ابوذؤیب هذلی در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Ali (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۵۶ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

نام او خویلد بن خالد بن محرث[۱] از تیره مخزوم، قبیله هذیل[۲] است و نسبش به نزار[۳] می‌رسد. برخی نام او و پدرش را به عکس آورده‌اند[۴]. کسانی او را صحابی دانسته‌اند، از جمله ابونعیم[۵]، روایت او را درباره غدیر خم از پیامبر نقل کرده‌اند که می‌تواند بهترین دلیل بر صحابی بودنش باشد. برخی شرح حال او را در نام[۶] و برخی در کنیه[۷] آورده‌اند.

ابوذؤیب شاعری توانا[۸]، فصیح، بدیع[۹] و برترین شاعران در میان قبایل بود[۱۰]. او از شاعران عهد جاهلی[۱۱] و اسلامی بود[۱۲] و بعدها دیوانی به نام "دیوان ابی ذؤیب" شناخته شد[۱۳]. وی اشعاری در رثای رسول خدا (ص) و بزرگان دیگر از صحابه سروده است [۱۴]. مشهورترین آنها، اشعاری است که در رثای پنج تن از فرزندانش سرود که به سبب طاعون در یک سال از دنیا رفته‌اند[۱۵] و نیز قصیده عینیه او که هفتاد بیت است[۱۶] و درباره سوگ فرزندانش سروده و او را بر همه شاعران عرب از نظر سبک و نیکویی[۱۷] پیش انداخته است[۱۸].

وی فرزندانی به نام مازن - مکنی به ابو شهاب که شاعر بود –[۱۹] و ذؤیب - که شاعر بود و به سبب طاعون درگذشت -[۲۰] داشت. ابوذؤیب برای دو نفر که یکی در رسیدن به معشوقه‌اش کشته شد و دیگری موفق شد، شعری سرود[۲۱].

وی عاشق زنی از قبیله‌اش بود و پسر عمویش مالک بن شویمر را برای خواستگاری فرستاد، ولی مالک، زن را برای خودش خواستگاری کرد و ابو ذؤیب شعر طولانی در این باره سرود[۲۲]. گفتنی است شخص دیگری با کنیه ابوذؤیب (عبد الله بن حارث) هست که فردی به جز ابوذؤیب شاعر است[۲۳] و برخی به اشتباه، حلیمه دختر أبی ذؤیب را دختر او دانسته‌اند[۲۴].

مفسران[۲۵]، لغویان[۲۶]، شارحان[۲۷] جغرافی نویسان[۲۸] و دانشمندان رشته‌های دیگر، برای تبین و فهم آسان کلمات مشکل، اماکن جغرافیایی، آیات قرآنی و روایات، به اشعار ابوذؤیب تمسک کرده‌اند. همچنین نافع بن ازرق خارجی در مباحث تفسیری با ابن عباس، در تفسیر برخی آیات قرآن از جمله أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ[۲۹]، وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ[۳۰]. و فُومِهَا[۳۱]. به اشعار ابوذؤیب استناد کرده است[۳۲].

در زمان اسلام آوردن او اختلاف است. برخی می‌گویند در عصر رسول خدا (ص) اسلام آورد، ولی آن حضرت را ندید و برخی دیگر می‌گویند مسلمان شد و نزد رسول خدا (ص) آمد[۳۳]. همچنین او گزارش کرده است که رسول خدا (ص) را در روز غدیر خم دید که آن حضرت، علی بن ابی طالب (ع) را به ولایت برگزید، در حالی که فرمود: « فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ »[۳۴].

