سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۵۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

شورای سقیفه از دیدگاه امام علی (ع)

با موضع‌گیری عمر و کاندید کردن امام (ع) به عنوان یکی از اعضای شورا، حزن و اندوه به دل امام (ع) راه یافت و به یقین دانست که حیله‌ای در کار است تا او را از خلافت کنار نهند و حکومت اسلامی را از مسیر صحیح منحرف سازند. به مجرد اینکه امام (ع) از نزد عمر خارج شد عمویش عباس با او دیدار کرد و امام (ع) با پیشدستی به او فرمود: «عمو جان خلافت از ما به دیگران رسید».

عباس گفت: از کجا دانستی؟

علی (ع) فرمود: به این دلیل که در این جمع) عثمان قرین و همطراز من شد، عمر در جمع (اعضای شورا) گفت: شماها باید طرفدار اکثریت باشید، اگر هردو تن از اعضا، یک تن را برگزیدند، به جمعی که عبد الرحمان بن عوف در آن است درآیید زیرا سعد با پسر عمویش عبد الرحمان مخالفت نمی‌کند و عبد الرحمان نیز داماد عثمان است و با یکدیگر اختلافی ندارند، با این وصف یا عبد الرحمان با عثمان بیعت می‌کند و خلافت را بدو می‌سپارد و یا بر عکس، (عمو جان) بنابراین اگر فرضا دو تن باقیمانده نیز با من موافق باشند، سودی به حال من نخواهد داشت[۱]. ‌

امام (ع) به خوبی قضیه را دریافت و بدین ترتیب، با تبانی عثمان و عبد الرحمان، خلافت به عثمان رسید. نقل شده که: سعد وقاص، حق خویش را در شورا به پسر عمویش عبد الرحمان بخشید و طلحه نیز به عثمان تمایل نشان داد و حقش را به او واگذارد و تنها زبیر باقی مانده بود که به سود امام از حق خود گذشت در اینجا عبد الرحمان می‌بایست یا امام و یا عثمان را برگزیند؛ عمار به عبد الرحمان گفت: اگر می‌خواهی مسلمانان دچار اختلاف نشوند، با علی بیعت کن و ابن أبی سرح نیز به او یادآور شد اگر می‌خواهی قریش به اختلاف نیفتند، با عثمان بیعت نما و بدین‌سان، خلافت در مسیر ناصحیحی قرار گرفت و نشانه‌های انحراف که آتش تعصب و حزب‌گرایی، آنها را دامن می‌زد، پدیدار گشت.

به‌هرحال عبد الرحمان بیعت خود را به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر و شیوه ابوبکر و عمر بر امام (ع) عرضه کرد و حضرت مبنای عملکرد آن دو را پذیرا نشد، ولی عثمان آن را پذیرفت و بدین ترتیب، عبد الرحمان با او بیعت کرد و امام (ع) خطاب به عبد الرحمان فرمود: آن را برای همیشه به او بخشیدی، این نخستین باری نیست که در آن بر ما جفا روا داشتید، ما صبر و بردباری پیشه می‌کنیم و در آن‌چه شما توصیف می‌کنید، از خدا یاری می‌طلبیم[۲].

به خدا سوگند! تو این کار را انجام دادی و از آن همان خواسته‌ای را داشتی که رفیقتان از دوستش داشت خداوند بین شما جدایی بیندازد[۳].

سپس امام (ع) متوجه مردم شد تا اشتباه مکرر آنها را در مسأله خلافت و نیز دیدگاه خویش را در سرنوشت رسالت اسلامی برایشان تشریح کند لذا فرمود: مردم! شما به خوبی آگاهید که من از همه به خلافت سزاوارترم و اینک کار به جایی رسیده که خود می‌بینید، به خدا سوگند! تا زمانی که اوضاع مسلمانان سامان نیابد و به غیر از من بر کسی جور و ستم نشود، هم‌چنان خاموش خواهم ماند، این کار را بدین جهت انجام می‌دهم که به اجر و پاداش دست یابم و از زر و زیورهایی که شما برای به دست آوردن آنها در رقابتید، دوری ورزیده باشم[۴].

امام (ع) همراه با سایر اعضا وارد شورا شد و به خوبی آگاه بود که امور به او باز خواهد گشت، ورود امام (ع) به شورا بدین جهت بود که تناقض‌گویی عمر و دار و دسته‌اش را پدیدار سازد؛ زیرا عمر هنگام وفات رسول اکرم (ص) جمع خلافت و نبوت را در یک خاندان روا نمی‌دانست، ولی اکنون امام (ع) را کاندیدای خلافت کرده بود. از امیر المؤمنین (ع) روایت شده که فرمود: ولی اکنون من در شورای آنان شرکت می‌جویم زیرا عمر هم‌اکنون مرا شایسته خلافت دانسته است، در صورتی که قبلا می‌گفت: نبوت و خلافت در یک خاندان گرد نمی‌آیند[۵].

امام (ع) به جهت اصلاح و ارشاد امت، با عثمان بن عفان بیعت کرد تا به مراقبت از کیان امت بپردازد و در این راستا از بذل هیچ‌گونه پند و نصیحت و ارشاد و تربیت، فروگذاری نکرد، هرچند خلافت را از او دور ساختند ولی حضرت با تمام توان، حقیقت را روشن و مردم را بدان رهنمون شد، و راه صحیح را نشان داده و مردم را بدان راهنمایی نمود و هرگاه خلیفه درمی‌ماند او را یاری می‌داد و آن‌گاه که در دام جهل و نادانی گرفتار می‌آمد، مسائل را به او یاد می‌داد و هرگاه به ضرب و شتم مردم می‌پرداخت وی را از آن کار باز می‌داشت.[۶]

امام (ع) و عدم پذیرش شرط عبدالرحمان بن عوف

موضع مخالفی که امام علی (ع) در قبال این دو خلیفه اتخاذ کرد، به جهت مصلحتی ویژه و یا هدفی شخصی نبود، بلکه در راستای مصلحت دین و امت و آرمان اسلامی و به دور از هوا و هوس چنین موضعی گرفت.

