بحث:اثبات ضرورت نبوت

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ضرورت نبوت به معنای وجوبِ بودنِ نظام نبوت و وجوبِ وجودِ پیامبر از طرف خداست. این ضرورت نیازمند بیان دلایل اثبات ضرورت نبوت است.

مقدمه

  • از آنجا که هر یک از ما به معارف فرا عادی دسترسی نداریم، نتیجه می‌گیریم وجود پیام‌آورانی به عنوان واسطه، امری ضروری است. آیا ما هرگاه اراده کنیم، می‌توانیم برای فهم معارف فرا عقلی به منبع الهی مراجعه کنیم؟ خیر. لذا براساس حکمت الهی، باید رسولانی مبعوث شوند تا راه صحیح و کامل سعادت را در اختیار انسان قرار دهند [۱]. لازمه حکمت الهی، وجود راهی فرا عادی برای هدایت بشر به سعادت است و همچنین لازم است تا افرادی معصوم، این راه را در اختیار دیگران قرار دهند و در صورت لزوم، مجری احکام الهی باشد[۲]. بشر از جهات گوناگون به پیامبران الهی نیازمند است، این نیازمندی‌ها عبارت است از:

ضرورت نخست: نیاز بشر به معارف اعتقادی

  • انسان از وقتی چشم بر این جهان می‌گشاید و خود و اطرافیان را می‌بیند و به زمین و آسمان و آنچه در آنهاست می‌نگرد با پرسش‌هایی روبرو می‌شود که پاسخ به آنها، جهان‌بینی یا نحوه نگرش او به هستی را سامان می‌دهد و بر آن اساس، جهت‌گیری فکری و عملی خود را در زندگی، مشخص می‌کند. از این‌رو، دقت و درستی پاسخ‌های اولیه‌ای که در برابر پرسش‌های خود دریافت می‌کند بسیار حائز اهمیت است. عقل بشر به تنهایی نمی‌تواند حقایق هستی را درک کند چرا که عقل انسان هم جزئی نگر است و معمولا به خطا می رود و هم اینکه در بسیاری از موارد گرفتار هوی و هوس شده و به راهی غیر از راه ثواب می‌رود[۳].
  • لذا نیازمند علومی است که او را در این راه یاری رساند و اگر معارف وحیانی و آموزه‌های پیامبران الهی نبود، بشر نمی‌توانست تنها با تکیه بر اندیشه‌های خود راه به جایی ببرد. برخی از دستاوردهای انبیا در زمینه معرفت و هدایت را امیرالمؤمنین (ع) در خطبه نخست نهج البلاغه به شرح زیر اعلام فرموده است: "فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏ِ" [۴]. خداوند در میان انسان‌ها فرستادگان خود را برانگیخت و پی‌درپی پیامبرانش را به سوی آنان گسیل داشت تا فطرتشان را بیدار کرده و نعمت فراموش‌شده را به یادشان آورند و با ابلاغ پیام الهی حجت را بر آنان تمام کنند و گنجینه‌های پنهان عقل‌هایشان را ظاهر و آشکار نمایند. از این فرمایش بلند مولای متقیان می‌توان نتیجه گرفت اگر پیامبران الهی با صبر و کوشش‌های طاقت‌فرسا، حقایق ربوبی را برای انسان آشکار نمی‌کردند و با بیدارسازی فطرت و رهاسازی عقل از یوغ اسارت تمایلات و شهوات، بشر را بر گوهر شریف نفس و کمال‌های بیکران فراروی او تذکر نمی‌دادند، انسان‌ها از رسیدن به معرفت حقیقی باز می‌ماندند و در تاریکی جهل و تخیلات باطل فرو می‌افتادند.

