حی در قرآن
مقدمه
حی، صفت مشبهه بر وزن فَعِل (حَیِی) و از مصدر حیات است. بیشتر لغتشناسان حیات را به واسطه نقیض آن، موت (مرگ)، تعریف میکنند. محمد ازهری حَی را سخنگوی اندیشمند (متکلم ناطق) میداند و زنده بودن گیاه را آن میداند که با طراوت و جنبش باشد[۱]. ابراهیم زجاج حی را به معنای تداوم وجود میشمرد و خداوند را از آن رو که همواره موجود بوده و هست، حی میداند[۲]. زمخشری حی را این چنین معنا میکند: حی باقی است که فنایی در او راه ندارد[۳].
فیلسوفان مسلمان، حی را مُدرک فعال میشمرند[۴]. محمد غزالی، ضعف و شدت حیات را بسته به گستردگی و قوت درک و فعل میداند. به بیان غزالی، حیوانات پستترین حد حیات را دارا هستند؛ زیرا تنها بر پایه حواس پنجگانه درک میکنند و بنابراین، حیوان تنها چیزهایی را میتواند درک کند که لمس نماید یا بدو نزدیک باشد. و کردار حیوانات نیز تنها بر پایه شهوت و غضب شکل میگیرد. غزالی، حیات فرشتگان را درجه برتر حیات میشمارد؛ زیرا نزدیکی و دوری در درک آنان تأثیری ندارد و کردارشان بر پایه تقرب به خداوند شکل میگیرد. در دیدگاه غزالی، حیات انسان، بسته به گونه درک و کردارش در طیفی بین حیوان و فرشته در حرکت است[۵].
عموم متکلمان مسلمان، حیات را آن ویژگی میدانند که زمینه را برای دانش و توانایی ایجاد میکند[۶]. علامه طباطبایی حیات را گونه وجودی میداند که توانایی و دانایی از آن ترشح میکند[۷]. مفید حیات را گرد آمدن چهار ویژگی رشد، احساس و امکان توانایی و دانش میداند[۸]. راغب اصفهانی، حیات گیاهان را به رشد کردن، حیات حیوانات را به احساس نمودن و حیات ویژه آدمی را به داشتن عقل و علم و ایمان میشمرد[۹]. تفسیر فخر رازی در کتب کلامی خویش، دیدگاه متکلمان را برمیگزیند، ولی در تفسیر خویش، سخن آنان را مورد نقد قرار میدهد و به دیدگاه زجاج نزدیک میشود.
قرآن کریم، زنده شدن زمین را به حرکت و رشد گیاهان میشمرد: وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِي الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [۱۰].
خداوند در قرآن کریم، پنج بار به صفت حی خوانده شده است. از این شمار، در سه آیه: اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ... [۱۱]، اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ [۱۲]، وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا [۱۳]، الْحَيُّ الْقَيُّومُ و در الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ [۱۴] آمده است. از پیامبر اکرم a نقل شده است که اسم اعظم الهی در سه سوره بقره، آل عمران و طه است[۱۵] و نامی که تنها در این سه سوره یافت میشود، الْحَيُّ الْقَيُّومُ است، علامه مجلسی الْحَيّ را از نود و نه نام نیکوی خداوند شمرده است[۱۶].
قرآن کریم در معنای حیات دو گونه تصرف میکند: از سویی برخی از آنچه مردم مرده میپندارند، زنده میشمرد؛ آن کس که در راه خدا کشته شده، زنده است. و جهان پس از مرگ، حیاتی متداوم و پرجنبش دارد. و از سویی دیگر، در معنای موت و حیات توسعه میدهد و حیات را به معنای هدایت، نیکوکاری و ایمان و رستگاری به کار میبرد.
