بعثت پیامبر خاتم
- این مدخل از زیرشاخههای بحث پیامبر خاتم است. "بعثت پیامبر خاتم" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
آغاز نبوت
نخستین آیاتی که بر پیامبر اکرم(ص) نازل میشود، آیات اول سوره مبارکه علق است: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾.[۱] این، آغاز قرآن و آغاز وحی است؛ دیباچه وحی است.[۲] روز بعثت، روز توحید و روز انبعاث مردم جهان و رستاخیز انسانیت و روز عید فکر و عقل است. روز توحید است؛ زیرا اسلام ندای توحید است و عبادت و بردگی غیر خدا را الغا کرد. روز انبعاث و حشر و نشر است؛ زیرا روز برانگیخته شدن مردم از مقبرهها و مرقدها و آرامگاههای جهل و عادتهای سوء و پست است. روز عید فکر است؛ به این جهت که قرآن تحریککننده عقول و افکار است.[۳][۴]
موج اسلامی
اسلام در ابتدا بهصورت یک موج بسیار کوچک پدید آمد. آن روز حضرت محمد (ص) از کوه حرا به زیر آمد، در حالی که دنیای درونش دگرگون شده بود و با دریای غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهی لبریز شده بود و فریاد برآورد: "قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تُفْلِحُوا". روزهای اول پیام پیامبر، از خانهای که تنها سه تن: محمد (ص) و خدیجه (س) و علی (ع) را در بر میگرفت، تجاوز نمیکرد، ولی اندکی بعد به سایر خانههای مکه سرایت کرد. پس از حدود ده سال به خارج مکه، بهویژه مدینه کشیده شد، و در مدت کمی به سایر نقاط جزیرةالعرب امتداد یافت، و در کمتر از نیم قرن دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید. این موج، همانگونه که خاصیت موجهای زنده است، به موازات اینکه رو به گسترش نهاد، بر قوت و قدرت و عمق خویش افزود. به راستی حیرتآور است؛ مردی مکتب ندیده و درس نخوانده در سرزمینی که جز جهل، فساد، خودخواهی و خودپرستی اثری در آن نیست، به پاخیزد و نهضتی چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد کند؛[۵] ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾؛[۶] اما کفهای پوچ به بیرون پرتاب میشوند، ولی آنچه به مردم سود میرساند در زمین میماند.[۷]
دعوت در مکه
در سالهای اول بعثت رسول اکرم(ص)، پس از نزول آیه ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[۸] دو واقعه رخ داده است:
- انذار نزدیکان خیلی نزدیک: پیامبر اکرم (ص)، در جلسهای که تاریخ آن را به نام جلسه یوم الانذار ضبط کرده است، بزرگان بنیهاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروی و قبول دعوت من است. این سخن آنچنان سنگین و باور نکردنی آمد که جمعیت با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و جوابی نداده، متفرق شدند.[۹]
- دعوت از همه قریش: پیامبر از قبیله قریش بود و بنیهاشم تیرهای از قریش. ایشان بالای یکی از کوههای اطراف مکه رفتند و فریاد کردند: ایهاالناس، جمع شوید، میخواهم مطلب مهمی را با شما در میان بگذارم. تا حضرت این را اعلام کردند، عده بسیاری جمع شدند، بعد حضرت فرمود: اگر من سخنی شما بگویم، از من میپذیرید، باور میکنید؟ همه گفتند: ما از تو جز راستی نشنیدهایم. فرمود: اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاهی هست که تصمیم گرفتهاند شهر شما را غارت کرده، افرادتان را بکشند، باور میکنید؟ همه گفتند: البته باور میکنیم، ما از تو سخن خلاف نشنیدهایم. تا این اقرار را گرفت، فرمود: پس من شما را انذار میکنم که در مقابل شما عذاب بسیار شدید دردناکی هست، اما نه فقط در این دنیا. اگر همین راهی را که الان دارید میروید ادامه بدهید، در جلوی شما عذاب بسیار شدیدی است.
