نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Hosein(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۷ توسط Hosein(بحث | مشارکتها)
حضرت او را نصیحت کرد و برای آنکه در گرداب گمراهیغرق نشود به او فرمود: "مادرت به عزایت بگرید، در این صورت عهد خود را شکستهای و با پروردگارت مخالفت نمودهای و به کسی جز خودت زیان نرساندهای، ولی حال به من بگو: چرا چنین تصمیم گرفتهای؟"[۵].
خریت در پاسخ گفت: برای این که حکمیت در قرآن را پذیرفتی و آن را به مردم واگذار کردی و زمانی که کوشش به نتیجه رسید نسبت به حق، سستی و ضعف نشان دادی و به مردمی اعتماد کردی که به خود ستم کردند؛ بنابراین من با تو مخالفم و نسبت به آن مردم هم کینه توزم، و راه من از همه شما جداست. سپس حضرت باز او را نصیحت و ارشاد کرد و به او فرمود: "بیا قرآن به تو بیاموزم و با تو بر اساس سنت گفت و گو و مذاکره کنم و اموری از حق را که از تو به آن داناترم برایت بگشایم، شاید آنچه را که اکنون منکری بر آن بینش پیدا کنی". آنگاه خریت گفت: فردا میآیم.
خریت پس از این گفت و گو از محضر امیرالمؤمنین(ع) بیرون رفت و به یاران خود پیوست و دیگر به نزد امام(ع) بازنگشت. این واقعه در سال ۳۸ هجری اتفاق افتاد.[۶]
عبدالله بن قعین که شاهد گفت و گوی امام(ع) با خریت بود، گوید: من خودم را به خریت رساندم، دیدم از آنچه با امیرالمؤمنین(ع) گفته، پشیمان نیست ولی بیشتر یارانش به او توصیه میکردند که مجدداً با امیرالمؤمنین(ع) گفت و گو نماید، و خریت هم سفارش آنها را تأیید کرد که باز برگردد و آن حضرت به گفت و گو نشیند.
عبدالله بن قعین میگوید: من هم برای انصراف خریت از این کار خطرناک به سرعت در پی او بیرون رفتم و چون با پسر عموی خریت به نام مدرک بن ریان ناجیدوست بودم، خواستم او را ببینم و آنچه را امیرالمؤمنین(ع) به خریت گفته بود به او بگویم و از او بخواهم، تا خریت را بیشتر نصیحت کند و به او دستور دهد تا از امیرالمؤمنین(ع) اطاعت نماید،که اینکار برای او خیر دنیا و آخرت خواهد داشت.
عبدالله بن قعین میگوید: اما وقتی به منزل خریت رسیدم که او پیش از من به درون خانه رفته بود، لذا من بر در خانه ایستادم و در آن خانه گروهی از یارانش بودند که با او به هنگام گفت و گو با علی(ع) حضور نداشتند؛ و به خداسوگند متوجه شدم که نه از عقیدهاش برگشته و نه آنچه به امام(ع) گفته، پشیمان گشته و نه پاسخ امام را پذیرفته است. در همین حال یاران خود گفت: ای مردم، من چنین مصلحت میبینم که باید از این مرد (علی(ع)) جدا شوم و اینک هم که از او جدا شدم تا قردا برای مذاکره پیش او برگردم ولی هرگز بر نمیگردم و چاره و مصلحتی جز جدایی نمیبینم؛ اما یارانش باز هم به او اصرار کردند و تاکید ممودند که پیش از آنکه به حضور علی(ع) دست بروی این کار مزن زیرا در ملاقات با او اگر پیشنهاد و کار پسندیدهای به تو داد، از او خواهی پذیرفت واگر کار پسندیدهای نبود، بعدا به راحتی میتوانی از او جدا شوی. و با او مخالفت کنی، اما خریت به آنها گفت: خوب اندیشیدید.
