هانی بن هوذه نخعی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = هانی بن هوذه نخعی| عنوان مدخل = هانی بن هوذه نخعی| مداخل مرتبط = هانی بن هوذه نخعی در تاریخ اسلامی| پرسش مرتبط = }} ==هانی بن هوذه، جانشین علی{{ع}} در کوفه== حضرت علی{{ع}} زمانی که برای جنگ با خوارج نهروان حرکت...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۹: خط ۳۹:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:اصحاب امام علی]]
[[رده:هانی بن هوذه نخعی]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۴۴

هانی بن هوذه، جانشین علی(ع) در کوفه

حضرت علی(ع) زمانی که برای جنگ با خوارج نهروان حرکت کرد، هانی بن عبد یغوث بن عمرو بن عدی نخعی را جانشین خود در کوفه قرار داد[۱].

وقتی که حضرت به جنگ رفت، هانی بن هوذه در نامه‌ای به او نوشت: غنی و باهله فتنه کرده و در مراسمی از خدا خواسته‌اند که دشمن را بر تو پیروز گرداند. حضرت در جواب هانی نوشت: آنها را که دشمن تو هستند از کوفه کوچ ده و هیچ یک از آنها را باقی مگذار[۲].

غَنیّ، گروهی از غطفان و باهله، قبیله‌ای از عیلان بودند. این دو گروه با علی(ع) مخالفت می‌کردند و طبق دستورهای آن حضرت عمل نمی‌کردند و از کتاب صفین نصر بن مزاحم استفاده می‌شود که آنها در جنگ صفین نیز حاضر نشدند. در آن کتاب آمده است که حضرت امیر(ع) قبیله باهله را فراخواند و فرمود: ای گروه باهله! خداوند را شاهد می‌گیرم که شما با من دشمنی دارید و من هم شما را دشمن می‌دارم. پس عطای خود را از بیت‌المال بگیرید و به دیار دیلم بروید.[۳]

چون آنها کراهت داشتند که با علی(ع) به جنگ صفین بروند.

صاحب الغارات درباره غنی و باهله و دستور اخراج آنها از کوفه عبارت‌های مختلفی نقل کرده است:

  1. عبدالله بن رومی گوید: علی(ع) فرمود: بعد از سه تای همجوار من مباشید[۴]. شاید مراد حضرت از سه تا، سه جنگ است که آنها در آن غایب بودند.
  2. ابویحیی گوید از علی(ع) شنیدم که می‌‌گفت: ای باهله! بروید حق خود را با مردم بگیرید و خداوند گواه است که شما با من دشمن و من با شما دشمن می‌باشم.[۵]

این نقل؛ شبیه نقل نصر بن مزاحم است و مخاطب فقط باهله است. بنا بر نقل دیگر حضرت فرمود: بخوانید غنی و باهله را پس بگیرند عطایای خود را. قسم به آن کسی که دانه را شکافت و آدمی را آفرید، آنها در اسلام نصیبی ندارند و اگر در آینده موفق بشوم، قبایل مختلف را به یکدیگر برمی‌گردانم و انساب شصت قبیله را که در اسلام نصیبی ندارند، باطل می‌کنم. حضرت دستور داد اموالی که از مهر زنان فاسد در بیت المال وجود دارد در میان غنی و باهله تقسیم شود[۶].

در این جا لازم است به چند نکته اشاره شود:

١. مرحوم ارموی محقق کتاب الغارات می‌گوید: در کتاب‌ها نام هانی بن هوذه را نیافتم اما احتمال دارد وی حیان بن هوذه نخعی باشد که در وقایع لیلة الهریر از او یاد شده است؛ زیرا نصر بن مزاحم منقری[۷] از او یاد کرده و مشابه آن در تاریخ طبری[۸] و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید[۹] آمده است و اگر هانی مُصَحّف حیّان نباشد هانی برادر وی بوده است[۱۰].

اما به نظر می‌رسد این احتمال درست نباشد؛ زیرا در تاج العروس می‌نویسد: در لیلة الهریر نزدیک هفتاد هزار نفر کشته شدند که از جمله آنان حیان بن هوذه نخعی بود. او پرچمدار علی و برادرش بکر بود [۱۱]. در تاریخ طبری به شهادت بکر بن هوذه و حیان بن هوذه اشاره کرده است[۱۲]. همین گزارش را منقری دارد ولی در متن موجود حنان بن هوذه ذکر شده و در حاشیه از طبری حیان آورده است[۱۳]. در نتیجه هانی را نمی‌توان مصحف حیان دانست؛ زیرا حیان در صفین به شهادت رسیده است. در نتیجه در هنگام جنگ نهروان نمی‌تواند جانشین علی در کوفه باشد.

٢. از تمام این سخنان که به عبارت‌های مختلف نقل شد، چنین استنباط می‌شود که وظیفه مردم، اطاعت و پیروی از ولی امر مسلمین است؛ اگر جنگی است، باید در آن شرکت کنند و اگر فرمان دیگری است، باید از آن پیروی نمایند؛ البته در صورتی که بر خلاف فرمان خدا نباشد. بنابراین چون این دو گروه (غنی و باهله) از علی(ع) اطاعت نمی‌کردند، حضرت دستور داد که از کوفه خارج شوند.