ابو ذؤیب می‌گوید: زمانی که از بیماری رسول خدا (ص) اطلاع یافتم، غمگین شدم و آن شب را تا سحر بیدار ماندم. هنگام سحر خواب بر من غلبه کرد و هاتفی ندا داد حادثه ناگواری بر پیکره اسلام وارد شده و رسول خدا محمد (ص) رحلت کرده است. اشک از چشمانم جاری شد[۳۵]. ناگهان از خواب پریدم و در آسمان (ستاره) سعد ذابح را دیدم. آن را به فال بد گرفتم و فهمیدم رسول خدا (ص) به سبب بیماری‌اش رحلت کرده است. پس سوار بر ناقه شدم و به سوی مدینه حرکت کردم. صبح هنگام به جوجه تیغی‌ای که ماری را گرفت و خورد برخوردم و آن را به فال بد گرفتم و هلاکت مار را، رویگرداندن مردم از حق پس از رسول خدا (ص) تأویل کردم. در ادامه مسیر، صدای کلاغ را شنیدم که همان خواب (رحلت آن حضرت) را بیان می‌کرد. زمانی که به مدینه وارد شدم، صدای فریاد و ناله در شهر - مانند صدای بلند تلبیه گفتن حجاج در حال احرام - می‌پیچید که رسول خدا (ص) رحلت کرده است. مسجد پیامبر را خالی یافتم. با امیدواری در خانه آن حضرت را کوبیدم، گفته شد او درگذشته است. پرسیدم: پس مردم کجا هستند؟ گفتند: در سقیفه بنی ساعده. آنجا ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح، سالم و گروهی از قریش، و انصار از جمله سعد بن عباده و شاعرانی مانند کعب بن مالک و حسان بن ثابت را میان قریش دیدم و با انصار صحبت کردم. ابوبکر آغاز سخن کرد و پس از او، عمر سخن گفت. پس عمر با أبوبکر بیعت کرد و مردم هم بیعت کردند. ابوذؤیب گفته است برای نماز بر پیکر پاک رسول خدا (ص) و دفن آن حضرت حاضر بودم و در حالی که بر حضرت گریه می‌کردم، شعری سرودم. ابوذؤیب سپس از مدینه خارج شد و به بادیه بازگشت و همان‌جا ماند[۳۶].

ابوذؤیب در فتوحات حضور داشت. او به همراه فرزند و برادرزاده‌اش ابوعبید نزد خلیفه دوم آمد و از او پرسید: کدام عمل افضل است؟ عمر گفت: ایمان به خدا و رسولش. گفت: من به آن اعتقاد دارم. بار دیگر همان سؤال را تکرار کرد و خلیفه این بار گفت: جهاد در راه خدا. وی همراه مسلمانان برای جنگ با رومیان عازم شد، ولی در راه، مرگش فرا رسید و فرمانده سپاه فقط اجازه ماندن یک نفر از فرزند یا برادرزاده‌اش را داد. ابوذؤیب به آن دو گفت قرعه بیندازید و قرعه به نام برادرزاده‌اش ابوعبید درآمد و فرزند أبوذؤیب با سپاه حرکت کرد[۳۷]. نقل شده به سبب محبوبیت او نزد قومی، خلیفه دوم او را از مدینه اخراج کرد[۳۸].

وی در فتح افریقا به سال ۲۶، همراه ابن زبیر شرکت داشت و شجاعت ابن زبیر را دید و او را ستود[۳۹]. ابوذؤیب پس از پیروزی به همراه جماعتی، حامل بشارت فتح افریقیه به خلیفه سوم عثمان بود[۴۰]. وی گروهی از قومش را که از برابر مردی جنگجوی فرار کرده بودند، سرزنش کرد[۴۱].

بنا بر آنچه گذشت، در زمان مرگ او در زمان عمر یا عثمان در حدود سال ۲۷[۴۲]اختلاف است[۴۳]. همانگونه که گذشت، برخی گفته‌اند او در نبرد رومیان در زمان خلیفه دوم در میانه راه[۴۴] و بنا به نظر برخی دیگر در راه مکه یا به هنگام بازگشت از جنگ افریقا در مصر، در زمان خلافت عثمان درگذشت [۴۵]. احتمال دارد او در بازگشت از فتح مصر به طرف شام، که نبرد با رومیان بوده، رفته و در آنجا درگذشته باشد. برادرزاده‌اش ابوعبید[۴۶] یا فرزندش [۴۷] یا ابن زبیر[۴۸] پس از غسل و کفن، او را دفن کرد. جالب آنکه نوشته‌اند قبر او در مناطق دوردست روم، نزد مسلمانان شناخته بوده است [۴۹][۵۰]

