خلافت پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۴: خط ۱۴:
*خلافت بر حق و حکومت بر مردم، از آن [[امامان]] [[معصوم]] است که از سوی خداوند تعیین شده‌اند و [[پیامبر]]، مأمور ابلاغ آن به مردم بوده است و امری الهی است<ref>به بحث الهی بودن خلافت در «الغدیر» مراجعه شود، ج ۷ ص ۱۳۱ تا ۱۳۶</ref>، نه انتخابی و آنان که [[ائمه]]{{عم}} را کنار زدند و خود به جای [[پیامبر]] نشستند، هرچند با رأی گروهی از مردم، غاصب‌اند و ظلمی بزرگ به خاندان [[پیامبر]] و امت محمّدی روا داشتند. [[وصایت]] و [[امامت]]، طرحی برای نظام سیاسی در [[اسلام]] است که از سوی خدا و رسول تعیین می‌شود و از اهمیت خاصّی برخوردار است. حاکمان اسلامی در عصور مختلف، به تناسب شرایط زمانی یا مناطق گوناگون لقب‌های خاصّی برای خود به کار می‌گرفتند. دایرۀ این الفاظ و القاب بسیار گسترده است و می‌توان از واژه‌هایی چون: خلیفه، امیر، حاکم، والی، ولیّ، سلطان، [[امام]]، زعیم، ملک، خدیو، شاه، پاشا، خان، خاقان، زعیم و. . . یاد کرد و عنوان حاکمیت آنان را با تعابیری چون: امارت، خلافت، سلطنت، حکومت، [[امامت]]، دولت، [[ولایت]]، ملک و. . . برشمرد. آنان معمولا می‌کوشیدند که به حکومت خود رنگ قداست و مشروعیت ببخشند. خلافت منصبی الهی است و خلیفۀ [[پیامبر]] باید در [[علم]] و [[ایمان]] و تقوا و فضایل دیگر همچون [[پیامبر]] باشد و مقام [[عصمت]] داشته باشد. [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] بارها در طول حیات خویش، [[امام علی|امیر المؤمنین]] را به امر خداوند، خلیفۀ خود خواند و معرفی کرد. از جمله فرمود: {{عربی|اندازه=155%|یا علیّ! أنت خلیفتی، إستخلفتک بأمر ربّی}}<ref>« یا علی تو جانشین منی و من تو را به فرمان پروردگارم جانشین خود ساختم.»من لا یحضره الفقیه، ج ۴ ص ۱۷۹</ref>، و فرمود {{عربی|اندازه=155%|"أیّها النّاس إنّ علیّا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم"}}<ref>«ای مردم، پس از من پیشوای شما علی است و او جانشین من بر شماست.» معانی الأخبار، ص ۳۷۲</ref> احادیث فراوانی با این تعبیر و مضمون نقل شده است.<ref> از جمله ر. ک: «موسوعة الامام علی بن ابی طالب» ، ج ۲ ص ۱۳۷</ref> این منصب والا و مقدس، جامه‌ای است که بر اندام ولیّ خدا برازنده است، همانگونه که [[امام علی|علی]]{{ع}} در [[خطبه شقشقیه]] فرمود: پسر ابو قحافه جامۀ خلافت را به‌بر کرده است، در حالی که می‌داند من شایسته‌ترین فرد برای آنم {{عربی|اندازه=155%|أما و اللّه لقد تقمّصها ابن أبی قحافة...}}<ref>نهج البلاغه، خطبۀ ۳</ref> [[امامان]] [[شیعه]]، همواره مدّعی آن بوده‌اند و تصدّی خلافت از سوی دیگران را غصب و ناروا می‌دانستند. حتی [[امام حسین]]{{ع}} در مدینه پس از مرگ معاویه، در پاسخ مروان که از آن حضرت می‌خواست با یزید [[بیعت]] کند، به سخن [[پیامبر]] استناد فرمود که شنیدم جدّم [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} می‌فرمود: {{عربی|اندازه=155%|"ألخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان"}}<ref>موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۸۵</ref> خلافت بر دودمان ابو سفیان حرام است. از جرائم معاویه نیز این بود که در حال حیات خویش، می‌کوشید مردم را به پذیرش خلافت یزید پس از خودش وادارد و از بزرگان و چهره‌های سرشناس بیعت می‌گرفت و همین کار مورد نقد برخی از صحابۀ [[پیامبر]]، از جمله خود [[امام حسین]]{{ع}} قرار گرفت.