این جمله بسیار تکان دهنده بود. ابولهب فریاد زد: تو برای چنین حرفی ما را به اینجا آوردهای؟ و رفت.[۱۰] در زمانی که حضرت رسول (ص) در مکه بودند، قریش از تبلیغ ایشان ممانعت میکردند. رسول اکرم از فرصت ماههای حرام استفاده کرده، در میان قبایل میگشتند و مردم را دعوت میکردند. در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیامبر حرکت میکرد و هر چه پیامبر میفرمود، او میگفت: دروغ میگوید، به حرفش گوش نکنید![۱۱] رسول اکرم(ص)، بدون آنکه اهمیتی به پیشامدها بدهد، با سرسختی عجیبی، در مقابل قریش مقاومت کرد، و راه خویش را بهسوی هدفهایی که داشت طی کرد. از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بتپرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نکرد. بزرگان قریش به تنگ آمدند؛ مطلب را با ابوطالب در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا خود جلو برادرزادهاش را بگیرد، یا آنکه بگذارد قریش مستقیماً این کار را بکنند. ابوطالب با زبان نرم، قریش را ساکت کرد، تا کار بهتدریج بالا گرفت و برای قریشیان دیگر قابل تحمل نبود. در هر خانهای سخن از محمد (ص) بود. همه همپیمان شدند که باید این غائله کوتاه شود. رؤسای قریش دوباره نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزادهات را بگیری و نگرفتی؛ ما بهخاطر پیرمردی و احترام تو، پیش از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای اتمام حجت آمدهایم. اگر جلو برادرزادهات را نگیری، ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردی تو را نمیکنیم، و با تو و او، هر دو، وارد جنگ میشویم تا یک طرف از پا درآید. این تهدید صریح، ابوطالب را بسیار ناراحت کرد. او موضوع را با رسول اکرم در میان گذاشت. رسول اکرم (ص) فرمود: عموجان، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند، یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم. این جمله را گفت و اشکهایش ریخت، ابوطالب گفت: حالا که اینطور است، هرطور که خودت میدانی عمل کن، به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد.[۱۲][۱۳]
دو مصیبت
پیامبر اکرم(ص) در ده سال اول بعثتشان کمتر مورد آزار قریش قرار میگرفت؛ چرا که مدافع بزرگ پیامبر (ص) جناب ابوطالب، در قید حیات بود و او رئیس بنیهاشم و مورد احترام همه قریش بود. ابوطالب عموی رسول اکرم، و خدیجه (س) همسر مهربان آن حضرت، به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب، در فاصله کمی رسول اکرم(ص) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش در داخل خانه، یعنی خدیجه (س) را از دست داد. این زن واقعاً مصداق یار غمگسار بود و از نظر روحی با رسول خدا(ص) به قدری انطباق داشت که باید گفت در جهان نظیر نداشت. این زن بسیار فداکار و عاقل بود؛ مالش، جانش، هستیاش، خوشی، سعادت و همه چیز خود را به پای رسول اکرم ریخت. وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم گران تمام شد، دست قریش را در آزار رسول اکرم بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند. خاکآلود به خانه برگشت. دختر آن حضرت پیش دوید و سر و موی پدر را شستشو داد. رسول اکرم(ص) دید که دختر عزیزش اشک میریزد، فرمود: دخترکم، گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است.[۱۴]
سفر به طائف
