نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۲۴ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
درباره "رابطه دین و جامعه"، دو دیدگاه عمده قابل بررسی است: یکی دیدگاه دورکیم است که میگوید: دین متأثر از جامعه و معلول آن است؛ و دیگر اینکه دین دارای نقش تعیین راهبرد و جهتدهی به جامعه را داراست[۱].
بحث رابطه دین و جامعه در غرب، عنوان نگرشی نوبنیاد است که در قرن ۱۹ شکل گرفت. این بحث از سوی کارل مارکس (۱۸۸۳ - ۱۸۱۲) آغاز شد. جمله معروف او در محوریت جامعه و ضدیت با دین این بود که "دین افیون تودههاست". پس از او، امیل دورکیم فرانسوی (۱۹۵۸ - ۱۹۱۷) به صورت رسمی و در کنار دیگر علوم و مکاتب، جامعه را در ضدیت با فرد و دین را دارای کارکرد اجتماعی مطرح نمود.
تأثیر دورکیم بر جامعهشناسی به حدی است که تاکنون بهندرت میتوان کتابی را در این رشته پیدا کرد که در آن به افکار دورکیم اشارهای نشده باشد[۲].
علاوه بر اینکه دورکیم، سر و سامانی به علم جامعهشناسی داد؛ نظریه جامعهشناسی دین از سوی او به تکامل رسید[۳] که شهر خدا چیزی نیست جز بازتاب شهرانسان[۴] و معتقد بود این رهیافت [اصالت جامعهمحوری] در پی زمینی ساختن و کنترل امر متعالی است[۵][۶].
مبنای این نگاه، آن است که دین از منشأ و خاستگاهی اجتماعی بهرهمند است. همچنین از این رهیافت، پدیدههای دینی از نوع مقولههای اجتماعی اند[۷]؛ درنتیجه امر قدسی و دینی امری اجتماعی است[۸] و نیازی را که نیز دین برمی آورد، نیازی اجتماعی است[۹]؛ زیرا در واقع، خدا و جامعه یکی است[۱۰]. این دو به قدری ملازم و مقارنند که تا جامعه وجود دارد، دین نیز خواهد بود، و نمیتوان آرمانجامعه بیدین را تصور کرد و در پی آن کوشید[۱۱]. پس، دین و اخلاق نمیتوانند بدون یک بافت اجتماعی وجود داشته باشند[۱۲] و یا حتی دوام بیاورند؛ زیرا جامعه ایدهآل اساس و بنیان دین است[۱۳].
دورکیم پا را از اینها فراتر مینهد؛ زیرا جامعه نه تنها نماد دین است، بلکه نقش خداآفرینی و دینآفرینی نیز دارد. همانگونه که تصریح میکند، جامعه برای ادامه حیات خود و تغذیه مداوم اخلاقی اعضای آن، وجود متعالی دین مشترک را میآفریند و به آن، به چشم پرستش مینگرد و بدینسان، آن را موجودی مقدس و جدا از ساحت امور عادی مینگرد[۱۴]. ازاینرو، دین، محصول جامعه است[۱۵][۱۶].
نقد و تحلیل
در نقد این دیدگاه باید گفت جای هیچگونه شکی نیست که هر دینی با توجه به شرایط و نیازهای فردی و اجتماعیانسانها شکل میگیرد؛ اما چنین نیست که دین، صرفاً پاسخ کارکردی به نیازجامعه به انسجام و همبستگی باشد. مراجعه به ادیان آسمانی، به ویژه اسلام نشان میدهد که این ادیان ساخته جامعه نبوده و از منشأ الهی برخوردارند، ایجاد همبستگیاجتماعی و تقویت آن میان پیروان، بخش کوچکی از کارکردهای دین است[۱۷]. امروزه همه توافق دارند که حقوق، اخلاق و حتی اندیشههای علمی، همه در گستره آموزههای دین پدید آمده و تحت نفوذ روحدینی قرار داشتهاند باور کردنی نیست که دین با این جایگاه مهم چیزی جز تاروپودی از اوهام نباشد[۱۸]؛ حال آنکه اگر خداوند فقط طنین و بازتاب جامعه باشد، که صورتهای رفتاری خاصی که به سود آن جامعه است، بر اعضای آن تحمیل نموده باشد؛ اصل و منشأ تکلیف که باید تساوی همه نوع بشر را شامل گردد، چیست؟[۱۹]
همچنین حال که دین از منظر دورکیم، واقعیتی اعتباری و متفرع بر نوع جامعه و روححاکم بر آن است، هرگونه تدین و تشرع در ضمیر ناخودآگاه انسان نیز به اعتقاد او به حیات و اراده جمعی بازمی گردد.
