قیام ابراهیم بن عبدالله محض

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۴۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ابراهیم بن عبدلله محض فردی شجاع بود. او در برابر منصور عباسی قیام کرد؛ او به بصره رفت و با سپاهیانی به مقابله با منصور پرداخت، ابتدا سپاه منصورشکست خورده و فرار کردند، ولی طی غافگیری ابراهیم را شکست داده و او را کشته و سر از بدنش جدا کردند.

آشنایی اجمالی

ابراهیم بن عبدالله محض معروف به «شهید باخَمْری»[۱] برادر محمد بن عبدالله محض است. در سال ۱۴۵ پس از کشته شدن محمد بن عبدالله بن الحسن برادر پدر و مادری‌اش ابراهیم بن عبدالله قیام کرد و کشته شد؛ پدرشان عبدالله فرزند حسن مثنی پسر حسن بن علی بن ابی طالب (ع)، و مادرشان هند دختر ابوعبیده است.

شیخ طوسی در کتاب رجال خود او را در رجال امام صادق (ع) ذکر کرده است و ابن ندیم در فهرست گوید: ابراهیم بن عبدالله بن حسن شعر هم گفته است و در مقاتل الطالبیین آمده است: ابراهیم بر همان روش و طریقه برادرش محمد بن عبدالله در دین، علم، شجاعت و شدت بوده است[۲]. ابراهیم از علمای بزرگ در فنون زیادی به شمار می‌رفت و او شاعری آگاه به لغت عربی و اسرار آن و عالم به اخبار عرب و روزها و اشعار آنان بوده است[۳]. ابراهیم مردی نیرومند و قوی بود.[۴].[۵]

قیام ابراهیم

ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب در سال ۱۴۵ قیام کرد و برادرش «محمد» هم در همین سال قیام کرده بود. پیش از اینکه ابراهیم ظاهر گردد منصور به شدت در تعقیب او بود و او را جستجو می‌نمود. ابراهیم خود حکایت کرده است: تعقیب در موصل مرا ناچار کرد تا اینکه بر سفره منصور نشستم، پس بیرون آمدم و از طلب کردن من دست برداشت. گروهی از سپاه منصور اظهار تشیع می‌نمودند و نامه‌ای برای ابراهیم نوشته و از او خواستند نزد آنان برود تا بر منصور یورش برند.

ابراهیم به بغداد در جایی که سپاه منصور بود رفت، پس منصور دستور داد پلی را بنا کنند، ابراهیم با مردم بیرون آمد تا آن را تماشا کند، چشم منصور بر او افتاد و ابراهیم در میان مردم رفت و خود را پنهان کرد، سپس نزد کسی به نام قامیا رفت و او ابراهیم را به اتاقی برد. منصور برای یافتن ابراهیم تلاش بسیاری کرد و همه جا نگهبان گذاشته بود تا اینکه مخفیگاه ابراهیم شناسایی شد[۶].

رهایی از دام منصور

سفیان بن حیان قمی هنگامی که دریافت در دام مأموران منصور گرفتار شده‌اند به ابراهیم گفت: اکنون می‌بینی که بر ما چه مشکلی پدید آمده است و به ناچار بایستی خود را در مخاطره اندازیم. پس حرکت کردند تا اینکه به مدائن رسیدند، کسی که نگهبان پل بود جلوی آنان را گرفت، سفیان آن مجوز منصور را به او نشان داد، وقتی از آنجا عبور کرد نگهبان پل به سفیان گفت: این غلام نیست بلکه او ابراهیم بن عبدالله است، برو که تو را مشکلی نباشد و آنان را رها کرد، پس بر کشتی سوار شدند و به بصره رفتند.

هنگامی که ابراهیم با لباس غلامان به همراه سفیان بن حیان قمی و تعدادی از سپاه منصور به بصره آمدند؛ سفیان تعدادی از آن مأموران را به خانه‌ای می‌آورد که دو درب داشت و تعدادی از آن مأموران را کنار یکی از درب‌های خانه می‌نشاند و به آنان می‌گفت: حرکت نکنید تا نزد شما بیایم و او از درب دیگر خارج می‌شد و آنان را جا می‌گذاشت، تا اینکه تمام آن مأموران را متفرق کرد و خود تنها ماند.

