معناشناسی

معنای لغوی

أولی در لغت از ریشه «ولی» و به معنای «أحق: حق‌تر»، «أجدر: شایسته‌تر» و «أحری: سزاوارتر»، آمده است. جمله فلانی أولی به فلان چیز است یعنی او سزاوارتر به آن است[۱]، پس ترک أولی یعنی انجام ندادن آنچه شایسته‌تر است.

در اصطلاح متکلمان

در معنای این واژه در اصطلاح علم کلام اختلافاتی میان متکلمان اسلامی وجود دارد که در مجموع می‌توان آنها را در هشت معنا بیان کرد:

  1. ترک عمل مستحب: عده‌ای چون سید مرتضی و دیگران معتقدند ترک أولی یعنی‌: ترک عمل مستحب و مندوب که بر انبیاء جایز است[۲].
  2. فعل مکروه: علامه‌ مجلسی‌ و عده دیگری معتقدند ترک أولی عبارت از فعل مکروه است[۳].
  3. فعل مباح: عده‌ای معتقدند ترک أولی‌ عبارت‌ از فعل مباح است[۴].
  4. مخالفت با امر تکوینی یا تکلیفی: برخی ذیل آیه ﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ[۵]، ترک أولی را مخالفت با امر تکوینی یا تکلیفی پروردگار دانسته‌اند[۶].
  5. مخالفت با امر ارشادی: عده‌ای ترک أولی را‌ به‌ معنای‌ مخالفت با امر ارشادی می‌دانند[۷].
  6. مخالفت با نهی ارشادی: عده‌ای معتقدند ترک أولی همان مخالفت با نهی ارشادی است[۸]. با این بیان که نهی ارشادی به مثابه نصیحت و موعظه است، مخالفت‌ از‌ این‌ نوع نهی مؤاخذه و عقابی ندارد، به هیچ وجه منافی عصمت نیست، و فقط ـ اگر خلاف‌ آن‌ نهی را عمل کند ـ تأثیرش بر خودِ او خواهد بود؛ مثل نهی طبیب‌ از‌ خوردن‌ برخی از غذاها[۹].
  7. مخالفت با نهی تنزیهی: عده‌ای ترک أولی را مخالفت با نهی تنزیهی‌ می‌دانند‌[۱۰]. نویسندگان‌ شرح‌ المصطلحات الکلامیة می‌گویند: نهی‌ تحریمی آن است که مرتکب آن، مستحقّ ملامت و بازخواست باشد و نهی تنزیهی عبارت است‌ از‌ آنکه مرتکب آن، خود را‌ از‌ مصلحت‌ و فایده‌ای‌ محروم‌ کرده، امّا مستحقّ‌ ملامت‌ نباشد[۱۱].
  8. ترک افضل، ارجح و بهتر: عده‌ای معتقدند ترک أولی عبارت از ترک افضل‌، ارجح‌ و بهتر است.
  9. دیدگاه صحیح: بر غالب تعاریف اصطلاحی فوق اشکالاتی وارد است و این تعاریف یا دایره شمولشان ناقص و محدود است یا بر مصداق مورد نظر صدق‌ نمی‌کند؛ چراکه ما به دنبال تعریفی از ترک أولی هستیم که بتواند، تمام موارد تاریخ پیامبران‌ را در برگیرد. با این توضیح می‌گوییم: از میان تعاریف فوق دیدگاه نهم برخلاف هشت دیدگاه دیگر، ترک أولی را ذیل تقسیم‌بندی‌های پنج گانه فقهی (یعنی واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح) و یا‌ تقسیمات‌ اوامر و نواهی در علم اصول مطرح نمی‌کند. ارائه تعریف حول یک موضوع، باید کامل و جامع تمام آن موضوع باشد و هدف از تعریف را برساند؛ لذا‌ این‌ تعریف از ترک أولی به راحتی و بدون هیچ تکلفی بر تمام مصادیق ترک أولی که در قرآن آمده است، صدق می‌کند. بنابراین تنها اخذ و گزینش تعریف نهم از تعاریف‌ یاد‌ شده، مقبول و پذیرفتنی است[۱۲].

