عمران بن حصین بن عبید

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

مقدمه

وی از اصحاب فاضل و فقیه پیامبر(ص) به شمار می‌‌رود و منسوب به طایفه قحطانی نژاد کعب بن عمرو خزاعی است و از این رو کَعْبی و خزاعی لقب گرفته است.

در سال هفتم هجری با پدرش اسلام آورد و به دلیل علاقه فراوانی که به رسول خدا(ص) داشت، میان محلّ سکونت خود و مدینة النبی در تردّد بود.

در غزوه‌های پس از سال هفتم شرکت کرد و در فتح مکه پرچم بنی خزاعه را در دست داشت.

از تاریخ زندگی او در روزگار ابو بکر جز این نمی‌دانیم که وی در میان ناراضیان و معترضان به دستگاه خلافت بود[۱].

در زمان عمر بن خطاب از سوی خلیفه به منظور تعلیم فقه و تبلیغ، عازم بصره و تا پایان عُمر در آنجا ماندگار شد. حسن بصری سوگند یاد می‌‌کند که کسی چون او تا کنون به بصره نیامده است.

در دوران عثمان بن عفان از طرف عبداللّه بن عامر فرمان‌دار بصره به قضاوت فراخوانده شد، اما پس از مدتی کوتاه قضاوت را ترک کرد و هرگز به سوی آن نرفت[۲].

او در جریان شورش بر ضد خلیفه سوم، مردم را به یاری وی فرا خواند.

عِمران و اهل بیت(ع) رابطه عمران با اهل بیت پیامبر(ص) به ویژه علی بن ابی طالب(ع) به درستی روشن نیست. برخی روایات او را در شمار منحرفان و بریدگان از حضرت علی(ع) برشمرده‌اند و تبعید او به مدائن را نتیجه سوء رفتار وی با امیرمؤمنان(ع) می‌‌دانند. او از افراد بی‌طرف در فتنه پیمان شکنان (اصحاب جمل) بود که کسی را یاری نکرد، بلکه برخی را به کناره‌گیری از چنین فتنه ای فرا خواند. وی در جنگ صفّین نیز شرکت نکرد. شاید بتوان گفت او به سبب بیماری سی ساله‌ای که از زمان عمر بن خطاب (سال ۲۲ ﻫ.ق) تا هنگام مرگ (سال ۵۲ﻫ.ق) با آن درگیر بود،[۳] از شرکت در جنگ‌های آن حضرت باز ماند.

از سوی دیگر او را در میان آن تعداد از صحابه می‌‌بینیم که همانند اهل بیت(ع) متعه را مشروع می‌‌دانست و بر این باور بود که مخالفِ آن، به میل خود در این باره سخن گفته است[۴].

همان طور که پیش‌تر گفته شد، از خلافت ابو بکر نا خرسند بود. ابن شهرآشوب روایت می‌‌کند: او با بریده اسلمی نزد خلیفه آمدند و به او یادآوری کردند که تو همان کسی هستی که در ماجرای غدیر خم، به علی بن ابی طالب(ع)با عنوان امیرمؤمنان(ع) سلام داد[۵].

کشی او را از کسانی می‌‌داند که به جانب امیرمؤمنان(ع) بازگشتند. در جریان فتنه اصحاب جمل نیز از جانب عثمان بن حنیف، والی بصره، مأمور ملاقات با آنان شد و با ابوالاسود دؤلی این مهمّ را انجام داد[۶].

برخی روایات که از طریق وی روایت شده است، کمک شایانی در اثبات تمایل او به اهل بیت(ع) می‌کند. او از پیامبر(ص) نقل می‌‌کند که فرمود: (لب فرو بندید و علی را به حال خود رها کنید که او از من است ومن از او. او پس از من، ولیّ و سرپرست تمام مؤمنان است)[۷]. و نیز فرمود: (به زودی به سوی پروردگارم خواهم شتافت. شما را در باره خاندانم به خیر و نیکی سفارش می‌‌کنم. سلمان برخاست وگفت: ای رسول خدا! آیا پیشوایان پس از تو از خاندان‌ات نیستند.

فرمود: آری. پیشوایان پس از من به عدد برگزیدگان بنی اسرائیل و از خاندان من هستند. نه تن از نسل حسین هستند و مهدی از ماست[۸].

