امام
امام به معنای: پیشوا[۱]، پیشرو، و رهبر است[۲].
در این باره، تعدادی از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
واژهشناسی لغوی
- «امام» نیز به معنای «پیشوا»، «پیشرو»[۳]، «مقتدا»، «قیّم»، «مصلح»، «الگو»، «راه اصلی» و «راهنما» است[۴] کسی یا چیزی که مورد پیروی واقع میگردد، انسان باشد یا کتاب یا چیزی دیگر، به حق باشد یا بر باطل [۵] امام است [۶]ریشه این واژه «ا ـ م ـ م» و به معنای قصد[۷] یا قصد با توجه خاص و این معنا در همه مشتقات آن محفوظ است[۸].
- امام کسی است که همواره مقصود و هدف حرکت و تلاش دیگران قرار گیرد، گرچه با اختلاف موارد و قصدکنندگان و جهات و اعتبارات، گوناگون میشود؛ مانند: امام جمعه و جماعت، امام هدایت و امام ضلالت [۹]، بر این اساس دیگر معانی این واژه و مشتقات آن از لوازم معنای ریشه است[۱۰].
- امام، فرد یا چیزی است که به او اقتدا میشود. در کتابهای لغت برای امام مصادیقی برشمرده شده است که عبارت اند از: قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام(ص)، جانشین پیامبر(ص)، امام در نماز جماعت، فرمانده سپاه، راهنمای مسافران، ساربان و راهنمای شتران، چوب و ریسمان، تراز در ساختمان، راه پهن و آشکار، دانشمندی که از او پیروی میشود [۱۱][۱۲].
- واژه امام بر زن و مرد اطلاق میشود و جمع آن «ائمه» و «ایمّه» است[۱۳].
- اِمامَت، در لغت به معنای پیشوایی و رهبری و در اصطلاح به معنای مقامی که دارنده آن (= امام) ریاست امور دینی و سیاسی مسلمانان را برعهده دارد. درباره معنای امامت، حدود وظایف امام(ع) و چگونگی انتخاب او، عقاید مختلفی در میان مسلمانان وجود دارد[۱۴].
- با تأمّل در آنچه لغتشناسان در ریشهیابی کلمه «امام» و «امامت» ذکر کردهاند، میتوان به این نتیجه رسید که: اوّلاً: ریشههای متفاوت آنها، معنایی نزدیک به هم دارند و بیانگر یک واقعیتاند و آن، این که رهبریِ جامعه، در حقیقت، اصل و اساس جامعه است که مردم از او پیروی میکنند و در امور خود، به سراغ او میروند. ثانیاً: واژه «امام» و «امامت»، تنها برای انسان به کار نمیرود؛ بلکه هر چیزی که اساس و مبدأ حرکت چیز دیگری قرار گیرد چه انسان باشد و چه چیز دیگر، چه حق باشد و چه باطل امام محسوب میگردد[۱۵]
امام در اصطلاح
- امامت به معنای ریاست عمومی فردی خاص بر امور دین و دنیای مردم در دنیا بالاصاله یا به جانشینی از پیامبر(ص) است، زیرا امامت دارای شؤونی همچون رهبری سیاسی و زعامت اجتماعی و مرجعیت دینی و تبیین و تفسیر وحی و ولایت باطنی و معنوی است که از این جهت امام(ع) حجت خدا در زمان، ولیّ الله، انسان کاملِ حامل معنویت کلی انسانیت و قطب است [۱۶].
- به گفته بیشتر مفسران، امامت در قرآن با معنای لغوی آن هماهنگ است و امام(ع) کسی است که به او اقتدا کنند و او را الگو و سرمشق خود قرار دهند [۱۷]؛ خواه عادل و راه یافته باشد و خواه باطل و گمراه [۱۸][۱۹].
- مجموع تعریفهایی که متکلمان اسلامی برای امامت بیان کردهاند دو دسته است: تعریفهای عام که نبوت را نیز در برمیگیرد و تعریفهای خاصی که شامل نبوت نمیشود. عبارت: « الإمام الذی له الریاسة العامة فی الدین والدنیا جمیعاً» [۲۰] و عبارتهای دیگری همانند آن تعریفهای عام امامت میباشد[۲۱]. در این تعریفها به خلافت یا نیابت از پیامبر(ص) اشاره نشده است، بدین جهت، نبوت را نیز شامل میشود، ولی دسته دوم، تعریفهایی است که قید خلافت یا نیابت از پیامبر(ص) در آنها آمده است و بدین جهت شامل نبوت نمیشود. دو نمونه از این تعریفها به قرار ذیل است[۲۲].:
- «رهبری امت اسلامی» پس از پیامبر(ص) هم «خلافت» نامیده میشود و هم «امامت»؛ چنان که کسی که عهدهدار این مقام میشود هم «خلیفه» نام دارد و هم «امام». از آن جهت که مردم باید از او پیروی کنند و او پیشوای آنان است، امام(ع) نامیده میشود، و از آن جهت که رهبری او به عنوان جانشینی از پیامبر(ص) است، خلیفه نام دارد. بر این اساس، امام در شریعت اسلامی خلیفة الرسول است. در اینکه آیا میتوان او را خلیفة اللّه نیز نامید دو قول است، برخی آن را جایز دانسته و برخی دیگر آن را مجاز نشمردهاند[۲۳][۲۴].
- برخی از متکلمان قید بالأصالة فی دار التکلیف؛ رهبری اصالی در سرای تکلیف و عبارتهایی همانند آن را به تعریف امامت افزودهاند[۲۵] مقصود آنان این است که رهبری امام اگر چه نسبت به پیامبر(ص) نیابی است، ولی نسبت به کسانی که در سرای تکلیف هستند و از دنیا نرفتهاند اصالی است. بر این اساس تعریف امامت کسانی را که از طرف امام نیابت دارند، هر چند گستره رهبری آنان عمومیت داشته باشد، شامل نخواهد شد، زیرا رهبری آنان نیابی است، نه اصالی[۲۶].
امام در قرآن
- لفظ «امامت» در قرآن بهکار نرفته؛ ولی واژه «امام(ع)» به صورت مفرد و جمع در ۱۲ مورد استعمال شده است که برخی از آنها و نیز آیات متعدد دیگر به موضوع امامت ارتباط دارد. آیات مربوط گاهی به پیشوایی بر حق بالاصاله: ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۲۷]، ﴿﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۲۸] و گاهی به پیشوایی به حق به نحو جانشینی:﴿﴿ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾﴾ [۲۹] و گاهی به پیشوایی باطل: ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾﴾ [۳۰] و گاهی به مفهوم جامع میان پیشوایی بر حق و باطل:﴿﴿ يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾﴾ [۳۱] اشاره دارد[۳۲].
- در قرآن و احادیث اسلامی، کلمه «امام»، فی الجمله در معنای لغویِ آن به کار رفته است؛ یعنی هر چیزی که مورد پیروی واقع شود اعم از انسان و غیر انسان، مانند: ﴿﴿ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً﴾﴾ [۳۳] حق مانند: ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۳۴] و باطل مانند: ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ﴾﴾ [۳۵]؛ ولی غالبا این واژه به پیشوایان حق و کسانی که به بالاترین نقطه قلّه انسانیت صعود کردهاند، اطلاق میگردد و استعمال آن در معنای لغوی، اندک است و نیز استعمال آن در «امامان آتش»، به لحاظ نشان دادن نقطه نهاییِ انحطاط انسان، در مقابل نقطه اوج تکامل اوست. به هر حال، آیات و احادیثی که در این جا تحت عنوان «امامت» خواهند آمد، اختصاص به امامت امامان حق دارند[۳۶]
امامت در حدیث
- در روایات اهل بیت(ع) از امامت به عنوان خلافة اللّه و خلافة الرسول یاد شده است:« الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُول»[۳۷][۳۸].
- از احادیثی که در شأن نزول آیه إکمال دین ﴿﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾﴾[۳۹] روایت شده است نیز جایگاه بالای امامت به دست می آید. مطابق این روایات، آیه مزبور ناظر به واقعه غدیر خم است که پیامبر(ص) به فرمان خداوند، علی(ع) را به عنوان پیشوای امت اسلامی پس از خود معرفی کرد [۴۰] بر این اساس، امامت آموزهای اسلامی است که دین اسلام با آن به کمال مطلوب خود رسیده است؛ چنان که آیه تبلیغ﴿﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾﴾ [۴۱] نیز بیانگر این مطلب است، زیرا مطابق این آیه و با توجه به روایات شأن نزول آن، امامت علی(ع) از چنان جایگاهی برخوردار بوده است که اگر پیامبر(ص) آن را ابلاغ نمیکرد، گویی رسالت الهی خویش را ابلاغ نکرده است [۴۲][۴۳].
- مفاد آیه: ﴿﴿ يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾﴾ [۴۴] این است که روز قیامت هر گروه و جمعیتی با نام پیشوایشان مورد خطاب قرار میگیرند؛ چنان که در حدیثی که شیعه و اهل سنت از امام رضا(ع) روایت کردهاند، آمده است که روز قیامت هر گروهی را با نام کتاب آسمانی و سنت پیامبر و امام زمان آنها فرا میخوانند [۴۵] از آیه و حدیث یاد شده نیز میتوان به اهمیت مسئله امامت پیبرد[۴۶].
- امیرالمؤمنان(ع) فرموده است: امامان(ع)، رهبران و راهنمایان خداوند بر بندگان او هستند و کسی داخل بهشت نخواهد شد، مگر این که آنان را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند، و کسی داخل دوزخ نخواهد شد، مگر این که آنان را انکار کند و آنان نیز او را انکار نمایند[۴۷] ابن ابوالحدید این سخن امام(ع) را ناظر به آیه پیشین سوره اسراء دانسته و گفته است حدیث: « مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» نیز بیانگر همین مطلب است. بر این اساس، امامان(ع) در قیامت پیروان خود را میشناسند هر چند در دنیا آنان را ندیده باشند[۴۸][۴۹].
- در احادیث متعددی از امامان اهل بیت(ع) روایت شده که نماز، زکات، روزه، حج و ولایت ارکان اسلام به شمار میروند و در این میان ولایت از جایگاه برتری برخوردار است، زیرا کلید و راهنمای آنها میباشد [۵۰][۵۱].
جایگاه امامت
- مسئله امامت در تفکر اسلامی جایگاه بسیار بالایی دارد. قرآن کریم امامت را برتر از نبوت دانسته است، زیرا درباره ابراهیم خلیل(ع)، یادآور شده است که او پس از آن که دارای مقام نبوت بود، مورد آزمونهای ویژهای قرار گرفت و آن گاه مقام امامت به او اعطا گردید[۵۲][۵۳].
- در روایات اهل بیت(ع) بر این مطلب تصریح و تأکید شده است [۵۴][۵۵].
- اگر از منظر تاریخی نیز به امامت بنگریم جایگاه ویژه آن نزد مسلمانان آشکار میگردد. پس از پیامبر(ص) مهمترین و حساسترین مسئلهای که مورد بحث و گفت وگوی مسلمانان قرار گرفت، امامت بود. هیچ یک از آموزههای دینی، در هیچ زمانی مانند امامت مورد بحث و نزاع واقع نشده است [۵۶][۵۷].
- از دیدگاه شیعه امامت از اصول عقاید اسلامی است، ولی معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب اسلامی آن را از فروع دین میدانند. بر این اساس، شیعه برای امامت جایگاه برجستهتری در مقایسه با اهل سنت قائل است، ولی همانگونه که اشاره شد از دیدگاه اهل سنت نیز امامت مسئلهای مهم و برجسته است، زیرا از فروع دین بودن یک مسئله با مهم بودن آن منافات ندارد[۵۸].
امامت و خلافت
امامت؛ عهد الهی
امامت؛ عامل کمال دین
اهمیت امامت در قیامت
ضرورت وجود امام
دلایل وجوب امامت
- میتوان گفت وجوب امامت مورد اجماع مسلمانان است، زیرا دیدگاه مخالف در این باره شاذّ بوده و قابل اعتنا نیست، اما درباره این که وجوب امامت عقلی است یا نقلی، و واجب علی اللّه است یا واجب علی الناس، دیدگاهها مختلف است. شیعه امامیه امامت را واجب علی اللّه میداند؛ از نظر آنان امامت از مصادیق لطف الهی است و لطف بر خداوند واجب است [۵۹] یعنی مقتضای حکمت خداوند است. کسی آن را بر خدا واجب نکرده است، بلکه خداوند به مقتضای حکمت خود آن را بر خود واجب کرده است؛ چنان که خداوند هدایت را بر خود واجب میداند:﴿﴿ إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى﴾﴾ [۶۰]. گروهی از زیدیه و کیسانیه نیز درباره امامت طرفدار وجوب علی اللّه بودهاند [۶۱]. معتزله، اشاعره، ماتریدیه، اباضیه و گروهی از زیدیه امامت را واجب علی الناس دانستهاند. عدهای از معتزله وجوب امامت را عقلی و دیگران وجوب آن را نقلی شمردهاند [۶۲][۶۳].
- از هشام بن عمر فوطی و ابوبکر اصمّ دو تن از متکلمان معتزله به عنوان منکران وجوب امامت یاد شده است. البته مخالفت آن دو نیز مشروط است. هشام وجوب امامت را به حاکم بودن عدل در جامعه اسلامی مشروط کرده و ابوبکر اصم عکس آن را شرط وجوب امامت دانسته است[۶۴].
- از دو فرقه محکّمه و نجدات از فرقههای خوارج نیز به عنوان منکران وجوب امامت یاد شده است [۶۵][۶۶].
- یکی از دلایل وجوب امامت آیه اولی الأمر [۶۷] است، زیرا این آیه اطاعت از اولی الأمر را بر مؤمنان واجب کرده است، و وجوب اطاعت از اولی الأمر بدون تحقق آن امکان پذیر نیست، بر این اساس وجود امام واجب خواهد بود [۶۸]، دلیل دیگر بر وجوب امامت، حدیث من مات است، زیرا مطابق این حدیث هر کس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است: « مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[۶۹][۷۰].
- عدهای از متکلمان اسلامی حدیث مزبور را دلیل وجوب امامت دانستهاند، زیرا مطابق این حدیث، معرفت امام در هر زمانی یک تکلیف شرعی است، لازمه آن این است که هیچگاه زمان از امام خالی نباشد [۷۱][۷۲].
- عدهای از متکلمان، سیره مسلمانان را دلیل وجوب امامت شمردهاند، زیرا از سیره مسلمانان روشن میشود که آنان وجوب امامت را امری مسلم و تردید ناپذیر تلقی کردهاند. اختلاف آنان مربوط به مصداق امامت بوده است، نه اصل امامت [۷۳] ابوعلی و ابوهاشم جُبّایی و برخی دیگر به اجماع صحابه بر وجوب امامت استدلال کردهاند[۷۴][۷۵].
- برخی از متکلمان به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کردهاند، زیرا تحقق این امور که مطلوب شارع است، بدون امام امکان پذیر نیست [۷۶]. وجوب دفع ضررهای بزرگ از دیگر دلایل متکلمان بر وجوب امامت است، زیرا بدیهی است که اگر در جامعه رهبری دانا و توانا وجود داشته باشد زمینههای رشد و صلاح مردم فراهم خواهد بود و اگر وجود نداشته باشد، عکس آن رخ خواهد داد، و در نتیجه، از نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد میشود، و دفع چنین زیانهایی در شریعت واجب است. بنابراین، وجود امام واجب خواهد بود[۷۷][۷۸].