منابع

پانویس

  1. یعقوبی، ج۱، ص۲۶۹؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۳؛ ابن عساکر، ج۷، ص۵۶؛ ابن اثیر، ج۲، ص۱۹۳ و ۹۸۶: ابن حجر، ج۲، ص۳۰۵ و ج۷، ص۱۱۰.
  2. ابن سلام، ص۲۳۰؛ سمعانی، ج۱، ص۳۵۵.
  3. ابو الفرج، ج۶، ص۲۷۹.
  4. ابن حجر، ج۲، ص۲۹۶.
  5. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۸۵.
  6. ابن اثیر، ج۲، ص۱۹۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۹۶.
  7. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۸۵؛ ابن اثیر، ج۶، ص۹۸.
  8. یعقوبی، ج۱، ص۲۶۹؛ ابوالفرج، ج۶، ص۲۷۹؛ یاقوت، معجم الأدبا، ج۱۱، ص۸۴.
  9. ابن حجر، ج۷، ص۱۱۱.
  10. ابن عبد البر، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن عساکر، ج۱۷، ص۵۳؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۱۰.
  11. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۰ و ۲۴۰؛ ابن عساکر، ج۱۷، ص۵۶.
  12. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۳؛ ابن اثیر، ج۶، ص۹۸؛ یاقوت، معجم الأدباء ج۱۱، ص۸۴.
  13. حاجی خلیفه، ج۱، ص۷۷۱؛ کحاله، ج۴، ص۱۳۱.
  14. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن حجر، ج۲، ص۳۸۵.
  15. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن حجر، ج۲، ص۳۸۵.
  16. یاقوت، معجم الأدباء، ج۱۱، ص۸۸.
  17. یاقوت، معجم الأدبا، ج۱۱، ص۸۹.
  18. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۵؛ ابوالفرج، ج۶، ص۲۸۰ و ۲۸۶.
  19. ابن قتیبه، الشعر، ص۳۹۹.
  20. ابن حجر، ج۲، ص۳۵۸.
  21. ابن قیه، معارف، ص۶۱۷.
  22. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ص۳۹۸.
  23. طبرانی، ج۲۴، ص۲۱۲.
  24. راوندی، پاورقی، ج۱، ص۲۱.
  25. عیاشی، ج۲، ص۸۰؛ طوسی، ج۱، ص۸۸.
  26. فراهیدی، ج۱، ص۶۸ و ۷۲؛ مبارک بن اثیر، ج۳، ص۱۶۵؛ جوهری، ج۱، ص۴۱ و ۱۳۳.
  27. ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۹۷، ج۵، ص۱۴۴ و ج۵، ص۲۲۰؛ ابن حجر، فتح، ج۱، ص۲۹۳ و ج۶، ص۳۲۶.
  28. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۸۹ و ۱۰۲؛ بکری، ج۲/۱، ص۲۲۵.
  29. «ما انسان را از نطفه‌ای برآمیخته آفریدیم، او را می‌آزماییم از این رو شنوا و بینایش گردانیده‌ایم» سوره انسان، آیه ۲.
  30. «و ساق در ساق، پیچد،» سوره قیامه، آیه ۲۹.
  31. » سوره بقره، آیه ۶۱.
  32. طبرانی، ج۱۰، ص۲۴۹ و ۲۵۳.
  33. ابن حجر، ج۲، ص۲۹۷.
  34. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۸۵.
  35. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۳؛ ابن عساکر، ج۱۷، ص۵۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۹۹؛ یاقوت، معجم الأدیا، ج۱۱، ص۸۵؛ امینی، ج۲، ص۱۵.
  36. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۳؛ ابن عساکر، ج۱۷، ص۵۴؛ ابن اثیر، ج۶، ص۹۹.
  37. ابوالفرج، ج۱، ص۲۹۲؛ ابن عساکر، ج۱۷، ص۵۳ و ۶۰.
  38. ابن حجر، فتح، ج۱۲، ص۱۴۲.
  39. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۴؛ ابوالفرج، ج۶، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، ج۱۷، ص۵۶.
  40. ابوالفرج، ج۶، ص۲۸۱؛ زرکلی، ج۲، ص۳۲۵.
  41. شافعی، ج۴، ص۲۲۷.
  42. بلاذری، فتوح، ج۱، ص۲۶۷.
  43. ابن عساکر، ج۱۷، ص۶۱؛ ابن اثیر، ج۶، ص۱۰۰.
  44. ابن عساکر، ج۱۷، ص۶۰.
  45. ابن عساکر، ج۱۷، ص۶۰.
  46. ابن عساکر، ج۱۷، ص۶۰.
  47. ابن اثیر، ج۶، ص۱۰۰.
  48. بلاذری، فتوح، ج۱، ص۳۶۷.
  49. ابو الفرج، ج۶، ص۲۹۳.
  50. مرادی نسب، حسین، مقاله «ابوذؤیب هذلی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۸۶-۲۸۷.