ابونوح کلاعی حمیری: تفاوت میان نسخهها
(تغییرمسیر به ابو نوح کلاعی حمیری) برچسب: تغییر مسیر جدید |
(تغییرمسیر به ابو نوح کلاعی حمیری حذف شد) برچسبها: تغییرمسیر حذف شد پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = اصحاب امام علی | عنوان مدخل = ابونوح کلاعی حمیری | مداخل مرتبط = [[ابونوح کلاعی حمیری در تاریخ اسلامی]] - [[ابونوح کلاعی حمیری در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط = }} | |||
{{جعبه اطلاعات اصحاب | |||
| نام = ابونوح کلاعی حمیری | |||
| مشهور به = | |||
| نام تصویر = تصویر قدیمی از مسجد کوفه.jpg | |||
| عرض تصویر = | |||
| توضیح تصویر = تصویر قدیمی از مسجد کوفه | |||
| نام کامل = ابونوح کلاعی حمیری | |||
| نامهای دیگر = | |||
| جنسیت = مرد | |||
| کنیه = | |||
| لقب = | |||
| اهل = | |||
| از قبیله = [[کلاع]] | |||
| از تیره = | |||
| پدر = | |||
| مادر = | |||
| همسر = | |||
| پسر = | |||
| دختر = | |||
| خواهر = | |||
| برادر = | |||
| خویشاوندان = | |||
| وابستگان = | |||
| تاریخ تولد = | |||
| محل تولد = | |||
| محل زندگی = [[کوفه]] | |||
| تاریخ درگذشت = | |||
| محل درگذشت = | |||
| تاریخ شهادت = | |||
| محل شهادت = | |||
| طول عمر = | |||
| محل دفن = | |||
| دین = | |||
| مذهب = | |||
| از اصحاب = [[امام علی]] | |||
| از طبقه = | |||
| در جنگ = {{فهرست جعبه افقی| [[جنگ صفین]] | [[جنگ جمل]] }} | |||
| نقشها = | |||
| فعالیتها = | |||
| علت شهرت = | |||
| علت درگذشت = | |||
| علت شهادت = | |||
| راوی از = | |||
| روایات مشهور = | |||
| مشایخ او = | |||
| راویان از او = | |||
| آخرین راوی از او = | |||
}} | |||
== مقدمه == | |||
ابو نوح کلاعی از [[اصحاب امیرالمؤمنین]] {{ع}} و از [[شخصیتهای بزرگ کوفه]]، از [[قبیله کلاع]] بود. وی از مخلصین در [[محبت]] و [[ولای علی]] {{ع}} بود و در جنگهای [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب آن [[حضرت]] جنگید و سرانجام در [[جنگ صفین]] به [[شهادت]] رسید. [[نصر بن مزاحم]] در شرح حال وی فقط به [[نقل]] بیان داستانی در صفین اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]] به اطلاعات جامعی در مورد [[شخصیت]] و زندگانی وی دست نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که نصر بن مزاحم نقل کرده که جلوهای از [[حقانیت امیرالمؤمنین]] {{ع}} را نیز نمایان میسازد، بسنده میکنیم<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۸.</ref>. | |||
== توضیح یک حقیقت == | |||
قبل از آنکه به داستان ابو نوح کلاعی در صفین بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور [[عمار یاسر]] در میان [[سپاه علی]] {{ع}} یکی از نشانههای حقانیت این [[جبهه]] بود، از طرف دیگر شهادت او به دست قوای [[شام]]، [[حجت]] را بر همگان تمام کرد و تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که جبهه [[معاویه]]، همان جبهه [[بغی]]، [[عدوان]]، [[تجاوز]]، [[ستم]] و [[غارتگری]]؛ و [[جبهه علی]] {{ع}} [[جبهه حق]] و [[عدل]] و [[دادگستری]] است؛ زیرا همه میدانستند که [[رسول خدا]] {{صل}} خبر داده بود که «همانا [[عمار]] را گروه [[سرکش]] و [[ستمکار]] خواهند کشت»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ عَمَّاراً تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ}}</ref>؛ از همین رو هنگامی که خبر شهادت عمار در میان هر دو [[سپاه]] منتشر شد، در میان [[لشکریان]] شام تزلزلی به وجود آمد و صدای [[اعتراض]] و ابراز [[ندامت]] از همه نواحی [[سپاه شام]] برخاست و حقانیت [[راه و رسم امیرالمؤمنین]] {{ع}} در میان [[سپاهیان]] حضرت به [[اثبات]] رسید. داستان زیر، مطلب [[پیشگویی]] رسول خدا {{صل}} را بیشتر توضیح میدهد: | |||