امامت و لطف
- استدلال پیشین، عقلی بوده و به قاعده لطف باز میگردد، که یکی از براهین مهم وجوب امامت از دیدگاه متکلمان امامیه است. آنان امامت را از مصادیق روشن قاعده لطف میدانند، از آنجا که لطف به مقتضای حکمت خداوند، واجب است، امامت نیز واجب خواهد بود. سید مرتضی در تبیین لطف بودن امامت گفته است: ما امامت را به دو شرط واجب میدانیم: یکی این که تکالیف عقلی وجود داشته باشد، و دیگری این که مکلّفان معصوم نباشند، دلیل وجوب امامت با توجه به دو شرط مزبور این است که هر عاقل آشنا با عرف و سیره عقلای بشر میداند که هرگاه در جامعهای رهبری با کفایت و تدبیر وجود داشته باشد که از ستمگری و پلیدی جلوگیری و از عدالت و ارزشهای انسانی دفاع کند، شرایط اجتماعی برای بسط فضایل و ارزشها فراهمتر خواهد بود و این، چیزی جز لطف نیست، زیرا لطف آن است که با توجه به آن، مکلفان به طاعت و فضیلت روی میآورند و از پلیدی و تباهی دوری میگزینند. بنابراین، امامت در حق مکلفان، لطف است[۷۹][۸۰].
- ابن میثم بحرانی برهان لطف امامت را با توجه به تکالیف شرعی تقریر کرده و گفته است: نصب امام لطفی است از خداوند در انجام دادن تکالیف شرعی و فعل لطف به مقتضای حکمت الهی واجب است، پس نصب امام از جانب خداوند واجب است [۸۱] عدهای از متکلمان شیعه، لطف امامت را مقتضای تکالیف الهی دانستهاند و از عقلی یا شرعی بودن تکلیف سخن نگفتهاند[۸۲][۸۳].
- به استدلال پیشین اشکال شده است که امامت در حق همه مکلفان لطف نیست، زیرا در میان انسانها کسانی یافت میشوند که اگر الزام و نظارت حکومتی در بین نباشد نیز به رعایت احکام الهی اقدام میکنند و چه بسا لزوم اطاعت از امام برای آنان گران باشد و همین امر موجب روی گردانی آنها از دین شود[۸۴][۸۵].
- اگر اشکال یاد شده، بر لطف بودن امامت وارد باشد، بر لطف بودن نبوت نیز وارد خواهد بود، چرا که اگر نبوت و امامت را با توجه به نوع بشر مطالعه کنیم. بدون شک از این جهت، نبوت و امامت برای نوع بشر لطف است و مخالفت افرادی اندک، آن هم به خاطر عوامل و انگیزههای شیطانی و نفسانی، ناقض قاعده مزبور نخواهد بود. نبوت وامامت برای چنین افرادی معیار امتحان الهی خواهد بود که خود یکی از قواعد شریعت است[۸۶].
- اشکال دیگر این که وجوب لطف در امامت، تعیینی نیست، بلکه تخییری است، زیرا میتوان عصمت مکلفان را به عنوان جایگزین لطف فرض کرد، که نقش هدایت گری آن نیز کاملتر از لطف امامت است [۸۷] پاسخ این است که موضوع بحث در لطف امامت مکلفان موجود است که از ویژگی عصمت برخوردار نیستند، فرض مکلفان معصوم، واقعیت را تغییر نمیدهد [۸۸][۸۹].
- گفته شده است: هرگاه موضوع لطف در باب امامت، مکلفان غیر معصوم باشد میتوان مکلفانی را فرض کرد که نه امام باشند و نه مأموم؛ چنان که شیعه به عصمت امیرمؤمنان(ع) و حضرت زهرا(س) و امامان(ع) دیگر قائل است. در این صورت در زمان علی(ع)، حضرت زهرا(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نه امام بودند و نه مأموم. واین مطلب بر خلاف اجماع امت اسلامیاست، زیرا هر مکلفی یا امام است و یا مأموم [۹۰][۹۱].
- پاسخ این است که وجه نیازمندی مکلفان به امام، منحصر در لطف بودن امام در انجام تکالیف الهی نیست، بلکه امامت فواید و آثار دیگری، مانند تعلیم معالم دینی و احکام شریعت و پیروی از او در مکارم اخلاق و سیر و سلوک معنوی دارد. فواید یاد شده در مورد مکلفان معصوم نیز متصور است [۹۲][۹۳].
- اشکال دیگر این که لطف امامت در مورد انجام تکالیف الهی منوط به حضور امام و اعمال ولایت و زعامت سیاسی و اجتماعی توسط اوست. این مطلب با اعتقاد شیعه به امامت امام غایب سازگاری ندارد[۹۴][۹۵].
- پاسخ این است که وجود امام به خودی خود لطف است و تصرف او لطف دیگری است و عدم تحقق این لطف ناشی از عدم آمادگی مکلفان است. توضیح این که لطف در باب امامت، در حقیقت از سه مرحله تشکیل میشود که هر یک به خودی خود لطف است[۹۶].
- آفریدن امام توسط خداوند و اعطای منصب امامت به او؛
- پذیرش منصب امامت توسط امام و آمادگی او برای عمل به مقتضای آن؛
- آمادگی مکلفان در یاری دادن امام و اطاعت از او.
- مراتب یاد شده بر یکدیگر ترتب دارند و تا مرتبه نخست محقق نشود، موضوع مرتبه دوم تحقق نخواهد یافت، بر این اساس، مرتبه سوم که مربوط به مکلفان است در گرو تحقق دو مرتبه پیشین است. بنابراین، وجود امام و نصب او به امامت از جانب خداوند واجب است، تا موضوع مرتبه سوم لطف امامت تحقق پذیرد. اما تحقق نیافتن لطف در مرتبه سوم ناشی از سوء تصمیم و عمل مکلفان است [۹۷] بحث گسترده درباره آثار و فواید وجودی امام غایب در مدخل جداگانه خواهد آمد[۹۸].
امامت و غایت خلقت
- بحث گسترده درباره فلسفه امامت در مدخل اغراض امامت انجام گرفته است. در این جا این مطلب را یادآور میشویم که در روایات از امامت، به عنوان فلسفه یا غایت خلقت تعبیر شده است؛ به گونهای که اگر لحظهای زمین از امام خالی باشد، بر اهلش خشم خواهد نمود و آنان را در کام خود فرو خواهد برد: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَت» [۹۹] از این روایت و نظایر آن به دست میآید که سرنوشت زندگی انسان و سایر جانداران در زمین به وجود امام بستگی دارد؛ یعنی از زمانی که در زمین حیات وجود داشته، امام نیز بوده است و تا هنگامی که زندگی جریان دارد، امام نیز وجود خواهد داشت. بر این اساس، امام در نظام خلقت نقش علیت دارد. علیت امام در نظام طبیعت و در سطحی فراتر در نظام خلقت، به دو گونه فاعلی و غایی امکان پذیر است؛ یعنی وجود امام در سلسله علل فاعلی و غایی جهان قرار دارد، هر چند علة العلل در هر دو سلسله خداوند متعال است. بدین جهت است که درباره امام عصر(ع) آمده است: «الَّذِي بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء» [۱۰۰][۱۰۱].
- صدرالمتألهین در شرح این گونه احادیث گفته است: خداوند سبحان موجودات را با تفاوت درجات و مراتبی که از نظر برتری و پست تری دارند آفرید. پایینترین مرتبه موجودات مواد عنصری زمین است که دورترین فاصله را از لطافت وجودی دارد، اما قابلیت تحول و تکامل وجودی را دارد. اراده حکیمانه خداوند اقتضا کرده است که این مواد عنصری، مسیر تکامل را طی کرده و به غایات وجودی خود "مرتبه بالاتر وجود" برسند. بر این اساس، در مسیر تکامل موجودات که از طریق علت غایی تحقق مییابد هر موجودی که مرتبه بالاتر دارد علت غایی موجود پایین تر است. بدین ترتیب، زمین را برای گیاه آفرید و گیاه را برای حیوان و حیوان را برای انسان، و از آنجا که در میان افراد انسان نیز مراتب کمال و نقص وجود دارد، کاملترین انسان را غایت وجود انسانهای دیگر قرار داد که در حقیقت غایت همه موجوداتی است که در مرتبه پایینتر از انسان قرار دارند. او همان انسان کامل است که در مرتبه امامت است، او جانشین خداوند در زمین است و چون وجود چیزی بدون غایت آن محال است، وجود جهان بدون وجود امام ناممکن خواهد بود[۱۰۲][۱۰۳].
صفات امام(ع)
- صفات امام یا شرایط امامت یکی از مهمترین مباحث امامت است. متکلمان اسلامی فهرستهای متفاوتی از صفات امامت ارائه کردهاند. یکی از فهرستهای نسبتاً جامع که بیانگر دیدگاه اهل سنت در این باره است توسط سعدالدین تفتازانی ارائه گردیده است، وی مکلف بودن "بلوغگ، عدالت، حریت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، صاحب رأی و کفایت بودن و قریشی بودن را به عنوان صفات امام یادآور شده است. آنگاه افزوده است: چهار شرط نخست مورد اتفاق است ولی صفات: اجتهاد، شجاعت و با کفایت بودن را اکثر متکلمان لازم دانستهاند، اما برخی از آنان آنها را لازم ندانسته و گفتهاند چون این صفات کمیاب است، شرط داشتن آنها موجب تکلیف مالایطاق یا لغویت خواهد بود. وصف قریشی بودن نیز مورد قبول اکثریت مذاهب اسلامی است، فقط خوارج و گروهی از معتزله با آن مخالفت کردهاند[۱۰۴][۱۰۵].
- در میان متکلمان شیعه، جامعترین فهرست صفات و شرایط امام توسط خواجه نصیرالدین طوسی در رساله امامت تنظیم و ارائه شده است. وی صفات هشت گانهای را به عنوان صفات لازم امام یادآور شده است که عبارتند از: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، شجاعت، افضلیت در صفات کمال، پیراسته بودن از عیوب نفرت آور جسمی، روحی و نَسَبی، مقرب ترین افراد بودن در پیشگاه خداوند و در استحقاق پاداشهای اخروی، توانایی برآوردن معجزه برای اثبات امامت خود در مواقع لزوم و یگانه بودن در منصب امامت [۱۰۶][۱۰۷].
- در این که امام باید مسلمان، عاقل، آزاد و مرد بوده و از بلوغ و رشد فکری برخوردار باشد تردید و اختلافی وجود ندارد و به طرح بحث کلامی درباره آنها نیازی نیست، ولی صفاتی که یا به دلیل اختلافی بودن یا به جهت اهمیت ویژهای که دارند، بیشتر مورد اهتمام و توجه متکلمان قرار گرفتهاند، عبارتند از: عصمت، افضلیت، علم، قریشی بودن، عدالت و پارسایی، کاردانی و کفایت در تدبیر امور. سه صفت نخست در مدخلهای مخصوص خود مطرح خواهد شد. در این جا دیدگاه متکلمان درباره صفات دیگر را بازگو میکنیم[۱۰۸].
قریشی بودن امام(ع)
- مقصود از قریشی بودن امام این است که نسب او به نضر بن کنانه بازگردد. اکثر معتزله، اشعریه و ماتریدیه قریشی بودن را از شرایط امام دانستهاند. آنان در این باره به حدیث: الأئمّة من قریش استدلال کردهاند [۱۰۹][۱۱۰].
- از نظر شیعه امامت به قریش اختصاص دارد، ولی شامل همه طوایف و قبایل قریش نمیشود، بلکه ویژه بنیهاشم است. دلیل آنان حدیث الأئمّة من قریش نیست، بلکه حدیث ثقلین و مانند آن است که امامت را مخصوص امیرمؤمنان و خاندان او از ذریه حضرت زهرا(س) میداند. به این جهت است که آنان به جای صفت قریشی بودن، صفت هاشمی بودن را ذکر کردهاند [۱۱۱] امیرمؤمنان(ع) در این باره فرموده است[۱۱۲]:
- امامان از قریش هستند و ریشه در بنیهاشم دارند و غیر بنیهاشم صلاحیت امامت را ندارند[۱۱۳][۱۱۴].
- خوارج و برخی از معتزله لزوم قریشی یا هاشمی بودن امام را رد کردهاند. آنان بر نظریه خود دو دلیل آوردهاند: یکی حدیثی از پیامبر(ص) که فرموده است:«أطیعوا ولو أمّر علیکم عبد حبشی أجدع»[۱۱۵][۱۱۶].
- دلیل دیگر این که از نظر عقل آنچه در امامت لازم است علم و بصیرت و دیگر کمالات عقلی و روحی است، ولی نسب و نژاد در آن نقشی ندارد [۱۱۷] در نقد دلیل اول گفته شده است: حدیث مزبور مربوط به امامت اصلی نیست، بلکه مربوط به حکام و فرماندهانی است که توسط امام اصلی برگزیده میشوند. در نقد دلیل دوم نیز گفته شده است: نَسَب در امامت بی تأثیر نیست، زیرا مردم از کسانی که از نَسب عالی و شریف برخوردارند، اطاعت و انقیاد بهتری دارند و در نتیجه دستورهای آنان کامل تر رعایت خواهد شد[۱۱۸][۱۱۹].
عدالت و پارسایی
- مذاهب کلامیدرباره این صفت اتفاق نظر ندارند. از نظر شیعه امامیه عدالت و پارسایی از شرایط لازم امامت است؛ زیرا اگر امام عادل نباشد یا تسلیم ظلم میشود که از رذایل اخلاقی و مخالف با عصمت است یا به دیگران ستم خواهد کرد که از گناهان کبیره و با عصمت مخالفت دارد [۱۲۰]. شیعه اسماعیلیه و زیدیه نیز عدالت و پارسایی را از صفات لازم امام دانستهاند [۱۲۱] معتزله نیز عدالت و پاکدامنی را از صفات امام شناختهاند [۱۲۲] از نظر اباضیه نیز عدالت از شرایط لازم امامت است[۱۲۳][۱۲۴].
- دیدگاه مشهور اشاعره نیز لزوم عدالت و پارسایی در باب امامت است [۱۲۵] حشویه و ظاهرگرایان اهل حدیث عدالت را در امامت شرط ندانستهاند. به اعتقاد آنان اگر فردی از طریق قهر و غلبه زمام امر حکومت را در دست گیرد هر چند جائر و ستمکار باشد امامتش اثبات خواهد گردید [۱۲۶] آنچه این سخن را تأیید میکند سخن احمد بن حنبل است که گفته است اطاعت از امام اگر چه تبهکار باشد؛ واجب است [۱۲۷][۱۲۸].
- از نظر اکثر اهل حدیث؛ امام با ارتکاب ظلم و فسق از مقام خود خلع نمیشود و قیام علیه او روا نیست؛ فقط باید او را موعظه کرد و از اطاعت وی در معاصی خداوند سرباز زد [۱۲۹][۱۳۰].
- با این که ماتریدیه در کلام؛ روشی عقلی دارند؛ ابوحفص ماتریدی در این مسئله با اهل حدیث و ظاهرگرایان همراه شده و گفته است: امام با ارتکاب ظلم و فسق از مقام خود عزل نمیشود[۱۳۱][۱۳۲].
- ابو جعفر طحاوی نیز همین دیدگاه را برگزیده است [۱۳۳]. طرفداران این عقیده به دو وجه استناد کردهاند: یکی عمل صحابه و تابعین که در زمان حکومتهای اموی زندگی میکردند و در برابر ستمگری و تبهکاری آنان روش مدارا و سکوت را برگزیده بودند و حتی برخی از آنان؛ مانند عبداللّه بن عمر از قیام علیه بنی امیه منع میکردند [۱۳۴] و دیگری احادیثی که بر اطاعت از فرمانروا دستور داده و از سرپیچی از فرمان او نهی کرده است [۱۳۵][۱۳۶].
- دو استدلال مزبور ناتمام است؛ زیرا در برابر احادیث یاد شده؛ احادیث دیگری روایت شده که از هرگونه همکاری با فرمانروای ستمگر نهی کرده است. ابن اثیر جزری به نقل از ترمذی و نسایی از پیامبر(ص) روایت کرده که فرمود: پس از من امیرانی رهبری شما را برعهده میگیرند؛ هر کس دروغگویی آنها را تصدیق کرده و ستمکاری آنان را تأیید کند؛ از من نخواهد بود [۱۳۷] در حدیث دیگری از پیامبر(ص) آمده است که در قیامت کسانی که ستمکاران را یاری کردهاند با آنها محشور خواهند شد [۱۳۸] امام حسین(ع) از پیامبر(ص) روایت کرده که فرمود: هر کس فرمانروای ستمکاری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده؛ عهد الهی را میشکند و بر خلاف سنت پیامبر(ص) عمل میکند و در میان مردم دست به تبهکاری و ستمگری میزند، با گفتار و کردار خود علیه او اقدام نکند؛ بر خداوند است که او را با آن فرمانروای ستمکار همنشین کند [۱۳۹][۱۴۰].
