خانه صهیب رسیدیم. وقتی صهیب، عمر را دید، گفت: "یا ناس! یا ناس!" عمر گفت: "این بی‌پدر، مردم را صدا می‌زند! گفتم: شاید غلامی با این نام دارد و او را صدا می‌زند؟ عمر نزدیک رفت و گفت: "ای صهیب، در تو چیزی نیست که به عنوان عیب برشمارم، جز سه چیز که اگر این سه عیب را نداشتی، هرگز کسی را بر تو مقدم نمی‌کردم. آیا درباره این سه چیز برای من توضیح می‌دهی؟" صهیب گفت: "هر چه می‌خواهی بپرس تا جواب بدهم".

عمر گفت: "ای صهیب! چگونه است که تو هیچ فرزندی نداری و به ابو یحیی معروف شده‌ای؟ و چگونه است که فکر می‌کنی اصالت تو از عرب است، در حالی که به رومی بودن مشهوری؟ و چرا آن قدر مردم را اطعام می‌کنی؟ آیا این کارت اسراف نیست؟ "

صهیب در جواب گفت: "اما درباره کنیه‌ام، باید بدانی که پیامبر (ص) مرا به این کنه نامیده است، و اما در مورد اصالتم من به اعراب انتساب دارم، و از قبیله نمر بن قاسط، از منطقه موصل عراق هستم و در کودکی رومیان مرا به اسارت گرفته‌اند و به خوبی کودکی و پدر و مادرم را به یاد دارم. درباره مهمانی دادن هم باید بگویم که رسول خدا فرموده است: "بهترین شما کسی است که دیگران را اطعام کند و جواب سؤال دیگران را بدهد". و من به خاطر عمل کردن به سخن پیامبر (ص) دست به چنین کاری می‌زنم"[۳۱].[۳۲]

صهیب و نقل روایت

صهیب در روایتی از پیامبر (ص) نقل می‌کند که ایشان فرمودند: "کسی که حرام‌های قرآن را حلال بشمارد، در حقیقت، به قرآن ایمان نیاورده است. مؤمن واقعی کسی است که حتی یک مورد از موارد سفارش شده در قرآن را ترک نکند[۳۳].[۳۴]

امام صادق (ع) و سرزنش صهیب

صهیب، هر چند یکی از اصحاب پیامبر (ص) بوده است، اما بینش او چندان قوی نبود و در شناخت حق و باطل دقت کافی به کار نمی‌برد. به گونه‌ای که بعد از جریان سقیفه و کنار گذاشته شدن امام علی (ع) به دست خلفا، چندان برای او مهم نبوده است که چه کسی خلیفه باشد و از این رو روابط نزدیکی با عمر داشته و عمر به او اعتماد داشته است. امام صادق (ع) نیز از صهیب به خوبی یاد نکرد و هنگام مقایسه صهیب و بلال، بلال را عبد صالح و صهیب را عبد سوء می‌نامد[۳۵]. و حتی صهیب را سرزنش کرده و علت آن را هم مخالفت او با اهل بیت (ع) دانسته است[۳۶].

نقل شده، در مدتی که عمر در بستر مرگ بود و شورای شش نفره را برای تعیین خلیفه بعدی گمارده بود و این مشورت، سه روز طول کشید، صهیب به دستور عمر، نماز جماعت را اقامه می‌کرد و وقتی عمر از دنیا رفت، صهیب بر او نماز خواند[۳۷].[۳۸]

مرگ صهیب

صهیب در سال ۳۸ هجری در هفتاد و دو سالگی[۳۹]، در مدینه درگذشت و در بقیع دفن شد[۴۰].[۴۱]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۷ و به نقلی صهیب بن سنان بن مالک بن عبد (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۸).
  2. رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۱.
  4. رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.
  5. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۹.
  6. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۱۸.
  7. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۸.
  8. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۶۵-۳۶۶.
  9. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۱-۴۹۲.
  10. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۱۹.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۴.
  12. الوافی بالوافیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۵-۱۹۶.
  13. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۲۸.
  14. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۲.
  15. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۶۱.
  16. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۳.
  17. "و با آنان که پروردگار خویش را سپیده‌دمان و در پایان روز به شوق لقای وی می‌خوانند خویشتنداری کن و دیدگانت از آنان به دیگران دوخته نشود که زیور زندگی این جهان را بجویی و از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل کرده‌ایم و از هوای (نفس) خود پیروی کرده و کارش تباه است پیروی مکن" سوره کهف، آیه ۲۸.
  18. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.
  19. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۳.
  20. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۷۶.
  21. المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۵۶.
  22. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.
  23. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۱۷۶.
  24. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۷.
  25. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۲.
  26. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۶.
  27. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۹۷.
  28. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۴-۴۹۵.
  29. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۷۲-۷۰.
  30. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۵.
  31. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۱-۷۳۲.
  32. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۵-۴۹۶.
  33. اسد الغابه، ابن اثیر، ص۴۴۰.
  34. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۶.
  35. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۵۱۷.
  36. الاختصاص، شیخ مفید، ص۷۳.
  37. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۶، ص۱۹۵.
  38. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۶-۴۹۷.
  39. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۳۳.
  40. رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۴۱.
  41. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «صهیب بن سنان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۷.