←مقدمه
(←مقدمه) |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
از [[امام جواد]] {{ع}} کرامتها و امور خارق العادهای دیده شده که هر یک میتواند به عنوان نشانه و علامت [[مقام]] و [[منصب الهی]] آن حضرت باشد<ref>ر.ک: بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۳۷، باب ۳ معجزات محمد بن علي التقي الجواد صلوات الله عليه و سایر منابع.</ref>. | از [[امام جواد]] {{ع}} کرامتها و امور خارق العادهای دیده شده که هر یک میتواند به عنوان نشانه و علامت [[مقام]] و [[منصب الهی]] آن حضرت باشد<ref>ر.ک: بحار الأنوار، ج ۵۰، ص ۳۷، باب ۳ معجزات محمد بن علي التقي الجواد صلوات الله عليه و سایر منابع.</ref>. از جمله موارد ذیل: | ||
==[[آگاهی از نهان]]== | |||
[[ابن حجر هیتمی]] [[کرامت]] عجیبی را از [[امام جواد]] {{ع}} ـ بدون اینکه آن را نقد نماید ـ [[نقل]] کرده است: مأمون بازهای شکاری داشت و هنگامی که از شهر خارج شد یکی از آنها را برای شکار فرستاد و باز از چشمها دور شد و از هوا برگشت در حالی که در منقارش ماهی کوچکی بود که هنوز زنده بود. مأمون بسیار تعجب کرد و به سمت شهر برگشت و بچهها هنوز مشغول بازی بودند و [[امام جواد]] {{ع}} نیز نزد آنها بود و باز هم بچهها فرار کردند جز [[امام جواد]] {{ع}}. مأمون به او نزدیک شد و گفت: در دستت چیست؟ [[امام]] فرمود: [[خداوند متعال]] در دریای [[قدرت]] خود، ماهیان کوچکی را آفریده است که بازهای شکاری [[پادشاهان]] و [[خلفا]] آنها را شکار میکند و به وسیله این ماهیها سلاله [[اهل بیت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را [[آزمایش]] میکنند. مأمون گفت: {{عربی|"أَنْتَ ابْنُ الرِّضَا حَقّاً"}}؛ تو بهراستی که [[فرزند]] [[علی بن موسی الرضا]] هستی!<ref>الصواعق المحرقة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة، ج ۲، ص ۵۹۷.</ref> | |||
#'''نفرین به حیله کننده''': "محمد بن ریان" گوید: مأمون برای [[امام جواد]] {{ع}} هر نیرنگی که داشت بهکار برد (تا شاید آن حضرت را آلوده و [[دنیا]] طلب نشان دهد) ولی او را ممکن نگشت، چون درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زبیاترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنها جامی که در آن گوهری بود بداد تا چون حضرت به کرسی دامادی نشیند، در پیشش دارند، [[امام]] به آنها هم توجهی نفرمود. مردی بود به نام مخارق آوازه خوان و تارزن و ضرب گیر که ریش درازی داشت، مأمون او را برای این کار [[دعوت]] کرد. او گفت: یا [[امیر المؤمنین]]! اگر [[امام جواد]] مشغول کاری از [[امور دنیا]] باشد من ترا درباره او کارگزاری میکنم چنان که تو خواهی او را به [[دنیا]] مشغول میکنم. سپس در برابر [[امام جواد]] {{ع}} نشست و شیههای زد که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع کرد با [[سازش]] میزد و آواز میخواند، مدتی چنین کرد، [[امام جواد]] {{ع}} به او توجه نمیفرمود و به راست و چپ نگاه نمیکرد. سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: {{عربی|"اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ"}}<ref>(العثنون – بالثاء المثلثة بعد العین المهملة ثم النونین-: اللحیة او ما فضل منها بعد العارضین أو طولها).</ref>. ای ریش بلند! از [[خدا]] بترس، ناگاه ساز و ضرب از دستش بیفتاد و تا وقتی که مرد دستش کار نمیکرد مأمون از حال او پرسید: جواب داد، چون [[امام جواد]] {{ع}} بر من فریاد زد، دهشتی به من دست داد که هرگز از آن بهبودی نمییابم<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۴۹۴.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۸۰.</ref> | #'''نفرین به حیله کننده''': "محمد بن ریان" گوید: مأمون برای [[امام جواد]] {{ع}} هر نیرنگی که داشت بهکار برد (تا شاید آن حضرت را آلوده و [[دنیا]] طلب نشان دهد) ولی او را ممکن نگشت، چون درمانده شد و خواست دخترش را برای زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زبیاترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنها جامی که در آن گوهری بود بداد تا چون حضرت به کرسی دامادی نشیند، در پیشش دارند، [[امام]] به آنها هم توجهی نفرمود. مردی بود به نام مخارق آوازه خوان و تارزن و ضرب گیر که ریش درازی داشت، مأمون او را برای این کار [[دعوت]] کرد. او گفت: یا [[امیر المؤمنین]]! اگر [[امام جواد]] مشغول کاری از [[امور دنیا]] باشد من ترا درباره او کارگزاری میکنم چنان که تو خواهی او را به [[دنیا]] مشغول میکنم. سپس در برابر [[امام جواد]] {{ع}} نشست و شیههای زد که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع کرد با [[سازش]] میزد و آواز میخواند، مدتی چنین کرد، [[امام جواد]] {{ع}} به او توجه نمیفرمود و به راست و چپ نگاه نمیکرد. سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: {{عربی|"اتَّقِ اللَّهَ يَا ذَا الْعُثْنُونِ"}}<ref>(العثنون – بالثاء المثلثة بعد العین المهملة ثم النونین-: اللحیة او ما فضل منها بعد العارضین أو طولها).</ref>. ای ریش بلند! از [[خدا]] بترس، ناگاه ساز و ضرب از دستش بیفتاد و تا وقتی که مرد دستش کار نمیکرد مأمون از حال او پرسید: جواب داد، چون [[امام جواد]] {{ع}} بر من فریاد زد، دهشتی به من دست داد که هرگز از آن بهبودی نمییابم<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص ۴۹۴.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۸۰.</ref> |