ضرورت دوم: نیاز بشر به قانون

  • انسان در زندگی فردی و اجتماعی و در تعامل با خود، با پروردگار عالم، با طبیعت و با جامعه خویش، همواره با مسائلی روبروست و ناگزیر از رفتارهایی است که آثار و پیامدهایی برای خود وی و یا دیگران در بردارد. اعمال انسان دربردارندۀ سود و زیان‌هایی است که تأثیر آنها گاه بسیار دامنه‌دار و عمیق است. افعال، نه تنها در بُعد جسمانی، بلکه در بُعد روحی و روانی انسان نیز به طور گسترده اثر می‌گذارد. تأثیر فعل انسان در دو بُعد جسمی و روحی، از شخص او آغاز شده و در ادامه به اطرافیان، و سپس به جامعه، و نهایتاً به دیگر جوامع توسعه خواهد یافت. هر اندازه تعداد و موقعیت افراد یا جوامعی که از فعل انسان رنگ می‌گیرند، بیشتر و بالاتر باشد، این تأثیرات، پیچیده‌تر شده، به صورت فزاینده‌ای گسترش می‌یابد. به غیر از عنصر مکان، عنصر زمان نیز در بررسی آثار و افعال بشر، اهمیت فوق العاده‌ای دارند. تأثیر یک فعل در نسل‌های آینده، غیرقابل انکار است. میزان اطلاعات و آگاهی بشر نسبت به آثار و افعالش در نوع تأثیر، حوزه تأثیر، شدت تأثیر و دامنه زمانی تأثیر، بسیار ناقص و آمیخته با اشتباه است و در بعضی از موارد، نظیر روح و روان انسانی، کاملاً با پرده‌ای از ابهام و جهل روبروست. بشر با تمام تجارب و اندوخته دانشمندانش، از تشخیص مصلحت و مفسده افعال بشر در تمام حوزه‌ها و ابعادِ بیان شده، عاجز می‌باشد. تنها، دستگاه ربوبی است که می‌تواند مصالح و مفاسد را تشخیص دهد و براساس آن، اوامر و نواهی مناسب سعادت بشر را به صورت قوانین و مقررات فردی و اجتماعی وضع و ابلاغ نماید. حضرت باقر (ع) در پاسخ به این سؤال که چرا خداوند، شراب، مردار، خون و گوشت خوک را حرام نموده است، می‌فرمایند: "إِنَّ اللَّهَ تَبارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ فَعَلِمَ مَا تَقُومُ بِهِ أَبْدَانُهُمْ وَ مَا يُصْلِحُهُمْ وَ أَبَاحَهُ لَهُمْ وَ عَلِمَ مَا يَضُرُّهُمْ فَنَهَاهُمْ عَنْه‏ُ" [۵]. خداوند متعال انسان‌ها را آفرید و نسبت به چیزهایی که بدن ایشان با آنها قوام می‌یابد و به صلاح ایشان است، آگاهی داشت و لذا آن را برای ایشان حلال و مباح نمود. همچنین به چیزهایی که برای ایشان ضرر دارد، آگاهی داشت و لذا ایشان را از آن موارد نهی فرمود. حضرت رضا (ع) نیز در همین راستا چنین می‌فرمایند: "إِنَّا وَجَدْنَا كُلَّ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَفِيهِ صَلَاحُ الْعِبَادِ وَ بَقَاؤُهُمْ وَ لَهُمْ إِلَيْهِ الْحَاجَةُ الَّتِي لَا يَسْتَغْنُونَ عَنْهَا وَ وَجَدْنَا الْمُحَرَّمَ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا حَاجَةَ بِالْعِبَادِ إِلَيْهِ وَ وَجَدْنَاهُ مُفْسِداً دَاعِياً الْفَنَاءَ وَ الْهَلَاك‏" [۶]. می‌یابیم آنچه خداوند متعال حلال کرده است، صلاح و بقای بندگان در آنها بوده است و بقای ایشان وابسته به آن است، و همگی به آن نیاز دارند به گونه‌ای که هیچ وقت از آن بی‌نیاز نمی‌شوند. در مقابل، می‌یابیم آنچه را که خداوند حرام کرده است، مواردی است که بندگان به آن محتاج نبوده، و آنها سبب نابودی و هلاک بندگان می‌شده‌اند.