[[ذوالکلاع حمیری]] که از [[سرداران سپاه]] شام و در جستجوی [[حق]] بود، میگوید: من خود مکرر از [[عمرو عاص]] شنیده بودم که میگفت: [[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[عمار]] فرمود: «تو به دست گروهی [[سرکش]] و [[ستمگر]] کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنیات، جرعه شیری خواهد بود که با کمی آب آمیخته است»<ref>{{متن حدیث|تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ آخِرُ زَادِكَ ضَيَاحٌ مِنْ لَبَنٍ}}</ref>. | |||
لذا به [[عمرو عاص]] گفتم: وای بر تو، مگر نه این که هم اکنون [[عمار یاسر]] در [[جبهه علی]] {{ع}} است و با ما [[پیکار]] میکند. بنابراین آن گروه برحقند و گروه ما بر [[باطل]]! عمرو عاص با این که خود میدانست [[راه حضرت علی]] {{ع}} راه [[حق]] و راه [[معاویه]] بر باطل است اما با [[حیله]] و [[دروغ]] خواست [[ذوالکلاع]] را مجاب کند تا مبادا با همراهانش به [[سپاه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ملحق شود، لذا گفت: ای ذوالکلاع نگران نباش، زیرا عمار به زودی [[آگاه]] شده و از [[سپاه علی]] فاصله میگیرد و به ما میپیوندد. | |||
این موضوع مدتی قبل از [[شهادت]] عمار بود ولی قبل از انتشار خبر شهادت عمار، در میان [[سپاهیان]] [[شام]]، ذوالکلاع کشته شده بود و حضور نداشت تا [[دروغگویی]] عمرو عاص را [[شاهد]] و ناظر باشد، لذا در این موقع عمرو عاص به معاویه گفت: نمیدانم به [[مرگ]] کدام یک از این دو، مسرورتر باشم: به مرگ عمار یاسر از سپاه علی یا مرگ ذوالکلاع در میان سپاهیان خودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر ذوالکلاع هم اکنون زنده از کشته شدن عمار به دست [[سپاه شام]] آگاه میشد، متوجه [[حقیقت]] شده و با همه قومش به علی {{ع}} میپیوست و کار را بر ما سخت میکرد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۴.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۳۹-۴۰.</ref> | |||
== داستان ابو نوح کلاعی == | |||
[[نصر بن مزاحم]] از ابو نوح کلاعی [[نقل]] میکند: زمانی که تنور [[جنگ]] داغ شده بود، من در میان گروهی از [[همدانیها]] و [[حمیریها]] (تیرههایی از [[قحطانیان]]) ایستاده بودم، ناگهان مردی از قوای شام به سپاه حضرت علی {{ع}} نزدیک شد و بانگ برآورد: چه کسی مرا به [[ابو نوح حمیری]] معرفی میکند؟ در واقع به دنبال من آمده بود – به او گفتم: [[حمیری]] همین جاست، کدام یک از آنها را میخواهی؟ مرد شامی گفت من [[ابونوح کلاعی حمیری]] را میخواهم، گفتم: او را یافتی، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟ گفت: من [[ذوالکلاع]] هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، وی ذوالکلاع حمیری بود که گروهی از [[خویشاوندان]] و افراد قبیلهاش او را [[همراهی]] میکردند). | |||
