امام باقر در زمان هشام بن عبدالملک

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۳ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۳:۰۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

روزی که یزید بن عبدالملک از دنیا رفت، برادرش هشام بن عبدالملک به خلافت رسید. و این واقعه در روز بیست و پنجم شوّال واقع گردید. هشام بن عبدالملک به احول بنی امیه معروف بود. و احول به‌معنای کسی است که چشم او لوچ باشد. وی به تمام کسانی که دارای حسب و نسب شریف و بلند بودند حسادت کرده و با هر انسان شریفی دشمنی می‌ورزید.

یعقوبی، هشام بن عبدالملک را این‌چنین توصیف می‌نماید: وی فردی‌ بخیل، خشن، ظالم و بسیار قسی القلب بود، وی همان کسی است که زید بن علی را به قتل رساند و امام ابو جعفر باقر(ع) در زمان او مبتلا به انواع مصیبت‌ها و ناگواری‌ها گردید. مانند: دستگیری امام(ع) و بردن آن حضرت به دمشق و زندانی کردن ایشان‌. بعد از اینکه هشام از زندانی کردن امام ره به جایی نبرد و برعکس بر عزت و عظمت ایشان افزوده شد، دستور داد تا امام باقر(ع) شهر دمشق را ترک کرده و به مدینه بازگردد؛ چراکه می‌ترسید مردم دمشق با دیدن امام باقر(ع) شیفته و شیدای او شوند و افکار عمومی بر ضدّ بنی امیه جهت‌گیری نماید. امّا نقشه پلیدی در سر پروراند. وی به تمام بازارهای شهرها و مغازه‌ها و اماکن تجاری که در راه دمشق به مدینه واقع شده بود دستور داد تا درها را بر روی کاروان امام باقر(ع) ببندند و هیچ‌گونه چیزی به آن حضرت نفروشند، مراد هشام بن عبدالملک از این دستور شوم این بود که امام(ع) در اثر تشنگی و گرسنگی در میان راه از بین برود و خونش نیز لوث شده به گردن هشام نیفتد. قافله امام حرکت کرد. آنان در حالی‌که از گرسنگی و تشنگی ناتوان شده بودند به یکی از شهرها رسیدند. امّا اهل آن شهر مغازه‌های خود را به روی امام بستند. گویند این شهر، شهر تاریخی «مدین» خاستگاه حضرت شعیب پیغمبر(ع) بوده است؛‌ امام در این زمان خطاب به مردم آن شهر سخنانی گفتند که آنها از ترس نزول عذاب مغازه‌ها را باز کرده و و امام(ع) آنچه را که می‌خواستند خریدند[۱] و بدین‌گونه بود که نقشه شیطانی طاغوت زمان هشام بن عبدالملک و آنچه را که برای نابود کردن امام باقر(ع) برنامه‌ریزی کرده بود همه فاسد شده و درهم شکست. خبر این مسأله و ناکام ماندن این توطئه به گوش او رسید. امّا هشام بن عبدالملک به این مقدار از پستی و دشمنی بسنده نکرد. وی مدام به دنبال به راه انداختن غائله‌هایی برای امام باقر(ع) بود تا اینکه سمّی کشنده برای به شهادت رساندن آن حضرت فرستاد[۲].