  • از بُعد اجتماعی نیز می‌توان بر لزوم قوانین الهی استدلال کرد. انسان موجودی اجتماعی است و برای برآوردن نیازهای خود، به ناچار باید در اجتماع زندگی کند و به تقسیم کار میان اعضای جامعه بپردازد. اما از سوی دیگر، شکل‌گیری یک جامعه سالم، نیازمند نظم و امنیت است و این مهم تنها از طریق وضع قوانین دقیق که تأمین‌کننده مسئولیت‌ها و حقوق کلیه افراد باشد، به دست می‌آید. اما قوانین بشری به دلیل آن که برخاسته از دیدگاه محدود و منافع شخصی و گروهی است، نمی‌تواند به نیازهای عموم اقشار جامعه پاسخ گوید و در نتیجه اعتماد و آرامش را در میان آحاد اجتماع برقرار سازد. روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر، نشان مى‌دهد كه با وجود پژوهشها و تلاشهاى هزاران دانشمند متخصص، در طول هزارها سال هنوز هم يك نظام حقوقى صحيح و كامل و همه جانبه بوجود نيامده است و همواره محافل حقوقى و قانونگذارى جهان به نقص قوانين خود ساخته شان پى مى‌برند و با لغو و نَسخِ مادّه‌اى يا اضافه كردن مادّه و تبصره جديدى به اصلاح و تكميل آنها مى‌پردازند. در اینجا نیز تنها با اتکا به قوانین الهی است که می‌توان صلح، امنیت و انضباط را به طور حقیقی برقرار ساخت.
  • تا اینجا بر ضرورت وجود قوانین الهی استدلال کردیم ولی باید دید این قوانین را چگونه می‌توان به دست آورد. باید توجه داشت هیچ یک از افراد بشر خود، ابزاری ندارند تا با خداوند متعال ارتباط برقرار کند و اوامر و نواهی الهی را دریافت نماید. خداوند متعال در مقام پاسخگویی به این نیاز بشر، به لطف خویش، با فرو فرستادن انبیاء، راه دستیابی به مصالح و مفاسد آنها را فراهم ساخته است. حضرت رضا (ع)، این نیاز بشر و لطف باری تعالی را این گونه بیان می‌کنند: "لَمَّا لَمْ يَكُنْ فِي خَلْقِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ وَ قُوَاهُمْ مَا يَكْمُلُونَ لِمَصَالِحِهِمْ وَ كَانَ‏ الصَّانِعُ مُتَعَالِياً عَنْ أَنْ يُرَى وَ كَانَ ضَعْفُهُمْ وَ عَجْزُهُمْ عَنْ إِدْرَاكِهِ ظَاهِراً لَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ رَسُولٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ مَعْصُومٍ يُؤَدِّي إِلَيْهِمْ أَمْرَهُ وَ نَهْيَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَقِفُهُمْ عَلَى مَا يَكُونُ بِهِ إِحْرَازُ مَنَافِعِهِمْ وَ دَفْعُ مَضَارِّهِم‏" [۷]. وقتی خداوند در خلقت بشر و قوای ایشان، آنچه را که به وسیله آن مصلحت‌های ایشان کامل و تمام شود، قرار نداده است، و از طرف دیگر خداوندِ صانع نیز برتر از آن است که او را مشاهده نمایند و این ضعف و عجز از ادارک در بشر مشهود است، لذا به ناچار بین خداوند و ایشان، رسولی معصوم لازم است که امر و نهی و برنامه تربیتی خویش را [از جانب خداوند] به ایشان برساند تا آنها به آنچه سبب حصول منافع و دفع ضررها می‌شود، آگاهی یابند. این مسیر به این دلیل است که خداوند در خلق بشر، چیزی قرار نداده است که به وسیله آن، منافع و ضررها را در نیازهایشان شناسایی نمایند. از منظر امام صادق (ع) نیز آشنایی بشر به مصالح و مفاسد خویش از دلایل نیازمندی به انبیای الهی است. "ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُم‏" [۸]. ثابت شد که خداوند سفیرانی در میان خلق و بندگانش دارد که آنها را به آنچه مصلحت و نفع ایشان در آن است راهنمایی می‌کنند، و آنچه سبب بقای ایشان است و ترک آن سبب هلاکشان می‌شود، بیان می‌کنند[۹].