ابن قعین میگوید وقتی از خریت این جمله را شنیدم که قصد دارد درباره بازگشت خدمتعلی(ع) فکر کند تا شاید نور هدایت بر دل او بتابد لذا اجازه ورود خواستم تا با او صحبت کنم. به من اجازه داد وارد شدم. به پسر عمویش که مدرک بن ریان و از پیر مردان عرب بود، روی کرده و گفتم: تو به خاطر احسانی که به من کردهای به گردن من حق داری واز طرفی حقمسلمان بر مسلمانواجب محفوظ است، از این پسر عمویت (خریت) چیزی سر زده که برای تو گفته شد، اینک با او در خفا صحبت کن و او را از راهی که برگزیده بازدار و توجه داشته باش من بیم آن دارم که اگر از امیر المؤمنین(ع) جدا شود، تو را و خود و عشیرهاش را به کشتن دهد. ابن ریان در حق من دعای خیر کرد و گفت: اگر او بخواهد از حضرت جدا شود، نابود خواهد شد و حال آنکه اگر خیرخواهحضرت باشد و با او همراه شود، بهره و هدایت او در این کار خواهد بود.
همو میافزاید: پس از آن گفت و گو، فردا صبح خدمتامیرالمؤمنین(ع) رسیدم و ساعتی نزد او نشستم و میخواستم آنچه دیروز با خریت و همراهان و پسر عمویش بین من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولی به سبب کثرت رفت و آمد، امکان آن نبود تا آنکه ناچاراً پشت سرش نشستم و حضرت سر مبارکش را جلو آورد وآنچه را از خریت شنیده بودم و به پسر عمویش گفته بودم به عرض رساندم. حضرت فرمود: "او را رها کن، اگر حق را شناخت و برگشت او را میپذیریم". به امام(ع) عرض کردم: چرا هم اکنون او را دستگیر و زندانی نمیکنی؟ حضرت - جمله بسیار زیبا و جالبی که برای همه حاکمان عالم تا روز قیامت آموزنده است - به من فرمود: "همانا اگر ما این کار را درباره هر کس از مردم که متهم است، انجام دهیم، باید زندانها را از آنان پر کنیم، و حال آنکه مناسب نمیبینم تا زمانی که مردم مخالفتی (مخالفت عملی) با من نکردهاند، نسبت به آنان سختگیری کنم و ایشان را به کیفر و حبس دچار سازم.[۷]
عبدالله میگوید: پس از سخنان امام(ع) ساکت شدم، ولی لحظاتی بعد حضرت مخفیانه به من فرمود: "به خانه خریت برو و از آنان برای من خبری بیاور؛ زیرا او همه روز پیش از این ساعت نزد من میآمد و امروز نیامده است!".
وی میگوید: به خانه خریت رفتم ولی هیچ کس از آن گروه آنجا نبود و به خانهیاران او رفتم در آنجا هم کسی نبود. نزد امیرالمؤمنین(ع) برگشتم، همین که مرا دید، فرمود: "آیا آنها زیرکی کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند؟" گفتم: نه، کوچ کردند. فرمود: "خداوند آنها را از رحمت خود دور بدارد، چنان چه قوم ثمود را از رحمت خود دور داشت، آگاه باش، به خداسوگند پیکان نیزهها برای آنان آماده است و شمشیرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشیمان خواهند شد امروز شیطان آنها را به هوس انداخت وگمراهشان کرد و فردا از آنها بیزاری میجوید ورهایشان میسازد[۸].
↑ر.ک: تاریخ طبری، جج ۴، ص۵۰۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۰۰؛ البته ابن اثیر در تاريخ الكامل نوشته است که: خریت بن راشد نقل در جنگ جمل و صفین در رکاب حضرت جنگیده است. ولی به نظر میرسد این قول اشتباه باشد؛ زیرا طبق اکثر مورخان وی در جنگ جمل با طلحه و زبیر بوده است بنابراین او فقط در جنگ صفین حضرت را یاری کرده است.