<ref>موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۵۶</ref> با توجّه به بار محتوایی و اهمیت سیاسی این واژه، بی‌جهت نیست که در طول تاریخ، قدرت‌طلبان درپی تصدّی و غصب آن بوده‌اند و آن را در عمل به حکومت و سلطنت تبدیل کرده‌اند. خلیفه، از بزرگ‌ترین لقب‌های حکّام در تاریخ [[اسلام]] بوده و حاکم مطلق جهان اسلام از آن فهمیده می‌شد و خلفای راشدین و خلفای اموی و عباسی و دیگر سلسله‌ها پیوسته عنوان خلیفه را (گاهی خلیفۀ رسول اللّه و گاهی خلیفة اللّه) برخود می‌نهادند و بر سکّه‌ها و در اسناد رسمی می‌آوردند تا از این طریق، قداست و وجهه کسب کنند. جایگاه عنوان خلافت و خلیفه، فراز و نشیبهایی داشته و بتدریج از قدرت آن کاسته شده است. سلاطین عثمانی سلطۀ خود را با عنوان دورۀ خلافت عثمانی به ثبت رسانده‌اند. «آنچه ارزش مضاعفی به استفادۀ عثمانی‌ها از این عناوین می‌داد، قدرت نظامی و دریایی امپراتوری عثمانی و نیز موقعیت آنها به عنوان مدافعان [[اسلام]] در برابر اروپای مسیحی از یک‌سو و ایران شیعی از سوی دیگر بود. به نظر می‌رسد به جهت چنین موقعیّتی بارها رهبری (و نه حاکمیّت) عثمانی بر جهان اسلامی سنّی در دیگر دولت‌های اسلام پذیرفته شد... دیگر عصر خلافت جهانی به سر رسیده بود و هیچ حاکم اسلامی نیز چنین ادعایی نداشت. چنین روندی ادامه یافت تا آنکه این ایده در اواخر قرن هیجدهم میلادی مجدّدا از سوی سلاطین عثمانی مطرح شد.<ref>زبان سیاسی اسلام، برنارد لوئیس، ترجمه غلامرضا بهروز لک، ص ۹۸</ref> خلافت، از موضوعات بحث‌انگیز در تاریخ اسلام بوده و [[اهل سنت]] کوشیده‌اند به نوعی خلافت سه تن را پیش از [[امام علی]]{{ع}} مشروعیت بخشند. خلافت رفته‌رفته از مسیر خود خارج شد و همانگونه که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}} پیش‌بینی کرده بود که خلافت پس از من است، بعد از آن امارت خواهد شد، سپس به ملوکیّت و پادشاهی تبدیل شده و نهایتا به جبابره و دیکتاتوری خواهد رسید،<ref>بحار الأنوار، ج ۵۱ ص ۸۴ و ۹۶</ref> روند حاکمیّت، مشروعیت خود را از دست داد و خلفای اموی و عباسی با ظلم و عیاشی و غارت بیت‌المال و... به حکومت پرداختند. ابتدا خلفا خود را خلیفة النبی می‌گفتند، امّا در دوره‌های بعد، خود را خلیفة اللّه نامیدند و آغاز این حرکت از زمان معتصم عباسی بود.<ref>دائرة المعارف تشیّع، ج ۷ ص ۲۰۱</ref> در زمان [[ائمه]]، تقابل روشنی میان "خطّ خلافت" و "خط [[امامت]]" پدید آمد،<ref>کتاب «معالم المدرستین» ۳ جلد از علامه سیّد مرتضی عسکری به تبیین دیدگاه مکتب خلافت و مکتب اهل بیت در زمینه‌های مختلف اعتقادی، سیاسی و اخلاقی پرداخته است</ref> چراکه از زمان [[امام علی|امیر المؤمنین]]{{ع}} به بعد، [[امامان]] [[معصوم]] را از صحنۀ سیاسی کنار زدند و بلکه سیاست حذفی با [[امامان]] پیش گرفتند و معمولا طرفداران خطّ [[امامت]]، خلفا را به رسمیت نمی‌شناختند. در روایات [[شیعه]]، اغلب با عنوان "الأمر" به مسألۀ حکومت و خلافت اشاره می‌شود. خلافت مفهوم دیگری هم دارد که در انسان‌شناسی قرآنی مطرح است و مقام خلیفة اللّهی انسان که در قرآن به آن اشاره شده و خارج از موضوع این کتاب است.<ref> از جمله ر. ک: «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت» ، محمّد تقی شریعتی، «حماسۀ غدیر» ، محمّد رضا حکیمی، «معالم المدرستین» علامه مرتضی عسکری</ref> نیز در اصطلاح تصوّف، خلافت مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق، بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویۀ اخلاق و اعمال و جمیع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کرده‌اند و طیّ منازل سائرین و وصول به مبدأ حاصل کرده به اصل و حقیقت واصل گشته، سیر الی اللّه و فی اللّه تمام شده و از خودی محو و فانی و به بقای احدیّت باقی گشته، آنگاه سزاوار خلافت است.<ref>گلشن راز، شبستری، ص ۳۸۸</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص:۲۴۹.</ref>