- از سوی دیگر؛ همه صحابه و تابعین در برابر ستمکاری و تبهکاری بنیامیه سکوت نکردند. روشنترین گواه این مطلب قیام امام حسین(ع) علیه یزید ستمکار و تبهکار است. عدهای از صحابه یا تابعین نیز که علیه یزید قیام نکردند بدان جهت نبود که مخالفت با حاکم ستمکار را روا نمیدانستند؛ بلکه یا به خاطر ترس بر جان و مال خود بود؛ و یا به این دلیل بود که گمان میکردند قیام علیه او نتیجهای نخواهد داشت [۱۴۱] ولی امام حسین(ع) بر آن بود که سکوت در برابر رفتار جائرانه و تبهکارانه یزید سبب نابودی اسلام خواهد شد؛ بدین جهت حاضر شد جان و مال و فرزندان و یاران فداکار خود را در راه دفاع از اسلام فدا نماید. امام حسین(ع) با قیام خود چند مطلب مهم را اثبات کرد: نامشروع بودن حکومت یزید؛ مشروع بودن قیام علیه حاکم ستمکار و تبهکار؛ احیای سنت امر به معروف و نهی از منکر؛ پایداری سیره و سنت پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع)[۱۴۲].
دانایی و کفایت
- پیشوای جامعه اسلامی باید از دو گونه معرفت برخوردار باشد: یکی شناخت معارف و احکام اسلامیو دیگری معرفت به مصالح و مفاسد امور و شئون مربوط به مدیریت جامعه؛ که از آن به عنوان کفایت در رهبری یاد میشود[۱۴۳].
- متکلمان اسلامیدر لزوم معرفت و کفایت در امامت اختلافی ندارند؛ ولی در گستره و چگونگی آن؛ دیدگاههای متفاوتی اظهار کردهاند. شیعه امامیه علم و کفایت در امامت را در عالیترین سطح لازم دانسته است [۱۴۴][۱۴۵].
- معتزله علم به احکام شریعت را از صفات لازم امام دانستهاند. البته؛ آنان علم بالفعل به همه احکام را شرط ندانسته و گفتهاند تحصیل علم از طریق اجتهاد نیز کافی است؛ و اگر از این طریق نیز نتواند احکام شریعت را به دست آورد میتواند به مجتهدان رجوع کند و مطابق رأی آنان حکم نماید [۱۴۶][۱۴۷].
- متکلمان اشعری؛ علم به احکام شریعت و داشتن بصیرت و کفایت لازم در مدیریت را از شرایط امام دانستهاند. مقصود آنان از علم به شریعت؛ علم حاصل از طریق اجتهاد است [۱۴۸] از سخن مؤلف و شارح مواقف به دست میآید که شرط علم اجتهادی برای امام؛ رأی اکثریت اشاعره است؛ ولی برخی از آنان آن را شرط ندانسته اند [۱۴۹] چنان که از گفتار مولوی محمد عبدالعزیز فرهاری به دست میآید که متکلمان ماتریدیه نیز در این باره همین دیدگاه را داشتهاند. اکثر آنان معتقدند امام باید در اصول و فروع دین مجتهد باشد؛ ولی برخی از آنان اجتهاد را شرط ندانستهاند؛ با این همه قول دوم را ترجیح داده است[۱۵۰][۱۵۱].
- عالمان زیدیه نیز علم به شریعت را یکی از شرایط لازم برای امام دانستهاند؛ برخی از آنان؛ علاوه بر شرط عالم بودن به احکام شریعت؛ اعلم بودن امام را نیز شرط کرده اند [۱۵۲] با توجه به این که اسماعیلیه عصمت را از شرایط امام دانستهاند و از طرفی مهمترین فلسفه امامت را تعلیم معارف الهی توسط امام به دیگر مکلفان شناختهاند؛ دیدگاه آنان درباره لزوم شرط علم برای امام روشن خواهد بود؛ اما روشنترین و کاملترین دیدگاه در این باره چنان که اشاره شد دیدگاه شیعه امامیه است که امام باید به همه معارف و احکام اسلامی علم بالفعل و خطا ناپذیر داشته باشد؛ زیرا بدون داشتن چنین علمی؛ غرض از امامت که حفظ و تبیین احکام شریعت است به صورت کامل به دست نخواهد آمد[۱۵۳].
راه تعیین امام
- یکی از مباحث کلی امامت، بحث درباره راه تعیین امام است. این بحث بر این پایه استوار است که داشتن صلاحیت برای امامت برای تحقق و تعین یافتن امامت در فردی خاص کافی نیست، بلکه تحقق و تعیین امامت در او نیازمند عامل دیگری است که متکلمان آن را راه ثبوت امامت یا راه تعیین امام نامیدهاند [۱۵۴] در این که تعیین امامت در فردی خاص با نص شرعی ثابت میشود، اختلافی وجود ندارد، ولی در این که آیا نص در امامت وجود دارد یا نه، دیدگاهها متفاوت است. مذاهب شیعی در وجود نص درباره علی بن ابی طالب(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) اتفاق نظر دارند؛ چنان که شیعه امامیه معتقد است بر دیگر امامان اهل بیت(ع) که همگی از نسل امام حسین(ع) میباشند نیز نص وجود دارد، اما شیعیان زیدی بر دیگر امامان(ع) مورد قبول خود معتقد به نص نیستند، آنان معتقدند امامت به فرزندان فاطمه زهرا(س) اختصاص دارد. هر یک از آنان که شجاع، عالم و زاهد باشد شایستگی امامت را دارد، ولی تعیین امامت در فردی خاص در گرو آن است که علیه ظالمان قیام کند و مردم را به امامت خود دعوت نماید [۱۵۵][۱۵۶].
- کیسانیه فرقهای از شیعه که پس از امام حسین(ع) به امامت محمد بن حنفیه، فرزند دیگر علی(ع) معتقد شدند و چون رهبر آنان، مختار بن ابی عبیده ثقفی در آغاز کیسان نامیده میشد، به کیسانیه شهرت یافتند راه تعیین امام را نص دانسته و معتقدند نص در امامت پس از سه امام نخست حضرت علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در مورد محمد حنفیه وارد شده است. آنان بر این عقیده، دلایلی آورده اند که شیخ مفید آنها را نقد کرده است [۱۵۷][۱۵۸].
- گروهی از محدثان و ظاهرگرایان اهل سنت نیز به وجود نص در امامت عقیده داشتهاند. به اعتقاد آنان پیامبر(ص) ابوبکر بن ابوقحافه را به عنوان جانشن خود تعیین کرده است. از آنجا که رهبر آنان بکر بن اخت عبدالواحد بود، به بکریه شهرت یافتند. وی که معاصر واصل بن عطا، مؤسس مذهب معتزله بوده، علاوه بر این عقیده، عقاید شاذ دیگری نیز اظهار کرده است [۱۵۹] ذهبی، رجالی معروف اهل سنت از ابن حبّان نقل کرده که او را دجّال و جعل کننده حدیث معرفی کرده است [۱۶۰][۱۶۱].
- سید مرتضی عقیده آنان را درباره امامت نقد کرده است [۱۶۲] فرقهای به نام عباسیه یا راوندیه بر این عقیده بودند که طریق تعیین امام نص و وراثت است و این دو در مورد عباس فرزند عبدالمطلب تحقق یافته است، بدین جهت، وی را جانشین پیامبر میدانستند. رهبر این گروه عبداللّه راوندی نام داشت، از این رو راوندیه نامیده شدهاند. محققان، این فرقه را ساخته زمامداران عباسی دانستهاند [۱۶۳][۱۶۴].
- معتزله، اشعریه، ماتریدیه، صالحیه و بتریه از زیدیه و فرقه های خوارج، وجود نص در امامت را انکار کرده و طریق تعیین امام را بیعت و انتخاب دانستهاند. آنان درباره تعداد لازم بیعت کنندگان اختلاف نظر دارند. اشاعره بیعت یک یا دو نفر را نیز کافی دانستهاند. آنان در این باره به بیعت عمر با ابوبکر و عبدالرحمان بن عوف با عثمان استدلال کردهاند [۱۶۵] ولی معتزله تعداد لازم بیعت کنندگان را شش نفر دانستهاند که هرگاه یکی از آنان با کسی که شایستگی امامت را دارد بیعت کند و دیگران نیز با او موافقت نمایند امامت او ثابت میشود. آنان در این باره به شورای شش نفره ای که از طرف عمر انتخاب شده بودند تا درباره امام پس از او تصمیم بگیرند استدلال کردهاند. از آنجا که در جریان شورای مزبور در نهایت عبدالرحمان بن عوف با عثمان بیعت کرد و دیگران نیز با او موافقت کردند، ابوهاشم جبایی گفته است هرگاه یک نفر با کسی که اهلیت امامت را دارد بیعت کند و چهار نفر دیگر با او موافقت نمایند، امامت او ثابت میشود[۱۶۶] این دیدگاهها چنان که روشن است مستندی از کتاب و سنت یا عقل قطعی یا سیره عقلایی ندارد، و صرفاً برای توجیه آنچه در عصر صحابه در ارتباط با مسئله امامت و خلافت رخ داده است، مطرح شده است. بدیهی است تا اعتبار این طریق برای تعیین امامت اثبات نشود نمیتوان درستی خلافت ابوبکر وعثمان را از طریق بیعت به گروهی از صحابه اثبات کرده و اثبات اعتبار آن به عمل صحابه استدلال دوری و باطل است، گذشته از این، با توجه به نصوص کتاب و سنت که بر امامت علی(ع) پس از پیامبر(ص) دلالت میکند، چنین استدلالهایی از قبیل اجتهاد در مقابل نص و بیاساس است[۱۶۷].
- شیعه امامیه چنان که اشاره شد معتقد است یگانه راه معتبر برای تعیین امام، نص است، زیرا به اعتقاد آنان در امام شرایطی چون عصمت و افضلیت معتبر است که راه فهم آنها منحصر در نص است. البته، معجزه نیز نقش نص را ایفا میکند و به عبارت دیگر نص فعلی است، زیرا اعطای معجزه به کسی که مدعی امامت است تأیید عملی اوست؛ چنان که نص تأیید قولی او میباشد [۱۶۸] سیره پیامبر(ص) نیز اقتضا میکند که پیشوای مسلمانان پس از خود را تعیین کرده باشد، زیرا پیامبر(ص) نسبت به سرنوشت اسلام و مسلمانان بسیار حساس و نگران بود، او برای سعادتمندی آنان از بیان ساده ترین مسائل دریغ نمیورزیدند، چگونه ممکن است درباره جانشین خود که مهم ترین تأثیر را در سرنوشت مسلمانان داشت هیچ گونه اقدامی نکرده و فرد یا افراد شایستهای را برای این مهم تعیین نکرده باشد [۱۶۹][۱۷۰].
- در نقد استدلال یاد شده گفته شده است اولاً، مطلب مزبور صرف استبعاد است و در مباحث علمی، استبعاد اعتباری ندارد و ثانیاً، واگذار کردن مسئله امامت به انتخاب نخبگان جامعه و اجتهاد خردمندان نوعی تعیین جانشین است؛ همان گونه که بسیاری از فروع دین به اجتهاد صاحب نظران واگذار شده است [۱۷۱].
- نقد مزبور نادرست است، زیرا استدلال یاد شده صرف استبعاد نیست، بلکه مبتنی بر قیاس اولویت است که از اعتبار منطقی بالایی برخوردار است. مانند استدلال بر حرمت زدن پدر و مادر به حرمت گفتن اُف به آنان. مقتضای این قاعده بدیهی عقلی این است که پیامبر(ص) که نسبت به مسائل ساده زندگی مسلمانان بی تفاوت نبود و آنان را در آن زمینه راهنمایی میکرد، در مسند مهم رهبری مسلمانان پس از خود، بیتفاوت نبوده و حتماً جانشین خود را تعیین کرده است. قیاس انتخاب امام توسط نخبگان به استنباط احکام دینی توسط مجتهدان، مع الفارق است. استنباط احکام دینی توسط مجتهدان آن گاه پذیرفته است که به کتاب و سنت یا احکام قطعی عقل بازگردد، اما اجتهاد بر اساس مستندات ظنّی چون قیاس و استحسان که حجیت شرعی ندارند، پذیرفته نخواهد بود و چون منابع استنباط احکام در حد لازم در کتاب و سنت نبوی وجود ندارد چنان که مؤلف غایة المرام به آن تصریح کرده است [۱۷۲] بدون شک پیامبر(ص) تمام احکام شرعی را به جانشین خود سپرده است، تا در شرایط مناسب به مردم بیاموزد. بر این اساس، تمامیت اجتهاد در احکام شریعت وابسته به امامت معصوم است[۱۷۳].
امامت عام
- امامت در قرآن عام است و به امامت حق و پیشوایی باطل تقسیم میشود. امامت حق نیز بر دوگونه است: امامت بالاصاله که برای پیامبران جعل میشود و امامت بالاستخلاف که در آن از امامت جانشینان انبیا "امامان(ع)" سخن به میان میآید.
- مهمترین ویژگی امامت باطل دعوت به سوی آتش است: ﴿﴿ وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ﴾﴾ [۱۷۴] مراد از فرا خواندن به آتش دعوت به معصیت و کفر و افعالی است که استحقاق عذاب جهنم و آتش را در پی دارد[۱۷۵]، ازاینرو از امامان(ع) باطل به «ائمه(ع) کفر» یاد شده است:﴿﴿ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾﴾ [۱۷۶] ویژگی دیگر امامان(ع) باطل پیمانشکنی و طعن در دین و ازاینرو پیکار با آنها لازم است: ﴿﴿ وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾﴾ [۱۷۷]، افزون بر این امامان(ع) باطل پس از مرگشان در دنیا به لعنت الهی گرفتار میشوند و در قیامت کسی آنان را یاری نمیکند و در آنجا از زشت چهرگان خواهند بود: ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنصَرُونَ وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ﴾﴾ [۱۷۸] از برخی روایات تفسیری ذیل این آیه استفاده میشود که آنها امر و حکم مردم را بر امر و حکم خدا ترجیح میدهند و برخلاف کتاب خدا براساس هواهای نفسانی و تمایلات مردم عمل میکنند [۱۷۹] گفتنی است که در روز قیامت که صفوف از هم جدا میشود هر گروهی در پی امامشان حرکت میکنند:﴿﴿ يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾﴾ [۱۸۰] آنان که رهبری امامان(ع) حق و عادل را پذیرفتهاند همراه آنان خواهند بود و آنان که پیشوایان گمراهی و باطل را برگزیدهاند همراه آنها خواهند بود [۱۸۱] البته در نظری دیگر، براساس روایاتی مقصود از امام(ع) در این آیه، امام(ع) حق است [۱۸۲][۱۸۳].
- بر اساس آیات قرآن، امامت بر حق باشد یا باطل به جعل الهی است: ﴿﴿ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾﴾ [۱۸۴]، ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۱۸۵]، ﴿﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۱۸۶]، ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾﴾ [۱۸۷] جعل امامت حکایت از آن دارد که امامت صرف نظر از حق یا باطل بودن آن، ویژگی خاص و نادری است که تنها در برخی افراد وجود دارد، بهگونهای که میتوانند توجه دیگران را جلب کنند تا به آنان اقتدا کنند[۱۸۸].