[[ابو نوح کلاعی]] گوید: ذوالکلاع به من نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسیدم: کجا بیایم؟ گفت: بیا از صف جمعیت بیرون رویم. از تو سؤالی دارم. ابو نوح کلاعی گفت: [[پناه]] بر [[خدا]]! ممکن نیست من با تو حرکت کنم مگر آنکه گروهی از [[سپاه]] همراهم باشد! ذوالکلاع گفت: لازم نیست با کسی باشی من با تو [[عهد]] میکنم و عهد خدا و رسولش را میدهم که کاری به تو نداشته و سالم به صف سواران خود برگردی؛ زیرا من میخواهم از موضوعی که در آن [[شک و تردید]] دارم، از تو بپرسم | |||
ابو نوح کلاعی میگوید، پس از [[اطمینان]] از او و همراهانش با ذوالکلاع حرکت کردیم و از سپاه فاصله گرفتیم، سپس ذوالکلاع به من گفت: ای ابو نوح کلاعی، من تو را خواستم تا [[حدیثی]] را که [[عمرو عاص]] در قدیم و به [[روزگار]] [[حکومت]] [[عمر بن خطاب]] برای ما [[نقل]] کرده بود و اینک آن [[حدیث]] را به یاد او آوردهام، برای تو بگویم؛ و [[آگاهی]] و بصیرتی پیدا کنم، و آن حدیث این است که عمرو عاص میگفت، من از [[پیامبر خدا]] {{صل}} شنیدهام که میفرمود: «[[مردم]] [[شام]] و مردم [[عراق]] با هم [[جنگ]] خواهند کرد؛ [[حق]] و [[امام هدایت]] در یکی از آن دو سپاه است و [[عمار یاسر]] هم همراه همان امام هدایت است». حال بگو، آیا عماریاسر در میان سپاه شماست، یعنی در سپاه [[حضرت علی]] {{ع}} است؟ گفتم: آری به [[خدا]] [[سوگند]]، [[عمار یاسر]] میان ماست. [[ذوالکلاع]] گفت: تو را به خدا سوگند، آیا عمار یاسر در [[جنگ]] با ما جدی و کوشاست؟ گفتم: آری به خدای [[کعبه]] سوگند، او در جنگ با شما از من سخت کوشتر است و من چنانم که [[دوست]] میدارم کاش شما همه یک تن بودید و من آن یک تن را میکشتم و پیش از کشتن دیگران تو را میکشتم، با این که تو پسر عموی من هستی، با این حال عمار یاسر در [[هلاکت]] و نابودی شما از من جدیتر است. | |||
پس از گفت و گوهای فراوان و تقاضای ذوالکلاع بالاخره [[ابو نوح کلاعی]] [[راضی]] شد که در [[پناه]] ذوالکلاع نزد [[عمرو عاص]] برود. و [[حقانیت]] [[سپاه]] [[حضرت علی]] {{ع}} و به خاطر حضور عمار یاسر در سپاه [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را یادآور شود، لذا نزد عمرو عاص رفتند، همین که عمرو عاص ابو نوح کلاعی را دید به او گفت: ای ابو نوح کلاعی، تو را به خدا سوگند میدهم که به ما راست بگویی و [[دروغ پردازی]] نکنی، آیا عمار یاسر در میان سپاه حضرت علی {{ع}} است؟ | |||
ابو نوح کلاعی میگوید: گفتم: به تو خبر نخواهم داد مگر این که خبر دهی چرا فقط در مورد عمار یاسر میپرسی و حال آنکه شمار دیگری از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} نیز همراه مایند و همگی در جنگ با شما میکوشند. | |||
عمرو عاص گفت: زیرا از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدم که فرمود: «همانا عمار یاسر را گروه [[ستمپیشه]] خواهند کشت، و [[عمار]] هرگز از [[حق]] جدا نمیشود و [[آتش]] هرگز چیزی از عمار را نخواهد خورد»<ref>{{عربی|إن عمارة تقتله الفئة الباغیة و إنه لیس ینبغی لعار أن یفارق الحق و أن تأکل الثار منه شیئا}}</ref> | |||
ابو نوح کلاعی همین که این [[حدیث]] را از عمرو عاص شنید [[تهلیل]] و [[تکبیر]] گفت و افزود: به خدا سوگند، او میان ماست و در جنگ با شما کوشاست. عمرو عاص گفت: تو را سوگند به خدایی که پروردگاری جز او نیست، آیا او در [[جنگ]] با ما کوشاست. [[ابو نوح کلاعی]] گفت: آری به خدایی که پروردگاری جز او نیست؛ او در [[جنگ جمل]] به من گفت: ما بر [[مردم بصره]] [[پیروز]] خواهیم شد و دیروز هم به من گفت که: اگر [[سپاه شام]] چندان ضربه به ما بزنند که تا نخلستانهای هجر<ref>هجر: منطقهای پوشیده از نخل است. در این جا برای بیان دوری آمده است.</ref> ما را عقب برانند، باز هم میدانیم ما بر [[حق]] هستیم و نیروهای [[معاویه]] بر [[باطل]] و کشتگان ما در [[بهشت]] و کشتگان [[شامیان]] در [[دوزخ]] خواهند بود. | |||