صفت حی آن گاه که درباره خداوند به کار میرود با صفت قیوم (همواره پایدار) همراه است و موت از آن نفی میشود. در حالی که حیات آدمی، گیاهان و زمین، پی در پی همراه با موت است. حیات گیاهان به معنای حرکت و طراوت است و با واژههای اهْتَزَّتْ ، رَبَتْ و بَهِيجٍ همراه است. و حیات آدمی به معنای دریافت روزی و ادراک است و با واژههای رزق و سمع همراه میباشد. حیات آدمی به دو مرحله اصلی دنیا و آخرت تقسیم میشود. در منظومه حیات دنیوی، واژههای متاع (کالا)، قلیل (کَم)، زینة (زیور)، غرور (فریب)، عَرَض (ناپایدار)، لَعِب (بازی)، لَهو (بیهودگی) و خِزی (خواری) قرار دارند. و در منظومه حیات اخروی واژههای دار (خانه)، قَرار، ابقی (ماندگار)، حَیَوان (زندگی پرجنبش)، نور، خیر و عذاب یافت میشوند. حیات در همه گونههای خویش با موت متناقض است.
فخر رازی در تفسیر آیة الکرسی بیان میکند که اگر حی را به معنای موجودی بدانیم که بداند و بتواند، دیگر معنا ندارد که خداوند خود را بدین صفت مدح کند؛ زیرا پستترین حیوانات نیز دارای این صفت هستند. بر این پایه، فخر رازی بر آن است که حیات در لغت به معنای کمال در صفات است. وی در اثبات این سخن به اصطلاح احیاء موات استدلال میکند. ساختن یا آباد کردن زمین بایر را احیاء (زنده کردن) گویند، زمین زنده شده؛ حس، حرکت، رشد، درک یا اندیشه ندارد، بلکه در ویژگیهای یک زمین به کمال رسیده است. بنابراین حیات در اجسام نیز، از آن رو به معنای امکان دانایی و توانایی دانسته شده که کمال اجسام در دانایی و توانایی است. حیات خداوند نیز به معنای کمال مطلق خواهد بود و هنگامی که خداوند را حی میدانیم بدان معنا است که عدم به هیچ روی در وی راه ندارد. به این معنا که نه در ذات، نه در صفات حقیقی و نه در صفات نسبی و اضافی خداوند، عدم راه ندارد[۱۷].
سخن محمد غزالی در شدت و ضعف حیات میتواند پاسخ اعتراض فخر رازی به متکلمان باشد، غزالی در بیان معنای حیات خداوند مینویسد: زنده مطلق و کامل کسی است که همه مدرکات در ادراک وی درآید و همه هستی کردار وی باشد به گونهای که از دانش وی هیچ درک شدنی پنهان نماند و هیچ کردهای از کردارش خارج نیست و او همان خداوند است[۱۸]. ملاصدرا نیز در پاسخ سخن رازی، حیات را دارای درجات میشمرد. به بیان وی، درک حیوان دریافت حسی است و کردار او بر پایه حرکت شکل میگیرد؛ در حالیکه درک درباره خداوند به معنای دریافت تعقلی و فعل خداوند ابداع (هستی دادن بدانچه نیست) است[۱۹]. علامه طباطبایی بر آن است که حیات حقیقی آن است که هیچ مرگی بر او عارض نشود و حیات را از دیگری نگرفته باشد و به ذات خویش بداند و بتواند. بنابراین، حصر در آیه اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ... [۲۰]، حصری حقیقی است و حیات حقیقی را که هیچ فناء و زوال بدان راه ندارد به خداوند انحصار دارد[۲۱].
متکلمان مسلمان، صفت حیات را یکی از هفت صفت ثبوتی خداوند شمردهاند. خواجه نصیرالدین طوسی برای اثبات آنکه خداوند حی است، اینگونه استدلال میکند: خداوند دانای توانا است و هر دانای توانایی بالضرور زنده است[۲۲]. ملاصدرا برای اثبات حیات برای خداوند، طریقه دیگری را پیش میگیرد. به بیان وی، هر صفتی که برای موجود از آن رو که موجود است، کمال باشد؛ مبدأ وجود نیز آن صفت را دارا خواهد بود؛ زیرا آنگاه که هستی صفت کمالی دارد به طریق اولی هستیبخش دارای آن صفت کمال خواهد بود[۲۳].