ترک اولی و تفاوت آن با گناه

واژه «ترک اولی» در متون اولیه اسلامی وجود نداشته و دانشمندان اسلامی، برای گناهانی که به پیامبران و امامان منتسب می‌شود، این عبارت را برگزیده‌اند. مصداق «ترک اولی» آن است که از میان خوب و خوب‌تر، خوب را انتخاب کنیم که در این هنگام، هر چند گناهی مرتکب نشده‌ایم و عمل انجام شده نیز مناسب و به جا بوده است، اما می‌توانستیم عملکرد بهتری داشته باشیم که از آن غافل شدیم.

در تبیین تفاوت بین گناه و ترک أولی گفته شده است گناه، فعلی است که انجام دادن آن از سوی هر کس که باشد نامطلوب است و مستحق عقاب و تنبیه؛ اما در ترک أولی، آنچه فرد انجام می‌دهد به خودی خود اشتباه نیست، بلکه بسته به موقعیت و جایگاه فرد، آن عمل را شایسته نمی‌دانند[۱۳]. برخی گناه را مخالفت با اوامر مولوی و ترک أولی را مخالفت با اوامر ارشادی دانسته‌اند[۱۴].

درباره این نکته که آیا عصمت انبیا اقتضا می‌کند که پیامبر حتی اولی را ترک نکند یا چنین اقتضایی وجود ندارد، دانشمندان اسلامی بحث‌های فراوانی کرده‌اند؛ مثلاً در بحث عصمت انبیا گفته‌اند: نهایت چیزی که برهان بر آن دلالت می‌کند، عصمت از عصیان و خطا و نسیان است، نه عدم ارتکاب ترک اولی و خداوند هم گاهی انبیای خودش را گرفتار نوعی مجازات کرده است که چرا از بین دو کار خوب و خوب‌تر، خوب‌تر را رها کرده‌اند[۱۵].

گروهی می‌گویند: اگر در موضوع و رخدادی که وحیی درباره آن فرود نیامده بود، پیامبر(ص) تصمیمی می‌گرفت که بهتر بود به گونه دیگر عمل می‌شد، بلافاصله وحی نازل می‌شد و برخلاف اولویت رأی او، گوشزد می‌شد؛ مانند آنچه در واقعه اسرای بدر[۱۶] اتفاق افتاد که به پیامبر(ص) هشدار داد که به حکم اولویت بازگردد، یا اذنی که در جنگ تبوک[۱۷] به گروهی از منافقان داد[۱۸].

اما بیشتر دانشمندان شیعه اگر هم در بحث عصمت انبیا ترک اولی را مضرّ ندانند، مفاد این دو آیه را ارتکاب ترک اولی از ناحیه پیامبر(ص) نمی‌دانند؛ مثلاً درباره واقعه جنگ بدر می‌گویند خطاب و عتاب در این آیه متوجه پیامبر عظیم الشأن اسلام نیست.

برای توضیح بیشتر مطلب می‌گوییم: گناهان را از جهتی می‌توان به دو دسته مطلق و نسبی تقسیم کرد. گناه مطلق، گناهی است که از هرکس سر بزند، گناه و در خور مجازات است؛ مانند: دروغ، ظلم، دزدی، تجاوز، شرک و کفر. گناه نسبی، آن است که گاهی بعضی کارهای مباح و یا حتی مستحب، شایسته مقام افراد بزرگ نیست و آنها باید از این گونه اعمال چشم بپوشند و به کار مهم‌تر بپردازند. در غیر این صورت ترک اولی کرده‌اند.

خواندن نماز مستحبی یا تشییع جنازه، مطلوب و پسندیده است، ولی جلسه علمی که در آن معارف الهی بیان می‌شود، مهم‌تر از آن دو است. پرداختن به نماز مستحبی که باعث ترک جلسه علمی شود، ترک اولی است. نمازی که می‌خوانیم، قسمتی از آن با حضور قلب و قسمتی بدون حضور قلب است. این گونه نماز شایسته مقام شخصی چون پیامبر(ص) و امام(ع) نیست. او باید سراسر نمازش غرق حضور در پیشگاه خدا باشد. اگر غیر این کند، حرامی مرتکب نشده، اما ترک اولی کرده است.