دیگر آنکه اگر ملاک، جامعه و مردم باشند، پیامبران الهی نباید حرکتی میکردند، که نمونه روشن آن را در دورههای آغازین ادیان الهی میبینیم؛ زمانی که پیروان و معتقدان بسیار اندک، راهی برخلاف تفکرحاکم بر جامعه میپویند.
در آخر آنکه در برخی ادیان، مانند اسلام آنچه چندان مهم نیست، تعلقات قومی است و آنچه اهمیت واقعی دارد، باورهای مشترک دینی است که اتحاد آنها براساس این اعتقاداتواحد میباشد[۲۰].
منابع و متون دینی و همچنین اندیشمندانمسلمان، ضمن ارج نهادن به ارزشهای فردی برای جامعه انسانی، به فرهنگمداری اجتماعی با حفظ اصول ارزشی و اعتقادی، اهمیت وافری میدهند؛ زیرا جامعه بستر پیدایش و رشد ادیان الهی است، که انسانهای بزرگی نیز در لوای آن شخصیت یافتهاند. ازاینرو، همواره وجود یک جامعه مدنی الهی و متأسی از اولین و بهترینجامعه اسلامی، خواسته مسلمانان بوده است؛ هرچند مهمترین اختلاف یا مسئلهای که بلاتکلیف مانده است، اصالی یا اعتباری بودن جامعه از نظر آنهاست. البته این بحث، بدینگونه مطرح نیست که جامعه یا دین، کدام مقدم و اصیل است و کدام فرعی و اعتباری؟ به بیان دیگر، بحث بر این است که آیا جامعه، در کنار دین اصالت دارد یا نه؟ و از نظر آنها به هیچ نحو جامعه تعیینکننده خط و مشی دین نیست[۲۱].
از میان دانشمنداناسلامی، یکی از کسانی که بیش از دیگران به مباحث اجتماع و انواع مدن میپردازد و کتابی در همین جهت با عنوان سیاست مدنیه تألیف کرده است، ابونصر محمد فارابی است. شاید بتوان گفت، کمتر فیلسوفی به نقش انسان در تکوین و تحولات جهان اینچنین پرداخته است. تفکر جامعهشناختی فارابی اساساً انسانمدارانه است. بدین سبب او کوشیده است زاویههای گوناگون و جلوههای مختلف ذات و طبیعتانسان و استعدادهای او را در کسب فضایل و طرد رذایل و محوریتش را در مدینه فاضله بررسی کند و شأن واقعی انسان را نشان دهد[۲۲].
علامه طباطبایی، اجتماع را امری اختیاری و غیر طبیعی میداند، و دراینباره معتقد است: انسانها چون دیدند به همدیگر نیاز دارند، پی بردند به اینکه باید اجتماع مدنی و تعاونی تشکیل دهند. بعد از این، به این نتیجه رسیدند که برای دوام اجتماع باید هر صاحب حقی به حق خود برسد که این، همان عدالت اجتماعی است. پس، اجتماع مدنی و عدالت اجتماعی، مقولههایی هستند که اضطراربشر، آنها را ایجاب کرده است[۲۷][۲۸].
استاد مطهریجامعه را یک "واحدحقیقی" میداند، نه اعتباری و به همین خاطر جامعهقوت و ضعف دارد، سرنوشت مشترک دارد، اما نه از نوع ترکیبهای حقیقی شیمیایی که شخصیت افراد هیچ استقلالی ندارد؛ بلکه استقلال فرد در یک حد معین محفوظ است و لذا افراد میتوانند مسیر جامعه و تاریخ را عوض کنند. ایشان میافزاید: ترکیب جامعه انسانی [ترکیب اعتباری و شیمیایی نیست؛ بلکه] ترکیب نوع سوم است [۲۹]. انسان تحت تأثیر جامعه شکل میگیرد، رشد میکند و به خود رنگ میگیرد؛ ضمن اینکه یک نوع آزادی و استقلال دارد؛ اما دارای دو، "من" نمیشود، یعنی من فردی و من اجتماعی[۳۰].