طوسی معنای دو صفت سمع و بصر را به صفت حیات ارجاع میدهد[۲۴]. ملاصدرا بر آن است که نام حی همه نامهای ذاتی خداوند را دربر میگیرد؛ صفات وجوب وجود، وجوب ایجاد، اراده، قدرت، بینایی، شنوایی و سخن گفتن لازمه صفت حیات است[۲۵]. ملاهادی سبزواری همچون دیگر فیلسوفان، حیات را درک و فعل میشمرد. وی میسراید: "والحي دراكا و فعالا بدا"[۲۶]. وی حیات خداوند را کامل و تمام میشمرد، بدان معنا که همه چیز را به علم حضوری دانا است و به عنایت فاعل است[۲۷].
ابن عربی بر این باور است که مرتبه نام حی بر دیگر نامهای خداوند مقدم است. این نام اصل است و دیگر صفات و نامها همچون شاخهها و برگهای آن هستند. حقیقت این نام الهی در تمام اجزای عالم سریان دارد[۲۸]. وی بر این باور است که همه چیز در این جهان حی است؛ حیات برخی را درک میکنیم و حیات برخی دیگر جز به شهود کشف نمیشود. وی تسبیحگویی موجودات را، شاهد بر این حیات فراگیر میشمارد [۲۹].[۳۰]
منابع
پانویس
- ↑ تهذیب اللغه، ج۵، ص۱۸۶.
- ↑ تفسیر اسماء الله الحسنی، ج۱، ص۵۶.
- ↑ الکشاف، ج۱، ص۳۲۷.
- ↑ الشفاء، ص۳۶۸.
- ↑ المقصد الاسنی، ص۴۷.
- ↑ التبیان، ج۲، ص۳۰۶؛ المطالب العالیه، ج۳، ص۱۴۳.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۱۸۸.
- ↑ تصحیح اعتقادات الشیعه، ص۹۴.
- ↑ مفردات، ص۲۶۸-۲۷۰.
- ↑ «و از نشانههای او این است که زمین را پژمرده میبینی و چون بر آن آب فرو باریم میجنبد و میبالد، به راستی آن کس که آن را زنده کرد زندگیبخش مردگان است که او بر هر کاری تواناست» سوره فصلت، آیه ۳۹.
- ↑ «خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست که او را چرت و خواب فرا نمیگیرد، همه آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست» سوره بقره، آیه ۲۵۵.
- ↑ «خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده بر خویش استوار نیست» سوره آل عمران، آیه ۲.
- ↑ «چهرهها در برابر (خداوند) زنده بسیار پایدار فروتن میشود و هر کس (بار) ستمی بر دوش دارد نومید میگردد» سوره طه، آیه ۱۱۱.
- ↑ «و کار خود را به آن زنده نامیرا واگذار» سوره فرقان، آیه ۵۸.
- ↑ الاسماء و الصفات، ج۱، ص۵۹.
- ↑ بحارالانوار، ج۴، ص۱۸۶.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۷، ص۹.
- ↑ المقصد الاسنی، ص۴۷.
- ↑ تفسیر القرآن الکریم، ج۴، ص۷۹.
- ↑ «خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست» سوره بقره، آیه ۲۵۵.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۸۹.
- ↑ تجرید الاعتقاد، ص۱۹۲.
- ↑ الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۴۱۹.
- ↑ الاقتصاد، ص۵۷.
- ↑ اسرار الآیات، ص۴۴.
- ↑ شرح المنظومه، ج۳، ص۵۵۱.
- ↑ شرح الاسماء الحسنی، سبزواری، ص۱۳۸.
- ↑ الفتوحات، ج۳، ص۳۲۴.
- ↑ الفتوحات، ج۳، ص۵۵۷.
- ↑ سلطانی، محمد، مقاله «حی»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۶۶۰ - ۶۶۲.