رسول اکرم (ص) پس از وفات ابوطالب و خدیجه (س)، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف، به شهر طائف در جنوب مکه رهسپار شد. مردم آن شهر پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه میزیستند. ولی رسول اکرم کسی نبود که به خود یأس و نومیدی راه دهد. او برای هدایت یک انسان مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبهرو شود. او از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود. آنان نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه و کنار کسانی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و تعدادی اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند. رسول اکرم(ص) در میان سختیها، دشواریها و جراحتهای فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند تا زیر شاخههای درختان آن دمی استراحت کند. ثمره پایان این سفر، هدایت غلامی نصرانی به نام عداس بود.[۱۵][۱۶]
آزارهای دوران مکه
قریش به پیامبر اکرم(ص) تهمتهای مختلفی میزدند؛ تهمتهایی که خود آنها با هم سازگار نبود: یکی معلم بودن و دیگری مجنون بودن.[۱۷] معلم بودن یعنی کسی اینها را به او یاد میدهد. میگفتند هر چه هست کسی به او یاد میدهد. باید انسان خیلی عاقل و فهمیده باشد که از جایی تعلیم بگیرد، آن هم تعلیماتی که از حد خودش بالاتر باشد. بعد میگفتند اصلاً این دیوانه است. اگر دیوانه است دیگر با معلم بودن سازگار نیست. ولی اینها را با هم میگفتند. در مکه، کفار قریش، مسلمین را آزار میدادند؛ آزار روحی و آزار جسمی. آزارهای روحیشان شاید بدتر از آزارهای جسمی بود. مسلمین وقتی که میدیدند کفار قریش نسبت به پیامبر اکرم(ص) یا نسبت به آیات قرآن جسارت میکنند، ناراحت میشدند و مکرر میآمدند تا از رسول اکرم(ص) اجازه بگیرند که با آنها مقابله کنند. قرآن اینها را به آرامش فرا میخواند: ﴿قُل لِّلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُون أَيَّامَ اللَّهِ﴾؛[۱۸] به اینها بگو ببخشایند و بگذرند از این مردمی که به روزهای الهی امیدوار نیستند. به هر چه که از اینها میبینند اهمیت ندهند. دوران هنوز دوران غفران و گذشت بود. کسانی که میگویند اسلام همهاش جنگ بود، باید توجه داشته باشند که از بیستوسه سالی که دوره پیامبری پیامبر اکرم(ص) بود، تمام دوره سیزده ساله مکه دوره یغفروا بود؛ یعنی دورۀ گذشت.[۱۹][۲۰]
مهاجران حبشه
فشارها و سختگیریهای مکیان، نتوانست کسانی را که به اسلام گرویده بودند از اسلام برگرداند؛ بلکه حتی نتوانست از موج گرایش مردان و زنان به سوی اسلام نیز جلوگیری کند. روزافزونی گرایش مردم به اسلام و دلسرد نشدن مسلمانان از اسلام و اصرار و استقامت ایشان، قریش را خشمگینتر میکرد، و آنان روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین میافزودند. کار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر میکردند. رسول اکرم، برای اینکه چند صباحی دست قریش را از سر مسلمانان کوتاه کند، به مسلمانان پیشنهاد کرد به سوی حبشه مهاجرت کنند. بسیاری از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. چون فرمانروای حبشه مرد عادل و دادگستری بود، در آنجا راحت و آسوده زندگی میکردند و اعمال و فرایض مذهبی خویش را آزادانه انجام میدادند. قریش همین که از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند، از ترس اینکه مبادا در آنجا کانونی برای اسلام تشکیل شود، دو نفر را همراه هدایای بسیار برای نجاشی پادشاه حبشه و اطرافیان او فرستادند تا شاید آنان را بازگردانند. ریاست و زعامت مسلمانان در حبشه، با جعفر بن ابی طالب بود. او در حضور پادشاه حبشه و همه حاضران، از چگونگی بعثت و ایمان آوردن مسلمانان سخن گفت. او ضمن سخنان خود، با در نظر گرفتن وضع مجلس، که همه مسیحیمذهب بودند و خود پادشاه هم مسیحی بود، آیاتی از سوره مریم را که مربوط به حضرت مریم (س) و حضرت عیسی و حضرت یحیی و حضرت زکریا (ع) است، با طمأنینه و استحکام خواند. سخنان جعفر سبب شد نجاشی درخواست فرستادگان قریش و هدایای آنان را رد کند. نجاشی بعدها رسماً مسلمان شد و در سال نهم هجری از دنیا رفت. رسول اکرم از دور بر جنازهاش نماز خواند.[۲۱][۲۲]
