امام باقر در زمان عبدالملک بن مروان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

امام باقر(ع) و حلّ مسأله ضرب مسکوکات ‌

امام باقر(ع) در زمان عبدالملک بن مروان بالاترین خدمت را به جهان اسلام انجام دادند، آن حضرت سکه‌های رایج در مملکت اسلام را از سلطه امپراطوری روم آزاد کردند؛ چراکه در آن روزگار سکه‌ها در روم ضرب شده و علامت حکومت مسیحی روم بر آن حک می‌شد. امام(ع) به این سکه‌ها استقلال بخشیده، علامت حکومت اسلامی را بر آن حک کرده و رابطه آن سکه‌ها را با حکومت روم قطع کردند.

جریان این قضیه به صورت مفصّل این‌چنین است: روزی عبدالملک بن مروان کاغذی نگارگری شده دید که نگارگری آن در سرزمین مصر انجام شده بود. وی نقش آن کاغذ را به مترجم داد تا به زبان عربی برگرداند. هنگامی که نقش به زبان عربی برگردانده شد، عبدالملک متوجّه شد که بر آن شعار مسیحیان یعنی پدر، پسر و روح القدس نگاشته گردیده است.

او از این کار بسیار ناراحت شد و به حاکم مصر عبدالعزیز بن مروان نامه نوشت تا آن نقش‌ها را باطل کند و نگارگران که بر روی کاغذ، پارچه و چیزهای دیگر نگارگری می‌نمایند دستور دهد تا شعار توحید بر آنها نگاشته و آیه ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ[۱] را بر روی همه چیزهای قابل نگارگری نقش کنند. وی به تمام فرمانداران خود در اقصی نقاط کشور اسلامی دستور داد تا آنچه از کاغذهای دارای نقش رومی موجود است محو نموده و هرکس پس از ورود این دستورالعمل آن کاغذها را در نزد خود نگاه دارد تنبیه شود.

نگارگران به نگاشتن نقش توحید بر پارچه‌ها و کاغذها مشغول شدند و این کاغذها و پارچه‌ها در سرتاسر جهان پراکنده گردید. هنگامی که از این قبیل‌ پارچه‌ها و کاغذهای نقش‌دار به روم رسید و پادشاه روم از این قضیه آگاه گردید، از شدّت غضب و غیظ رگ‌های گردنش متورّم شده نامه‌ای به عبدالملک نوشت و گفت: از دیرباز کاغذهایی که در مصر نگارگری می‌گردید علامت و آرم رومی داشت و تو آن را باطل کردی. پس یا خلفای پیشین کار نادرست انجام می‌دادند و تو به راه صحیح رفته‌ای و یا اگر خلفای پیشین تو به راه صواب و درست رفته‌اند تو به راه خطا و اشتباه رفته‌ای و تو باید از این دو حالت یکی را انتخاب کنی. من برای تو به همراه این نامه هدیه‌ای درخور فرستاده‌ام و دوست دارم که تو این نقش را در تمام چیزهای گران‌بها که بر آنها نگارگری می‌شود به حالت سابق برگردانی تا بدین‌وسیله من سپاس‌گزار تو شوم و هدیه من را قبول کنی.