استاد مصباح یزدی نیز درباره اعتباری بودن جامعه در آیات قرآن میگوید: اینکه در قرآن در آیاتی، مانند ﴿زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾[۳۱]، افعال به صورت جمع آمدهاند؛ دلیل بر این است که افعال از یکایک امت سر میزند، نه از خود امت به عنوان یک موجود حقیقی مستقل، و مخاطب پیامبران، انسانها هستند، نه جامعه، و اگر در برخی آیات، مانند ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا﴾[۳۲]، مرگ را به جامعه نسبت میدهد، مراد این است که آنچه موجب اتحادمردم میشود، وجود حکومت است که امری اعتباری است، نه حقیقی. در مجموع، از هیچ کدام از آیاتی که از کلماتی مانند قوم، ناس، امة، قریه، اناس به کار برده شده و میتواند به عنوان لفظ جامعه باشد؛ نمیتوان وحدتحقیقی و واقعی از گروه و جامعه به دست آورد[۳۳][۳۴].
نظر نگارنده
آیا جامعه امری حقیقی است یا اعتباری؟ جواب این سؤال میتواند باعث زدوده شدن برخی ابهامات درباره جامعه گردد. با توجه به مباحث گذشته، به نظر میآید، نگاه کامل و وسیع به جامعه در این است، که جامعه را با توجه به ابعاد مختلف آن در نظر گرفت؛ زیرا جامعه هم میتواند "اعتباری" باشد و هم "حقیقی"[۳۵].
اعتباری بودن جامعه در این است که آن را در مقایسه با افراد زیرمجموعه در نظر گرفت. در این فرض، جامعه امری بیثبات و متغیر است، و نمیتواند مخاطب امر و نهی و به حسن و قبح متصف شود، و این صفات تنها نسبت به اعضای آن صادق است، نه نفس و حقیقتجامعه. اما مراد از حقیقی بودن جامعه، به ویژه در جوامععقیدتی و ملیتی با منافع و رویکردهای مشترک، فرهنگ و تمدن آن است، که دارای حیات و روح خاص خویش است و میتواند به ضعف و قوت و دیگر اوصاف، مانند دینی و الحادی متصف شود؛ زیرا فرهنگاجتماعی و دینیحاکم بر یک ملت، بر سرنوشت افراد آن تأثیری بسزا و اساسی دارد که نمیتوان آن را نادیده انگاشت، که نمونه آن را در آموزههای اسلام، در احکام حکومتی و توجه فوقالعاده به سلامت و تکاملجامعه میبینیم.
بر همین مبناست که در طول تاریخ، انبیا و اولیای الهی فارغ از مخالفتهای برخی از افراد، بر آن بودند تا فرهنگالهی و دینباوری را بر جوامعحاکم نمایند. از اینرو، و با توجه به حیثیات دوگانه جامعه، تضاد ظاهری در آیات قرآن نیز قابل توجه است؛ زیرا در آیاتی، مانند ﴿زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ مراد از "امت"، یک واحد مجموعی اعتباری است که حکم بر افراد مییابد؛ اما در آیات دیگر، مانند ﴿مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا﴾ که مرگ را به جامعه نسبت میدهد، با توجه به مشترکات اخلاقی و اعتقادی آنهاست که این وجود مشترک در حکومت و جامعه انسانی متبلور میشود.
قابل یادآوری است، اختلافنظر در مباحث گذشته، بهخصوص آنچه از سوی دو اندیشمند معاصر، یعنی استاد مطهری و استاد مصباح مطرح شده (که اولی جامعه را حقیقی و دیگری اعتباری میدانست)؛ میتوان ناظر به همین دو ویژگی تعلیل و توجیه نمود، که در هر کدام، به یک خاصیت جامعه توجه شده و از دیگر بعد آن غفلت شده است که مراد یکی جامعه با توجه به فرهنگ عمومی آن است، و دیگری جامعه را در مقایسه با افراد آن در نظر گرفته است و در حقیقت هر دو نظریه با نگاه موجبه جزئیه از وجاهت علمی برخوردارند[۳۶].