وی در کلیه موضع‌گیری‌های خود به قرآن و سنت استناد کرد و در همه تصمیمات خویش بر واقع‌گرایی و جنبه دینی پافشاری داشت زیرا او پس از پیامبر اکرم (ص) مسؤلیت امور رسالت و امت را عهده‌دار بود تا رسالت اسلامی با اموری در نیامیزد که آن را از فلسفه و هدف نزولش دور نسازد، و سبب این که امام (ع) از پذیرش بیعت سرباز زد و حاضر نشد طبق شیوه شیخین (ابوبکر و عمر) عمل نماید، همین قضیه بود زیرا با وجود قرآن و سنت نبوی، در اصول اعتقادی، چیزی به نام سیره شیخین وجود نداشت و اگر امام (ع) با این شرط موافقت کرده بود، معنایش این بود که حضرت عملکرد آن دو را به عنوان سنت نبوی امضاء و تأیید نموده است. با اینکه در سیره شیخین انواع تناقضات و تفاوت‌ها دیده می‌شد. نه تنها بین سیره هریک بلکه بین سیره آنان و قرآن و سنت شریف پیامبر نیز تناقض و تفاوت به چشم می‌خورد.

از این گذشته امام (ع) به خوبی آگاه بود که خود، پس از رسول خدا (ص) در این امت نقش مربی دارد، بنابراین، عمل کردن طبق شیوه شیخین زیبنده امام نبود تا ناگزیر شود بعدا با آن به مخالفت برخیزد، چنان‌که عثمان به این شرط تن در داد ولی بدان عمل نکرد.[۷]

امام و سقیفه

اهمیت مواضع سیاسی امام علی(ع) در برابر سقیفه در این است که حضرت سیاست را هم‌پای دین می‌دانست و حاضر نبود با آن را با کسی یا چیزی مصالحه کند. چنین اندیشه‌ای در سراسر زندگی امام علی(ع) آشکار است و او را از دیگر سیاست‌مداران متمایز کرده و همه مواضع‌اش را سرشار از حکمت قرار داده است. امام علی(ع) در واکنش به حادثه سقیفه، نخست بدن مطهر رسول خدا(ص) را بدون حضور دست‌اندرکاران سقیفه تجهیز و دفن کرد. سپس به احتجاج با اهل سقیفه پرداخت. پرسید: انصار چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود: از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان حجت نیاوردید که رسول خدا(ص) سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهکاران آنان درگذرید؟ گفتند: در این سخن چه حجتی است؟ فرمود: اگر امارت و امامت از آن انصار بود، رسول خدا(ص) سفارش نمی‌کرد که حاکمان بعدی به آنان نیکی کنند[۸]. سپس از استدلال قریش پرسید و جواب گفتند؟ استدلال کردند که از سابقین در اسلام و عشیره رسول خدا(ص) هستند. حضرت فرمود: حجت آوردند که درخت‌اند و خلافت را بردند و خاندان رسول را که میوه‌اند تباه کردند و تیمار آنان را نخوردند[۹]، ما هم از نظر قرابت و هم از نظر اطاعت از آنان به پیامبر نزدیک‌تریم[۱۰].

عمر با شنیدن این احتجاج قسم یاد کرد که حاکمیت از دست ما می‌رود و دلیلی برای ما باقی نمی‌گذارد. امیرمؤمنان(ع) و برخی از بنی هاشم و صحابه در خانه فاطمه(س) تجمع اعتراض‌آمیز کردند. به دنبال این تجمع، عمر با شماری از مهاجران و انصار به آن خانه آمد و از حضرت علی(ع) بیعت خواست. آن حضرت فرمود: شما خلافت را با استدلال به قرابت به پیامبر(ص) ربودید، من نیز با شما به همین قرابت استدلال می‌کنم[۱۱]. امام(ع) در این زمان، نه تنها بیعت نکرد که از انصار برای احقاق حق خود یاری خواست، ولی آنان اجابت نکردند. در جریان این بیعت‌خواهی به خانه فاطمه هجوم آوردند[۱۲] و سبب سقط محسن شدند[۱۳]. از آنجاکه حفظ دین مهم‌ترین دغدغه امام علی(ع) بود، حضرت از سویی پیوسته دلایل مهاجران و انصار را رد می‌کرد و بعدها در خطبه شقشقیه نیز گله‌مندی خود را اظهار نمود و از سوی دیگر، پس از تبیین مواضع اصولی خود، برای حفظ مصالح عمومی مسلمین بنا بر برخی منابع با آنان بیعت کرد و به خلفا مشورت داد[۱۴].[۱۵]

منابع

پانویس

  1. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۲۶.
  2. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷ چاپ مؤسسه اعلمی.
  3. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۸.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۷۴، چاپ صبحی صالح.
  5. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
  6. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۲۳.
  7. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۲۲۶.
  8. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  9. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  10. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  11. ابن قتیبه، الامامة و السیاسیه، ج۱، ص۱۸.
  12. طبری، دلائل الامامه، ص۴۵؛ مفید، الامالی، ص۹.
  13. شهرستانی، الملل و النحل، ص۵۷؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۳۹.
  14. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۳۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲۳، ص۳۰۹.
  15. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۴۲.