حنیف در قرآن
معانی حنیف در قرآن
حنیف در قرآن مجید در معنی دین پاک فطری استعمال شده است (سورۀ دوم آیه ۲۹) ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[۱] و در سوره حج آیه ۳۲ حنفاء در مقابل مشرکین قرار گرفته. به موجب آیه ۷۹ از سوره انعام حضرت ابراهیم گفته است که من روی خود را به جانب آن کسی که آسمان و زمین را ایجاد کرده متوجه ساختهام در حالی که حنیف هستم و در زمره مشرکان نیستم.
بنابر آیه ۶۰ از سوره آل عمران ابراهیم یهودی و نصرانی نبوده بلکه حنیف مسلم بوده است و از جمله مشرکان، به شمار نمیرفته است.
به موجب آیه ۱۲۹ از سوره بقره پیغمبر مأمور است که در برابر یهود و نصاری به مردم بگوید که دارای ملت ابراهیم باشند که ابراهیم حنیف بوده و مشرک نبوده است. در سوره انعام آیه ۱۶۲ ﴿مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا﴾[۲] بعد از عبارت ﴿دِينًا قِيَمًا﴾[۳] ذکر شده. ومفاد آیه ۴ از سوره بینة این است که جز به عبادت خدای یگانه مأمور نشدهاند. باید خدای را پرستش کنند و دین خود را برای او خالص سازند در حالی که حنفاء باشند و نماز بخوانند و زکوة بدهند که آن دین قیم است.[۴]
حنیف در نظر لغت شناسان عرب
حنف: به معنی کجی پاست و کسی که پایش کج باشد یا بر پشت پا راه رود او را احنف میگویند و «رجل» (پا) را که در عربی مؤنث است به وصف حنفاء موصوف میکنند. مانی را به وصف احنف الرجال وصف کردهاند زیرا پای او کج بوده است.
یکی از مستشرقین پنداشته که اتصاف مانی به «حنف الرجال» به واسطه آن بوده که پرهیزگارترین مردم به شمار آمده است. به هر حال این صفت هانی ناشی از هر خصوصیتی باشد مورد دقت است. همچنین حنفاء نام درختی و نام کمانی است و سنگ پشت هم حنفاء نامیده میشود.
«احنف بن قیس» را بدان جهت احنف میگویند که پایش کج بوده است و نام اصلی وی صخر است.
«ابن عرفه» گفته است که حنف به معنی استقامت است و پا کج را از باب تفال به خیر، احنف نامیدهاند.
ابوعمرو گوید حنیف کسی است که از بدی به نیکی یا از نیکی به بدی میل کند. و ابوعبیده گوید: کسانی که پیش از جاهلیت بر ملت ابراهیم بوده حنیف نامیده میشده و در برابر بت پرستان خود را حنفاء و معتقد به ملت ابراهیم میپنداشتهاند چنان که «جران العود» در شعر خود، از عابد متحنف یاد کرده است.
«فراء» گفته: حنیف کسی بوده است که ختان میکرده و حج به جا میآورده و دیگری غسل جنابت را هم از آداب تحنف به شمار آورده است.
«امیة بن ابی الصلت» گفته هر دینی در روز قیامت نزد خدا غیر از دین حنیفه باطل و دروغ است.
در حدیث آمده است که پیغمبر فرمود «بُعِثْتُ بِالْحَنِيفِيَّةِ السَّمْحَةُ السَّهْلَةُ» و باز در حدیث آمده «أَحَبُّ الدِّينِ إِلَى الله الْحَنِيفِيَّةُ السَّمْحَةُ» در دو حدیث مذکور مراد از دین حنیف دین مقدس اسلام است.
بنوحنیفة قبیله مسیلمه کذاب بودهاند. و بعضی گفتهاند بنی حنیفه طایفهای از قبیلة ربیعه است. مسعودی گفته است حنیف لغتی است سریانی و بر صابئین اطلاق میشده و کیش بت پرستان قدیم پیش از آنکه در آن تغییرات و تصنعات راه یابد حنیف نامیده شده است.
مسعودی معتقد است که ایرانیان و رومیان قدیم حنیف بودهاند. شهرستانی گوید: حنفاء معتقد به وجود واسطهای بودهاند از جنس بشر که از روحانیت، فیض گیرد و به افراد بشر برساند بنا به گفته وی حضرت ابراهیم صاحب ملت حنیف است که در مقابل ستاره پرستان و بت پرستان قولا وعملا قیام کرده است. شهرستانی میگوید: همه انبیاء پس از حضرت ابراهیم آئین حنیف داشتهاند و آئین حنفیت به وسیله حضرت محمد کامل گردیده و آیه ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ﴾[۵] و آیات دیگر اشاره به دین حنیف دارد. یعقوبی گفته است: فلسطینیان که با داوود و شائول جنگ کردهاند از حنفاء بودهاند.