- جعل امامت برای امامان حق، بالذات و برای امامان باطل، بالعرض است؛ یعنی از آن رو که نظام احسن عالم بدون امامت و رهبری از سوی صالحان و فاسدان تحققپذیر نیست و باید نور و ظلمت، هدایت و ضلالت، ایمان و کفر و تقوا و فجور در کنار هم باشد تا هر کدام به سهم خود زیبایی مطلق عالم را تأمین کند، خداوند هر دو گونه رهبری را جعل فرموده است؛ ولی هیچ گاه این بدان معنا نیست که در همان سطحی که امامت حق بالاصاله به خداوند نسبت داده میشود، امامت باطل نیز بالاصاله به او منسوب باشد، زیرا خداوند اولا و بالذات هادی است؛ نه مُضلّ، و اهل رحمت و مغفرت است؛ نه انتقام و عذاب و چنانچه از اضلال و انتقام و عذاب سخن به میان میآید برای آن است که هدایت بدون ضلالت معنا ندارد، چنان که رحمت و مغفرت بدون انتقام و عذاب تصور ندارد. درباره امامت نیز خداوند اولا و بالذات، امامت حق را برای امامان صالح آن هم با توجه به کمالات و فضایلی که لازمه امامت آنان است جعل کرده، و در کنار آن ثانیاً و بالعرض امامت باطل را برای امامان(ع) فاسد و آن هم با توجه به رذایل آنان جعل فرموده است. البته این جعل فقط تکوینی است؛ نه تشریعی، بر خلاف جعل امامت حق که هم تکوینی است و هم تشریعی، با این همه مفسران در تفسیر جعل امامت باطل، نظرات گوناگونی ارائه کردهاند[۱۸۹].
- برخی گفتهاند: جعل به معنای خذلان است؛ یعنی خدای متعال پس از ارسال پیامبرانی برای هدایت آنان و در پی آنکه گروهی دعوت پیامبران را انکار کردند و راه کفر و گمراهی را در پیش گرفتند، به عنوان مجازات، آنان را مقتدای اهل آتش قرار داده است؛ نه اینکه جعل امامت برای آنها ابتدایی باشد [۱۹۰] برخی دیگر گفتهاند: آیه در مقام گزارش حال آنان در قیامت است، بدین معنا که آنها سردسته دوزخیاناند و هنگامی که گروهی از دوزخیان به سوی آتش میروند، آنها پیشاپیش اصحاب آتش درحرکتاند، چنانکه در دنیا نیز پیشوایان گمراهی بودند [۱۹۱] برخی نیز جعل امامت را به معنای تسمیه و نامگذاری آنان به امام(ع) تأویل کردهاند [۱۹۲]؛ اما آیه بعد با آن سازگاری ندارد [۱۹۳]، زیرا براساس آن آیه، به سبب پیروی دیگران از آنان در کفر و تبهکاری، در این جهان از پی آنها لعنت فرستاده میشود[۱۹۴].
امامت حق بالاصاله
- امامت حق بالاصاله در برگیرنده امامت کسانی است که خدای متعال مستقیماً امامت را برای آنان جعل کرده است؛ مانند امامت برخی پیامبران الهی که با توجه به تفاوت درجات، از مراتب متفاوت امامت برخوردار بودهاند؛ چون حضرت ابراهیم(ع): ﴿﴿ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾﴾ [۱۹۵] حضرت یعقوب(ع) و حضرت اسحاق(ع): ﴿﴿ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلا جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۱۹۶]، [[حضرت یوسف(ع): ﴿﴿ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا﴾﴾ [۱۹۷]، حضرت لوط(ع): ﴿﴿ وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا﴾﴾ [۱۹۸]، حضرت موسی(ع): ﴿﴿ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا﴾﴾ [۱۹۹]، حضرت داود(ع) و حضرت سلیمان(ع): ﴿﴿ وَكُلا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا﴾﴾ [۲۰۰] و حضرت محمد(ص): ﴿﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾﴾ [۲۰۱]، ﴿﴿ النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾﴾ [۲۰۲] سرّ بهرهمندی برخی از انبیای الهی از مقام امامت این است که امام(ع) افزون بر مقتدا و الگو بودن در گفتار و رفتار، عهدهدار امور سیاسی و اجتماعی امت است، حدود را اجرا و امیران را عزل و نصب و از امت دفاع و جانیان را تأدیب میکند، ازاین رو ممکن است کسی پیامبر(ص) باشد؛ ولی عهدهدار امور سیاسی و اجتماعی امت نباشد[۲۰۳][۲۰۴].
- در بیان دلایل انفکاک نبوت از امامت وجوهی گفتهاند؛ از جمله آنکه به دلالت برخی آیات، نبوّت غیر از مَلِک بودن و رهبری است: ﴿﴿ وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُواْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ﴾﴾ [۲۰۵] با توجه به اینکه مَلِک در آیه به معنای تدبیر کننده جامعه است که انسانها را به کمال شایسته خود میرساند و موانع دستیابی به کمال را از مسیر آنان دفع میکند [۲۰۶] و بنی اسرائیل به صورت اعتراض به پیامبرشان اشموئیل گفتهاند: « ما از طالوت به مُلک شایستهتریم»، در حالی که اگر مقام نبوت با رهبری یکی بود میبایست گفته میشد تو به مُلک و سلطنت شایستهتری، چون تو پیامبری، و اشموئیل در پاسخ اعتراض آنان گفت: اولاً خدا او را برگزیده است و ثانیاً او بر اثر برخورداری از علم و توان جسمانی که لازمه امامت و رهبری است برگزیده شده است [۲۰۷][۲۰۸].
- دلیل دیگر آنکه خدای متعال خطاب به حضرت ابراهیم(ع) پس از دریافت مقام نبوت و در پایان عمر فرمود: ﴿﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾﴾ [۲۰۹] نیز زمانی این مقام به آن حضرت داده شد که وی دارای ذرّیه و فرزندان بوده و امتحاناتی را پشت سر گذاشته است[۲۱۰] با توجه به انفکاک امامت از نبوت قول کسانی که امامت در آیه را به نبوت معنا کردهاند صحیح نیست [۲۱۱][۲۱۲].
- برخی در ذیل آیه مذکور امام(ع) را نبی(ص) معنا کردهاند؛ اما در جای دیگر، در برابر کسانی که امام(ع) را نبی(ص) معنا کردهاند ترجیح دادهاند که امام(ع) در معنای خودش بهکار گرفته شود[۲۱۳][۲۱۴].
- دلیل دیگر آنکه حضرت موسی(ع) هارون را خلیفه خود قرار داد، در حالی که او پیامبر(ص) بود؛ ولی مقام امامت نداشت و با استخلاف موسی به این سمت منصوب گردید: ﴿﴿ وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ﴾﴾ [۲۱۵][۲۱۶][۲۱۷].
- برخی مفسران در فرق بین امام(ع) و نبی(ص) گفتهاند: گرچه پیامبر(ص) و امام(ع) هر دو هدایتگرند، هدایت پیامبر(ص) فقط «راهنمایی» و به معنای نشان دادن راه است؛ اما هدایت امامان «راهبری» به معنای رساندن به مقصود است[۲۱۸] با این همه گفتنی است که در رویکرد مطالب پیشگفته بین امامت و مُلک خلط شده و گویا گمان شده امام(ع) و مَلِک یکی است، از این رو از آیاتی که به مُلک مربوط میشود در بیان امامت استفاده شده است؛ ولی واقع امر اینگونه نیست، زیرا امامت ریاست عامه در امر دین و دنیاست؛ ولی مُلک منصبی اجرایی در امر حکومت است که گاهی امام(ع) خود آن را بر عهده میگیرد؛ مانند حضرت ابراهیم(ع)، پیامبر اکرم(ص) و امام علی بن ابیطالب(ع) و گاهی به اذن خدا و با توجه به ملاکهای خاص، دیگری را به جای خود منصوب میکند؛ مانند نصب طالوت[۲۱۹].
امامت حق بالاستخلاف
- پیامبران چون از جهت عمر و امکانات محدودند برای محقق ساختن اهداف خود به امر الهی جانشین خود را به مردم معرفی و مردم را به اطاعت از آنان سفارش میکنند، بر این اساس اگر پیامبر(ص) خلیفه و امام(ع) معرفی نکند رسالتش را به انجام نرسانده است: ﴿﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾﴾ [۲۲۰] از این آیه برمیآید موضوع مهمی که تبلیغ آن بر عهده پیامبر(ص) گذاشتهشده همسنگ نبوت است، بهگونهای که اگر ابلاغ نشود رسالت پیامبر(ص) ناتمام میماند. از سوی دیگر تبلیغ آن امر مهم و حساس ممکن است خطراتی برای پیامبر(ص) در پی داشته باشد، ازاینرو خدا به او وعده حفاظت میدهد و این موضوع مهم جز ابلاغ خلافت و جانشینی نبوده است [۲۲۱] افزون بر آنچه گذشت مسئله خلافت به قدری اهمیت دارد که با تحقق آن، کافران و دشمنان از تعرض به دین مأیوس میشوند و دین با آن کامل و نعمت با آن تمام و اسلام دین مرضیّ خدا خواهد شد: ﴿﴿ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِينًا ﴾﴾ [۲۲۲][۲۲۳].
ضرورت و استمرار وجود امام حق
- وجود امام(ع) در هر عصر و زمان و در هر جامعهای برای هدایت انسانها به سوی کمال و برقراری نظم در جامعه ضرورت دارد[۲۲۴]: ﴿﴿ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾﴾ [۲۲۵] روایات تفسیری این آیه نیز این حقیقت را تأیید میکند که امامی زنده تا روز قیامت در میان انسانها حضور دارد[۲۲۶]؛ همچنین براساس روایاتی درباره سوره قدر، در شب قدر هر سال تا روز قیامت، فرشتگان بر امام(ع) آن زمان نازل میشوند و این سوره دلیل روشنی بر وجود امام(ع) در همه زمانهاست [۲۲۷][۲۲۸].
- برخی از آیه ۱۱۹ سوره توبه که به مؤمنان فرمان همراهی با صادقان میدهد:﴿﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ﴾﴾ [۲۲۹] استفاده کردهاند که باید در هر عصری صادقانی باشند که مردم برای پیمودن راه پرهیزکاری لازم است با آنان باشند [۲۳۰] روایات، مقصود از صادقان را امامان(ع) دانسته است [۲۳۱] افزون بر آیات از روایات فراوانی نیز استفاده میشود که زمین هیچگاه از حجت الهی تهی نخواهد بود و هرگاه از حجت الهی تهی باشد اهلش را فرو خواهد بُرد[۲۳۲]، بهگونهای که حتی اگر دو نفر بر روی زمین زندگی کنند یکی از آنان حجت و امام خواهد بود[۲۳۳]. در برخی از روایات نیز بر ضرورت وجود امام(ع) استدلال شده است، چنانکه در مناظرهای تأیید شده از سوی امام صادق(ع)امام قلب عالم دانسته شده که وجود وی برای عالم مانند وجود قلب برای انسان ضروری است [۲۳۴] و نیز براساس مناظرهای دیگر که آن هم از سوی امام صادق(ع) تأیید شده بهرهوری صحیح و کامل از قرآن، بدون امام(ع) معصومی که به تمام قرآن عالم بوده و با توجه به احاطه بر سراسر قرآن بتواند آن را برای امت تفسیر کند میسور نیست[۲۳۵][۲۳۶].
- در کتب کلامی برای اثبات ضرورت وجود امام(ع) به براهین عقلی مانند قاعده وجوب لطف هم استناد شده است[۲۳۷] افزون بر استدلال عقلی و نقلی بر ضرورت وجود امام(ع) در همه اعصار، آیات فراوانی با توجه به روایاتی که در تفسیر آنها وارد شده به مصادیق امام(ع) در زمانهای گوناگون اشاره دارد که براساس آنها امام(ع) پس از پیامبر اسلام(ص) حضرت علی بن ابیطالب(ع):﴿﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ﴾﴾ [۲۳۸][۲۳۹]، ﴿﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾﴾ [۲۴۰] [۲۴۱] و پس از وی فرزندان ایشان هستند: ﴿﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾﴾ [۲۴۲][۲۴۳] در این آیه عنوان ﴿﴿أُولِي الأَمْرِ﴾﴾ بر حسب معنای لغوی عام است؛ ولی مصادیق آن افراد خاصی هستند [۲۴۴] که براساس روایات متواتر عبارتاند از: حسن بن علی(ع)، حسین بن علی(ع)، علی بن الحسین(ع)، محمد بن علی(ع) که در تورات به باقر(ع) معروف است، جعفر بن محمد(ع)، موسی بن جعفر(ع)، علی بن موسی(ع)، محمد بن علی(ع)، علی بن محمد(ع)، حسن بن علی(ع) و حضرت مهدی(ع) که تا روز قیامت مؤمنان موظفاند از آنان به عنوان اولواالامر و اولیای خدا [۲۴۵] اطاعت کنند. گفتنی است که در میان این معصومان حضرت مهدی(ع) که همنام و همکنیه پیامبر اکرم(ص)است هماکنون زنده است و روزی که دنیا پر از ستم و جور شده باشد ظهور میکند و با ظهورش حق پیروز و دنیا پر از قسط و عدل میگردد:﴿﴿ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴾﴾ [۲۴۶] و این وعده پیروزی با خروج آن حضرت تحقق پیدا خواهد کرد[۲۴۷]، چنان که از آیات ﴿﴿ يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾﴾ [۲۴۸] و ﴿﴿ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾﴾ [۲۴۹] نیز میتوان استفاده کرد که با خروج قائم آلمحمد(ع) پیروزی نهایی حق تحقق خواهد یافت [۲۵۰] آیه ﴿﴿ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾﴾ [۲۵۱] در شأنحضرت مهدی(ع) نازل شده است که خدای متعال او و اصحابش را در زمین وارث قرار میدهد: ﴿﴿ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ﴾﴾ [۲۵۲] و دولت او تا قیامت تداوم خواهد یافت [۲۵۳] در آیهای نیز به وراثت ائمه(ع) در زمین اشاره شده است: ﴿﴿ وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾﴾ [۲۵۴] [۲۵۵] گفتنی است که در زمان غیبت امام مهدی(ع) که مردم به آن حضرت دسترسی مستقیم ندارند، نایبان خاص و عام آن حضرت به امور دینی مسلمانان رسیدگی میکنند. برخی گفتهاند: به لحاظ اینکه پیامبر افزون بر هدایت باطنی، مؤسس احکام سیاسی و عبادات است خلیفهای که دارد یا از هر دو جهت خلیفه اوست و آن علی(ع)و فرزندان او هستند یا از جهت سیاسی و آنها فقها و علمای شریعتاند که متصدی احکام و آداب سیاسی جامعه هستند [۲۵۶] و برخی پس از آنکه مصادیق اولواالامر را در زمان حضور، منحصر در ائمه(ع) دانستهاند با استدلال به ادلهای فقیهان دارای شرایط لازم را در عصر غیبت از مصادیق اولواالامر به حساب آوردهاند [۲۵۷][۲۵۸].
زمینههای جعل امامت حق
- جعل امامت منوط به وجود زمینههایی است[۲۵۹].:
- صبر و شکیبایی: هدایت انسانها به توحید و به ثمر رساندن آن، با دشواریهایی همراه است، از این رو برای عهدهداری این امر خطیر، باید امامت به کسی سپرده شود که از مشکلات نهراسد و با شکیبایی این بار سنگین را به مقصد برساند[۲۶۰]:﴿﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ﴾﴾ [۲۶۱][۲۶۲].
- یقین به آیات الهی: انسانی که به آیات الهی یقین دارد در کار هدایت امت موفق است و میتواند با نیروی یقین خط هدایت به امر الهی را تداوم بخشد[۲۶۳]:﴿﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾﴾ [۲۶۴]، چنانکه حضرت ابراهیم(ع) ابتدا برای دستیابی به یقین، از رؤیت ملکوت بهرهمند شد: ﴿﴿ وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾﴾ [۲۶۵] و پس از رسیدن به مقام یقین و تحقق به کلمات اللّه امامت به او اعطا گردید[۲۶۶]: ﴿﴿ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾﴾ [۲۶۷][۲۶۸].
- موفقیت در آزمونهای الهی: امامت زمانی به حضرت ابراهیم(ع) عطا شد که خدای متعال او را به انواع ابتلائات، از جمله ذبح فرزند آزمود و او در همه آنها پیروز گردید[۲۶۹][۲۷۰].