به امیر بصره خبر رسید که ابراهیم به بصره آمده است؛ پس در صدد تعقیب و پیدا کردن او بر آمد و سفیان بن حیان قمی را جستجو کرد و مأموران او را تعقیب کردند ولی او را نیافتند. ابراهیم پیش از آن به اهواز رفت و نزد حسن بن خبیب مخفی شد[۷].[۸]

بازگشت به بصره

بازگشت ابراهیم به بصره در سال ۱۴۳ و یا ۱۴۵ بود. برادرش محمد در مدینه مردم را به بیعت با او دعوت کرد؛ گروهی با او بیعت کردند که در میان آنان فقها و اهل علم بسیار بودند و وقتی دیوان او را شمردند تعداد بیعت کنندگان به چهار هزار نفر می‌رسید.

ابوالفرج گوید: سفیان بن معاویه ـ امیر بصره ـ به او متمایل شد و در اول ماه رمضان سال ۱۴۵ قیام کرد. منصور در آن هنگام با سپاهی اندک در کوفه بود زیرا او بخشی از سپاه خود را برای جنگ با محمد بن عبدالله و گروهی دیگر را به ری و بخشی دیگر را به آفریقا فرستاده بود و سه فرمانده به بصره به کمک سفیان بن معاویه امیر بصره فرستاد. هنگامی که ابراهیم قصد قیام داشت، سفیان را آگاه کرد، پس چون فرماندهان گرد او جمع شدند ابراهیم مرکب‌های آنان را به غنیمت گرفت و آن هفتصد مرکب بود. پس نماز صبح را در مسجد جامع بصره به جای آورد و دارالاماره را محاصره کرد و سفیان ابن معاویه در قصر بود، او از ابراهیم امان خواست، امانش داد.

جعفر و محمد پسران سلیمان بن علی از طرف منصور با ششصد نفر سپاه آمدند؛ ابراهیم، فرمانده‌ای را با پنجاه نفر فرستاد که آنان را شکست داد که مجبور به فرار شدند. پس مغیره را به اهواز با دویست نفر فرستاد و امیر اهواز محمد بن حصین با چهار هزار نفر برای مقابله او آمد و مغیره آنان را شکست داد و وارد اهواز شد و عمرو بن شداد را روانه فارس کرد و آنجا را نیز گرفت و مروان بن سعید عجلی را با هفده هزار به واسطه فرستاد و آنجا را نیز تصرف کرد.

ابراهیم همچنان در بصره بود و عاملان خود را به نواحی اعزام می‌کرد و سپاهیان خود را می‌فرستاد تا اینکه خبر کشته شدن برادرش محمد بن عبدالله به او رسید، او مردم را از کشته شدن برادرش آگاه کرد و بصیرت و انگیزه مردم در جنگ با منصور بیشتر گردید[۹].[۱۰]

حرکت از بصره

ابراهیم تصمیم گرفت از بصره حرکت کند، یارانش از مردم بصره به او گفتند: در بصره بمان و سپاهیان خود را بفرست، پس اگر سپاهی با شکست روبه‌رو شد، آنان را با لشکر دیگری مدد کن که در این صورت جایگاه تو مایه ترس دشمن خواهد بود و اموال را جمع کن تا گام‌هایت استوراتر باشد، اما ابراهیم از بصره به سوی کوفه حرکت کرد.

حجاج بن قتیبه گوید: هنگامی که خبرهای شکست نیروهای منصور پی در پی به او می‌رسید، من نزد او رفتم و بر او سلام کردم و این در حالی بود که خبر بصره و اهواز و فارس به او رسیده بود و سپاهیان ابراهیم قوت گرفته و در کوفه یکصد هزار نفر منتظر فریادی هستند تا بر او حمله کنند؛ دیدم او به خاطر این خبرها ایستاده و از شدت ناراحتی آرام ندارد و سخت پریشان است[۱۱].[۱۲]

سپاهیان منصور

منصور بعد از فراخوانی عیسی بن موسی، او را با پانزده هزار سپاه و جلوتر از سپاه او حمید بن قحطبه را با سه هزار نفر روانه کرد، منصور در هنگام بدرقه به آنان گفت: این خبیثان ـ یعنی منجمان ـ ادعا می‌کنند که وقتی با ابراهیم برخورد کنی، سپاه تو حرکتی کنند و منهزم شوند آنگاه تو با ابراهیم برخورد کرده و سپاه نزد تو بر می‌گردند و عاقبت و پایان این نبرد به نفع تو خواهد بود[۱۳]. نام یکصد هزار نفر در دیوان ابراهیم ثبت شده بود و گفته شده است که با او در مسیر راه ده‌ها هزار نیرو بود[۱۴].