هنگامی که عبدالملک این نامه را خواند به فرستاده پادشاه روم گفت که: نامه پادشاه روم جوابی ندارد و هدیه او را رد کرد. فرستاده پادشاه روم به سوی کشور خود بازگشت و به پادشاه روم جواب عبدالملک را ابلاغ نمود، پادشاه روم هدیه را دو برابر کرده و دوباره نامه‌ای به عبدالملک نوشت و خواسته خود را تکرار نمود، هنگامی که فرستاده به نزد عبدالملک رسید، عبدالملک دوباره او را با هدیه‌اش ردّ کرد و در کار خود مصمّم شد، فرستاده به نزد پادشاه روم بازگشت و به او گفت که عبدالملک هدیه‌اش را نپذیرفته است. پادشاه روم نامه دیگری به عبدالملک نوشت و این‌دفعه او را تهدید کرده و در آن نامه آورد: تو نامه من و هدایای مرا خوار شمردی و حاجت مرا برآورده نکردی. من گمان داشتم که هدیه را کم دانستی و آن را دو برابر کردم. امّا تو همچنان به راه خود رفتی. من برای بار سوّم نیز هدیه‌ها را دو برابر کردم. امّا به مسیح قسم یاد می‌کنم که اگر نقش نگارگری را به حالت اوّلیه بازنگردانی دستور می‌دهم تا نقش سکه‌هایی که در روم ضرب می‌شود و در کشور تو مورد استفاده قرار می‌گیرد تغییر دهند. تو می‌دانی که صنعت ضرب سکه فقط در کشور من وجود دارد و آن چیزی بر روی سکه‌ها نوشته می‌شود که من بخواهم ـ البتّه در آن تاریخ هنوز صنعت ضرب سکه در جهان اسلام نیامده بود ـ من دستور خواهم داد تا بر روی سکه نقشی بنگارند که در آن پیامبر تو را دشنام دهند. پس چون آن سکه را ببینی و نقش آن را بخوانی، عرق شرم بر پیشانیت خواهد نشست و آنگاه آرزو می‌کنی که ای کاش هدیه مرا قبول کرده و نقش کاغذها را به آن صورتی که بود باز گردانده بودی. امّا اگر خواسته مرا اجابت کنی، هدیه‌ای است که به من داده‌ای و روابط ما همچنان حسنه باقی خواهند ماند...

هنگامی که عبدالملک نامه پادشاه روم را خواند زمین بر او تنگ آمد و در کار خود حیران ماند. او می‌گفت: گمان دارم که من شوم‌ترین فرزند هستم که در جهان اسلام به دنیا آمده باشد؛ چراکه من جنایتی در حقّ رسول خدا(ص) کرده‌ام و باعث شدم تا این کافر آن حضرت را دشنام دهد. اگر پادشاه روم این کار را انجام بدهد، ننگ و عار آن تا روز قیامت بر من خواهد ماند؛ چراکه این تهدید پادشاه روم بسیار جدّی است و اگر این سکه‌ها ضرب شود در تمام دنیا متداول و رایج خواهد شد.

عبدالملک شخصیت‌های مهمّ جهان اسلام را جمع کرده و کار را بر آنان عرضه کرد. هیچ‌کدام از آنها نتوانستند نظری قطعی به او بدهند و راه‌حلّی مناسب به او بنمایند. آنگاه شخصی به نام روح بن زنباع به او گفت: ای عبدالملک، تو خود راه فرار از این مشکل را می‌دانی امّا عمدا آن را ترک می‌کنی، عبدالملک منکر این قضیه شد و گفت: وای بر تو، من چه می‌دانم که آن شخص کیست؟ روح بن زنباع به او پاسخ داد: بر تو باد که به سمت باقر علوم از اهل بیت پیامبر اکرم(ص) بروی.

عبد الملک به صحّت گفته او اعتراف کرد و نظر او را تأیید نمود. امّا گفت که اصلا به یاد این قضیه نبوده است. او فورا نامه‌ای به فرماندار یثرب نوشت و دستور داد تا امام باقر(ع) را با نهایت احترام به نزد او بفرستد و چهار صد هزار درهم نیز به آن حضرت بدهد. هنگامی که نامه به حاکم یثرب رسید به انجام این مأموریت پرداخت. امام باقر(ع) از یثرب به سوی دمشق راهی شد.

هنگامی که آن حضرت به دمشق رسید، عبدالملک بن مروان از آن حضرت استقبال کرد و آن حضرت را گرامی داشت و مشکل را به آن حضرت عرضه کرد. امام باقر(ع) به او فرمودند: «خیلی خود را برای این مشکل ناراحت نکن؛ چراکه این مشکل چیز مهمّی نیست. به دو دلیل: نخست به‌خاطر اینکه خداوند متعال خود حافظ و نگهبان آبروی پیامبر اکرم(ص) است و نخواهد گذاشت که پادشاه روم تهدیدش را عملی کند و دوّم به‌خاطر اینکه این کار چاره دارد».