٣. از بعضی نقل‌ها استفاده می‌‌شد که حضرت با این که از دشمنی آن‎ها آگاه بود، در عین حال، دستور می‌داد سهمی از بیت المال به آنها داده شود، و این کمال لطف علی(ع) بود که با دشمن خود همچون دوست رفتار می‌کرد.

۴. از آنچه گذشت به خوبی به دست می‌آید که برخورد علی(ع) با آنها، به علت این بود که نفعی برای اسلام نداشته‌اند؛ نه در گذشته و نه در زمانی که حکومت حقی مثل حکومت علی(ع) تشکیل شده است و همین بی‌تفاوتی و عدم اطاعت آنان از رهبری، باعث مخالفت حضرت با آنها شده است.

۵. توجه به این نکته لازم است که گرچه آن مردم، بی‌تفاوت و شاید بهتر است بگوییم یاغی و مستحق اخراج از کوفه بودند و حضرت نیز به این مسئله اشاره کرده است، اما دلیلی نداریم که حضرت آنها را اخراج کرده باشد. بلکه علی‌رغم این که حضرت در هنگام جنگ صفین از باهله خواست از کوفه خارج شوند و به دیلم بروند، می‌‌بینیم باز در کوفه باقی مانده، مجلس نیایش برای شکست علی(ع) برگزار می‌کنند که نشانی کینه‌توزی عمیق آنها با علی(ع) است. با این حال حضرت آنها را از بیتالمال محروم نمی‌کند و به احتمال آن چه نقل شده است که حضرت فرمود: بخوانید غنی و باهله را پس بگیرند عطایای خود را بعد از جنگ نهروان بوده است که حضرت دستور اخراج آنها را صادر کرده بود و آن‎ها ناامید از عطا بودند. از این روی حضرت دستور داد به آن‎ها بگویند که حق گرفتن عطا را دارند. علاوه سید مرتضی می‌نویسد: معروف است که این دو قبیله (غنی و باهله) اصالتاً پست و شوم بودند و از نظر دینی ضعیف و مرتکب کارهای خلاف می‌شدند. از این روی مهر روسپیان را به آنها داده است[۱۴]. که در جلد سوم در این باره بحث کردهایم[۱۵].

و شاید یکی از علل مخالفت حضرت با آنها به فساد کشاندن جامعه اسلامی توسط آنها بوده است.[۱۶]

منابع

پانویس

  1. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۵ و ابن کلبی، نسب معد والیمن الکبیر، ص۲۹۱.
  2. «أَجْلِهِمْ عدوك مِنَ الْكُوفَةِ وَ لَا تَدَعْ مِنْهُمْ أَحَداً»؛ ثقفی، الغارات (دو جلدی)، ج۱، ص۱۸ و یک جلدی، ص۱۱؛ بحارالأنوار، ج۸ (چاپ سنگی)، ص۶۰۳ و چاپ جدید، ج۳۳، ص۳۵۶.
  3. «يَا مَعْشَرَ بَاهِلَةَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّكُمْ تُبْغِضُونِّي وَ أُبْغِضُكُمْ فَخُذُوا عَطَاءَكُمْ وَ اخْرُجُوا إِلَى الدَّيْلَمِ»وقعة صفین، ص۱۱۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۵۶۳؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۴۰۶.
  4. «لَاتَجَاوَرُونِی فِیهَا بَعْدَ ثَلَاثٍ»؛ ثقفی، الغارات (دو جلدی)، ج۱، ص۱۹ و یک جلدی ص۱۱.
  5. «يَا بَاهِلَةُ اغْدُوا خُذُوا حَقَّكُمْ مَعَ النَّاسِ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ أَنَّكُمْ تُبْغِضُونِّي وَ أَنِّي أُبْغِضُكُمْ»؛ ثقفی، الغارات (دو جلدی)، ج۱، ص۱۱؛ بحارالأنوار، ج۸ قدیم، باب قتال الخوارج، ص۶۰۳ و چاپ جدید، ج۳۳، ص۳۵۶.
  6. ثقفی، الغارات، ص۱۲؛ بحارالأنوار (چاپ قدیم)، ج۸، ص۷۳۲ و چاپ جدید، ج۴۰، ص۱۳۸ و ۱۳۹.
  7. منقری، وقعة صفین، ص۴۷۵.
  8. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳.
  9. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۲۰۹؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۵۲۷.
  10. ثقفی، الغارات، ج۱، ص۱۱.
  11. زبیدی، تاج العروس، ج۱۴، ص۴۳۰، چاپ دارالهدایه و چاپ سنگی، ج۳، ص۶۲۰.
  12. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳.
  13. وقعة صفین، ص۲۸۶.
  14. موسوی، تنزیه الأنبیاء، ص۱۶۷.
  15. ر.ک: همین کتاب، ج۳، ص۵۹۹.
  16. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 204 - 208.