- عبودیت تام: کسانی که مقام امامت به آنان داده شده در عبودیت الهی استمرار داشته و با عبادت ملازم بودهاند[۲۷۱]: ﴿﴿ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾﴾ [۲۷۲]، چنانکه بر پایه برخی احادیث خدای متعال ابراهیم را قبل از هرچیز عبد خود قرار داد و پس از آن مقام امامت را به او عطا کرد[۲۷۳][۲۷۴].
- هدایت یافتگی بدون واسطه: رسالت اساسی امام(ع) هدایت است و ازاینرو در صورتی میتواند دیگران را هدایت کند که خود به طور مستقیم و بدون واسطه از ناحیه خدا هدایت شده باشد [۲۷۵]: ﴿﴿ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى﴾﴾ [۲۷۶] براساس روایاتی در ذیل این آیه پیامبران و امامان هدایت یافتگاناند[۲۷۷][۲۷۸].
ویژگیها و لوازم امامت
- عصمت: بر اساس آموزههای قرآن، امام(ع) دارای ویژگیهایی است که مهمترین آنها عصمت است[۲۷۹]. خدای متعال در پاسخ حضرت ابراهیم(ع) که از خدا خواست تا امامت را در ذرّیه او قرار دهد فرمود: عهد من به ظالمان نمیرسد: ﴿﴿ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ﴾﴾ [۲۸۰] مفسران با استناد به این آیه عصمت را برای امام(ع) لازم میدانند و لزوم عصمت را اینگونه تبیین میکنند که امام(ع) مقتدا و رهبری است که اقتدای به او واجب است و اگر امام(ع) معصیت کند بر آدمیان نیز از باب لزوم اطاعت از امام(ع)، معصیت واجب خواهد بود و این امر محال است، زیرا معصیت ممنوع است و جمع فعل و ترک غیر ممکن است، ازاینرو عصمت در امامان(ع) لازم است تا این محذور پیش نیاید[۲۸۱] ناگفته نماند که آیه بر عصمت امام(ع) در طول حیات و تمام عمر دلالت میکند بنابراین کسی که در قسمتی از عمر خود گرفتار فسق یا شرک باشد شایستگی مقام امامت را نخواهد داشت [۲۸۲][۲۸۳]. نیز خداوند در ﴿﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ ﴾﴾ [۲۸۴] از مؤمنان میخواهد، تقوای الهی را پیشه ساخته و به طور مطلق [۲۸۵] با صادقان باشند: ﴿﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ﴾﴾ [۲۸۶] بیتردید لازمه همراهی مطلق با آنان، عصمت آنهاست[۲۸۷][۲۸۸]. همچنین در ﴿﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ ﴾﴾ [۲۸۹]، اطاعت از اولواالامر در ردیف اطاعت پیامبر(ص) و اطاعت پیامبر(ص) در ردیف اطاعت خدای متعال قرار گرفته است و چون اطاعت خدا به صورت مطلق واجب است بنابراین، اطاعت پیامبر(ص) و اولواالامر نیز به طور مطلق واجب است و لازمه وجوب اطاعتِ مطلق، عصمت است [۲۹۰] دلالت آیه بر عصمت چنان واضح و روشن است که برخی از اهل سنت نیز نتوانستهاند آن را انکار کنند، گرچه مصداق اولواالامر در نظر آنان، اهل حلّ و عقد از امتاند که مجموع آنان ـ به شرط اجتماع ـ خطا نمیکنند [۲۹۱]؛ ولی چون اهل حل و عقد کسانیاند که ممکن است مرتکب خطا بشوند از عصمت بهرهای ندارند و نمیتواند مراد آیه اهل حل و عقد باشد[۲۹۲][۲۹۳].
- علم خدادای: امامان(ع) حق که مسئولیت خطیر هدایت مردم به سعادت و کمال و مدیریت جوامع انسانی را بر عهده دارند، باید از دانش گسترده برخوردار باشند، تا بتوانند این مسئولیت را به انجام رسانند، افزون بر این لازم است علم آنان از خطا و شک مصون باشد، تا مردم بتوانند به آنان اعتماد کنند و هدایت ایشان را پذیرفته و تحت حاکمیت آنان به اهداف مادی و معنوی خود برسند، ازاینرو خداوند طالوت را با برتری در دانش و نیروی جسمانی برای حاکمیت بر بنیاسرائیل برگزید: ﴿﴿ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ﴾﴾ [۲۹۴] و نیز اولواالامر را مرجع علمی مسلمانان در تشخیص حق و باطل و صدق و کذب معرفی کرد و به آنان فرمان داد تا در هنگام دریافت گزارشها به اولواالامر به عنوان صاحبان آگاهی و قدرت تشخیص مراجعه کنند تا با استنباط حق و صدق، آنان را آگاه سازند: ﴿﴿ وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ﴾﴾ [۲۹۵] مقصود از اولواالامر در این آیه همان کسانی هستند که در آیه ۵۹ سوره نساء به آنان اشاره شده و حکم ایشان در عصمت و وجوبِ اطاعت مانند رسول خداست(ص) [۲۹۶][۲۹۷]. و مصادیق آن براساس روایات، اماماناند(ع)[۲۹۸] با توجه به اینکه آیه، اولواالامر را آگاه به ریشه مسائل معرفی کرده بهگونهای که اگر دیگران به آنان مراجعه کنند راهنماییشان میکنند، استفاده میشود که علم آنان آمیخته به جهل و شک و خطا نیست و این در مورد غیر معصومان صدق نمیکند، افزون بر این از ذیل آیه فهمیده میشود که وجود اولواالامر نوعی فضل و رحمت الهی است که اطاعتشان مردم را از پیروی شیطان باز میدارد: ﴿﴿ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً﴾﴾ [۲۹۹] و تنها پیروی از معصومان میتواند انسان را از گمراهی و پیروی شیطان به طور قطع باز دارد، زیرا غیر معصوم ممکن است خود گرفتار لغزش و خطا شود[۳۰۰][۳۰۱]. از دیگر آیاتی که علم امام(ع) از آن استفاده میشود آیه ﴿﴿ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾﴾ [۳۰۲] و ﴿﴿ وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾﴾ [۳۰۳] است که براساس آن باید انسانها اموری را که نمیدانند از اهل ذکر بپرسند. گرچه مضمون آیه عام و ارشاد به اصلی عقلایی یعنی وجوب رجوع جاهل به اهل خبره است [۳۰۴]؛ ولی کاملترین مصداق «اهل ذکر» امامان(ع) هستند [۳۰۵]، چنانکه در روایات فراوانی نیز آمده است که مقصود از اهل ذکر ائمهاند(ع) [۳۰۶] در آیات دیگری نیز با تعبیراتی نظیر راسخان در علم:﴿﴿ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾﴾ [۳۰۷][۳۰۸]، کسی که علم کتاب نزد اوست: ﴿﴿ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾﴾ [۳۰۹][۳۱۰] و کسانی که به آنان علم داده شده: ﴿﴿ بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾﴾ [۳۱۱][۳۱۲] به عالمانی اشاره شده که مصادیق کامل آنها امامان(ع) هستند. شایان ذکر است که بر پایه روایات فراوانی از امامان(ع) آنان به غیب و همه علومی که در اختیار فرشتگان، پیامبران و رسولان قرار گرفته عالماند [۳۱۳] و علم آنان دارای منابع فراوانی است؛ مانند تحدیث و الهام، وراثت از پیامبر اکرم(ص) و امام(ع) پیش از خود، جفر و جامعه، مصحف فاطمه(س) و صحیفه امیرمؤمنان، امام علی(ع) [۳۱۴][۳۱۵].
- حجیت کلام و لزوم اطاعت از وی:
- ولایت:
امامت نزد امامیه
امامت بیتردید محوریترین جایگاه و نقش را در منظومه اندیشه کلامیشیعه امامیه داراست. اعتقاد به «نصّ» و «عصمت» از یک سو، و نقشی که امامیه برای جایگاه معنوی امام، یعنی مرجعیت انحصاری دینی امامان قائل بودهاند، میتواند نشانگر اهمیت این جایگاه باشد. از دیگر سو دست کم در میان برخی گرایشها و محافل امامی، مقام امامت بستری برای بحث از ویژگیهای خاص امام تحت عنوان طبیعت مقام امامت و حدود علم و قدرت امام فراهم میکرده است. در این میان، ارائه نظامیاز جهانشناسی، انسانشناسی، فرجامشناسی و تاریخ با تکیه بر جایگاه و نقش تکوینی امام، از سوی برخی محافل علمیو دینی امامیان، اهمیت بحث امامت را بیشتر آشکار میکند. آنچه در اینجا موردنظر است، تفکر امامیه در باب امامت پس از استقرار و شکلگیری امامیه و آن هم در قالب مذهب اثناعشری در سالهای پس از ۲۶۰ق - سال درگذشت امام حسن عسکری (ع) - است، یعنی دورهای که به دوره غیبت صغری (۲۶۰-۳۲۹ق) شناخته میشود؛ گرچه برای تبیین جایگاه امام و نقش امامت در این مذهب، بررسی پیشینه تاریخ تشیع از سده ۱ق ضروری به نظر میرسد. در این دوره و پس از آن، با کوشش متکلمان بزرگی چون ابن قبه رازی و متکلمان خاندان نوبختی و همچنین متکلمان نامداری چون شیخ مفید و شاگردش سید مرتضی و سرانجام شیخ طوسی، سنتهای دینی و فکری - کلامیامامیه در دوره حضور امامان(ع) و فعالیت فرقههای مختلف امامی، در یک نظام کلامینوین بازسازی شد. به نظر میرسد که اختلافات دینی و کلامیبر سر تعیین جانشین امامان(ع) و یا اختلافات دیگر در باب طبیعت مقام امامت که تاریخ پرفراز و نشیب امامیه پس از عصر امام باقر و امام صادق(ع) شاهد آن بود، بسی گستردهتر از آن بوده است که امامیه را عنوان کلی برای جریان اصلی شیعه و با اعتقادات مرزبندی شده مشخص تصور کنیم که احیاناً دچار شکافهایی به صورت پیدایش فرق مختلف در درون خود میشده است، اما به هر حال شیخ مفید براساس چنین دریافتی از تاریخ تحولات مذهب امامیدر العیون و المحاسن (نک: سید مرتضی، الفصول...، ۲۹۶) - برخلاف اوائل المقالات (ص ۴۶) - حتی فرقی مانند کیسانیه را در داخل مذهب امامیمعرفی کرده، و امامیه را عنوان جامعی برای گروههایی دانسته است که به طور کلی به وجوب امامت و عصمت و وجوب نص معتقدند. با این وصف، طبیعی است که پس از استقرار مذهب دوازده امامی، میراث مشترک فرق مختلف امامیدر طول سدههای ۲ و ۳ق مورد عنایت قرار گیرد (نک: ه د، امامیه). در سده ۴ق/۱۰م، با وجود اختلافها و شکافهای نه چندان وسیع در میان گرایشهای مختلف امامیان، اشتراک نظر در اصول و مبانی تفکر دینی امامیمشاهده میشود؛ از جمله این مسائل، اتفاق همگی دوازده امامیان بر وجود «نص الهی» بر امامت و عصمت امام و مرجعیت امام در مسائل دینی بود. به هر حال، بنابر اعتقاد امامیه، امام منصوص و معصوم که وجود او در هر عصری ضروری بود، فردی تلقی میشد که به عنوان عالمترین کس از خاندان پیامبر(ص)، تفسیر شریعت و تعلیم حلال و حرام و تشخیص حق از باطل و حفظ شریعت از تحریفات و بدعتها و تضمین اصالت آن برعهده او بود (مثلاً نک: خیاط، ۲۰۵، ۲۳۰، ۲۳۴، جم). این عقیده به عنوان سنت فکری و دینی محافل عمده امامیه در سدههای ۲ و ۳ق، در منظومه کلامیامامیه در دوره پس از حضور امامان(ع) مورد عنایت قرار گرفت و از این رو، نقش امام در مرجعیت دینی جامعه مؤمنان در مقایسه با نقش سیاسی امام از اهمیت بیشتری برخوردار گردید (نک: صفار، ۳۳۱-۳۳۲؛ کلینی، ۱/۱۷۰، ۱۷۲، ۱۷۸؛ ابن بابویه، محمد، کمال...، ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۲۱، جم؛ درباره نقش هشام بن حکم، در این منظومه، نک: کلبرگ، ۵۲۱؛ نیز نک: ابن ندیم، ۲۲۳-۲۲۴ و حاشیه).