شروع جنگ

ابراهیم سپاهیان خود را منظم کرد و چون هر دو سپاه آماده نبرد شدند مردی بلند قامت و آبی چشم از میان سپاهیان عیسی بن موسی بیرون آمد و فریاد برآورد: ای یاران ابراهیم! به خدا سوگند من محمد برادر ابراهیم را کشتم.

محمد جعفری گوید: چهار نفر از سپاهیان ابراهیم بیرون آمدند و مانند بازهای شکاری به سوی آن شخص رفته و به خدا سوگند طولی نکشید که سر او را آوردند و از سپاه عیسی کسی آن مرد را یاری نکرد. مسعود رحال کوفی گوید: من در باخمری حضور داشتم و به ابراهیم در حالی که در خیمه‌اش بود نگاه می‌کردم، در برابر او علَمی بود طلایی رنگ که بر زمین زده شده بود و شنیدم او می‌گفت: ابوحمزه کجاست؟ پس مردی کوتاه قد و سوار بر اسب آمد، وقتی نزدیک رسید او را شناخت، مردی بود که در کوفه نزدیک خانه ابن مسعود کلاه درست می‌کرد.

ابراهیم به او گفت: این علَم را بگیر و در طرف چپ بایست و حرکت نکن. او علم را گرفت و در میسره ایستاد، دو سپاه در برابر یکدیگر صف کشیدند و هنگامی که ابراهیم کشته شد و یارانش شکست خورده و فرار کردند او همچنان در جای خود ایستاده بود. به او گفته شد که ابراهیم کشته شد و مردم رفتند. گفت: ابراهیم به من گفته است که از اینجا حرکت نکنم. پس جنگ کرد تا اینکه اسب او از پای درآمد، سپس پیاده جنگید تا اینکه کشته شد[۱۵].[۱۶]

شکست سپاه منصور

جنگ سختی روی داد و حمید بن قحطبه فرمانده سپاه منصور رو به فرار گذاشت و سپاه نیز با او فرار کردند. عیسی بن موسی بر آنان فریاد زد و آنان را قسم داد که اطاعت کنند، ولی آنان بازنگشتند و به او توجهی نکردند. و عیسی هر کسی را می‌دید، می‌گفت: به اهل بیت من سلام برسانید و به آنان بگویید من چیزی را عزیزتر از جانم نیافتم که فدای شما کنم و آن را در راه شما بدهم.

در این هنگام که هر کس مشغول خود بود و کسی به دیگران توجه نمی‌کرد، ناگهان جعفر و محمد پسران سلیمان بن علی از پشت سر بر سپاه ابراهیم حمله کردند، دیگر یاران ابراهیم که فراریان را تعقیب می‌کردند از این جریان غافل بودند ناگهان دیدند که جنگ پشت سر آنان است، پس به عقب برگشتند، که در طرف مقابل فراریان از سپاه منصور بازگشتند، در نتیجه سپاه ابراهیم شکست خورد و گفته شده است که علت شکست سپاه ابراهیم این بود که وقتی سپاهیان منصور رو به فرار گذاشتند و یاران ابراهیم آنان را تعقیب کردند، منادی ابراهیم فریاد زد: فراریان را تعقیب نکنید، پس یاران ابراهیم بازگشتند. چون سپاه منصور دیدند که یاران ابراهیم باز می‌گردند تصور کردند که فرار می‌کنند؛ لذا بازگشتند و این باعث شکست سپاه ابراهیم شد[۱۷]

سلم بن فرقد گوید: هنگامی که سپاه منصور در برابر سپاه ابراهیم قرار گرفت، سپاهیان ابراهیم عیسی فرمانده سپاه منصور و لشکر او را شکست دادند. هنگامی که اصحاب ابراهیم سپاه منصور را تعقیب می‌کردند، محمد بن ابی‌العباس سپاه خود را به کناری برده بود، چون دید سپاه ابراهیم لشکر را شکست داده و آنان را تعقیب می‌کنند، پرچم‌های خود را جمع کرد و پا به فرار گذاشت و بر بالای شریعه آمدند و در آنجا چیزی را مشاهده کردند و تصور کردند که آن کمین است. فریاد زدند: کمین، کمین؛ پس همه پا به فرار گذاشتند[۱۸].[۱۹]