*خلافت بر حق و حکومت بر مردم، از آن [[امامان]] [[معصوم]] است که از سوی خداوند تعیین شده‌اند و [[پیامبر]]، مأمور ابلاغ آن به مردم بوده است و امری الهی است<ref>به بحث الهی بودن خلافت در «الغدیر» مراجعه شود، ج ۷ ص ۱۳۱ تا ۱۳۶</ref>، نه انتخابی و آنان که [[ائمه]]{{عم}} را کنار زدند و خود به جای [[پیامبر]] نشستند، هرچند با رأی گروهی از مردم، غاصب‌اند و ظلمی بزرگ به خاندان [[پیامبر]] و امت محمّدی روا داشتند. [[وصایت]] و [[امامت]]، طرحی برای نظام سیاسی در [[اسلام]] است که از سوی خدا و رسول تعیین می‌شود و از اهمیت خاصّی برخوردار است. حاکمان اسلامی در عصور مختلف، به تناسب شرایط زمانی یا مناطق گوناگون لقب‌های خاصّی برای خود به کار می‌گرفتند. دایرۀ این الفاظ و القاب بسیار گسترده است و می‌توان از واژه‌هایی چون: خلیفه، امیر، حاکم، والی، ولیّ، سلطان، [[امام]]، زعیم، ملک، خدیو، شاه، پاشا، خان، خاقان، زعیم و. . . یاد کرد و عنوان حاکمیت آنان را با تعابیری چون: امارت، خلافت، سلطنت، حکومت، [[امامت]]، دولت، [[ولایت]]، ملک و. . . برشمرد. آنان معمولا می‌کوشیدند که به حکومت خود رنگ قداست و مشروعیت ببخشند. خلافت منصبی الهی است و خلیفۀ [[پیامبر]] باید در [[علم]] و [[ایمان]] و تقوا و فضایل دیگر همچون [[پیامبر]] باشد و مقام [[عصمت]] داشته باشد. [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] بارها در طول حیات خویش، [[امام علی|امیر المؤمنین]] را به امر خداوند، خلیفۀ خود خواند و معرفی کرد. از جمله فرمود: {{عربی|اندازه=155%|یا علیّ! أنت خلیفتی، إستخلفتک بأمر ربّی}}<ref>« یا علی تو جانشین منی و من تو را به فرمان پروردگارم جانشین خود ساختم.»من لا یحضره الفقیه، ج ۴ ص ۱۷۹</ref>، و فرمود {{عربی|اندازه=155%|"أیّها النّاس إنّ علیّا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم"}}<ref>«ای مردم، پس از من پیشوای شما علی است و او جانشین من بر شماست.» معانی الأخبار، ص ۳۷۲</ref> احادیث فراوانی با این تعبیر و مضمون نقل شده است.<ref> از جمله ر. ک: «موسوعة الامام علی بن ابی طالب» ، ج ۲ ص ۱۳۷</ref> این منصب والا و مقدس، جامه‌ای است که بر اندام ولیّ خدا برازنده است، همانگونه که [[امام علی|علی]]{{ع}} در [[خطبه شقشقیه]] فرمود: پسر ابو قحافه جامۀ خلافت را به‌بر کرده است، در حالی که می‌داند من شایسته‌ترین فرد برای آنم {{عربی|اندازه=155%|أما و اللّه لقد تقمّصها ابن أبی قحافة...}}<ref>نهج البلاغه، خطبۀ ۳</ref> [[امامان]] [[شیعه]]، همواره مدّعی آن بوده‌اند و تصدّی خلافت از سوی دیگران را غصب و ناروا می‌دانستند. حتی [[امام حسین]]{{ع}} در مدینه پس از مرگ معاویه، در پاسخ مروان که از آن حضرت می‌خواست با یزید [[بیعت]] کند، به سخن [[پیامبر]] استناد فرمود که شنیدم جدّم [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} می‌فرمود: {{عربی|اندازه=155%|"ألخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان"}}<ref>موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۸۵</ref> خلافت بر دودمان ابو سفیان حرام است. از جرائم معاویه نیز این بود که در حال حیات خویش، می‌کوشید مردم را به پذیرش خلافت یزید پس از خودش وادارد و از بزرگان و چهره‌های سرشناس بیعت می‌گرفت و همین کار مورد نقد برخی از صحابۀ [[پیامبر]]، از جمله خود [[امام حسین]]{{ع}} قرار گرفت.<ref>موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۵۶</ref> با توجّه به بار محتوایی و اهمیت سیاسی این واژه، بی‌جهت نیست که در طول تاریخ، قدرت‌طلبان درپی تصدّی و غصب آن بوده‌اند و آن را در عمل به حکومت و سلطنت تبدیل کرده‌اند. خلیفه، از بزرگ‌ترین لقب‌های حکّام در تاریخ [[اسلام]] بوده و حاکم مطلق جهان اسلام از آن فهمیده می‌شد و خلفای راشدین و خلفای اموی و عباسی و دیگر سلسله‌ها پیوسته عنوان خلیفه را (گاهی خلیفۀ رسول اللّه و گاهی خلیفة اللّه) برخود می‌نهادند و بر سکّه‌ها و در اسناد رسمی می‌آوردند تا از این طریق، قداست و وجهه کسب کنند. جایگاه عنوان خلافت و خلیفه، فراز و نشیبهایی داشته و بتدریج از قدرت آن کاسته شده است. سلاطین عثمانی سلطۀ خود را با عنوان دورۀ خلافت عثمانی به ثبت رسانده‌اند. «آنچه ارزش مضاعفی به استفادۀ عثمانی‌ها از این عناوین می‌داد، قدرت نظامی و دریایی امپراتوری عثمانی و نیز موقعیت آنها به عنوان مدافعان [[اسلام]] در برابر اروپای مسیحی از یک‌سو و ایران شیعی از سوی دیگر بود. به نظر می‌رسد به جهت چنین موقعیّتی بارها رهبری (و نه حاکمیّت) عثمانی بر جهان اسلامی سنّی در دیگر دولت‌های اسلام پذیرفته شد... دیگر عصر خلافت جهانی به سر رسیده بود و هیچ حاکم اسلامی نیز چنین ادعایی نداشت. چنین روندی ادامه یافت تا آنکه این ایده در اواخر قرن هیجدهم میلادی مجدّدا از سوی سلاطین عثمانی مطرح شد.