گاهی فردی کاری را انجام می‌دهد و آن کار پسندیده و ارزشمند است و ثواب فراوان دارد، اما اگر همان کار را فرد دیگری انجام دهد، نه تنها پسندیده و مطلوب نیست، بلکه انجام دهنده آن مستوجب ملامت و سرزنش است؛ مثلاً برای ساختن یک بیمارستان از مردم تقاضای کمک می‌شود، شخص کارگری مزد یک یا چند روزش را می‌بخشد. این عمل نسبت به او ایثار است و ثواب و حسنه دارد، اما اگر یک ثروتمند این مقدار کمک کند، نه تنها پسندیده نیست، بلکه در خور ملامت و مذمت و نکوهش است؛ با اینکه کار حرامی نکرده است. بنابراین ترک اولی ترک و انجام ندادن کاری توسط افراد خاصی است که توقع انجام آن عمل از آنان وجود داشت[۱۹].

نمونه‌هایی از ترک اولی در قرآن

در قرآن با واژه‌هایی چون «عصیان» و «ظلم» از اعمال برخی پیامبران یاد شده و از استغفار آنها و بخشایش خدا، سخن آمده است که مفسران آنها را به ترک اولی تفسیر کرده‌اند. برخی از آیات قرآن در این زمینه و توضیحات مفسران درباره آنها به شرح زیر است:

  1. کشتن مرد مصری توسط حضرت موسی: «(موسی) گفت: پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم مرا ببخش. پس خداوند او را بخشید»[۲۰]. در این آیه حضرت موسی(ع) به جهت کشتن شخصی، استغفار می‌کند و به گفته قرآن، خداوند او را می‌آمرزد. در تفسیر نمونه آمده است مردی که توسط موسی کشته شد، از یاران فرعون و فردی ظالم بود و استحقاق کشته‌شدن را داشت. به نوشته این کتاب، او در حال زورگفتن به مردی از بنی‌اسرائیل بود و حضرت موسی(ع) تنها یک مشت به او زد و قصد کشتن او را نداشت[۲۱]. از این‌ رو گناهی انجام نداده بود؛ اما این کار او ترک اولی بود؛ زیرا در آن شرایط بی‌احتیاطی بود و موجب شد بی‌جهت به دردسر بیفتد[۲۲].
  2. رها کردن رسالت توسط حضرت یونس: «و ذا النون یونس را (به یاد آور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین می‌پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (امّا زمانی که در کام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمت‌ها صدا زد: جز تو معبودی نیست! منزّهی تو! من از ستمکاران بودم!»[۲۳]. این آیه به داستان حضرت یونس(ع) اشاره می‌کند که در آن حضرت یونس به جهت نافرمانی قومش آنها را ترک می‌کند و سپس از این کار پشیمان می‌شود، عمل خود را ظلم می‌نامد و توبه می‌کند[۲۴]. برخی از مفسران معتقدند که عملحضرت یونس، واقعاً ظلم و گناه نبود و اینکه خدواند او را تنبیه کرد بدین سبب بود که او را تربیت کند تا حتی اعمالی که شبیه ظلم و گناه هستند هم انجام ندهد[۲۵]. در برخی تفاسیر دیگر نیز این عملحضرت یونس(ع) ترک اولی دانسته شده است[۲۶].
  3. خوردن میوه ممنوعه توسط حضرت آدم: قرآن می‌فرماید: «آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت»[۲۷]. برخی مفسران در تفسیر این آیه نوشته‌اند:‌ عصیان در لغت هر گونه خارج‌ شدن از اطاعت خدا معنا می‌دهد. بنابراین تنها ترک واجبات را شامل نمی‌شود؛ بلکه ترک امور مستحب را نیز در بر می‌گیرد. در نتیجه عصیان حضرت آدم(ع) لزوما به معنای گناه‌کردن او نیست[۲۸]. برخی دیگر در توضیح این آیه گفته‌اند: امر و نهی گاه جنبه ارشادی دارد؛ مانند آنجا که پزشک بیمارش را به خوردن دارو دستور می‌دهد. در چنین موردی اگر بیمار به توصیه پزشک گوش ندهد، تنها به خود زیان وارد می‌کند. نهی خداوند از خوردن میوه ممنوع هم به معنای گناه‌بودن آن نبود؛ چراکه در آن زمان هنوز خداوند تکلیفی وضع نکرده بود؛ به این معنا بود که خوردن آن میوه موجب می‌شد آدم از بهشت بیرون رود و در زمین درد و رنج ببیند[۲۹].
  4. قضا شدن نماز سلیمان هنگام سان دیدن سلیمان از اسبانی که برای جهاد در راه خدا آماده شده بودند و سرگرم شدن به آنها تا غروب کردن خورشید و قضا شدن نماز [۳۰] البته در این که نماز واجب از سلیمان قضا شده یا نماز نافله و یا این که خواندن نماز در اول وقتش از او فوت شده و این که خورشید پنهان شد یا اسبان از دید او پنهان شده‌اند و در موارد دیگر میان مفسران اختلاف است[۳۱].