[[عمرو عاص]] گفت: آیا میتوانی ترتیب [[دیدار]] من و [[عمار یاسر]] را بدهی؟ ابو نوح کلاعی گفت: آری، پس از این گفت و شنود، عمرو عاص و دو پسرش به همراه [[عتبة]] بن [[ابو سفیان]]، و [[ذوالکلاع]]، و [[ابوالاعور سلمی]]، و [[حوشب]] و [[ولید بن عقبه]] سوار شدند و روی به راه نهادند. و به [[سپاه امیرالمؤمنین]] {{ع}} نزدیک شدند و با عمار یاسر [[ملاقات]] کردند و مذاکرات و گفت و گوهای زیادی پیرامون مسائل مختلف انجام شد و با این که عمرو عاص دانست، عمار یاسر در جنگ با شامیان جدی و مصمم است و طبق [[حدیثی]] که از [[رسول خدا]] {{صل}} به یاد داشت که فرموده بود: «عمار یاسر را گروه [[ستمکار]] خواهد کشت، و هر کجا عمار یاسر باشد، حق با اوست» در نتیجه متوجه شد حق با [[حضرت علی]] {{ع}} است و معاویه بر باطل، اما [[هوای نفس]] و مقامطلبی او به او اجازه نداد به راهی که عمار یاسر میرود بپیوندد بلکه از راه عمار یاسر که همان راه حضرت علی {{ع}} بود، فاصله گرفت، و پشت پا به حق زد و مجدداً برای [[یاری]] معاویه به [[سپاه معاویه]] ملحق شد<ref>وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.</ref>. | |||
البته عمرو عاص برای مجاب کردن ابو نوح کلاعی به [[دروغ]] گفت که [[عمار یاسر]] به زودی از [[سپاه حضرت علی]] {{ع}} فاصله میگیرد و به [[معاویه]] ملحق میشود. اما متأسفانه همانطوری که گذشت [[ابونوح]] قبل از [[عمار]] کشته شد و زنده نبود تا [[عمرو عاص]] را به دروغگوییاش [[مؤاخذه]] نماید، و جالب آنکه عمرو عاص اظهار [[خوشحالی]] میکرد که ابونوح قبل از عمار یاسر کشته شد و زنده نیست تا او را مورد مؤاخذه و ملامت قرار دهد<ref>وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۳.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | |||
{{مدخل وابسته}} | |||
* [[ذو الکلاع حمیری]] | |||
{{پایان مدخل وابسته}} | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
* [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|'''اصحاب امام علی''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:اصحاب امام علی]] | |||
[[رده:اعلام]] | |||
[[رده:کلاع]] |
نسخهٔ ۲۵ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۸:۱۴
ابونوح کلاعی حمیری | |
---|---|
نام کامل | ابونوح کلاعی حمیری |
جنسیت | مرد |
از قبیله | کلاع |
محل زندگی | کوفه |
از اصحاب | امام علی |
حضور در جنگ | |
مقدمه
ابو نوح کلاعی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و از شخصیتهای بزرگ کوفه، از قبیله کلاع بود. وی از مخلصین در محبت و ولای علی (ع) بود و در جنگهای جمل و صفین در رکاب آن حضرت جنگید و سرانجام در جنگ صفین به شهادت رسید. نصر بن مزاحم در شرح حال وی فقط به نقل بیان داستانی در صفین اکتفا کرده است و متأسفانه ما هم در منابع تاریخی و روایی به اطلاعات جامعی در مورد شخصیت و زندگانی وی دست نیافتیم؛ لذا به ذکر همین داستانی که نصر بن مزاحم نقل کرده که جلوهای از حقانیت امیرالمؤمنین (ع) را نیز نمایان میسازد، بسنده میکنیم[۱].