<ref>زبان سیاسی اسلام، برنارد لوئیس، ترجمه غلامرضا بهروز لک، ص ۹۸</ref> خلافت، از موضوعات بحث‌انگیز در تاریخ اسلام بوده و [[اهل سنت]] کوشیده‌اند به نوعی خلافت سه تن را پیش از [[امام علی]]{{ع}} مشروعیت بخشند. خلافت رفته‌رفته از مسیر خود خارج شد و همانگونه که [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}} پیش‌بینی کرده بود که خلافت پس از من است، بعد از آن امارت خواهد شد، سپس به ملوکیّت و پادشاهی تبدیل شده و نهایتا به جبابره و دیکتاتوری خواهد رسید،<ref>بحار الأنوار، ج ۵۱ ص ۸۴ و ۹۶</ref> روند حاکمیّت، مشروعیت خود را از دست داد و خلفای اموی و عباسی با ظلم و عیاشی و غارت بیت‌المال و... به حکومت پرداختند. ابتدا خلفا خود را خلیفة النبی می‌گفتند، امّا در دوره‌های بعد، خود را خلیفة اللّه نامیدند و آغاز این حرکت از زمان معتصم عباسی بود.<ref>دائرة المعارف تشیّع، ج ۷ ص ۲۰۱</ref> در زمان [[ائمه]]، تقابل روشنی میان "خطّ خلافت" و "خط [[امامت]]" پدید آمد،<ref>کتاب «معالم المدرستین» ۳ جلد از علامه سیّد مرتضی عسکری به تبیین دیدگاه مکتب خلافت و مکتب اهل بیت در زمینه‌های مختلف اعتقادی، سیاسی و اخلاقی پرداخته است</ref> چراکه از زمان [[امام علی|امیر المؤمنین]]{{ع}} به بعد، [[امامان]] [[معصوم]] را از صحنۀ سیاسی کنار زدند و بلکه سیاست حذفی با [[امامان]] پیش گرفتند و معمولا طرفداران خطّ [[امامت]]، خلفا را به رسمیت نمی‌شناختند. در روایات [[شیعه]]، اغلب با عنوان "الأمر" به مسألۀ حکومت و خلافت اشاره می‌شود. خلافت مفهوم دیگری هم دارد که در انسان‌شناسی قرآنی مطرح است و مقام خلیفة اللّهی انسان که در قرآن به آن اشاره شده و خارج از موضوع این کتاب است.<ref> از جمله ر. ک: «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت» ، محمّد تقی شریعتی، «حماسۀ غدیر» ، محمّد رضا حکیمی، «معالم المدرستین» علامه مرتضی عسکری</ref> نیز در اصطلاح تصوّف، خلافت مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق، بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویۀ اخلاق و اعمال و جمیع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کرده‌اند و طیّ منازل سائرین و وصول به مبدأ حاصل کرده به اصل و حقیقت واصل گشته، سیر الی اللّه و فی اللّه تمام شده و از خودی محو و فانی و به بقای احدیّت باقی گشته، آنگاه سزاوار خلافت است.<ref>گلشن راز، شبستری، ص ۳۸۸</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص:۲۴۹.</ref>
==خلافت بی‌دلیل==
==خلافت بی‌دلیل==
*خلافت بی‌دلیل: پس از وفات [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}}، خلیفه شدن [[ابوبکر]] نه به نصّ و فرمان و تعیین [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}} بود، چون [[اهل سنت]] معتقدند [[پیامبر]] کسی را جانشین تعیین نکرد، نه مستند به اجماع بود، چون کسانی مثل [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}}، همۀ [[بنی هاشم]]، [[سعد بن عباده]]، [[زبیر]]، [[طلحه]]، [[خالد بن ولید]]، [[مقداد]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[عمّار یاسر]]، [[براء بن عازب]]، [[ابیّ بن کعب]]، [[عتبه]]، [[ابو سفیان]] در آغاز کار [[بیعت]] نکردند، نه متّکی به شورا بود، چون خود [[عمر]] هم گفت: [[بیعت]] مردم با [[ابوبکر]]، "فلته" و تصمیم بدون حساب و بی‌مشورت با مسلمانان بود، نه مستند به اهل حلّ و عقد از مسلمانان بود، چون چهره‌های برجسته‌ای از بزرگان [[اسلام]] حضور و رضایت نداشتند و عموم مهاجران هم در [[سقیفه]] نبودند، پس دلیل مشروعیت آن [[خلافت]] چیست؟ با اینکه ابوبکر از همۀ مسلمانان صلاحیّت و [[علم]] و مجاهدت بیشتر و نسب والاتر و خویشاوندی نزدیک‌تر نداشت. برعکس، [[خلافت]] و [[امامت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} هم به نصّ آیۀ تبلیغ و [[آیه اکمال دین]] و [[آیه ولایت]]، از سوی خدا بود، هم احادیث متواتر از [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} مبنی بر خلافت و وصایت و [[ولایت]] و شایستگی او بود، هم سابقۀ ایمان و جهاد و فضایل علمی و اخلاقی او برتر از همه بود، هم برادر، پسر عمو و داماد [[پیامبر]] و بزرگ‌شدۀ دامان [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} بود و هم سابقۀ بت‌پرستی نداشت. [[حدیث ولایت]]، [[حدیث ثقلین]]، [[حدیث منزلت]]، [[حدیث غدیر]] و... احادیث دیگر هم تصریح بر خلافت او دارد. با این حال، چرا آنان، [[امام علی|علی]]{{ع}} را که هم برتر بود و هم خلافتش مشروع، رها کردند و درپی دیگری رفتند؟ ملاک ترجیح و تقدیم مفضول بر افضل چه بود؟.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص:۲۵۲.</ref>
*پس از [[وفات رسول خدا]]{{صل}}، [[خلیفه شدن ابوبکر]] نه به [[نص]] و [[فرمان]] و [[تعیین پیامبر خدا]]{{صل}} بود، چون [[اهل سنت]] معتقدند [[پیامبر]] کسی را جانشین تعیین نکرد، نه مستند به اجماع بود، چون کسانی مثل [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}}، همۀ [[بنی هاشم]]، [[سعد بن عباده]]، [[زبیر]]، [[طلحه]]، [[خالد بن ولید]]، [[مقداد]]، [[سلمان]]، [[ابوذر]]، [[عمّار یاسر]]، [[براء بن عازب]]، [[ابیّ بن کعب]]، [[عتبه]]، [[ابو سفیان]] در آغاز کار [[بیعت]] نکردند، نه متّکی به شورا بود، چون خود [[عمر]] هم گفت: [[بیعت]] مردم با [[ابوبکر]]، "فلته" و تصمیم بدون حساب و بی‌مشورت با مسلمانان بود، نه مستند به اهل حلّ و عقد از مسلمانان بود، چون چهره‌های برجسته‌ای از بزرگان [[اسلام]] حضور و رضایت نداشتند و عموم مهاجران هم در [[سقیفه]] نبودند، پس دلیل مشروعیت آن [[خلافت]] چیست؟ با اینکه ابوبکر از همۀ مسلمانان صلاحیّت و [[علم]] و مجاهدت بیشتر و نسب والاتر و خویشاوندی نزدیک‌تر نداشت. برعکس، [[خلافت]] و [[امامت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} هم به نصّ آیۀ تبلیغ و [[آیه اکمال دین]] و [[آیه ولایت]]، از سوی خدا بود، هم احادیث متواتر از [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} مبنی بر خلافت و وصایت و [[ولایت]] و شایستگی او بود، هم سابقۀ ایمان و جهاد و فضایل علمی و اخلاقی او برتر از همه بود، هم برادر، پسر عمو و داماد [[پیامبر]] و بزرگ‌شدۀ دامان [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} بود و هم سابقۀ بت‌پرستی نداشت. [[حدیث ولایت]]، [[حدیث ثقلین]]، [[حدیث منزلت]]، [[حدیث غدیر]] و... احادیث دیگر هم تصریح بر خلافت او دارد. با این حال، چرا آنان، [[امام علی|علی]]{{ع}} را که هم برتر بود و هم خلافتش مشروع، رها کردند و درپی دیگری رفتند؟ ملاک ترجیح و تقدیم مفضول بر افضل چه بود؟.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص:۲۵۲.</ref>
 
==[[خلفای راشدین]]==
==[[خلفای راشدین]]==
* راشد، به معنای رشدیافته، هدایت‌یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که [[اهل سنت]] بر چهار خلیفۀ پس از [[پیامبر]] (ابوبکر، عمر، عثمان و [[امام علی|علی]]{{ع}}) اطلاق می‌کنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق می‌شمرند. از دید [[شیعه]]، خلفای راشدین و جانشینان برحق [[پیامبر]]، دوازده [[امام]] [[معصوم‌]]اند که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات [[شیعه]] و [[سنت]] نیز به حدّ متواتر نقل شده است. در زیارت جامعه است: {{عربی|اندازه=155%|أشهد أنّکم الأئمّة الرّاشدون المهدیّون}}، نیز این سخن [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}} خطاب [[امام علی|امیر مؤمنان]]{{ع}}: {{عربی|اندازه=155%|یا علیّ، الأئمّة الرّاشدون المهدیّون المغصوبون حقوقهم من ولدک أحد عشر إماما و أنت}}<ref>«یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو.» بحار الأنوار، ج ۳۶ ص ۲۵۹ ح ۷۸</ref> در سخنی هم [[امام علی|امیر مؤمنان]]{{ع}} به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای [[امامان]] حق می‌شمارد، از جمله می‌فرماید: {{عربی|اندازه=155%|فهم الأئمّة الطّاهرون و العترة المعصومون و الذّریة الأکرمون و الخلفاء الرّاشدون و الکبراء الصّدّیقون و...