عبیدالله بن حر جعفی در تراجم و رجال
مقدمه
عبیدالله بن حر جعفی، از مردان شجاع و اشراف کوفه بود و از شعر هم بیبهره نبود، خانواده او نیز از تبار شیعه و علاقهمندان به خاندان رسالت بودند، و به نقل نجاشی فرزندان عبیدالله به نامهای اُدیم، زکریا و ایوب از اصحاب امام صادق(ع) بودند و از آن حضرت نقل حدیث کردهاند [۱].
اگرچه عبیدالله در کوفه و از شیعیان امیرالمؤمنین(ع) بود، اما چون دل در گرو عثمان بن عفان داشت به بهانه دفاع از خون عثمان به معاویه پیوست و در جنگ صفین در سپاه شام قرار گرفت، و پس از پایان جنگ صفین مدت طولانی به کوفه نیامد و در شام میزیست و چون همسرش گمان میکرد که عبیدالله از دنیا رفته است با عکرمة بن خبیص از شیعیان کوفه ازدواج کرد و از او حامله شد. عبیدالله وقتی باخبر شد که همسرش ازدواج کرده و حامله شده سریعاً به کوفه آمد و خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسید که تقاضای بازگشت همسرش را نماید، حضرت همین که او را دید، فرمود: "آیا تو همانی که در جنگ صفین دشمن ما را یاری کردی؟" عبیدالله بدون آنکه پاسخی در این باره بدهد، گفت: آیا این کار من مانع از اجرای عدالت شما میشود؟ امام(ع) فرمود: "نه"، سپس عبیدالله داستان ازدواج همسرش با عکرمة بن خبیص را مطرح کرد. حضرت دستور داد که همسرش به او بازگردد، اما چون حامله بود، دستور داد نزد شخصی مورد وثوق بماند و با هیچ یک از دو شوهر نباشد. وقتی بچه به دنیا آمد، حضرت فرزند را به عکرمة بن خبیص (شوهر دوم که اولاد از او بود) داد و زن را به عبیدالله برگرداند، عبیدالله همسرش را گرفت و به شام بازگشت و پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) به کوفه آمد [۲].
طبق نقل بعضی مؤرخان او در مجلسی که با معاویه بود، با جرئت و شجاعت از حقانیت امیرالمؤمنین(ع) دفاع کرد و گفت: "همانا علی بر حق است و تو بر باطلی"[۳].[۴]
امام حسین(ع) و عبیدالله در منزل بنی مقاتل
بسیاری از مؤرخان نوشتهاند: زمانی که امام حسین(ع) و یارانش از مکه عازم کوفه بودند، در قصر بنی مقاتل اردو زدند و پیاده شدند، از طرفی عبیدالله بن حر جعفی چون باخبر شد مردم کوفه دعوت امام حسین(ع) را رد نمودهاند، و لذا عبیدالله بن زیاد هم وارد کوفه شده دانست در این شهر جنگ و جدالی خواهد بود، لذا از کوفه خارج شد تا با امام حسین(ع) رو به رو نشود و نجنگد، بین راه کوفه به مکه در همین منزل (قصر بنی مقاتل) خیمه زده و فرود آمده بود. امام(ع) چشمش به خیمهای افتاد، پرسید: این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبیدالله بن حر جعفی است. امام(ع) فرمود: "او را نزد من بخوانید". حجاج بن مسروق جعفی از طرف اباعبدالله الحسین(ع) نزد او رفت و او را به نزد امام فراخواند، او کلمه «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» بر زبان جاری کرد و گفت: به خدا قسم، من در کوفه بودم و دیدم که مردم آماده جنگ با حسیناند، لذا از کوفه بیرون آمدم تا با او رو به رو نشوم، بنابراین از آمدن نزد حسین(ع) معذورم. فرستاده حضرت برگشت و جواب را رساند. امام(ع) به جواب او بسنده نکرد و برای دعوت او برخاست و خود نزد عبیدالله بن حر جعفی رفت، و با بزرگواری بر او سلام کرد و نشست و به او فرمود: "ای عبیدالله، تو در دوران عمرت گناه بسیار کردهای، آیا میخواهی توبه کنی و از گناهانت پاک گردی؟" عبیدالله گفت: چگونه توبه کنم؟ امام(ع) فرمود: "مرا یاری کن، جدّم پیش خدا شفیع تو خواهد بود" - چون گناه عبیدالله به خاطر همراهیاش با معاویه و جنگ با امیرالمؤمنین(ع) در صفین بسیار سنگین بود، برای توبه چنین گناهی راهی جز جانبازی در راه امام حسین(ع) که حجت خدا بود، علاج دیگری نداشت، لذا حضرت او را برای یاری خود دعوتش نمود - عبیدالله چون در باطن از شیعیان و علاقهمندان به خاندان پیامبر(ص) بود، گفت: سوگند به خدا، میدانم هر کس از تو پیروی کند به سعادت ابدی میرسد ولی من احتمال نمیدهم که یاری من به حال شما سودی داشته باشد، تو را به خدا مرا معاف بدار، ولی اسبی دارم تیزرو و هنوز نشده که بر آن سوار شوم و چیزی را دنبال کنم مگر آنکه بدان رسیدهام و کسی مرا تعقیب نکرده مگر آنکه این اسب مرا نجات داده است، این اسب را به شما تقدیم میکنم تا از آن بهره گیرید ولی خودم را چون از مرگ هراسانم، معاف بدار. امام(ع) از او روی گردانید و فرمود: "ما به خودت و اسبت نیاز نداریم و گمراهان را یار نگیریم".