با توجه به آنچه یاد شد، مقام مذهبی و علمیامام(ع) بیشتر مورد کاوش و نظریه پردازی متکلمان امامیواقع شد. نظریه عصمت امام در همین راستا مورد توجه متکلمانی چون هشام بن حکم قرار گرفت و بحثهای بسیاری را براساس تعلیمات امامان(ع) و به ویژه امام صادق(ع) درپی داشت (نک: ابن بابویه، محمد، معانی...، ۱۳۳-۱۳۶، احتمالاً به نقل از ابن قبه رازی، نیز ۱۳۲-۱۳۳؛ نیز نک: خیاط، ۲۳۴، ۲۳۵؛ نیز هاجسن، .(۱-۱۳ در برابر نفوذ گرایشهای غالیانه به جامعه شیعه امامی، جریانی از امامیه که بعدها در شکلگیری امامیه سده ۴ق تأثیر بسیاری داشت، ایستادگی کردند و در عین حال که از مرجعیت دینی انحصاری امامان(ع) دفاع میکردند، درصدد بودند که تفسیری به دور از غلو ارائه دهند (نک: خیاط، ۲۲۸، ۲۳۶). در یک سر این جریان شخصیتی چون عبدالله بن ابی یعفور (د ۱۳۱ق) قرار داشت. وی امامان(ع) را علمایی ابرار و اتقیا میخواند که طاعتشان واجب است (نک: کشی، ۲۴۷، ۴۲۷، نیز نک: ۲۴۶-۲۴۷: برای مخالفت گروه او با غلات). در باب سرچشمه علم امامان(ع)، اختلاف نظر وجود داشت، ولی نظری که در برابر غلات و مفوضه مطرح شد، این بود که امامان(ع) براساس برخوردار بودن از علم آبا و اجداد خود که از پیامبر(ص) به میراث رسیده بود و با در اختیار داشتن کتابهای آنان، تنها مرجع تفسیر شریعتند (نک: قاضی نعمان، ۱/۶۴؛ مجلسی، ۲۶/۲۲- ۲۵، ۳۳-۵۳؛ نیز نک: صفار، ۲۹۵-۲۹۶، ۲۹۹ بب). حتی برخی بر این باور بودند که امام هر عصر مسائل پیش آمده را براساس قواعد و کلیات مذکور در این کتابها از طریق استنباط فروع از اصول، استخراج میکند و چون خداوند امام را از خطا در احکام شریعت محفوظ نگاه میدارد، همواره وی مصیب خواهد بود و اطاعت از او واجب است (نک: نوبختی، ۷۵-۷۶؛ سعد بن عبدالله، ۹۶- ۹۸؛ نیز نک: صفار، ۳۸۷-۳۹۰). در برابر، گروهی از امامیه در همان دوره به امکان اکتساب علم از طریق اعجاز و خرق عادت معتقد بودند (نک: همو، ۲۳۸؛ نوبختی، ۷۶؛ سعد بن عبدالله، ۹۵-۹۶، ۹۸-۹۹؛ کلینی، ۱/۳۲۱، ۳۲۲، ۳۸۳-۳۸۴؛ شیخ مفید، الارشاد، ۳۱۷-۳۱۹). به هر حال، گرچه در باب سرچشمه علم امامان(ع) و نیز طبیعت مقام امام و حدود وجودی او اختلاف نظر وجود دارد، ولی نباید فراموش کرد که جریان اصلی امامیه که بیشتر توسط متکلمان دوره حضور رهبری میشد، از عقاید مفوضه که بازماندگان غلات دورههای پیشتر بودند و اساساً در باب امامت، نظر دیگری داشتند، دوری میکردند و سخت با آن مخالف بودند. مرکزیت جامعه امامیه در بغداد در قرن ۳ق، در برابر مفوضه امامیمذهب موضع میگرفت و درصدد بود که منظومه دینی امامیه را از عقاید غالیانه بزداید (نک: بخش امامت نزد غلات در همین مقاله). آنان با ردّ انتساب علم غیب به امامان(ع) و یا قدرت فوق بشری و یا انتساب خلق و رزق به ائمه(ع) و تکذیب این باورها، بر عنایت خاص الهی به امامان(ع) و برکات وجودی آنان، تأکید میکردند (نک: کشی، ۵۳۹ - ۵۴۱؛ طبرسی، ۲/۲۸۸-۲۸۹؛ شیخ طوسی، الغیبه، ۱۷۸). پس از رحلت امام یازدهم(ع) و با بروز اختلافات در میان جامعه امامیه عراق که بیش از مناطق دیگرشاهد اختلافات درون گروهی امامیه بود (مثلاً نک: ابوحاتم، ۲۹۲؛ نوبختی، ۷۹-۹۴؛ سعد بن عبدالله، ۱۰۲-۱۱۶؛ سید مرتضی، الفصول، ۳۱۸-۳۲۱)، اکثریت امامیه و با رهبری مرکزیت آنان در بغداد و متکلمان بزرگ شیعه در آن عصر، یعنی خاندان نوبختی و دیگران به امامت فرزند امام یازدهم(ع) به عنوان امام دوازدهم معتقد شدند و با وجود اعتقادی ریشه دار در میان امامیه که از تداوم امامت در نسل امامان(ع) خبر میداد (نک: نوبختی، ۹۰-۹۳؛ سعد بن عبدالله، ۱۰۲-۱۰۶؛ ابوتمام، ۱۲۳؛ نیز نک: مسائل الامامه، ۲۲، ۲۴)، به غیبت ولی عصر(ع) ایمان آوردند. نوع اعتقاد حاکم بر جامعه دوازده امامیانِ معاصر با اوایل دوره غیبت صغری نشان میدهد که آنان به هیچ روی غیبت امام دوازدهم (ع) را از خاستگاه عقیده غالیانه «وقف» مطرح نکردند، بلکه آن را به عنوان یک امر واقع پذیرفتند (نک: ابن بابویه، علی، ۱۴۶؛ کلینی، ۱/۳۳۸؛ ابن بابویه، محمد، کمال، ۳۲۳؛ قس: نعمانی، ۶۱؛ نیز نک: ابن قبه، «مسأله...»، بند ۵). در واقع گذشت زمان بود که امامیه و علما و متکلمان آنان را به اعتقادی با سابقه مبنی بر غیبت یکی از امامان(ع) فرا خواند که او را همان قائم آل محمد(ص) میانگاشت که در آینده ظهور خواهد کرد (نک: ابوسهل، ۹۴). این نکته به خوبی نشان میدهد چنین نبوده است که براساس طرحی، احادیثی در این زمینه تنظیم و روایت شود. بنابراین، اعتقاد به غیبت امام دوازدهم و اعتقاد به اینکه او کسی است که به عنوان قائم ظهور خواهد کرد، در شرایطی ابراز شد که هیچگونه انگیزه خاصی که از پیشتر برای آن اندیشهای شده باشد، وجود نداشت. عالمان امامیبا حفظ اصول خود در نفی اندیشههای غالیانه، به تدریج به این نکته آگاهی یافتند که سلسله امامت به شخص امام دوازدهم(ع) پایان یافته، و عصر غیبت قائم آغاز شده است (از حدود اواخر سده ۳ق، نک: همانجا؛ ابن قبه، «النقض...»، بند ۵؛ نیز نک: نوبختی، ۹۱، سعدبن عبدالله، ۱۰۵؛ نیز نک: کلبرگ، .(۵۲۲-۵۳۴ امامیه همواره از این نظریه دفاع میکردهاند که میبایست در میان جامعه انسانی امام که حافظ دین خداوند و «حجت» خدا در زمین است، پیوسته وجود داشته باشد و در هیچ حال زمین از حجت خالی نخواهد بود. به عنوان یک متن مهم بازمانده از نیمه اول سده ۳ق باید از کتاب «العلل» فضل بن شاذان نام برد که به روشنی از ضرورت وجود امام بحث کرده است (نک: ص ۱۰۰-۱۰۱). برخی از دلیلهای مطرح شده از سوی او در وجوب امامت، ضرورتهای اجتماعی وجود امام را منعکس میکند و با بررسی ساختار جوامع بشری و ضرورت وجود قانون، وجود امام را الزامیمیداند. البته فضل بن شاذان بر وجوب عقلی تعیین امام از سوی خداوند تکیه میکند و بیآنکه سخنی از انگاره «اختیار» در بحث امامت و انکار آن داشته باشد، از انتصاب الهی و تلویحاً از نظریه «نص» دفاع میکند (برای پیشینه اعتقاد به وجوب نص، در میان هشام بن حکم و شاگردانش، نک: سید مرتضی، الذخیره، ۴۶۳-۴۶۴؛ ابن ندیم، ۲۲۵). او همچنین از امامت به عنوان رهبری و سیادت جامعه سیاسی سخن به میان آورده است. بعدها نیز امامیه از امامت به عنوان «ریاست عامه مطلقه بر امور دین و دنیا» یاد کردهاند (نک: سید مرتضی، «الحدود...»، ۷۳۴؛ شیخ طوسی، «رساله...»، ۷۲۹؛ علامه حلی، ۷۷). در حقیقت امامیه با وجود اینکه به ختم نبوت پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) معتقدند، بر این باورند که حفظ و استمرار شریعت و دین خداوند جز از طریق وجود مستمر «حجّت» امکان پذیر نیست. در تداوم این سنت، ابن قبه از ضرورت وجود حجت در زمین تا برپایی قیامت و ضرورت وجود نص الهی بر امام تأکید میکند و معتقد است که امام باید مصون از اشتباه بوده، و عالم و عادل باشد و مردمان را آنچه نمیدانند، بیاموزاند و به حق حکم کند و گفتارش عاری از خطا و اختلاف و پریشانی باشد. او همچنین از ضرورت عقلی نص الهی به امام از سوی خداوند و نفی «اختیار» بحث کرده است. وی بر «نیاز به وجود نص» از این طریق استدلال میکند که تعیین معصوم، بر انسانها ممکن نیست، زیرا ظاهر آدمیان نمیتواند روشن کننده عصمت آنان باشد و تنها خداوند بر عصمت بندگانش آگاه است (نک: «مسأله»، بندهای ۱-۲، «النقض»، بندهای ۴، ۱۳؛ برای نظر مثبت فضل بن شاذان در باب عصمت، نک: سید مرتضی، الفصول، ۱۲۰، به نقل از مناظرات فضل). ابوسهل نوبختی در کتاب «التنبیه» که حدود سال ۲۹۰ق آن را به انجام رسانده، بر لزوم وجود امام منصوص و عالم بر کتاب و سنت که واجب الطاعه است و در کتاب خدا و سنت دچار فراموشی و اشتباه و خطا نمیشود، به عنوان آموزه امامیه تأکید کرده است. او بر وجوب عقلی نص از سوی پیامبر اکرم(ص) بر جانشین خود و امام مؤمنان استدلال میکند (ص ۹۴، ۹۶-۹۷). ابوسهل تصریح میکند که شخص امام، حجت خداوند تلقی میشود و به واسطه وجود اوست که شرایع خداوند زنده و پایدار میماند و در غیر این صورت اگر امام و حجت در زمین نباشد، شریعت خداوند تعطیل و ساقط میشود (ص ۹۵). چگونگی انتقال نص به مؤمنان از مسائل بسیار مهم اندیشه دینی و کلامیامامیه در سده ۳ق بوده است. امامیه برای نفی نظام موروثی امامت، همواره بر نصب امام از سوی امام پیشین که البته بنابر آموزه «نص» مبتنی بر علم آنان به اراده الهی است، تأکید میکردند (نک: ابن قبه، «نقض کتاب...»، بند ۵۰، «النقض»، بند ۴). این انتصاب نیز باید متواتر، یعنی از طرق متعدد و به صورتی باشد که احتمال بر تبانی راویان بر جعل، و در نتیجه ساختگی بودن ادعای امامت، عادتاً ممکن نباشد (همو، «نقض کتاب»، بندهای ۱۸، ۲۲، ۳۵؛ نیز نک: ابوسهل، ۹۴). صفار قمی(د ۲۹۰ق) بر این مضمون که امامان(ع) از سوی رسول اکرم(ص) در وصیت بر امام جانشین خود آگاهی یافتهاند، تأکید کرده است (ص ۴۷۰-۴۷۳). در میان متکلمان امامیاواخر سده ۳ق بیش از همه ابن قبه رازی بر درونمایه نظام نص الهی و محوری بودن صلاحیت و شایستگی امام در آن و نفی نسب و نظام پدر و فرزندی در امر امامت تأکید کرده است. برجسته شدن نقش دینی امام به عنوان مرجعیت انحصاری تأویل قرآن و تفسیر شریعت و نفی هرگونه روشهای ظنی در آن، راه را برای نظریه نص الهی هموار کرد. وی با بهرهگیری از مضمون حدیث ثقلین، به ضرورت عقل استدلال میکند: امام کسی است که جامع علم دین، و نسبت به کتاب خدا امین است و از این رو، در تعیین امام، فضل و علم ملاک است، نه صِرف قرابت با پیامبر(ص) و نسب امام (نک: همان، بندهای ۲، ۵۰). از این رو، و بر پایه آموزه «نص»، شرط اساسی شناخت امام، نصب او از سوی امام پیشین است که در خود، مضمون اصلی «نص»، یعنی شایستگی و فضیلت امام را باید ظاهر سازد. بدین سان، در کنار ادعای وصیت، مشاهده علم و فضیلت امام میتواند منعکس کننده حقیقت «نص» باشد (نک: همان، بندهای ۲۱، ۵۰، ۶۴). برخی احادیث نیز که در کتابهای حدیثی همان دوره و اندکی بعد روایت شده، همین آموزه را منعکس میکند (نک: حمیری، ۱۴۶؛ صفار، ۴۸۹؛ کلینی، ۱/۲۷۸، ۲۸۵؛ نعمانی، ۲۴۲؛ ابن بابویه، محمد، الخصال، ۴۲۸؛ نیز نک: مجلسی، ۲۵/۱۱۵- ۱۷۵). درباره نظام پدر و فرزندی باید گفت که گرچه لزوماً آموزه نص مقتضی موروثی بودن امامت نبود، ولی با توجه به اینکه طبق باور شیعه، خداوند امامت را در خاندان پیامبر(ص) و طبق عقیده امامیه، در نسل امام علی و فاطمه(ع) قرار داده است، طبعاً مسأله قرابت و نظام وصیت به مفهوم موروثی آن به میان میآمد (نک: فضل بن شاذان، ۱۰۲). از سوی دیگر ملاحظه میشود که عموم امامیه جدا از فطحیه معتقد بودند که امامت پس از حسنین (ع) در دو برادر جمع نمیشود و این اعتقاد را نیز به شکل حدیث روایت میکردند (مثلاً نک: ابن بابویه، علی، ۱۸۸- ۱۸۹؛ کلینی، ۱/۲۸۵-۲۸۶؛ ابن بابویه، محمد، کمال، ۴۱۴-۴۱۷، ۴۲۶؛ در مورد عقیده فطحیه، نک: نوبختی، ۶۵ -۶۶، ۹۳-۹۴)، بنابراین، به طور طبیعی مسأله انتقال امامت از نسلی به نسل دیگر - گرچه لزوماً آموزه «نص» مقتضی چنین طرحی نبود - مطرح میشد. امامت در اندیشه امامیمعتدل با توجه به نفی نظام موروثی، صرفاً در شکل پدر و فرزندی انتقال مییافت و اگر امام تنها یک فرزند پسر داشت، امامت از دیدگاه آنان به طور قطع و یقین در او متعین بود (نک: ابوسهل، ۹۷؛ ابن هیثم، ۳۶؛ در زمینه روایاتی از امامان(ع)، نک: کلینی، همانجا؛ ابن بابویه، علی، ۱۸۸-۱۸۹، ۱۹۱؛ کشی، ۴۵۸-۴۵۹؛ ابن بابویه، محمد، همان، ۳۲۳، ۴۲۶). با این وصف، روایاتی در کافی نقل شده که میتواند مؤید نظریه موروثی بودن امامت باشد، ولی ظاهراً این احادیث تحت تأثیر تفکر غلات و مفوضه تدوین شده است (نک: کلینی، ۱/۲۸۴- ۲۸۵؛ نیز نک: کشی، همانجا؛ قس: ابن قبه، «النقض»، بند ۴). با این وصف، برخی دیگر از نویسندگان غیر امامیبا توجه به کیفیت انتقال امامت در اندیشه امامیه، گفتهاند که امامیه اساساً به موروثی بودن مقام امامت قائلند (نک: «الرد علی الروافض»، ۱۰۴، ۱۰۵؛ نیز بغدادی، ۲۸۵؛ نشوان، ۱۵۳-۱۵۴). نظر ابن قبه رازی درباره طبیعت مقام امامت، او را در زمره امامیان معتدل قرار میدهد. او ضمن اینکه امام را بنده صالح و شایسته خداوند میداند، تصریح میکند که امام صرفاً عالم به کتاب خدا و سنت است و از نسبت دادن علم غیب به امامان(ع) امتناع میکند، چه معتقد است که تنها غلات چنین عقیدهای را ابراز میکنند (نک: «نقض کتاب»، بندهای ۲۵، ۳۴، ۵۵). با اینهمه، ابن قبه امکان اینکه خداوند برای اثبات امامت امام، معجزهای را بردست وی ظاهر کند، منتفی نمیداند (نک: همو، «مسأله»، بندهای ۵ -۷؛ نیز نک: اشعری، ۲/۱۲۵؛ شیخ طوسی، الاقتصاد، ۱۸۹ بب). ابوسهل نوبختی نیز در باب سرچشمه علم امامان(ع)، بر باور متکلمان دوره حضور بود و اعتقاد داشت که امامان(ع) برخوردار از علم پیامبر(ص) هستند و علم او و انبیای پیشین را از پیامبر(ص) به ارث بردهاند و بنابراین، علم آنان از راه آموختن کسب نشده است (ص ۹۶). نوبختیان به ضرورت عقلی، معتقد بودند که امامان نسبت به اموری که ذاتاً مرتبط با شریعت نیست، عالمند (نک: شیخ مفید، اوائل، ۷۶-۷۷). با این حال، نوبختیان امکان ظهور معجزه را بر دست امام(ع)، منتفی میدانستند (نک: همان، ۷۹). در باب علم غیب نیز نوبختیانهمچوندیگرامامیه غیرمفوض، منکرانتساب آن برامامان(ع) بودند و آن را ویژه ذات باری میدانستند (همان، ۷۷). این نمونهها میتواند قرائن قابل اعتمادی بر گرایش متکلمان اواخر سده ۳ق به محافل امامیه معتدل باشد. پس از این دوره نیز در عصر متکلمان بزرگی چون شیخ مفید و شاگردانش و در اعصار بعد و به ویژه تحت تأثیر اندیشههای کلامیابن قبه رازی، شاهد امتداد سنت دینی امامیه معتدل هستیم و در این راستا متکلمان مکتب شیخ مفید بر ضرورت وجود امام و ضرورت وجود نص الهی بر وی و استمرار وجود حجت و وجوب عصمت و افضلیت امام تأکید میکردند (نک: همان، ۴۷-۴۹؛ نیز نک: همو، الافصاح، ۲۷-۲۹؛ سید مرتضی، الذخیره، ۴۰۹ بب، الشافی، ۱/۳۵ بب؛ ابوالصلاح، ۱۱۶ بب؛ شیخ طوسی، همان، ۱۸۳ بب، تمهید...، ۳۴۸ بب). در منظومه دینی شیخ مفید و مکتب کلامیاو، بحث ضرورت وجود امام از جایگاه ویژهای برخوردار است و از این رو، نیازمند مطالعه و بررسی است: از دیدگاه شیخ مفید، امامان «قائم مقام» پیامبران در تنفیذ احکام و برپا داشتن حدود الهی و پاسداری از شرایع و تربیت بشرند (نک: اوائل، ۷۴). از این رو، شیخ مفید تأکید بیشتری به نقش امام در جامعه مؤمنان به عنوان ریاست اجتماع دینی دارد؛ از اینجا بود که متکلمان امامیدر این دوره در تداوم اندیشه فضل بن شاذان، ضرورت وجود امام را از طریق قاعده لطف تبیین کردند و اصول امامت را از این راه مورد باز اندیشی قرار دادند. در این دیدگاه وجود «تکلیف» عقلاً ضرورت وجود امام را توضیح میدهد و تعیین امام را از سوی خداوند واجب میسازد. در جایگاهی که شیخ مفید و شاگردانش برای امام به عنوان ریاست جامعه مؤمنان قائلند، وجود امام برای مصالح دینی مؤمنان پیشبینی شده، و بدین سبب، با ثبوت «تکلیف»، بر خداوند واجب است که بر مبنای لطف عمل کند و امام را که وجودش برای وجود تکلیف ضروری است، تعیین نماید. در این تفسیر از وجود امام، امام صرفاً یک مفسر قرآن و سنت نبوی نیست، بلکه به عنوان رئیس جامعه مؤمنان، کسی است که دارای نفاذ امر و نهی است و طاعتش مفروض است و از این رو، ریاست او، ریاست مطلقه به حساب میآید. صرف وجود چنین کسی در هنگامیکه از وجوب تکلیف و ثبوت آن سخن گفته میشود، برای مؤمنان امری واجب است، چه، مقتضای لطف باری تعالی است. بر این اساس، تصرف امام در امت، لطف است و مصلحت دینی آنان را در بر دارد. متکلمان در استدلال به قاعده لطف، افزون بر ثبوت تکلیف عقلی، ارتفاع عصمت را نیز شرط کردهاند، به این معنا که هنگامیمیتوان بر وجود امام به عنوان لطف تأکید کرد که مکلفان از عصمت برخوردار نباشند و از این رو، برای انجام دادن واجب و امتناع از قبیح، به وجود رئیس نیازمند باشند. طبعاً برای چنین رئیسی عصمت ضروری است، چه، مقتضای درونمایه قاعده لطف است و از آنجا که تنها خداوند کاشف از عصمت امام است، امت را به انتخاب کردن امام راهی نیست و بنابراین، نمیتوان برپایه استدلال به وجود امامت به عنوان ریاست الهی جامعه مؤمنان، برای «اختیار» جامعه مؤمنان، شأنی در انتخاب امام مفروض دانست، زیرا جدا از لطف و نص، کشف عصمت امام نیز از سوی مردم امکان ناپذیر است. بر این اساس، طبق قاعده لطف که متکلمان امامیبر مبنای آن منظومه امامت را در دورههای شیخ مفید و شاگردانش تنظیم کردند، با ثبوت عدم عصمت در یک شخص، نمیتوان از انتخاب او از سوی مردم و دینی بودن ریاست مطلقه وی و نیز ابتنای آن بر مصالح دینی مؤمنان سخن گفت، زیرا برطبق این قاعده، به صرف وجود مصالح دینی در ریاست امام، وجود و تعیین و عصمت او ضرورت مییابد و بر خدا واجب میشود که از باب لطف او را تعیین نماید (نک: همان، ۴۶؛ سید مرتضی، الذخیره، ۴۰۹ بب؛ شیخ طوسی، الغیبه، ۳- ۱۵؛ نیز نک: مکدرموت، ۱۰۵ بب).