منابع

پانویس

  1. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۷؛ معجم الوسیط، ذیل «أولی».
  2. سید‌ مرتضی‌، تنزیه الانبیاء ص۱۱۴؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج‏۷، ص۵۵؛ کاشانی، خلاصة المنهج، ج۲، ص۲۳۳؛ جرجانی، جلاء الاذهان، ج۲، ص۲۰۲؛ نیشابوری‌، غرائب القرآن، ج‏۵، ص۳۳۲؛ سبزواری نجفی،الجدید فی تفسیر القرآن، ج‏۶، ص۱۱۱.
  3. مجلسی، حق الیقین‌، ص۱۹؛ بحارالانوار، ج۱۱، ص۹۱.
  4. زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج‏۲۸، ص۳۰۶.
  5. «و آدم نافرمانی خدای کرد»، سوره طه، آیه ۱۲۱.
  6. گنابادی‌، تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج‏۳، ص۳۸.
  7. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۱۲، ص۲۸۱.
  8. طیب، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏‌۱، ص۵۱۵.
  9. سبحانی، الوهابیة فی المیزان، ص۱۳۱.
  10. فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج‏۳، ص۴۵۳؛ کاشانی‌، منهج الصادقین، ج‏۶، ص۲۷‌.
  11. جمعی از نویسندگان، شرح المصطلحات الکلامیة، ص۳۷۹.
  12. احتشامی‌نیا، محسن، خوش‌رفتار، امین، امام رضا(ع) و ترک أولای انبیاء در قرآن.
  13. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۲۴.
  14. علامه طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۲۵۶ و ج۱۴، ص۲۲۲.
  15. مهدی هادوی تهرانی، تأملات در علم اصول فقه، سلسله درس‌های خارج علم اصول، ص۲۱، ۲۲.
  16. قرآن درباره واقعه اسرای بدر می‌فرماید: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى... «بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد»... سوره انفال، آیه ۶۷.
  17. گروهی از منافقان نزد پیامبر آمدند و پس از بیان عذرهای گوناگون و حتی خوردن سوگند، اجازه خواستند که آن حضرت آنان را از شرکت در میدان نبرد معذور دارد و پیامبر به این گروه اجازه داد.
  18. عبدالغنی خطیب، قرآن و علم امروز، ص۶۴.
  19. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص۴۳.
  20. سوره قصص، آیه ۱۶.
  21. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۱۶، ص۴۲.
  22. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۱۶، ص۴۲، ۴۳.
  23. سوره انبیاء، آیه ۸۷.
  24. طباطبایی، المیزان،۱۴۱۷ق، ج۱۴، ص۳۱۴، ۳۱۵.
  25. طباطبایی، المیزان،۱۴۱۷ق، ج۱۴، ص۳۱۵.
  26. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۱۳، ص۴۸۵.
  27. سوره طه، آیه ۱۲۱.
  28. طبرسی، مجمع‌البیان، ۱۳۷۲، ج۷، ص۵۶.
  29. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ۱۳۷۴ش، ج۱۳، ص۳۲۳.
  30. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، طیب، ۱۳۷۸ش.
  31. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه،۱۳۷۴ش، ج۱۹، ص۲۷۶؛ طبرسی، تفسیر مجمع البیان،۱۴۱۵ق، ج۸، ص۳۵۸.