زمینههای هجرت
پس از وفات ابوطالب و خدیجه (س)، سختگیری بر رسول اکرم(ص) به حد اعلا رسید و در این میان، خدا وسیله شگفتی فراهم کرد؛ جریان حیرتانگیزی که به هجرت رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه منتهی شد. مردم مدینه از دو قبیله اوس و خزرج بودند که همیشه با هم جنگ داشتند. یک تن از آنها به نام اسعد بن زراره برای اینکه از قریش استمداد کند، به مکه میآید و میهمان یکی از قریشیان میشود. کعبه از قدیم معبد بود و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم (ع) معمول بود، هنوز ادامه داشت. هرکس که میآمد، طوافی هم دور کعبه میکرد. این شخص وقتی خواست به زیارت کعبه برود و طواف بکند، میزبانش به او گفت: مواظب باش مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی به مسجدالحرام میآید و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بیاختیار میکند. سحری در سخنان او هست. اتفاقاً او هنگامی برای طواف میرود که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن میخواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که چیزی نشنود. هنگام طواف، چهره پیامبر او را جذب کرد. با خود فکر کرد عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کردهام! حرفهای او را میشنوم، اگر نادرست بود نمیپذیرم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. آیات قرآن را شنید و به پیامبر تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم (ص) شد. بعدها ملاقاتهای محرمانهای با حضرت رسول داشت تا اینکه عدهای از مردم مدینه به مکه آمدند و قرار شد در شب دوازدهم ذیالحجه در عقبه مِنی رسول اکرم (ص) را ببینند. در آن مکان پیامبر فرمود: من شما را دعوت میکنم به خدای یگانه و ... اگر حاضرید ایمان بیاورید، من به شهر شما خواهم آمد. آنها هم پذیرفتند و مسلمان شدند. حضرت رسول (ص) مصعب بن عمیر را به مدینه فرستادند. بهوسیله این مبلغ بزرگوار و جوان، عده فراوان دیگری مسلمان شدند و تقریباً جوّ مدینه مساعد شد. قریش روزبهروز بر سختگیری خود میافزودند. در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند. در دارالندوه تشکیل جلسه دادند. دارالندوه، یکی از اطاقهای اطراف مسجدالحرام و در حکم مجلس سنای مکه بود. در آنجا پیشنهادهایی مطرح شد: سلب آزادی از پیامبر، قتل، حبس و یا تبعید ایشان. به نقل شیعه و سنی، با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند، پیرمردی در این مجلس ظاهر شد و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جای تو نیست. گفت نه، من درباره همین موضوعی که قریش در اینجا بحث میکنند نظری دارم. در اخبار وارد شده است که او شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. در تاریخ، او به نام شیخ نجدی معروف است که پیشنهاد کرد پیامبر را بکشند ولی به این شکل که از هریک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنیهاشم هم یک نفر باشد، چون از بنیهاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند. به این ترتیب خونش را لوث کنند و اگر بنیهاشم ادعا کردند، میگوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه میدهیم. اگر دیه ده انسان را هم خواستند، میدهیم![۲۳]
هجرت به مدینه