امام باقر و هشام بن عبدالملک

دشوارترین روزگار امام باقر (ع) در عصر امامتش به زمان هشام بن عبد الملک مربوط می‌شود. هشام شخصی تندخو و در حق اهل بیت پیامبر (ع) به غایت ستمگر بود. طبق برخی گزارش‌ها وی در زمان خلافت برادرش ولید، امام سجاد (ع) را مسموم کرد و به شهادت رساند[۳]. وی حکومت عراق را که جماعت بسیاری از علاقه‌مندان امام باقر (ع) در آن به سرمی‌بردند به یکی از اعوان حجاج بن یوسف، به نام خالد بن عبدالله قسری واگذار کرد که به زندقه و مانویت متهم بود. خالد به مردم آزار بسیار رساند و طریق حَجاج را ادامه داد[۴]. منابع حاکی از آن است که هشام در مواجهه با امام باقر (ع) برخوردی نامناسب داشته و می‌کوشیده که وی را مورد تحقیر و توهین قرار دهد. یکی از مواردی که هشام را نسبت به امام باقر (ع) و خاندان ایشان بیش از پیش حساس نمود، احترام عمیق مردم به ایشان در موسم حج بود. نقل است در سالی که هشام به حج رفته بود، امام نیز در حال به جا آوردن مراسم حج بود و از ناحیه مسلمانان اکرام، بسیار می‌شد. هشام که از این امر ناراحت بود شخصی را نزد حضرت فرستاد و به او گفت: نزد او برو و بگو امیرمؤمنان می‌گوید، خوراک و آشامیدنی مردم در روز قیامت تا آن‌گاه که از حساب فراغت یابند چیست؟ حضرت فرمود: مردم در زمینی محشور شوند که همانند گرده نانی است و در آن چشمه‌هایی از آب است و از آنها می‌خورند و می‌آشامند تا از حساب فارغ گردند. هشام چون این پاسخ را شنید پنداشت که بر حضرت غلبه یافته، به آن شخص گفت: برو به او بگو مردم در آن روز کجا به خوردن و آشامیدن می‌پردازند، در حالی‌که گرفتار حساب‌اند. امام در پاسخ فرمود: مردم در دوزخ به مراتب سرگرم‌تر از روز رستاخیز خواهند بود، با این حال از خوردن و آشامیدن غافل نیستند و چنان‌که خداوند فرموده: «دوزخیان تقاضای آب و غذا می‌کنند»[۵]. هشام چون این پاسخ را شنید خاموش شد[۶].

منابع حاکی از آن است که در زمان امامت امام باقر (ع)، در موسم حج، حضرت صادق (ع) سخنان مهمی در مقام ائمه معصوم (ع) و لزوم تبعیت از ایشان بیان فرمود که شدیداً موجبات ناراحتی هشام را فراهم آورد. او در آن موضع واکنشی نشان نداد، اما پس از اینکه به شام رسید، نامه‌ای را به مدینه ارسال داشت و امام و فرزندش را احضار کرد. پس از اینکه آن دو بزرگوار به شام رسیدند، هشام تا سه روز با ایشان دیدار نکرد و چون اجازه داد، در کاخ خود بر روی تخت نشسته بود و سران سپاه و دربارش همه غرق اسلحه در دو طرفش ایستاده بودند. او از امام خواست که در مسابقه تیراندازی شرکت کند. امام ابتدا پیری خود را مطرح کرد و از او خواست که از این مسابقه درگذرد. هشام اصرار کرد و امام در تیراندازی چنان مهارتی از خود نشان داد که وی را به حیرت انداخت. در گفت‌وگوی مفصّلی که میان امام و هشام گذشت، ایشان برتری اهل بیت پیامبر (ص) را بر دیگران بر اساس آیه اکمال تشریح فرمود. هشام مانند معاویه بن ابی‌سفیان که در نامه به امام علی (ع) خود را مانند ایشان از فرزندان عبدمناف به شمار آورده بود[۷]، نسب بنی‌هاشم و بنی‌امیه را یکی دانست و به تمسخر ادعاهای اهل بیت پرداخت و آن را بدون دلیل دانست، اما امام باقر (ع) به وی فضائل امام علی (ع) و آل او را از قول و سیره پیامبر اکرم (ص) بیان فرمود و نشان داد که او در آنچه می‌گوید بر خطاست[۸].