شؤون امام
امام(ع) در نظام آفرینش دارای شؤون گوناگونی است که عمدتاً به دو بخش تکوینی و تشریعی تقسیم میشود.
شؤون تکوینی امام
امام واسطه فیض بین خدا و خلق است و افزون بر اینکه با وساطت خویش وجود و استمرار وجودی آفریدگان را تضمین میکند، کمالات وجودی آنها را نیز از قوه به فعلیت میرساند، چنان که برخی هدایت را در آیات ﴿﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾﴾ [۳۱۶]) و ﴿﴿ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾﴾ [۳۱۷] ایصال به مطلوب دانستهاند که نوعی تصرف تکوینیِ امام(ع) در نفوس انسانهاست که آنان را در مسیر کمال قرار میدهد، بهگونهای که ایشان از موقفی به موقف دیگر انتقال مییابند، بنابراین، مقصود از امر در دو آیه مزبور امر اعتباری تشریعی نیست، بلکه فیضهای معنوی و مقامهای باطنی است که مؤمنان با اعمال نیک خود به سوی آنها هدایت میشوند و امام(ع) اولاً و بالذات از آنها برخوردار است و از او به دیگران میرسد، به همین دلیل امامت در قرآن به هدایت تبیین شده است [۳۱۸] و بر همین اساس، مقصود از وحی در آیه ۷۳ سوره انبیاء وحی تشریعی نیست، بلکه وحی تکوینی است که در پرتو آن، امام(ع) فاعل خیرات است و با خدا و خلق رابطه برقرار میکند. در واقع امامان(ع) مؤیّد به روح القدس و دارای طهارت و مسدّد به نیروی ربّانی هستند که آنان را بهکارهای خیر فرا میخواند [۳۱۹] البته برخی استفاده هدایت تکوینی از آیات فوق را بدون شاهد دانستهاند[۳۲۰]
شؤون تشریعی امام
با توجه به اینکه کار امام(ع) ایصال به مطلوب است برخی گفتهاند: برای تحقق این امر امام(ع) باید برنامه الهی را محقق سازد و این هدف با تشکیل حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانها در ظاهر و باطن تأمین میشود [۳۲۱]، براین اساس افزون بر وساطت باطنی، امام(ع) در بخش تشریع، برنامه الهی را به مرحله اجرا درمیآورد؛ خواه از طریق تشکیل حکومت عدل باشد یا بدون آن. آنها در این مرحله عهدهدار تربیت مردم و اجرای احکام الهی و پرورش دهنده انسانها و به وجود آورنده محیطی پاک، منزه و انسانی هستند [۳۲۲][۳۲۳]. روایات نیز به بیان آثار و شؤون امامت پرداخته است؛ از جمله در حدیثی از امام علی بن موسیالرضا(ع) آمده است که امامت همان منزلت انبیاء و وراثت اوصیا، و خلافت خدا و رسول(ص)، زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت اساس بالنده اسلام و شاخه بلند آن است. با امام(ع) نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل میشود، اموال بیت المال و انفاق به نیازمندان فراوان میگردد. اجرای حدود و احکام و حفظ مرزها و جوانب کشور صورت میگیرد، امام(ع) حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام میشمارد و با حکمت و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم آدمیان را به راه پروردگار خویش فرا میخواند، امام(ع) بهسان خورشید درخشانی است که با نور آن جهان روشن میشود، ستاره روشنی است که در دل تاریکیها انسانها را هدایت میکند، امام(ع) امین خدا در میان آفریدگان و حجت خدا بر بندگان و مدافع حریم الهی است [۳۲۴][۳۲۵].
با توجه به اینکه تنها خداست که به وجود زمینهها و ویژگیهای امامت در شخصی به طور کامل علم دارد، تنها او میتواند امام(ع) را نصب و جعل کند، ازاینرو براساس تعالیم مذهب شیعه امامیه، انتخاب مردم در تعیین امام(ع) هیچ نقش و اعتباری ندارد[۳۲۶].
مسئولیتهای امامت (مناصب امام)
- مرجعیت دینی؛
- رهبری اجتماع (ولایت امر)؛
- ولایت باطنی.
فلسفه امامت
نقل شریعت
حفظ شریعت
تبیین معارف دینی
امامان شیعه
اشکال ناسازگاری امامت با خاتمیت
نصب امام
فرق ميان نبى و امام
دوران های امامت
- دوره حضور؛
- دوره غیبت؛
- دوره ظهور؛
- دوره رجعت.
سالشمار امامت امامان دوازدهگانه
منابع
مصداق های امام
جستارهای وابسته
- امام در قرآن؛
- امام در حدیث؛
- امام در کلام اسلامی؛
- امام در حکمت اسلامی؛
- امام در عرفان اسلامی؛
- امامت امامان دوازدهگانه
- امامت امام على
- امامت امام حسن مجتبى
- امامت امام حسين
- امامت امام سجاد
- امامت امام باقر
- امامت امام صادق
- امامت امام كاظم
- امامت امام رضا
- امامت امام جواد
- امامت امام هادى
- امامت امام حسن عسکری
- امامت امام مهدى
- خلافت
- ولایت
- امامان از اهل بیت پیامبر خاتم
منبعشناسی جامع امام
پانویس
- ↑ فرهنگ فارسی، ج۱، ص۳۴۶ ـ ۳۴۷، «امامت».
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۱۹.
- ↑ فرهنگ فارسی، ج۱، ص۳۴۶ ـ ۳۴۷، «امامت».
- ↑ لسان العرب، ج ۱، ص ۲۱۳ ـ ۲۱۵، «امم».
- ↑ مفردات، ص ۸۷ ، «ام».
- ↑ المنجد، ص ۱۷، «ام».
- ↑ لسان العرب، ج ۱، ص ۲۱۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۱۹.
- ↑ التحقیق، ج ۱، ص ۱۳۶ ـ ۱۳۷، «أمّ».
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۱۹.
- ↑ معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۱ ـ ۳۲؛ لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ فرهنگ عمید، ص۱۸.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص.۳۹۱۰
- ↑ دانشنامه قرآن و حدیث، محمد محمدی ریشهری، ج ۱۰، ص۲۱۳ - ۲۱۴.
- ↑ شیعه در اسلام، ص ۱۰۹ ـ ۱۲۴، مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۴۱ ـ ۸۵۴ ، «امامت».
- ↑ جامع البیان، مج ۱، ج ۱، ص ۷۳۶ ـ ۷۳۷؛ مج ۹، ج۱۵، ص۱۵۹؛ التبیان، ج۶، ص۵۰۴ ؛ التفسیر الکبیر، ج ۲، ص ۴۴.
- ↑ مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۴۲ ، «امامت».
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ امام کسی که دارای رهبری عمومی در مسائل دینی و دنیوی است؛ التعریفات، ص۲۸.
- ↑ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۵، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵؛ أبکار الأفکار، ج۳، ص۴۱۶)
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ مقدمه ابن خلدون، ص۱۹۱.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ رسائل الشریف المرتضی، ج۲، ص۲۶۴؛ تلخیص المحصل، ص۴۲۶؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۳۵
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۳.
- ↑ برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم؛ سوره سجده، آیه: ۲۴.
- ↑ و زمامدارانی که از شمایند؛ سوره نساء، آیه: ۵۹.
- ↑ و زمامدارانی که از شمایند؛ سوره قصص، آیه: ۴۱.
- ↑ روزی که هر دستهای را با پیشوایشان فرا میخوانیم؛ سوره اسراء، آیه: ۷۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۱.
- ↑ و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است؛ سوره هود، آیه: ۱۷.
- ↑ و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۳.
- ↑ و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند؛ سوره قصص، آیه: ۴۱.
- ↑ دانشنامه قرآن و حدیث، محمد محمدی ریشهری، ج ۱۰، ص۲۱۳ - ۲۱۴.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۵۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم؛ سوره مائده، آیه: ۳.
- ↑ (الغدیر، ج۱، ص۲۳۰ـ ۲۳۶؛ غایة المرام، ج۳، ص۳۲۸ـ ۳۴۰.
- ↑ ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ سوره مائده، آیه: ۶۷.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۲۱۴ـ ۲۲۳؛ غایة المرام، ج۳، ص۳۲۰ـ ۳۲۷.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ روزی که هر دستهای را با پیشوایشان فرا میخوانیم آنگاه کسانی که کارنامهشان را به دست راست آنان دهند، آن را میخوانند و به آنها سر مویی ستم نخواهد شد؛ سوره اسراء، آیه: ۷۱.
- ↑ مجمع البیان، ج۳، ص۴۳۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۵۲
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ اصول کافی، ج۲ ، ص۱۶، ح۵و ۸.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۳۳ـ ۱۳۴، ۱۴۹ـ ۱۵۱ و ۱۵۴؛ غایة المرام، ج۳، ص۱۲۷ـ ۱۲۹؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۴۹ـ ۱۵۱.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الملل والنحل، ج۱، ص۲۲.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ بیگمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است؛ سوره لیل، آیه: ۱۲.
- ↑ قواعد العقاید، ص۱۱۰.
- ↑ قواعدالعقائد، ص۱۱۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۵؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۶؛ کشف المراد، ص۲۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۷؛ الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ سوره نساء آیه ۵۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۷۶ـ ۹۵؛ اثبات الوصیه، ج۱، ص۱۱۲ـ ۱۱۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۵۰ و ۲۰۴، احادیث ۲۵۹ و ۴۰۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱۲، ص۲۷۷؛ ج۱۳، ص ۱۸۸، احادیث ۱۵۶۳۶ و ۱۶۸۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۷۹؛ النبراس، ص۵۱۴؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ شرح العقاید النسفیه، ص۱۱۰؛ نهایة الاقدام، ص۴۷۹؛ غایة المرام، ص۳۶۴.
- ↑ المغنی فی أبواب التوحید والعدل، الإمامة، ج۱، ص۴۷.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷ـ۸.
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۰۹ـ ۴۱۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ قواعد المرام، ص۱۷۵.
- ↑ تقریب المعارف، ص۹۵؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۴۰؛ کشف المراد، ص۴۹۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۸.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ المغنی، ج۱، ص۳۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ المغنی، ص۲۶.
- ↑ (المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۵۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ المنقذ، ج۲، ص۲۴۷.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ المنقذ، ج۲، ص۲۵۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ المنقذ، ج۲،ص۲۵۲.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ کشف المراد، ص۴۹۱.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۳۷.
- ↑ بقای دنیا به بقای امام عصر(ع) است، و به یُمن و برکت او موجودات روزی داده میشوند و به واسطه وجود او زمین و آسمان پابرجاست؛ دعای عدیله.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح اصول کافی، ص۴۶۲.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ تلخیص المحصَّل، ص۴۲۹ـ ۴۳۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الإرشاد جوینی، ص۱۷۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ تمهید الأوائل، ص۴۷۲؛ شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۱؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۰؛ اصول الدین، ص۲۷۳؛ المغنی، ج۱، ص۱۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۷۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الشافی فی الإمامة، ج۳، ص۱۸۳ـ ۱۹۶.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه۱۴۴.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ از فرمانروای خویش اطاعت کنید، هر چند بردهای حبشی باشد که اعضایش قطع شده است؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۹۴۴، حدیث۳۱۱.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ قواعد المرام؛ ص۱۷۹ـ ۱۸۰.
- ↑ شرح المواقف؛ ج۸؛ ص۳۵۱؛ الزیدیه؛ ص۳۳۸ـ ۳۳۹.
- ↑ المغنی؛ ج۱؛ ص۲۰۱ـ ۲۰۲.
- ↑ الأباضیه مذهب اسلامی معتدل؛ ص۲۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد؛ ج۵؛ ص۲۴۴؛ شرح المواقف؛ ج۸؛ ص۳۵۰؛ اصول الدین بغدادی؛ ص۱۴۷؛ الإقتصاد فی الاإعتقاد؛ ص۲۵۶.
- ↑ المغنی؛ ج۱؛ ص۱۹۹.
- ↑ اصول السنه؛ ص۸۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ تمهید الأوائل؛ ص۴۷۸.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح العقائد النسفیه؛ ص۱۱۴.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح العقیده الطحاویه؛ ص۳۷۹.
- ↑ (شرح العقائد النسفیه؛ ص۱۱۴.
- ↑ شرح الفقه الأکبر؛ ص۱۸۱.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ جامع الاصول؛ ج۴؛ ص۷۵.