عبد الملک بن مروان گفت: چاره این کار در چیست؟ امام باقر(ع) فرمودند: هم‌اکنون فرمان بده تا صنعتگران بیایند و همین‌جا سکه‌هایی از درهم و دینار ضرب نمایند. نقش یک طرف سکه‌ها را ذکر توحید و سمت دیگر را ذکر پیامبری رسول خدا(ص) قرار بده و در دایره دور درهم و دینار، نام شهری را که سکه در آن ضرب شده و سالی را که سکه در آن ضرب شده است نقش کنید. و سی سکه به وزن سی درهم از سه نوع سکه یک درهمی، پنج درهمی و ده درهمی از هرکدام ده تا می‌گیری که ده‌تای آنها ده مثقالی، ده تای آنها شش مثقالی و ده‌تای آنها پنج مثقالی باشد که مجموع وزن آنها بیست و یک درهم می‌شود و چون سی سکه را که سه نوع است بر آن تقسیم کنی عدد هفت به دست می‌آید که نشانه وزن هفت مثقالی درهم و وزن ده مثقالی دینار است سپس قالب‌هایی از جنس بلور برای ریختن این سکه‌ها بساز که در اثر حرارت و کار در میزان طلا و نقره کمی و کاستی ایجاد نکند. پس درهم را بر وزن ده و دینار را بر وزن هفت مثقال ضرب نمایید... .

امام باقر(ع) به عبدالملک دستور داد به همین ترتیب سکه ضرب کرده و در تمام مناطق مملکت اسلامی این سکه‌ها را رایج نماید. آن حضرت همچنین به عبدالملک دستور داد تا سکه‌های سابق که در روم ضرب می‌شدند را از اعتبار ساقط کرده و هرکس با آنها داد و ستد کند به شدیدترین مجازات محکوم گردد.

عبدالملک با امتثال فرمان امام(ع) و ضرب سکه بر حسب نظر آن حضرت از بن‌بست درآمد. هنگامی که پادشاه روم جریان را فهمید بیچاره شد و دانست که هیچ راهی برای پیروزی بر مسلمانان ندارد. سکه‌ای که امام(ع) طرح ضرب آن را دادند در تمام مملکت اسلامی آن‌چنان رایج گردید که حتّی در زمان عبّاسیان نیز این سکه متداول بود[۲].

البتّه ابن کثیر گوید: آن‌کس که عملیات ضرب سکه را طرح‌ریزی کرد امام زین العابدین(ع) بوده است‌[۳]. البتّه مانعی ندارد که طرح این مسأله از امام زین العابدین باشد و اجرای آن توسّط فرزند بزرگوارش حضرت امام محمّد باقر(ع) انجام شده باشد. در هر صورت عالم اسلام به‌خاطر این فضیلت و نجات نقدینگی عالم اسلام از تبعیت مملکت مسیحی روم همواره وامدار امام ابو جعفر باقر(ع) خواهد بود.

به‌هرحال عبدالملک بن مروان بیمار شد و به بستر مرگ افتاد. وی عهد خلافت را بعد از خود برای پسرش ولید مستحکم کرد. وی در وصیتی که به پسرش ولید کرد او را درباره حجّاج سفارش نیکو کرد. عبدالملک به پسرش ولید گفت: حجّاج را همیشه مدّ نظر داشته و او را بزرگ بدار؛ چراکه اوست که این تخت‌وتاج را برای شما آماده کرده است، ای ولید، بدان‌که حجّاج شمشیر تو و دست قدرت تو بر هرکسی است که با تو مقابله کند. پس سخن و بدگویی هیچ‌کس را درباره حجّاج نپذیر و بدان‌که تو به حجّاج محتاج‌تری تا حجّاج به تو. پسرم چون مرگ من فرارسید مردم را به بیعت خود بخوان. پس هرکس با سر این‌چنین کرد تو با شمشیر این‌چنین کن‌[۴].

این وصیت گرایش شدید عبدالملک بن مروان را نسبت به شرّ و بدی حتّی در بستر مرگ نشان می‌دهد. از حسن بصری درباره عبدالملک مروان سؤال کردند. حسن در پاسخ گفت: چه بگویم درباره مردی که یکی از گناهان او حجّاج بود[۵].[۶]

منابع

پانویس

  1. «خداوند گواهی می‌دهد که هیچ خدایی نیست جز او» سوره آل عمران، آیه ۱۸.
  2. حیاة الحیوان، ج۱، ص۹۱- ۹۲؛ بیهقى، المحاسن و الاضداد، المطالعة العربیة، ج۱، ص۳۱.
  3. البدایة و النهایة، ج۹، ص۶۸.
  4. سیوطى، تاریخ الخلفا، ص۲۲۰.
  5. تاریخ ابى الفداء، ج۱، ص۲۰۹.
  6. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۷، ص ۱۰۱.