توضیح یک حقیقت
قبل از آنکه به داستان ابو نوح کلاعی در صفین بپردازیم، لازم است این توضیح داده شود که حضور عمار یاسر در میان سپاه علی (ع) یکی از نشانههای حقانیت این جبهه بود، از طرف دیگر شهادت او به دست قوای شام، حجت را بر همگان تمام کرد و تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که جبهه معاویه، همان جبهه بغی، عدوان، تجاوز، ستم و غارتگری؛ و جبهه علی (ع) جبهه حق و عدل و دادگستری است؛ زیرا همه میدانستند که رسول خدا (ص) خبر داده بود که «همانا عمار را گروه سرکش و ستمکار خواهند کشت»[۲]؛ از همین رو هنگامی که خبر شهادت عمار در میان هر دو سپاه منتشر شد، در میان لشکریان شام تزلزلی به وجود آمد و صدای اعتراض و ابراز ندامت از همه نواحی سپاه شام برخاست و حقانیت راه و رسم امیرالمؤمنین (ع) در میان سپاهیان حضرت به اثبات رسید. داستان زیر، مطلب پیشگویی رسول خدا (ص) را بیشتر توضیح میدهد: ذوالکلاع حمیری که از سرداران سپاه شام و در جستجوی حق بود، میگوید: من خود مکرر از عمرو عاص شنیده بودم که میگفت: پیامبر خدا (ص) به عمار فرمود: «تو به دست گروهی سرکش و ستمگر کشته خواهی شد و آخرین نوشیدنیات، جرعه شیری خواهد بود که با کمی آب آمیخته است»[۳]. لذا به عمرو عاص گفتم: وای بر تو، مگر نه این که هم اکنون عمار یاسر در جبهه علی (ع) است و با ما پیکار میکند. بنابراین آن گروه برحقند و گروه ما بر باطل! عمرو عاص با این که خود میدانست راه حضرت علی (ع) راه حق و راه معاویه بر باطل است اما با حیله و دروغ خواست ذوالکلاع را مجاب کند تا مبادا با همراهانش به سپاه امیرالمؤمنین (ع) ملحق شود، لذا گفت: ای ذوالکلاع نگران نباش، زیرا عمار به زودی آگاه شده و از سپاه علی فاصله میگیرد و به ما میپیوندد. این موضوع مدتی قبل از شهادت عمار بود ولی قبل از انتشار خبر شهادت عمار، در میان سپاهیان شام، ذوالکلاع کشته شده بود و حضور نداشت تا دروغگویی عمرو عاص را شاهد و ناظر باشد، لذا در این موقع عمرو عاص به معاویه گفت: نمیدانم به مرگ کدام یک از این دو، مسرورتر باشم: به مرگ عمار یاسر از سپاه علی یا مرگ ذوالکلاع در میان سپاهیان خودی، به خدا سوگند اگر ذوالکلاع هم اکنون زنده از کشته شدن عمار به دست سپاه شام آگاه میشد، متوجه حقیقت شده و با همه قومش به علی (ع) میپیوست و کار را بر ما سخت میکرد[۴][۵]
داستان ابو نوح کلاعی
