عقل در لغت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۱۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث عقل است. "عقل" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل عقل (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

واژه عقل، از ریشه «ع ق ل» به معنای منع و نهی کردن امری، از امور منافی با آن است[۱]. این لغت در امور مادی و معنوی به کار می‌رود و به هر امری که مانع چیز دیگری از خطا شود، اطلاق می‌گردد: العین و القاف و اللام اصل واحد منقاس مطرد، یدل عظمه علی حبسه فی الشیء أو ما یقارب الحُبسه. من ذلک العقل، و هو الحابس عن ذمیم القول والفعل[۲]. بنابراین، می‌توان در یک معنای جامع، عقل در انسان را به قوّه تشخیص صلاح و فساد، خیروشر و ضارّ و نافع معنا کرد[۳]. بر این اساس، چون عقل، به کمک علم، می‌تواند حق و باطل را - به زعم خود- تشخیص دهد، بسیاری از اهل لغت، عقل را مساوی علم و ضدّ جهل معنا کرده‌اند[۴].[۵]

معنای اصطلاحی عقل

عقل در اصطلاح علم کلام، به قوه تشخیص بین حق و باطل از طریق برهان و استدلال گفته می‌شود[۶]. العقل قوة حاصلة عند العلم بالضروریات، بحیث یتمکن بها من اکتساب النظریات، و هذا معنی ما قال الإمام إنها غریزة یتبعها العلم بالضروریات عند سلامة الآلات[۷]. در اصطلاح فلسفی، عقل گاه به طور مطلق و از انواع جواهر محسوب شده؛ در این صورت، جوهر بسیطی است که ذاتاً و فعلاً مجرد محض است و مدرِک امور دیگر است[۸]. هنگامی که عقل درباره انسان به کار می‌رود، به عالی‌ترین قوة نفس انسانی، که مدرک کلیات و مدبّر بدن است، گفته می‌شود؛ که می‌تواند ضمن ادراک کلیات، با تجزیه و ترکیب آنها از امور بدیهی و ترتیب قیاسات امور نظری را اثبات نماید. العقل قوه النفس التی بها یحصل تصور المعانی، و تألیف القضایا و الأقیسه[۹].[۱۰]

عقل نظری و عملی

در کتاب‌های حکمی، عقل را از جهت نوع فعالیت، در یک تقسیم‌بندی کلی، به عقل نظری و عملی تقسیم می‌کنند. عقل نظری به قوه مدرکه کلیات در معقولات گفته می‌شود که با ترتیب قیاسات و اقامه برهان، امور نظری را کشف می‌کند. عقل عملی، در مسائل ارزشی، از قبیل اخلاق و حقوق و مسائل اجتماعی و خانوادگی به کار می‌رود؛ به این ترتیب که با تشخیص امور نافع از مضر و تفکیک حق از باطل، (به زعم خود، در نفس ایجاد شوق و رغبت برای انجام امور نافع و نفرت از انجام امور مضر در جزئیات می‌نماید[۱۱].[۱۲]

مفهوم عقل

عقل، واژه‌ای عربی است که از حیث مفهوم به «عقال» وابسته است[۱۳] و عقال عبارت از بندی است که به وسیله آن، زانوی شتر سرکش را می‌بندند تا طغیان‌گری‌اش را مهار کنند. عقل غرایز و امیال سرکش را مهار می‌کند و زانوی غضب و شهوت سرکش را می‌بندد[۱۴]. از این رو، این کلمه در اصل به معنای امساک و استمساک[۱۵] یا عقد و امساک است[۱۶]. در منابع واژه‌شناسی، ضمن بیان این مفهوم ریشه‌ای، از معانی دیگری نیز سخن رفته است که رنگ و بویی اصطلاحی دارند؛ مانند «قوه شناسایی مجهولات و بازداشتن انسان از گفتار و کردار ناپسند»[۱۷]؛ «نوری روحانی که نفس به وسیله آن، علوم بدیهی و نظری را در می‌یابد»[۱۸]؛ «حالتی مقدماتی برای گام نهادن در راه خیر و اجتناب از شر»[۱۹]، «نیروی بازشناختن امور صالح از فاسد در زندگی مادی و معنوی و سپس، ضبط و حبس نفس بر اساس این شناخت»[۲۰]. در نتیجه، می‌توان گفت که معنای اصلی عقل، با توجه به مفهوم عقال، عبارت است از بستن و باز داشتن. با اینکه عقل در هر کسی دارای وجودی یگانه است، نه دوگانه، اما دو وجه علمی و عملی دارد؛ بدین معنا که از یک سو حق و باطل را در عرصه نظر، و خیر و شر را در قلمرو عمل، از یکدیگر باز می‌شناسد، و از سوی دیگر، همچون عقال، زانوی نفس سرکش را بر می‌بندد و آن را از پندار، گفتار و کردار نادرست باز می‌دارد.[۲۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. لسان العرب، ج۱۱، ص۴۵۸.
  2. معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۶۹.
  3. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۸، ص۱۹۵.
  4. معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۶۹.
  5. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۹۴.
  6. هو قوة التمییز بین الحق و الباطل. هو العلم بخفیات الأمور التی لا یوصل إلیها إلا بالاستدلال و النظر (أعلام النبوّة (للماوردی)، ص۷). هو یفید العلم المانع للنّفس من مواقعة ما تدعو إلیه من فعل القبیح (المعتمد فی اصول‌الدین، ص۶۳). (به نقل از: شرح المصطلحات الکلامیة، ص۲۱۹).
  7. شرح المقاصد، ج۲، ص۳۳۳.
  8. شرح المصطلحات الفلسفیة، ص۲۱۳.
  9. المعجم الفلسفی، ج۲، ص۸۴.
  10. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۹۵.
  11. الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، ج۹، ص۸۳.
  12. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۹۶.
  13. الف. عَقَلْتُ الْبَعِيرَ عَقْلًا: شددت يده بالعِقال‌؛ (فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۲، ص۱۲۵۳). ب. رجُلٌ عَاقِلٌ‌: مَأْخوذٌ من عَقَلْتُ البَعيرَ إذا جَمَعْتَ قَوَائِمَهُ؛ (ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۳۲۶). ج. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ‌»؛ (حرانی، ابو محمد حسن، تحف العقول، ص۱۵).
  14. جوادی آملی، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، ص۷۰.
  15. أصل الْعَقْلِ‌: الإمساك و الاستمساك‌؛ (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۵۷۸).
  16. الأصل في معنى العقل العقد و الامساك؛ (المیزان، ج۲، ص۲۵۱).
  17. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۶۹.
  18. مجمع البحرین، ج۲، ص۲۲۳.
  19. مجمع البحرین، ج۲، ص۲۲۴.
  20. مصطفوی، سید حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده عقل.
  21. دیلمی، احمد، مقاله «مبانی و نظام اخلاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص ۱۶۷.