}}<ref>«یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو.» بحار الأنوار، ج ۲۵ ص ۱۷۴</ref> که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر [[ائمه]] [[معصوم]] از [[اهل بیت]] [[پیامبر]] گفته شده است.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص:۲۵۳.</ref>
* راشد، به معنای رشدیافته، هدایت‌یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که [[اهل سنت]] بر چهار خلیفۀ پس از [[پیامبر]] (ابوبکر، عمر، عثمان و [[امام علی|علی]]{{ع}}) اطلاق می‌کنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق می‌شمرند. از دید [[شیعه]]، خلفای راشدین و جانشینان برحق [[پیامبر]]، دوازده [[امام]] [[معصوم‌]]اند که [[پیامبر خاتم|رسول خدا]]{{صل}} آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات [[شیعه]] و [[سنت]] نیز به حدّ متواتر نقل شده است. در زیارت جامعه است: {{عربی|اندازه=155%|أشهد أنّکم الأئمّة الرّاشدون المهدیّون}}، نیز این سخن [[پیامبر خاتم|پیامبر خدا]]{{صل}} خطاب [[امام علی|امیر مؤمنان]]{{ع}}: {{عربی|اندازه=155%|یا علیّ، الأئمّة الرّاشدون المهدیّون المغصوبون حقوقهم من ولدک أحد عشر إماما و أنت}}<ref>«یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو.» بحار الأنوار، ج ۳۶ ص ۲۵۹ ح ۷۸</ref> در سخنی هم [[امام علی|امیر مؤمنان]]{{ع}} به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای [[امامان]] حق می‌شمارد، از جمله می‌فرماید: {{عربی|اندازه=155%|فهم الأئمّة الطّاهرون و العترة المعصومون و الذّریة الأکرمون و الخلفاء الرّاشدون و الکبراء الصّدّیقون و...}}<ref>«یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو.» بحار الأنوار، ج ۲۵ ص ۱۷۴</ref> که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر [[ائمه]] [[معصوم]] از [[اهل بیت]] [[پیامبر]] گفته شده است.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص:۲۵۳.</ref>

نسخهٔ ‏۸ نوامبر ۲۰۱۸، ساعت ۰۷:۲۸

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خلافت پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

خلافت به معنای جانشینی. در فرهنگ اسلامی به کسی که جانشین پیامبر خاتم(ص) باشد "خلیفه" گویند. کلام پیامبر خدا(ص) به حضرت علی(ع) که أنت خلیفتی گویای این سمت است.[۱]

مقدمه

  • خلافت بر حق و حکومت بر مردم، از آن امامان معصوم است که از سوی خداوند تعیین شده‌اند و پیامبر، مأمور ابلاغ آن به مردم بوده است و امری الهی است[۲]، نه انتخابی و آنان که ائمه(ع) را کنار زدند و خود به جای پیامبر نشستند، هرچند با رأی گروهی از مردم، غاصب‌اند و ظلمی بزرگ به خاندان پیامبر و امت محمّدی روا داشتند. وصایت و امامت، طرحی برای نظام سیاسی در اسلام است که از سوی خدا و رسول تعیین می‌شود و از اهمیت خاصّی برخوردار است. حاکمان اسلامی در عصور مختلف، به تناسب شرایط زمانی یا مناطق گوناگون لقب‌های خاصّی برای خود به کار می‌گرفتند. دایرۀ این الفاظ و القاب بسیار گسترده است و می‌توان از واژه‌هایی چون: خلیفه، امیر، حاکم، والی، ولیّ، سلطان، امام، زعیم، ملک، خدیو، شاه، پاشا، خان، خاقان، زعیم و. . . یاد کرد و عنوان حاکمیت آنان را با تعابیری چون: امارت، خلافت، سلطنت، حکومت، امامت، دولت، ولایت، ملک و. . . برشمرد. آنان معمولا می‌کوشیدند که به حکومت خود رنگ قداست و مشروعیت ببخشند. خلافت منصبی الهی است و خلیفۀ پیامبر باید در علم و ایمان و تقوا و فضایل دیگر همچون پیامبر باشد و مقام عصمت داشته باشد. رسول خدا بارها در طول حیات خویش، امیر المؤمنین را به امر خداوند، خلیفۀ خود خواند و معرفی کرد. از جمله فرمود: یا علیّ! أنت خلیفتی، إستخلفتک بأمر ربّی[۳]، و فرمود "أیّها النّاس إنّ علیّا إمامکم من بعدی و خلیفتی علیکم"[۴] احادیث فراوانی با این تعبیر و مضمون نقل شده است.