نصر بن مزاحم از ابو نوح کلاعی نقل میکند: زمانی که تنور جنگ داغ شده بود، من در میان گروهی از همدانیها و حمیریها (تیرههایی از قحطانیان) ایستاده بودم، ناگهان مردی از قوای شام به سپاه حضرت علی (ع) نزدیک شد و بانگ برآورد: چه کسی مرا به ابو نوح حمیری معرفی میکند؟ در واقع به دنبال من آمده بود – به او گفتم: حمیری همین جاست، کدام یک از آنها را میخواهی؟ مرد شامی گفت من ابونوح کلاعی حمیری را میخواهم، گفتم: او را یافتی، زیرا او این جاست، حال بگو تو کیستی؟ گفت: من ذوالکلاع هستم (در این لحظه نقاب خود را کنار زد، وی ذوالکلاع حمیری بود که گروهی از خویشاوندان و افراد قبیلهاش او را همراهی میکردند). ابو نوح کلاعی گوید: ذوالکلاع به من نزدیک شد و گفت: همراه من بیا. پرسیدم: کجا بیایم؟ گفت: بیا از صف جمعیت بیرون رویم. از تو سؤالی دارم. ابو نوح کلاعی گفت: پناه بر خدا! ممکن نیست من با تو حرکت کنم مگر آنکه گروهی از سپاه همراهم باشد! ذوالکلاع گفت: لازم نیست با کسی باشی من با تو عهد میکنم و عهد خدا و رسولش را میدهم که کاری به تو نداشته و سالم به صف سواران خود برگردی؛ زیرا من میخواهم از موضوعی که در آن شک و تردید دارم، از تو بپرسم ابو نوح کلاعی میگوید، پس از اطمینان از او و همراهانش با ذوالکلاع حرکت کردیم و از سپاه فاصله گرفتیم، سپس ذوالکلاع به من گفت: ای ابو نوح کلاعی، من تو را خواستم تا حدیثی را که عمرو عاص در قدیم و به روزگار حکومت عمر بن خطاب برای ما نقل کرده بود و اینک آن حدیث را به یاد او آوردهام، برای تو بگویم؛ و آگاهی و بصیرتی پیدا کنم، و آن حدیث این است که عمرو عاص میگفت، من از پیامبر خدا (ص) شنیدهام که میفرمود: «مردم شام و مردم عراق با هم جنگ خواهند کرد؛ حق و امام هدایت در یکی از آن دو سپاه است و عمار یاسر هم همراه همان امام هدایت است». حال بگو، آیا عماریاسر در میان سپاه شماست، یعنی در سپاه حضرت علی (ع) است؟ گفتم: آری به خدا سوگند، عمار یاسر میان ماست. ذوالکلاع گفت: تو را به خدا سوگند، آیا عمار یاسر در جنگ با ما جدی و کوشاست؟ گفتم: آری به خدای کعبه سوگند، او در جنگ با شما از من سخت کوشتر است و من چنانم که دوست میدارم کاش شما همه یک تن بودید و من آن یک تن را میکشتم و پیش از کشتن دیگران تو را میکشتم، با این که تو پسر عموی من هستی، با این حال عمار یاسر در هلاکت و نابودی شما از من جدیتر است.