در سیره ابن هشام مسطور است که «ورقة بن نوفل» و «عثمان بن حویرث» و «عبیدالله بن جحش» و «زید بن عمرو» حنفاء بودهاند که بت پرستی را ترک کردند و زید بن عمرو در کوه حراء تحنف میکرد.
باز در سیره ابن هشام مسطور است که حضرت رسول برای تحنف به کوه حراء میرفت.
در همین کتاب اصل تحنف، تحنث مضبوط است که به قاعده ابدال، ثاء بدل به فاء شده است. چنانکه جدث به معنی قبر جذف نیز تلفظ میگردد و تحنف و تحنت به موجب نقل ابن هشام به معنی تبرر یعنی انجام اعمال متقیان است. در اشعار شعرای جاهلیت از نماز خواندن متحنفین در تاریکی شب و از زهد و ورع حنفی سخن به میان آمده است، «هرتسفلد» و «دجفیلد» خواستهاند تحنف را از لفظ عبرانی «چینسtchinnoth» مشتق سازند. عدهای از علماء جدید اصل حنیف را لفظ کنعانی یا آرامی «حنف» که به معنی منکر خدا و دارای عقیده مردود و بت پرست میباشد تشخیص دادهاند.
از مطالعه نظر لغت شناسان معلوم میشود که لفظ حنیف دارای تاریخچهای مفصل است نخست در زبان آرامی با زبان قدیمتری این لفظ ابداع شده و برای اشخاصی که مردود عامه بودهاند اطلاق گردیده است سپس لفظ با تغییر صوتی به زبان سریانی منتقل شده و بر صابئین یا جماعت مخصوصی از ایشان منطبق گردیده است.
نزدیک به ظهور اسلام، جماعتی بدعتها و خرافات و آثار دیگر شرک را کنار گذاشتند و به گفته خود، ملت ابراهیم را احیاء کردند و خود را حنفاء نامیدند. بعضی از علماء حدس زدهاند که حنفیت نتیجه انقلابات مذهبی جنوب عربستان بوده و بعدا در تمام عربستان انتشار یافته است.
خلاصه آنکه یک نفر حنیف دارای اندیشههائی غیر از افکار و تصورات عامه مردم هر زمان بوده است. از این روی هم میان مشرکان، حنیف یافت میشده و هم میان اهل توحید و در هر حال تقوی و زهد از لوازم این آئین به شمار میرفته و شاید ذکر مسلم بعد از حنیف در چند آیه قرآن و همچنین نفی شرک از حضرت ابراهیم برای تمیز حنفای موحد از حنفای مشرک بوده است.
دلیل دیگر بر این مدعی آنکه حنف در زبان عرب به معنی میل است و مانند الفاظ مشابه دیگر از قبیل رغبت و میل دو معنی متضاد دارد.
میگویند تحنف الیه یعنی به او میل کرد و تحنف عنه یعنی از او دور شد شاید وقتی مشرکین بر موحدین و موحدین بر مشرکین لفظ حنیف را متقابلا با دو معنی متضاد اطلاق میکردهاند. اگر این احتمال صحیح باشد تقیید حنیف به مسلم از باب قرینه تعیینیه تواند بود.
مختصر آنکه حنیف در اصطلاح قرآن علم برای دین فطری است که حضرت ابراهیم مؤسس آن بوده و همه انبیاء بدان دین متدین بودهاند و دین مقدس اسلام دین کامل حنیف است.
محتمل است که تحنف در زمان جاهلیت برای مردم عرب در حکم تصوف بوده باشد و شاید آیین مانی با یکی از فرقههای حنفاء رابطهای داشته و محتمل است که حنفاء مأخوذ از ریشه پهلوی هونوی (وعده خوب) پنداشته شود.[۶]
پانویس
- ↑ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ «و گفتند: یهودی یا مسیحی باشید تا راه یابید؛ بگو: (خیر) بلکه ما بر آیین ابراهیم درستآیین هستیم و او از مشرکان نبود» سوره بقره، آیه ۱۳۵.
- ↑ «بگو: بیگمان پروردگارم مرا به راهی راست راهنمایی کرده است، به دینی استوار، آیین ابراهیم درستآیین و (او) از مشرکان نبود» سوره انعام، آیه ۱۶۱.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص 293-294.
- ↑ «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی میشود» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص294-297.