در شبی که قریش میخواستند تصمیم محرمانه خود را اجرا کنند، وحی الهی بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و به او فرمود که از مکه بیرون برو.[۲۴] این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثان و مورخان است که علی (ع) آن شب با جامههای خواب پیامبر (ص) در بستر ایشان خوابید تا جان خویش را فدای حیات پیامبر کند. قبلاً على (ع) و هند بن ابی هاله، مخفیگاه پیامبر (ص) در غار ثور را در نظر گرفتند. چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانهای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برای ایشان بفرستند. شب، علی (ع) در بستر خوابید و پیامبر اکرم (ص) بیرون رفت. در بین راه حضرت به ابوبکر برخورد کردند و او را با خود بردند. غار ثور، در مسیر مدینه است. منزل پیامبر را تحت نظر گرفته بودند. نزدیک صبح به خانه یورش بردند، اما پیامبر (ص) در بستر نبود و علی (ع) از میان بستر برخاست. فریاد زدند: رفیقت کجاست؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید که از من میخواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش رفت. خیلی ناراحت شدند. گفتند: على را بهجای او بکشیم، یکی از آنها گفت: جوان است و محمد (ص) فریبش داده است. علی (ع) فرمود: به خدا قسم، اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل میشوند. از همهتان عاقلتر و فهمیدهترم. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد، نیست. عنکبوتی در ورودی غار تار تنیده و مرغی لانه ساخته است. گفتند: نه، اینجا نمیشود کسی آمده باشد. حضرت رسول (ص) و ابوبکر صدای آنها را میشنیدند و همین جا بود که ابوبکر مضطرب شده و قلبش به تپش افتاد و ترسید. آیه قرآن چنین میگوید: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾.[۲۵] مشرکان قریش از همان جا برگشتند و گفتند ما نفهمیدیم که چه شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند و اثری نیافتند. سه شبانهروز یا بیشتر پیامبر اکرم (ص) در همان غار به سر بردند. شبانگاهان هند بن ابی هاله، محرمانه آذوقه میبرد و برمیگشت. دو مرکب تهیه کردند و شبانه کنار غار بردند، و پیامبر راه مدینه را پیش گرفت. سرانجام پیامبر اکرم به مدینه وارد شدند و مسلمانان هم بهتدریج مهاجرت کردند و در مدینه برای نخستین بار یک مرکز مستقل اسلامی بهوجود آمد.[۲۶]
جنگهای پیامبر
حضرت رسول (ص) و اصحاب ایشان در تمام دوره اقامت در مکه، به شدت تحت شکنجه کفار قریش بودند. مسلمین همواره از پیامبراکرم (ص) اجازه میخواستند که از خود دفاع کنند و پیامبر اکرم (ص) اجازه نداد، تا اینکه به مدینه هجرت کردند. سال اول هم اجازه دفاع داده نشد. در سال دوم هجرت بود که برای اولین بار آیات جهاد نازل شد.
- بدر: جنگ بدر، اگرچه از نظر حجم، جنگ بسیار کوچکی است که سیصد و سیزده تن از یک طرف و هزار نفر از طرف دیگر بودند، ولی این جنگ مسیر تاریخ را عوض کرده است. جنگ بدر برای کفار، غیرقابل پیشبینی بود. اگرچه پیامبر اکرم (ص) این تعبیر را در یک جای دیگر فرموده ولی در اینجا هم صادق است؛ فرمود: مکه پارههای جگر خودش را بیرون فرستاده است، یعنی عزیزهای مکه بیرون آمدند. مکه به دو طبقه بردگان و زیردستان و طبقهای که ملأ قریش بودند تقسیم میشد که اینها در اعالی مکه بودند و آنها در ادانی مکه. جاهایشان هم با یکدیگر فرق میکرد. در جنگ بدر، عزیزان مکه و پارههای جگر آن بیرون آمده بودند با تجهیزاتی که باورشان نمیآمد که چنین سرنوشتی پیدا کنند. همه مورخان نوشتهاند که سیصدوسیزده نفری که در جنگ بدر شرکت کردند به قدر کافی زره نداشتند و حتی زرهشان خیلی کم بود. یعنی اگر جمعیت یکجا با همدیگر روبهرو میشدند اینها مجبور بودند که بیزره به جنگ بروند. ولی آنها که با هزار نفر آمده بودند، چنان مسلح و مجهز بودند که غیرقابل توصیف بود. به تعبیر قرآن، دماغشان دیگر دماغ نبود، خرطوم فیل بود و همین بود که پشت کفار قریش را شکست. ابوجهل، عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه و ولید بن عتبه در همین جنگ کشته شدند. خرطوم قریش در اینجا داغ زده شد. در بدر هفتاد نفر از سران قریش به دست مسلمین کشته شدند و بقیه فرار کردند. قرآن این را از نظر عوامل معنوی، حتی قبل از جنگ بدر مکرر خبر میدهد؛ مردمی که با پیامبرشان آنچنان رفتار کنند، چنین سرنوشتی خواهند داشت.[۲۷]