[۵] این منصب والا و مقدس، جامه‌ای است که بر اندام ولیّ خدا برازنده است، همانگونه که علی(ع) در خطبه شقشقیه فرمود: پسر ابو قحافه جامۀ خلافت را به‌بر کرده است، در حالی که می‌داند من شایسته‌ترین فرد برای آنم أما و اللّه لقد تقمّصها ابن أبی قحافة...[۶] امامان شیعه، همواره مدّعی آن بوده‌اند و تصدّی خلافت از سوی دیگران را غصب و ناروا می‌دانستند. حتی امام حسین(ع) در مدینه پس از مرگ معاویه، در پاسخ مروان که از آن حضرت می‌خواست با یزید بیعت کند، به سخن پیامبر استناد فرمود که شنیدم جدّم رسول خدا(ص) می‌فرمود: "ألخلافة محرّمة علی آل أبی سفیان"[۷] خلافت بر دودمان ابو سفیان حرام است. از جرائم معاویه نیز این بود که در حال حیات خویش، می‌کوشید مردم را به پذیرش خلافت یزید پس از خودش وادارد و از بزرگان و چهره‌های سرشناس بیعت می‌گرفت و همین کار مورد نقد برخی از صحابۀ پیامبر، از جمله خود امام حسین(ع) قرار گرفت.[۸] با توجّه به بار محتوایی و اهمیت سیاسی این واژه، بی‌جهت نیست که در طول تاریخ، قدرت‌طلبان درپی تصدّی و غصب آن بوده‌اند و آن را در عمل به حکومت و سلطنت تبدیل کرده‌اند. خلیفه، از بزرگ‌ترین لقب‌های حکّام در تاریخ اسلام بوده و حاکم مطلق جهان اسلام از آن فهمیده می‌شد و خلفای راشدین و خلفای اموی و عباسی و دیگر سلسله‌ها پیوسته عنوان خلیفه را (گاهی خلیفۀ رسول اللّه و گاهی خلیفة اللّه) برخود می‌نهادند و بر سکّه‌ها و در اسناد رسمی می‌آوردند تا از این طریق، قداست و وجهه کسب کنند. جایگاه عنوان خلافت و خلیفه، فراز و نشیبهایی داشته و بتدریج از قدرت آن کاسته شده است. سلاطین عثمانی سلطۀ خود را با عنوان دورۀ خلافت عثمانی به ثبت رسانده‌اند. «آنچه ارزش مضاعفی به استفادۀ عثمانی‌ها از این عناوین می‌داد، قدرت نظامی و دریایی امپراتوری عثمانی و نیز موقعیت آنها به عنوان مدافعان اسلام در برابر اروپای مسیحی از یک‌سو و ایران شیعی از سوی دیگر بود. به نظر می‌رسد به جهت چنین موقعیّتی بارها رهبری (و نه حاکمیّت) عثمانی بر جهان اسلامی سنّی در دیگر دولت‌های اسلام پذیرفته شد... دیگر عصر خلافت جهانی به سر رسیده بود و هیچ حاکم اسلامی نیز چنین ادعایی نداشت. چنین روندی ادامه یافت تا آنکه این ایده در اواخر قرن هیجدهم میلادی مجدّدا از سوی سلاطین عثمانی مطرح شد.[۹] خلافت، از موضوعات بحث‌انگیز در تاریخ اسلام بوده و اهل سنت کوشیده‌اند به نوعی خلافت سه تن را پیش از امام علی(ع) مشروعیت بخشند. خلافت رفته‌رفته از مسیر خود خارج شد و همانگونه که پیامبر خدا(ص) پیش‌بینی کرده بود که خلافت پس از من است، بعد از آن امارت خواهد شد، سپس به ملوکیّت و پادشاهی تبدیل شده و نهایتا به جبابره و دیکتاتوری خواهد رسید،[۱۰] روند حاکمیّت، مشروعیت خود را از دست داد و خلفای اموی و عباسی با ظلم و عیاشی و غارت بیت‌المال و... به حکومت پرداختند. ابتدا خلفا خود را خلیفة النبی می‌گفتند، امّا در دوره‌های بعد، خود را خلیفة اللّه نامیدند و آغاز این حرکت از زمان معتصم عباسی بود.[۱۱] در زمان ائمه، تقابل روشنی میان "خطّ خلافت" و "خط امامت" پدید آمد،[۱۲] چراکه از زمان امیر المؤمنین(ع) به بعد، امامان معصوم را از صحنۀ سیاسی کنار زدند و بلکه سیاست حذفی با امامان پیش گرفتند و معمولا طرفداران خطّ امامت، خلفا را به رسمیت نمی‌شناختند. در روایات شیعه، اغلب با عنوان "الأمر" به مسألۀ حکومت و خلافت اشاره می‌شود. خلافت مفهوم دیگری هم دارد که در انسان‌شناسی قرآنی مطرح است و مقام خلیفة اللّهی انسان که در قرآن به آن اشاره شده و خارج از موضوع این کتاب است.[۱۳] نیز در اصطلاح تصوّف، خلافت مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق، بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویۀ اخلاق و اعمال و جمیع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کرده‌اند و طیّ منازل سائرین و وصول به مبدأ حاصل کرده به اصل و حقیقت واصل گشته، سیر الی اللّه و فی اللّه تمام شده و از خودی محو و فانی و به بقای احدیّت باقی گشته، آنگاه سزاوار خلافت است.[۱۴].[۱۵]