- ↑ وسائل الشیعه؛ ج۱۲؛ باب۴۲؛ حدیث۱۰.
- ↑ تاریخ طبری؛ ج۶؛ ص۲۲۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ مقدمه ابن خلدون؛ ص۲۱۶ـ ۲۱۷.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ تلخیص المحصّل؛ ص۴۳۰؛ قواعد المرام؛ ص۱۷۹؛ المنقذ من التقلید؛ ج۲؛ ص۲۹۰ـ ۲۹۵؛ الذخیره فی علم الکلام؛ ص۴۳۳ـ ۴۳۴؛ الشافی فی الامامه؛ ج۱؛ ص۱۶۳ـ ۱۶۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ المغنی؛ ج۱؛ ص۱۹۸ و ۲۰۹.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ تمهید الأوائل؛ ص۴۷۱؛ الارشاد جوینی؛ ص۱۶۹ـ ۱۷۰؛ اصول الدین بغدادی؛ ص۱۴۷؛ شرح المقاصد؛ ج۵؛ ص۲۴۴.
- ↑ شرح المواقف؛ ج۸؛ ص۳۴۹.
- ↑ النبراس؛ ص۵۳۶.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الزیدیه؛ ص۳۳۸؛ قواعد العقائد؛ ص۱۲۶.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۶؛ گوهر مراد، ص۴۷۷.
- ↑ الزیدیة، ص۲۳۴.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الفصول المختاره، ص۳۰۰ـ ۳۰۳ ک مدخل کیسانیه.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ مقالات الإسلامیین، ج۱، ص۳۴۲؛ الفرق بین الفرق، ص۲۱۲ـ ۲۱۳.
- ↑ میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۴۵.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ مقالات الإسلامیین، ج۱، ص۴۶، پاورقی؛ الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۱۲۱.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ المغنی، ج۱، ص۲۵۲ـ ۲۵۳.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ اللوامع الإلهیة، ص۳۳۴؛ الشافی فی الإمامه، ج۲، ص۵ـ۷؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۶؛ کشف المراد، ص ۴۹۶؛ گوهر مراد، ص۴۸۱.
- ↑ الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۲۱ـ ۲۴.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۶ـ ۲۵۷.
- ↑ غایة المرام، ص۳۸۰.
- ↑ دانشنامه کلام اسلام؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ و در این جهان، لعنتی بدرقه آنان کردیم و در روز رستخیز، آنان از زشت چهرگانند؛ سوره قصص، آیه: ۴۲.
- ↑ مجمعالبيان، ج۷، ص۳۲۹؛ الميزان، ج ۱۶، ص ۳۸؛ كنزالدقائق، ج ۱۰، ص ۷۳.
- ↑ با پیشگامان کارزار کنید؛ سوره توبه، آیه: ۱۲.
- ↑ و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند؛ سوره توبه، آیه: ۱۲.
- ↑ و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد. و در این جهان، لعنتی بدرقه آنان کردیم و در روز رستخیز، آنان از زشت چهرگانند؛ سوره قصص، آیه: ۴۱ - ۴۲.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۲۱۶.
- ↑ روزی که هر دستهای را با پیشوایشان فرا میخوانیم؛ سوره اسراء، آیه: ۷۱.
- ↑ الميزان، ج ۱۳، ص ۱۶۶؛ نمونه، ج ۱۲، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۳.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۷۳؛ ج ۱۳، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۱.
- ↑ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم؛ سوره بقره، آیه: ۱۲۴.
- ↑ و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۳.
- ↑ برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم؛ سوره سجده، آیه: ۲۴.
- ↑ و زمامدارانی که از شمایند؛ سوره قصص، آیه: ۴۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۳.
- ↑ روضالجنان، ج۱۵، ص۱۳۷؛ الميزان، ج۱۶، ص۳۸.
- ↑ نمونه، ج ۱۶، ص ۹۰ ـ ۹۱.
- ↑ روض الجنان، ج ۱۵، ص ۱۳۷.
- ↑ الميزان، ج ۱۶، ص ۳۸.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۳.
- ↑ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم؛ سوره بقره، آیه: ۱۲۴.
- ↑ فرو اسحاق را و افزون بر آن (نوهاش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۲ - ۷۳.
- ↑ و چون به برنایی خویش رسید بدو (نیروی) داوری و دانش بخشیدیم؛ سوره یوسف، آیه: ۲۲.
- ↑ و به لوط داوری و دانشی دادیم؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۴.
- ↑ و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم؛ سوره قصص، آیه: ۱۴.
- ↑ و به هر یک داوری و دانشی دادیم؛ سوره انبیاء، آیه: 79.
- ↑ سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او؛ سوره مائده، آیه: ۵۵.
- ↑ پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است؛ سوره احزاب، آیه: ۶.
- ↑ الرسائل العشر، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۴.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۳.
- ↑ و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند:چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی ندادهاند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است؛ سوره بقره، آیه: ۲۴۷.
- ↑ الميزان، ج ۲، ص ۲۸۷.
- ↑ الرسائل العشر، ص ۱۱۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۳.
- ↑ من تو را پیشوای مردم میگمارم؛ سوره بقره، آیه: ۱۲۴.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۶۷ ـ ۲۶۸.
- ↑ الرسائل العشر، ص ۱۱۳؛ امامشناسى، ج ۱، ص ۱۳۰.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۴.
- ↑ التفسير الكبير، ج ۲۲، ص ۱۹۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۴.
- ↑ و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!؛ سوره اعراف، آیه: ۱۴۲.
- ↑ الرسائل العشر، ص ۱۱۲ ـ ۱۱۳.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۴.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۷۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۵.
- ↑ ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد؛ سوره مائده، آیه: ۶۷.
- ↑ الميزان، ج ۶ ، ص ۴۶ ـ ۴۸ ـ ۵۰ .
- ↑ امروز کافران از دین شما نومید شدند پس، از ایشان مهراسید و از من بهراسید! امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین شما پسندیدم؛ سوره مائده، آیه: ۳.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۵.
- ↑ المیزان، ج ۱۳، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۶.
- ↑ تو، تنها بیمدهندهای و هر گروهی رهنمونی دارد؛ سوره رعد، آیه: ۷.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲.
- ↑ نورالثقلين، ج ۵ ، ص ۶۱۹ ـ ۶۴۲ .
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۵.
- ↑ ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!؛ سوره توبه، آیه: ۱۱۹.
- ↑ پيام قرآن، ج ۹، ص ۴۹ ـ ۵۱.
- ↑ نورالثقلين، ج ۲، ص ۲۸۰ ـ ۲۸۱.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۱۷۸ ـ ۱۷۹.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۰.
- ↑ كمال الدين، ص ۲۰۰ ـ ۲۰۳.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۱۸۸ ـ ۱۸۹.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۵.
- ↑ الحاشية علىالهيات، ص۱۷۹ـ۱۸۰؛ تلخيص المحصل، ص۴۲۴ـ۴۲۷؛ الفين، ص۸۸ـ۸۹، ۱۱۳ـ۱۱۷، ۲۱ـ۲۴، ۳۷، ۵۳ـ۵۴.
- ↑ ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان؛ سوره مائده، آیه: ۶۷.
- ↑ الميزان، ج ۶ ،ص ۵۳ ـ ۵۵ .
- ↑ امروز دینتان را کامل کردم؛ سوره مائده، آیه: ۳.
- ↑ الغدير، ج۱، ص۲۳۰ـ ۲۳۸؛ الكاشف، ج۳، ص۱۳؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۶۴.
- ↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید؛ سوره مائده، آیه: ۵۹.
- ↑ كتاب سليم بن قيس، ص ۱۷۷ ـ ۱۷۸، ۲۰۶ ـ ۲۰۹؛ الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۶۲ ـ ۱۷۰، ۵۹۳ ـ ۵۹۴ ؛ بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۸۴ ـ ۳۰۴.
- ↑ الميزان، ج ۴، ص ۴۰۱، ۴۰۹ ، ۴۱۲.
- ↑ نورالثقلين، ج ۱، ص ۴۹۹ ـ ۵۰۸ .
- ↑ خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین میگرداند- چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید- و بیگمان دینی را که برای آنان پسندیده است برای آنها استوار میدارد و (حال) آنان را از پس هراس به آرامش بر میگرداند ؛ (آنان) مرا میپرستند و چیزی را شریک من نمیگردانند و کسانی که پس از این کفر ورزند نافرمانند؛ سوره نور، آیه: ۵۵.
- ↑ مجمعالبيان، ج۷،ص۲۳۹ـ۲۴۰؛ روضالجنان، ج۱۴، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۴؛ نورالثقلين، ج ۳، ص ۶۱۸ ـ ۶۲۰ .
- ↑ برآنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش گردانند و خداوند جز این نمیخواهد که نورش را کمال بخشد هر چند کافران نپسندند؛ سوره توبه، آیه: ۳۲.
- ↑ بر آنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش کنند و خداوند کاملکننده نور خویش است هر چند کافران نپسندند؛ سوره صف، آیه: ۸.
- ↑ مجمعالبيان، ج ۵ ، ص ۳۸؛ نورالثقلين، ج ۵، ص ۳۱۶ ـ ۳۱۷؛ روضالجنان، ج ۹، ص ۲۲۶.
- ↑ و در زبور پس از تورات نگاشتهایم که بیگمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد؛ سوره انبیاء، آیه: ۱۰۵.
- ↑ و در زبور پس از تورات نگاشتهایم که بیگمان زمین را بندگان شایسته من به ارث خواهند برد؛ سوره انبیاء، آیه: ۱۰۵.
- ↑ روض الجنان، ج ۱۵، ص ۹۴ ـ ۹۵.
- ↑ و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شدهاند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم؛ سوره قصص، آیه: ۵۷.
- ↑ روض الجنان، ج۲، ص۹۴؛ نورالثقلين، ج۴، ص۱۱۰ ـ ۱۱۱؛ الميزان، ج ۱۶، ص ۱۴ ـ ۱۵.
- ↑ بيان السعاده، ج۲، ص۳۱.
- ↑ كتابالبيع، ج۲، ص۶۲۰ـ ۶۲۲ ، ۶۳۹ ؛ ولايت فقيه، ص ۲۴ ـ ۲۵ ، ۹۶ـ ۹۹.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۶.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۷.
- ↑ نمونه، ج ۱۷، ص ۱۶۶.
- ↑ برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی میکردند؛ سوره سجده، آیه: ۲۴.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۸.
- ↑ نمونه، ج ۱۷، ص ۱۶۶.
- ↑ و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی میکردند؛ سوره سجده، آیه: ۲۴.
- ↑ و اینگونه ما گستره آسمانها و زمین را به ابراهیم مینمایانیم و (چنین میکنیم) تا از باورداران گردد؛ سوره انعام، آیه: ۷۵.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۷۳.
- ↑ و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم؛ سوره بقره، آیه: ۱۲۴.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۸.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۶۸.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۸.
- ↑ المیزان، ج ۱۴، ص ۳۰۴ ـ ۳۰۵.
- ↑ آنان پرستندگان ما بودند؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۳.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۱۷۵.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۸.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۷۲ ـ ۲۷۵.
- ↑ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟؛ سوره یونس، آیه: ۳۵.
- ↑ نورالثقلين، ج ۲، ص ۳۰۳ ـ ۳۰۴؛ الميزان، ج ۱۰، ص ۵۶ ـ ۵۸ .
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۸.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ پیمان من به ستمکاران نمیرسد؛ سوره بقره، آیه: ۱۲۴.
- ↑ التفسيرالكبير، ج۴، ص ۳۶ ـ ۳۷، ج ۱۰، ص ۱۴۴.
- ↑ الميزان، ج ۱، ص ۲۷۴.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!؛ سوره توبه، آیه: ۱۱۹.
- ↑ المیزان، ج ۹، ص ۴۰۲.
- ↑ ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!؛ سوره توبه، آیه: ۱۱۹.
- ↑ التفسيرالكبير، ج ۱۶، ص ۲۲۱؛ پيام قرآن، ج ۹، ص ۵۰ ؛ حقاليقين، ص ۵۴ ـ ۵۵ .
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید؛ سوره نساء، آیه: ۵۹.
- ↑ الميزان، ج ۴، ص ۳۸۹ ـ ۳۹۱؛ حق اليقين، ص ۴۰.
- ↑ التفسير الكبير، ج ۱۰، ص ۱۴۴؛ التفسير المنار، ج ۵ ، ص ۲۰۳.
- ↑ الميزان، ج ۴، ص ۳۹۲ ـ ۳۹۳.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است؛ سوره بقره، آیه: ۲۴۷.
- ↑ و هنگامی که خبری از ایمنی یا بیم به ایشان برسد آن را فاش میکنند و اگر آن را به پیامبر یا پیشوایانشان باز میبردند کسانی از ایشان که آن را در مییافتند به آن پی میبردند؛ سوره نساء، آیه: ۸۳.
- ↑ الميزان، ج ۵ ، ص ۲۲؛ ج ۴، ص ۳۸۷ ـ ۳۹۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ روضالجنان،ج۶، ص۳۵؛ همان، ج۴، ص۳۸۷ـ ۳۹۱؛ ج ۵ ، ص ۲۳ ـ ۲۴.
- ↑ و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمیبود (همه) جز اندکی، از شیطان پیروی میکردید؛ سوره نساء، آیه: ۸۳.
- ↑ الميزان، ج ۱۲، ص ۲۵۹ ، ۲۸۵.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ و ما پیش از تو جز مردانی را که به آنها وحی میکردیم نفرستادیم؛ اگر نمیدانید از اهل کتاب (آسمانی) بپرسید؛ سوره نحل، آیه: ۴۳.
- ↑ و پیش از تو جز مردانی را که به آنها وحی میکردیم نفرستادیم، اگر نمیدانید از اهل کتاب بپرسید؛ سوره انبیاء، آیه: ۷.
- ↑ الميزان، ج ۱۲، ص ۲۵۹ ، ۲۸۵.
- ↑ الميزان، ج۱۲، ص۲۸۵؛ پيام قرآن، ج۹، ص ۱۱۴.
- ↑ روضالجنان، ج ۱۳، ص ۲۰۹.
- ↑ و استواران در دانش؛ سوره آل عمران، آیه: ۷.
- ↑ الكافى،ج۱، ص۲۱۳؛ نورالثقلين، ج۱، ص۳۱۵ ـ ۳۱۸.
- ↑ و کسی که دانش کتاب نزد اوست؛ سوره رعد، آیه: ۴۳.
- ↑ مجمعالبيان، ج ۶ ، ص ۴۶۲؛ نورالثقلين، ج ۲، ص۵۲۱ ـ ۵۲۴ ؛ الميزان، ج۱۱، ص۳۸۷ ـ ۳۸۹.
- ↑ اما آن (قرآن) آیاتی روشن است در سینه کسانی که به آنان دانش دادهاند؛ سوره عنکبوت، آیه: ۴۹.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۲۱۳ ـ ۲۱۴؛ مجمعالبيان، ۸ ، ص ۴۵۱؛ الميزان، ج ۱۶، ص ۱۴۲.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۲۵۵ ـ ۲۵۶؛ الميزان، ج ۱۸، ص ۱۹۲.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۱۷۶، ۲۷۰، ۲۲۳، ۲۳۱، ۲۳۸ـ ۲۴۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند؛ سوره انبیاء، آیه: ۷۳.
- ↑ برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم؛ سوره سجده، آیه: ۲۴.
- ↑ الميزان، ج۱، ص۲۷۲ ـ ۲۷۵؛ ج۱۴، ص۳۰۴ ـ ۳۰۵.
- ↑ الميزان، ج۱۴، ص۳۰۵.
- ↑ منشور جاويد، ج ۵، ص ۲۴۱.
- ↑ پيام قرآن، ج ۹، ص ۳۰.
- ↑ نمونه، ج ۱۳، ص ۴۵۵.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۳۱.
- ↑ الكافى، ج ۱، ص ۲۰۰.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۳۱.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم؛ ج۴، ص۲۳۲.