کشته شدن ابراهیم

عبدالحمید گوید: از ابوصلابه سؤال کردم: چگونه ابراهیم کشته شد؟ ابوصلابه گفت: من به او نگاه می‌کردم در حالی که بر اسب محمد بن یزید ایستاده بود و به سپاه عیسی بن موسی فرمانده منصور نظر می‌کرد که پشت کرده و فرار می‌کردند و او را پشت سر گذارده بودند و عیسی پرچم خود را به عقب برگردانیده بود، و یاران ابراهیم با آنان در حال نبرد بودند. ابراهیم قبای زردی بر تن داشت و گرما او را ناراحت کرده بود، پس دکمه قبای خود را گشود و قبا باز شد و سینه او نمایان گردید، در این هنگام تیری آمد و به گلوگاهش اصابت کرد؛ من او را دیدم که دست در گردن اسب کرد و بازگشت و زیدیه اطراف او را گرفتند[۲۰]. چون ابراهیم کشته شد اصحاب و یارانش همچنان در اطراف او به نبرد با سپاه منصور ادامه دادند. پس بر آنان حمله کردند تا اینکه توانستند آنان را از جایی که ابراهیم در آن کشته شده بود دور کنند. سپاه منصور آمدند و سر از بدن ابراهیم جدا کردند و نزد عیسی بردند، عیسی پیاده شد و سجده کرد و سر ابراهیم را نزد منصور فرستاد[۲۱].[۲۲]

منصور و امام صادق(ع)

یونس بن ابی یعقوب گوید: با گوش خود شنیدم از جعفر بن محمد(ع) که فرمود: هنگامی که ابراهیم در «باخمری» کشته شد ما را از مدینه آوردند و کسی از ما که به حد بلوغ رسیده بود در مدینه نماند؛ همه آمدیم تا وارد کوفه شدیم، پس یک ماه در آنجا ماندیم و در انتظار این بودیم که کشته شویم. سپس ربیع حاجب نزد ما آمد و گفت: این علویان کجایند؟ دو نفر از خردمندانتان بر امیرالمؤمنین وارد شوند. امام صادق (ع) فرمود: به او گفتم: ای امیرالمؤمنین! به سلیمان عطا شد، او سپاسگزاری کرد و ایوب مبتلا شد، صبر نمود و به یوسف ظلم شد، گذشت کرد و تو از همان نسل هستی. پس او تبسمی کرد و گفت: این جملات را تکرار کن و من تکرار کردم. منصور گفت: مانند تو باید بزرگ قوم باشد و من از شما درگذشتم و جرم اهل بصره را به شما بخشیدم. امام صادق (ع) فرمود: به منصور گفتم: مدینه. پس ما را روانه مدینه نمود و خداوند مؤونه او را کفایت کرد[۲۳].[۲۴]

منابع

پانویس

  1. باخمری: نام موضعی میان کوفه و واسط که به کوفه نزدیک‌تر است؛ و گفته‌اند: از باخمری تا کوفه هفده فرسخ است، و در آنجا قبر ابراهیم بن عبد الله بن حسن بن حسن است. (معجم البلدان، ج۱، ص۳۱۶).
  2. مقاتل الطالبیین، ص۳۱۵.
  3. عمدة الطالب، ص۹۹.
  4. مقاتل الطالبیین، ص۳۱۶.
  5. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۰۶.
  6. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۴۱۰.
  7. کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۶۰.
  8. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۴۱۱ ـ ۴۱۲.
  9. اعیان الشیعة، ج۳، ص۲۴۰.
  10. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۴۱۳.
  11. کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۶۵.
  12. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۱۹.
  13. اعیان الشیعه، ج۳، ص۱۴۰.
  14. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۴۲۰ ـ ۴۲۱.
  15. مقاتل الطالبیین، ص۳۴۵.
  16. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۴۲۳.
  17. کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۷۰.
  18. مقاتل الطالبیین، ص۳۴۶.
  19. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص۴۲۴ ـ ۴۲۵.
  20. مقاتل الطالبیین، ص۳۴۸.
  21. کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۷۰.
  22. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۲۶.
  23. مقاتل الطالبیین، ص۳۵۰؛ اعیان الشیعه، ج۳، ص۱۴۲.
  24. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۳۰.