برخی روایت‌ها نیز حاکی از آن است که هشام در مجلسی در شام قصد توهین به امام باقر (ع) داشت و به اطرافیان خود نیز این مطلب را متذکر شده بود که چون او وارد شد، مانند من او را توبیخ نمایید. امام به محض ورود در مجلس به حاضران سلامی‌کرد و بدون اینکه سلام خاصی به خلیفه کند، در جایی نشست. هشام که از این واقعه ناراحت شده بود، با بی‌ادبی به امام گفت: محمد بن علی! همیشه مردی از اهل شما میان مسلمانان اختلاف انداخته و آنان را به سوی خویش دعوت نموده و از بی‌خردی و کم‌دانشی گمان کرده که او امام است. پس از وی اطرافیانش نیز امام را مورد توهین قرار دادند. حضرت که این رفتار را ملاحظه کرد، رو به جماعت کرد و به آنان فرمود که شما به واسطه خاندان ما هدایت یافته‌اید و اگر به این سلطنت شتابان، فریفته شده‌اید، بدانید که برای ما سلطنتی جاودان است. هشام که از شجاعت امام درمانده شده بود دستور داد حضرت را به زندان بیاندازند، اما پس از مدتی زندانیان شیفته گفتار و کردار ایشان شدند و به امام گرویدند. زندان‌بان این مطلب را به اطلاع خلیفه رساند و هشام دستور داد که با سختی بسیار ایشان را به مدینه بازگردانند. حضرت و یاران همراه سه شبانه روز راه رفتند و در این مدت طعام و آبی نیافتند تا به مدینه رسیدند. مردم این شهر که از دستور خلیفه آگاه شده بودند، دروازه شهر را بر ایشان بستند. اصحاب امام که به تنگ آمده بودند نزد ایشان به گله پرداختند. امام پس بر بالای کوهی مشرف به شهر رفتند و فرمود: ای اهل شهری که مردمش ستمکارند، من همان بقیة‌الله‌ام که خدا می‌فرماید[۹]. پیری در میان مردم شهر گفت: به خدا که این همان ندای حضرت شعیب (ع) است و اگر به آن بی‌اعتنایی کنید، گرفتار می‌شوید. پس از این مردم دروازه و بازار را بر امام و یارانشان گشودند. چون این خبر به هشام رسید، آن پیرمرد را نزد خود خواند و تعذیب کرد[۱۰]. امام باقر (ع) هرچند مانند پدران بزرگوارشان به تقیه توصیه می‌فرمود و آن را برای حفظ جان ضروری می‌دانست[۱۱] با این همه صراحت می‌فرمود: کسی‌که نزد سلطان ستمگر رود و او را به ترس از خدا دعوت کند برایش پاداشی عظیم خواهد بود[۱۲].[۱۳]

منابع

پانویس

  1. مناقب، ج۴، ص۶۹۰، بحار الانوار، ج۱۱، ص۷۵؛ و ر.ک: حیاة الامام المحمّد الباقر، ج۲، ص۴۰- ۶۶.
  2. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص۱۲۴ ـ ۱۳۶.
  3. بحار الأنوار، ج۴۶، ص۱۵۳.
  4. فتوح البلدان، ص۴۵۰؛ الأغانی، ج۲۲، ص۲۸۱.
  5. ﴿وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ «و دمسازان آتش بهشتیان را ندا می‌کنند که از آب یا از آنچه خداوند روزی شما کرده است بر ما (نیز) فرو ریزید! می‌گویند: خداوند هر دو را بر کافران حرام کرده است» سوره اعراف، آیه ۵۰.
  6. الارشاد، ج۲، ص۱۶۳-۱۶۴.
  7. نهج البلاغة، صبحی صالح، ص۳۷۵؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۷۹.
  8. دلائل الإمامة، ص۲۳۳- ۲۳۷؛ نوادر المعجزات، ص۲۷۵-۲۸۱.
  9. ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «برنهاده خداوند برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید» سوره هود، آیه ۸۶.
  10. الکافی، ج۱، ص۴۷۱-۴۷۲.
  11. المحاسن، ج۱، ص۲۵۹؛ الکافی، ج۲، ص۲۱۹.
  12. الاختصاص، ص۲۶۱؛ کتاب السرائر، ج۳، ص۶۳۴.
  13. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام محمد بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲، ص۴۶۵-۴۸۰؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۳۲.