سپس امام(ع) او را نصیحت کرد و فرمود: "حال که ما را یاری نمیکنی پس از ما فاصله بگیر تا صدای استغاثه ما را نشنوی، به خدا قسم، کسی صدای استغاثه ما را بشنود و به یاری ما نشتابد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد انداخت"[۵]. امام(ع) سپس از او جدا شد و به خیمههای خود بازگشت و عبیدالله هم راه دیگری رفت تا استغاثه حسین(ع) و فرزندانش را نشنود و به کمک عبیدالله بن زیاد هم نرفت. ولی او بعدها از این که به یاری امام حسین(ع) نرفته بود، سخت پشیمان بود و دست ندامت میفشرد و خود را ملامت میکرد[۶].
ابن اثیر نقل میکند: عبیدالله بن زیاد پس از شهادت امام حسین(ع) و یارانش تمام اشراف کوفه را برای دلجویی و تفقد دعوت کرد ولی عبیدالله بن حر جعفی به دیدار او نرفت، اما پس از چند روزی عبیدالله نزد ابن زیاد رفت، وقتی ابن زیاد او را دید، پرسید: تو کجا بودی؟ گفت: مریض بودم. پرسید: بیماری قلبی یا جسمی؟ گفت: نه، بیماری قلبی نداشتم و اما بدنی را خداوند به من عافیت داد و خوب شدم. ابن زیاد در خشم رفت و گفت: تو دروغ گفتی، تو مریض نبودی بلکه با دشمن ما بودی یعنی با حسین. او جواب داد: اگر با او بودم مکانت و منزلت من روشن میشد، در این موقع ابن زیاد از عبیدالله غافل شد و عبیدالله بدون درنگ از قصر بیرون آمد بر مرکب خود سوار شد و فرار کرد، بعد ابن زیاد که توجه کرد تا عبیدالله را کیفر دهد، او را ندید، از او سؤال کرد، گفتند: رفت، فرمان داد او را دستگیر کنند و بیاورند، اما دیگر موفق به آوردن او نشدند و او به منزل احمد بن زیاد طائی رفت و جمعی از یارانش دور او جمع شدند و او به کربلا آمد و در مزار ابا عبدالله الحسین(ع) و یاران شهیدش حاضر شد و برای آنان طلب مغفرت کرد و از آنجا به مدائن گریخت و تا موقعی که یزید بن معاویه زنده بود در کنار شاطی الفرات زندگی کرد و به کوفه نرفت تا وقتی که مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین(ع) و شهدای کربلا قیام کرد، او نیز به مختار ثقفی ملحق شد و به کوفه آمد و به محض ورود فاتحانه، اولین کاری که کرد، در زندان را شکست و در آنجا که همسرش در زندان ابن زیاد بود با دیگر زنان زندانی همه را آزاد کرد. و البته با مختار ثقفی هم تا آخر وفاداری نکرد و به مصعب بن زبیر ملحق شد و با مختار ثقفی جنگید و طولی نکشید از مصعب بن زبیر هم برید و با عبدالملک مروان همراه شد و سرانجام در سال ۶۸ هجری به قتل رسید[۷].[۸]
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: رجال نجاشی، ص۱۰۶ و ۱۷۶ و ۲۵۶.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۴.
- ↑ إنّ عليا على الحق و أنت على الباطل؛ اصحاب الامام أمیرالمؤمنین(ع)، ج۲، ص۳۹۹، ش۷۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۴۵-۹۴۶.
- ↑ «فواللَّه لا يسمع واعيتنا أحد و لا ينصرنا إلّا أكبّه اللَّه في نار جهنّم»
- ↑ ر.ک: نفس المهموم، ص۱۰۵؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۸۱؛ امالی صدوق، مجلس ۳۰، ح۱؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۷۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۴؛ ج۳، ص۲۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۷.
- ↑ ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۲۴-۳۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۴۶-۹۴۹.