نیز می‌‌توان گفت که وی از افکار عمومی مردم بصره بر ضد علی بن ابی طالب(ع) بیمناک بود و برخی حقایق را از سر تقیّه کتمان می‌‌کرد. او خود می‌‌گوید: از رسول خدا(ص) احادیثی شنیده و حفظ کرده ام که تنها از بیم اصحاب ام نمی‌توانم آنها را روایت کنم[۹].

او گاهی در چنین روایات تصرف کرده و به صورت مجمل روایت می‌‌کرد، از باب نمونه می‌‌توان به روایت کشی از وی اشاره کرد: ابو درداء از او نقل می‌‌کند. پیامبر(ص) به فلانی و فلانی دستور داد تا به علی(ع) به عنوان امیرمؤمنان سلام کنند. آنان پرسیدند: آیا این دستور از ناحیه خدا و رسول اوست![۱۰].

او از طبقه صحابه است و از رسول خدا(ص)، ابوبکر، عثمان، و معقل بن یسار روایت کرده است. روایات او از پیامبر(ص) به حدود ۱۸۰ مورد می‌‌رسد که اینها را کسانی چون: بشیر بن کعب عدوی، حبیب بن ابی فضاله مالکی، حجیر بن ربیع عدوی، حسن بصری، حفص لیثی، عامر شعبی و محمد بن سیرین از او روایت کرده‌اند[۱۱]. وی به اعتبار صحابی بودن مورد اعتماد و قبول رجالیون اهل سنت است. در میان رجالیون شیعی، علامه مجلسی و مامقانی او را حَسَن و ممدوح دانسته‌اند و آیةالله خوئی به اعتبار قرار گرفتن او در سند روایات کامل الزیارات به پیروی از ابن قولویه حکم به وثاقت وی کرده است. ابن داوود نیز نام او را در میان راویان معتبر آورده است. وی در سال ۵۲ ﻫ.ق در روزگار معاویه وفات یافت[۱۲] و در محل اقامت‌اش، بصره دفن شد. او پیش از مرگ، وصیت کرده بود که: در پی جنازه او صدایی بلند نشود و با عمامه‌ای تابوت‌اش را محکم ببندند و قبرش چهار انگشت از زمین بلندتر باشد، سپس گفت: پس از بازگشت از مراسم تدفین، شتری نحر کرده و مردم را اطعام کنند[۱۳].[۱۴]

منابع

پانویس

  1. مناقب آل ابی طالب ۳/ ۶۶.
  2. (الطبقات الکبری ۴/ ۲۸۷) ابن سعد این تصمیم را مربوط به سال‌های فرمانروایی عبیداللّه بن زیاد بر بصره دانسته است، گرچه به نظر می‌‌رسد که این رخداد باید مربوط به فرمانروایی زیاد بن ابیه باشد نه فرزندش عبیداللّه (ر.ک الطبقات الکبری ۴/ ۲۹۱ و ۷/ ۱۲).
  3. الطبقات الکبری ۴/ ۲۸۸.
  4. الطبقات الکبری ۴/ ۲۹۰؛ صحیح مسلم ۲/ ۸۹۸/ ح ۱۲۲۶و الغدیر ۳/ ۳۳۲ و نک: المحلّی ۹/ ۱۲۹.
  5. مناقب آل ابی طالب ۳/ ۶۶.
  6. الامامة و السیاسه ۶۴ و الغدیر ۹/ ۱۰۷.
  7. مسند احمد بن حنبل ۴/ ۴۳۸ و الغدیر ۱/ ۵۷.
  8. کفایة الاثر ۴۰ - ۴۲ و بحار الانوار ۳۶/ ۳۳۰.
  9. قاموس الرجال ۷/ ۲۳۰.
  10. اختیار معرفة الرجال / ش ۱۴۸.
  11. نک: تهذیب الکمال ۲۲/ ۳۲۰؛ کفایة الاثر ۴۰؛ مسند احمد بن حنبل ۴/ ۴۲۶ و ۴۳۶؛ کامل الزیارات ۵۰؛ کتاب الامالی (مفید) ۳۰۷ و کتاب التوحید ۹۴.
  12. الطبقات الکبری ۴/ ۲۹۱؛ المعارف ۳۰۹و اسد الغابه ۴/ ۱۳۸.
  13. الطبقات الکبری ۷/ ۱۲.
  14. عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ص 94.