پس از گفت و گوهای فراوان و تقاضای ذوالکلاع بالاخره ابو نوح کلاعی راضی شد که در پناه ذوالکلاع نزد عمرو عاص برود. و حقانیت سپاه حضرت علی (ع) و به خاطر حضور عمار یاسر در سپاه امیرالمؤمنین (ع) را یادآور شود، لذا نزد عمرو عاص رفتند، همین که عمرو عاص ابو نوح کلاعی را دید به او گفت: ای ابو نوح کلاعی، تو را به خدا سوگند میدهم که به ما راست بگویی و دروغ پردازی نکنی، آیا عمار یاسر در میان سپاه حضرت علی (ع) است؟ ابو نوح کلاعی میگوید: گفتم: به تو خبر نخواهم داد مگر این که خبر دهی چرا فقط در مورد عمار یاسر میپرسی و حال آنکه شمار دیگری از اصحاب پیامبر (ص) نیز همراه مایند و همگی در جنگ با شما میکوشند. عمرو عاص گفت: زیرا از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: «همانا عمار یاسر را گروه ستمپیشه خواهند کشت، و عمار هرگز از حق جدا نمیشود و آتش هرگز چیزی از عمار را نخواهد خورد»[۶]
ابو نوح کلاعی همین که این حدیث را از عمرو عاص شنید تهلیل و تکبیر گفت و افزود: به خدا سوگند، او میان ماست و در جنگ با شما کوشاست. عمرو عاص گفت: تو را سوگند به خدایی که پروردگاری جز او نیست، آیا او در جنگ با ما کوشاست. ابو نوح کلاعی گفت: آری به خدایی که پروردگاری جز او نیست؛ او در جنگ جمل به من گفت: ما بر مردم بصره پیروز خواهیم شد و دیروز هم به من گفت که: اگر سپاه شام چندان ضربه به ما بزنند که تا نخلستانهای هجر[۷] ما را عقب برانند، باز هم میدانیم ما بر حق هستیم و نیروهای معاویه بر باطل و کشتگان ما در بهشت و کشتگان شامیان در دوزخ خواهند بود. عمرو عاص گفت: آیا میتوانی ترتیب دیدار من و عمار یاسر را بدهی؟ ابو نوح کلاعی گفت: آری، پس از این گفت و شنود، عمرو عاص و دو پسرش به همراه عتبة بن ابو سفیان، و ذوالکلاع، و ابوالاعور سلمی، و حوشب و ولید بن عقبه سوار شدند و روی به راه نهادند. و به سپاه امیرالمؤمنین (ع) نزدیک شدند و با عمار یاسر ملاقات کردند و مذاکرات و گفت و گوهای زیادی پیرامون مسائل مختلف انجام شد و با این که عمرو عاص دانست، عمار یاسر در جنگ با شامیان جدی و مصمم است و طبق حدیثی که از رسول خدا (ص) به یاد داشت که فرموده بود: «عمار یاسر را گروه ستمکار خواهد کشت، و هر کجا عمار یاسر باشد، حق با اوست» در نتیجه متوجه شد حق با حضرت علی (ع) است و معاویه بر باطل، اما هوای نفس و مقامطلبی او به او اجازه نداد به راهی که عمار یاسر میرود بپیوندد بلکه از راه عمار یاسر که همان راه حضرت علی (ع) بود، فاصله گرفت، و پشت پا به حق زد و مجدداً برای یاری معاویه به سپاه معاویه ملحق شد[۸].
البته عمرو عاص برای مجاب کردن ابو نوح کلاعی به دروغ گفت که عمار یاسر به زودی از سپاه حضرت علی (ع) فاصله میگیرد و به معاویه ملحق میشود. اما متأسفانه همانطوری که گذشت ابونوح قبل از عمار کشته شد و زنده نبود تا عمرو عاص را به دروغگوییاش مؤاخذه نماید، و جالب آنکه عمرو عاص اظهار خوشحالی میکرد که ابونوح قبل از عمار یاسر کشته شد و زنده نیست تا او را مورد مؤاخذه و ملامت قرار دهد[۹][۱۰]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۸.
- ↑ «إِنَّ عَمَّاراً تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»
- ↑ «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ وَ آخِرُ زَادِكَ ضَيَاحٌ مِنْ لَبَنٍ»
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۹-۴۰.
- ↑ إن عمارة تقتله الفئة الباغیة و إنه لیس ینبغی لعار أن یفارق الحق و أن تأکل الثار منه شیئا
- ↑ هجر: منطقهای پوشیده از نخل است. در این جا برای بیان دوری آمده است.
- ↑ وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.
- ↑ وقعة صفين، ص۳۳۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۱۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۳.