- خندق: در خندق، ده هزار مسلح از کفار قریش و قبایل همدست آنها مسلمانان را احاطه کردند. مسلمین در شرایط بسیار سختی قرار گرفتند و به حسب ظاهر دیگر راه امیدی برای آنها باقی نمانده بود. کار بهجایی میرسید که عمرو بن عبدود، خندقی را که مسلمین کنده بودند، شکافت و با صدای بلند مبارز میطلبید. احدی از مسلمین جرئت بیرون آمدن نداشت. علی (ع) از جا بلند شد و از رسول الله (ص) اجازه خواست، اما پیامبر اجازه نداد؛ چون میخواست اتمام حجت با همه اصحاب کامل شود. عمرو بن عبدود بارها مبارز طلبید و سرانجام با درخواست مکرر علی (ع)، پیامبر به او اجازه میدان داد و فرمود: امروز تمام اسلام با تمام کفر روبهرو شده است. اینجا است که علی (ع)، عمرو بن عبدود را از پا درمیآورد و اسلام را نجات میدهد؛ پس از مقاومت مسلمین، به امداد الهی محاصره شکسته میشود و جنگ به نفع مسلمانان پایان میپذیرد.[۲۸]
- احد: ماجرای احد، پایان غمانگیزی داشت. هفتاد تن از مسلمانان، از جمله جناب حمزه، عموی پیامبر در این جنگ، شهید شدند. مسلمین ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بیانضباطی گروهی که از طرف رسول خدا(ص) بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن قرار گرفتند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و عده کمی دور رسول اکرم(ص) باقی ماندند. آخر کار همان عده اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. بهخصوص شایعه اینکه رسول اکرم کشته شد، بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین شد، اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است، نیروی روحی خویش را بازیافتند.[۲۹]
- حدیبیه: رسول اکرم(ص) در سال ششم هجری برای زیارت مکه، از مدینه خارج شدند. ماه حرام بود و در ماه حرام نیز رسم جاهلیت بود که متعرض یکدیگر نمیشدند؛ قریش هم این رسم را درباره دیگران عمل میکردند. رسول اکرم(ص) به استناد این سنت، که بعد در خود اسلام هم محترم شد، با همراهی حدود ۱۲۰۰ یا ۱۴۰۰ نفر برای انجام عمل حج در مکه، روانه شدند.[۳۰] وقتی مسلمانان به نزدیک مکه رسیدند، در محل حدیبیه، کفار قریش مانع شدند و آماده جنگ گردیدند؛ مسلمانان اصرار داشتند که به زور وارد مکه میشویم، ولی رسول اکرم(ص) با اصرار مسلمین موافقت نکردند.[۳۱] وقتی که کار سخت شد و احتمال وقوع درگیری قوت گرفت، مسلمانان به جز یک نفر، همه در زیر درخت با پیامبر اکرم(ص) بیعت کردند. قرآن میفرماید: آنها که با تو بیعت کردند در واقع با خدا بیعت کردند. پیامبر اکرم در این بیعت دستشان را بالا میگرفتند و مسلمانان دستشان را پایین میگرفتند، همیشه دست آنها پایین بود و دست پیامبر بالا. در اینجا مقصود این است که آن دست خدا بود که روی دست شما بود،[۳۲] یعنی دست پیامبر، دست خدا است.[۳۳] در حدیبیه، قرارداد صلحی امضا شد که در ظاهر پیامبر امتیاز بسیاری به کفار داد؛ یعنی قرارداد طوری تنظیم شد که مسلمین اغلب ناراضی بودند و میگفتند این بیشتر به نفع کفار است تا به نفع ما. جزء اصول قرارداد این بود که پس از این اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و به مدینه فرار کرد، قریش حق دارند او را برگردانند، ولی اگر مسلمانی مرتد شد و به مکه فرار کرد، مسلمین حق ندارند او را پس بگیرند. این ماده مسلمانان را بسیار ناراحت کرد، ولی رسول الله(ص) فرمود: اگر کسی از ما مرتد شود و برود، ما دنبالش نمیرویم که به زور او را بیاوریم و اما از مسلمانانی که در آنجا هستند، میخواهیم که فعلاً تحمل کنند (چون براساس قرارداد، کفار قریش حق آزار آنها را نداشتند و آنها میتوانستند اعمال خود را آزادانه انجام دهند) و آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است. این سیاست بسیار مفید واقع شد. رسول اکرم(ص) از این آزادی برای ایجاد یک زمینه تبلیغی در مکه استفاده فراوان کرد.