خلافت بی‌دلیل

خلفای راشدین

  • راشد، به معنای رشدیافته، هدایت‌یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که اهل سنت بر چهار خلیفۀ پس از پیامبر (ابوبکر، عمر، عثمان و علی(ع)) اطلاق می‌کنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق می‌شمرند. از دید شیعه، خلفای راشدین و جانشینان برحق پیامبر، دوازده امام معصوم‌اند که رسول خدا(ص) آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات شیعه و سنت نیز به حدّ متواتر نقل شده است. در زیارت جامعه است: أشهد أنّکم الأئمّة الرّاشدون المهدیّون، نیز این سخن پیامبر خدا(ص) خطاب امیر مؤمنان(ع): یا علیّ، الأئمّة الرّاشدون المهدیّون المغصوبون حقوقهم من ولدک أحد عشر إماما و أنت[۱۷] در سخنی هم امیر مؤمنان(ع) به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای امامان حق می‌شمارد، از جمله می‌فرماید: فهم الأئمّة الطّاهرون و العترة المعصومون و الذّریة الأکرمون و الخلفاء الرّاشدون و الکبراء الصّدّیقون و...[۱۸] که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر ائمه معصوم از اهل بیت پیامبر گفته شده است.[۱۹]

خلیفه بلافصل

  • "خلیفه بلافصل" عنوان، لقب و عقیده‌اى است که شیعه دربارۀ على بن ابى طالب(ع) دارد و این به استناد آیات و روایاتى است که امامت و خلافت را خاصّ آن حضرت مى‌داند. گرچه اهل سنت نیز امیر المؤمنین(ع) را خلیفۀ پیامبر مى‌شناسند، امّا به عنوان چهارمین خلیفه از خلفاى راشدین. شیعیان، جانشین واقعى و حقیقى پیامبر را بدون فاصله شدن کسان دیگر، على(ع) مى‌شناسند، چون رسول خدا(ص) بارها دربارۀ على(ع) تعبیر أنت خلیفتى من بعدى فرموده، امّا دربارۀ آن سه نفر دیگر، چنین چیزى نیست.[۲۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۲۴۹.
  2. به بحث الهی بودن خلافت در «الغدیر» مراجعه شود، ج ۷ ص ۱۳۱ تا ۱۳۶
  3. « یا علی تو جانشین منی و من تو را به فرمان پروردگارم جانشین خود ساختم.»من لا یحضره الفقیه، ج ۴ ص ۱۷۹
  4. «ای مردم، پس از من پیشوای شما علی است و او جانشین من بر شماست.» معانی الأخبار، ص ۳۷۲
  5. از جمله ر. ک: «موسوعة الامام علی بن ابی طالب» ، ج ۲ ص ۱۳۷
  6. نهج البلاغه، خطبۀ ۳
  7. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۸۵
  8. موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۲۵۶
  9. زبان سیاسی اسلام، برنارد لوئیس، ترجمه غلامرضا بهروز لک، ص ۹۸
  10. بحار الأنوار، ج ۵۱ ص ۸۴ و ۹۶
  11. دائرة المعارف تشیّع، ج ۷ ص ۲۰۱
  12. کتاب «معالم المدرستین» ۳ جلد از علامه سیّد مرتضی عسکری به تبیین دیدگاه مکتب خلافت و مکتب اهل بیت در زمینه‌های مختلف اعتقادی، سیاسی و اخلاقی پرداخته است
  13. از جمله ر. ک: «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت» ، محمّد تقی شریعتی، «حماسۀ غدیر» ، محمّد رضا حکیمی، «معالم المدرستین» علامه مرتضی عسکری
  14. گلشن راز، شبستری، ص ۳۸۸
  15. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۲۴۹.
  16. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۲۵۲.
  17. «یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو.» بحار الأنوار، ج ۳۶ ص ۲۵۹ ح ۷۸
  18. «یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو.» بحار الأنوار، ج ۲۵ ص ۱۷۴
  19. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۲۵۳.
  20. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۲۵۴.