[۳۴] نتیجه این صلح، از همه جنگهای گذشته بیشتر شد؛ چون صلحی بود که درست و دقیق در جای خودش صورت گرفت. در فاصله دو سال صلح حدیبیه تا فتح مکه، عده بسیاری مسلمان شدند. مسلمانان آزادانه در مکه تبلیغ میکردند. اساساً رمقی از نظر روحی برای کفار باقی نمانده بود. دروغ بودن تبلیغات کفار معلوم شد، و این آرزو در دل توده مردم مکه پیدا شد که مسلمان شوند.[۳۵]
- فتح مکه: پیامبر اکرم (ص) مکه را بدون خونریزی فتح کرد. جز شلوغکاری مختصری که خالد بن ولید کرد و پیامبر اکرم(ص) هم از آن کار تبری جست، خواه ناخواه حتى همان دشمنان سرسخت، اسلام آوردند. گروهگروه مرد و زن اسلام میآوردند و با پیامبر بیعت میکردند. وقتی زنها برای بیعت با پیامبر آمدند، فرمود: من با زنان دست نمیدهم. یک ظرف آب بیاورید. دستشان را در آن ظرف آب زدند و درآوردند، بعد گفتند هرکس میخواهد با من بیعت کند دستش را در این ظرف آب بگذارد، این در حکم همان بیعت است.[۳۶][۳۷]
آخرین حج پیامبر
حجةالوداع، آخرین حج پیامبر اکرم(ص) است. ایشان صلای عام دادند و مردم را فراخواندند که به این حج بیایند. در مواقع مختلف، در عرفات، منا و مسجدالحرام، در خطابههای عمومی، کلیات اسلامی را در باب اصول و فروع بیان کردند، که مهمترین سخنان ایشان است. در بازگشت از این حج، در منطقه غدیر خم، ناگهان از همراهان میخواهند که بایستند و گرد آیند و میفرمایند: مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیزی از اسلام نگفتهام. و آنگاه پس از خطبهای نسبتاً مفصل میفرماید: آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟ همه گفتند: بلی یا رسول الله. حضرت فرمود: "مَنَ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ"؛[۳۸]
بعثت پیامبر در فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم
بعثت در لغت به معنای فرستادن و هم چنین به معنای متنبه و آگاه کردن نیز به کار میرود، مانند: بعثته من نوم فانبعث: او را از خواب بیدار کردم پس هوشیار شد و هم چنین یوم البعث به معنی روز قیامت نیز به کار میرود. (ر. ک. فراهیدی، العین، قم، هجرت، چاپ دوم، ۱۴۱۰ ه. ق.، ج ۲، ص ۱۱۲.) این لغت در معنای ارسال و فرستادن نیز به کار رفته، مانند: «﴿بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا﴾[۳۹] و نیز در معنی نشر و پراکندن کاربرد دارد: ﴿يَبْعَثُكُمْ فِيهِ﴾[۴۰]یعنی شما را پراکنده میکنیم؛ و به معنی زندهکردن هم به کار رفته: ﴿وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ﴾[۴۱] یعنی - احییناهم - این چنین زنده میکنیم شما را. باز در جایی ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا﴾[۴۲]) به معنای قرار دادن در روز قیامت که گفته شده: در اینجا «یبْعَثَک» معنای «یقیمک مقاما محمودا» به معنای ضمانت کردن است، و دلیل آن نیز شفاعت پیامبر برای امت خویش در قیامت است (رک. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین و مطلع البدرین، تهران، مرتضوی، ۱۳۲۱ ق، ج ۲، ص ۲۳۶.). در تعدادی از آیات قرآن هنگامی که خداوند اراده خود را از بعثت بیان میکند، میتوان مفهوم اصطلاحی بعثت را که فرستادن پیامبران برای هدایت است، به دست آورد[۴۳].
فلسفه بعثت
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ علق، آیات ۵-۱: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از علق آفرید. بخوان و پروردگار تو کریمترین کریمان است. همان کس که به وسیله قلم آنچه را که انسان نمیدانست به وی آموخت.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۸ ص ۲۴۲.
- ↑ یادداشتها، ج ۹، ص ۱۲۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۳۶.
- ↑ رعد، آیه ۱۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ شعرا، آیه ۲۱۴: و خویشان نزدیکت را هشدار ده.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۱۹۹ و ۲۰۰؛ مطهری، مرتضی، وحی و نبوت مجموعه آثار، ج ۲، ص ۱۶۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۱۹۹ و ۲۰۰.
- ↑ مطهری، مرتضی، امامت و رهبری مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۷۹.
- ↑ همطهری، مرتضی، داستان راستان، مجموعه آثار ج ۱۸، صص ۳۲۲ و ۳۲۳. به نقل از : سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۲۶۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، داستان راستان مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۳۳۱-۳۳۳. به نقل از: سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۴۱۹.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ ﴿ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ﴾. (دخان، آیه ۱۴).
- ↑ (جاثیه، آیه ۱۴).
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۱۱۸ و ۱۹۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، داستان راستان، مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۳۰۵-۳۰۹.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ قصص، آیه ۲۰.
- ↑ توبه، آیه ۴۰: اگر پیامبر را یاری نکنید قطعاً خدا او را یاری کرد هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند او را از مکه بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه که در غار ثور بودند، وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار که خدا با ما است.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۸، صص ۲۱۸، ۲۱۹ و ۲۷۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، حماسه حسسینی مجموعه آثار، ج ۱۷، ص ۱۸۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۳، صص ۲۸-۷۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵. ر.ک: فتح، آیه ۱۱ و ۱۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵.
- ↑ فتح، آیه ۱۰.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۲۰۴-۲۰۹.
- ↑ مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، مجموعه آثار ج ۵، ص ۲۵۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، مجموعه آثار ج ۵، صص ۲۵۵-۲۵۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید آنگاه برخی از آنان را خداوند راهنمایی کرد و بر برخی دیگر گمراهی سزاوار گشت پس، در زمین گردش کنید تا بنگرید سرانجام دروغانگاران چگونه بوده است» سوره نحل، آیه ۳۶.
- ↑ «و اوست که شبانگاه (در خواب) روان شما را میستاند و میداند که به هنگام روز چه به دست آوردهاید سپس در همین روز شما را (از خواب) برمیانگیزاند تا زمانی نامبرده سر آید؛ آنگاه بازگشتتان به سوی اوست و سپس شما را از آنچه انجام میدهید آگاه میسازد» سوره انعام، آیه ۶۰.
- ↑ «و بدینگونه ما آنان را (از خواب) برانگیختیم تا از هم باز پرسند؛ یکی از آنان گفت:» سوره کهف، آیه ۱۹.
- ↑ «و پارهای از شب را بدان (نماز شب) بیدار باش که (نمازی) افزون برای توست باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ستوده برانگیزد» سوره اسراء، آیه ۷۹.
- ↑ سعیدیانفر، محمد جعفر و ایازی، سید محمد علی، فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۲۳۱-۲۳۶.