لزوم بعثت پیامبران

  1. حکمت الهی: این برهان بر سه مقدمه استوار است:
    1. هدف از خلقت، تکامل انسان (از راه افعال اختیاری) است.
    2. تکامل انسان بدون شناخت ممکن نیست.
    3. شناختِ حاصل از عقل و حس کافی نیست. نتیجه این مقدمات عبارت است از: راهی دیگر برای رسیدن به تکامل لازم است و آن، وحی و بعثت پیامبران است[۱۰].
  2. تعلیم الهی: این برهان را دو مقدمه است:
    1. آگاهی حاصل از عقل و حس بسیار محدود است و نمی‌توان به واسطه آن به اسرار و عوامل کمال و سعادت دست یافت.
    2. همین دانش و آگاهی محدود نیز در معرض اشتباه و خطا است. اندیشه‌مندان و دانشمندان همواره در بسیاری مسائل در اختلاف بوده‌اند و این گواهی است بر خطاپذیری دانش بشری. از این رو، انسان برای نیل به هدف متعالی خلقت، نیازمند راه و راهنمای معصوم است و این تنها از گذر بعثت پیامبران و ارتباط با مبدأ جهان حاصل می‌آید[۱۱].
  3. تربیت الهی: برای تربیت و تهذیب انسان، تنها آگاهی- هر چند وحیانی- کافی نیست. تهذیب نفوس بیش‌تر بر رفتار مربی و راهبر انسانی استوار است. بدین‌سان، افزون بر آگاهی حاصل از وحی، مربی و الگوی انسانی لازم است تا در جان آدمیان نفوذ کند، اعتماد آنان را به خویش برانگیزد و راهشان نماید و چنین راهبری جز از گذر ارتباط با خداوند در دسترس نیست[۱۲].
  4. زندگی اجتماعی: انسان به دلیل فطرت خویش، به صورت اجتماعی زیست می‌کند و زندگی اجتماعی نیازمند قوانین است تا غریزه خودخواهی و جلب منافع، اعضای جامعه را به نزاع و کشمکش نکشاند و زندگی اجتماعی را به چالش نیندازد. تنها قوانینی می‌توانند نزاع و تزاحم منافع را از میان بردارند و سعادت و کمال انسان‌ها را برآورند که نیازهای اصیل انسان را بشناسند و ویژگی‌های فطری او را در نظر آورند. وضع این قوانین از توان بشری بیرون است؛ زیرا تنها خداوند متعال به تمام حقیقت انسان و اسرار و رمزهای آفرینش او آگاه است و قوانین الهی به دست پیامبران الهی(ع) به انسان‌ها می‌رسند[۱۳].
  5. نظام تکوین: خداوند مهربان راه تکامل آفریدگان خویش را فرارویشان گشوده و وسایل آن را برایشان فراهم ساخته است و در نظام تکوین، هر آنچه انسان بدان نیازمند است، بدو عطا کرده است. با این حال، خردمندانه نیست که بپنداریم خداوند، نظام تشریع را نادیده انگاشته است و انسان را از نعمت وجود پیامبران(ع) محروم ساخته است[۱۴][۱۵].

دلایل ضرورت نبوت

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الهی راد، صفدر، انسان‌شناسی، ص ۱۲۴.
  2. الهی راد، صفدر، انسان‌شناسی، ص ۱۴۰ و ۱۴۱.
  3. سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص ۱۴ و ۱۵.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۱، ص ۴۳.
  5. من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۳۴۵.
  6. علل الشرایع، ج۲، ص۵۹۲.
  7. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۹۹.
  8. توحید صدوق، ص۲۴۹.
  9. سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص ۱۴ و ۱۵.
  10. آموزش عقاید، ۷۷.
  11. درس‌هایی از علم کلام‌، ۲/ ۱۲۰؛ الالهیات‌، ۲/ ۳۱.
  12. الالهیات‌، ۲/ ۳۷؛ درس‌هایی از علم کلام‌، ۲/ ۲۱۲.
  13. الهیات شفا، ۴۴۱- ۴۴۲؛ النجاة، ۳۰۸- ۳۰۳.
  14. الهیات شفا، ۵۵۷.
  15. فرهنگ شیعه، ص ۱۵۹-۱۶۱.










محمد تقی مصباح یزدی

ضرورت بعثت انبياء

  • اين مسأله را كه بنيادى ترين مسائل بخش نبوّت است مى‌توان با برهانى اثبات كرد كه از سه مقدمه، تشكيل مى‌يابد:
  1. هدف از آفرينش انسان اين است كه با انجام دادن افعال اختيارى، مسير تكامل خود را بسوى كمال نهائى بپيمايد كمالى كه جز از مجراى اختيار و انتخاب به‌دست نمى‌آيد. به ديگر سخن: انسان براى اين، آفريده شده كه با عبادت و اطاعت خداى متعال، شايستگى دريافت رحمتهايى را پيدا كند كه ويژه انسانهاى كامل است. و اراده حكيمانه الهى اصالتاً به كمال و سعادت انسان، تعلق گرفته است اما از آنجا كه اين كمال و سعادت والا و ارجمند جز از راه انجام دادن افعال اختيارى، حاصل نمى‌شود مسير زندگى بشر، دو راهه و دو سويه قرار داده شده تا زمينه انتخاب و گزينش براى وى فراهم شود و طبعاً يك راه آن هم بسوى شقاوت و عذاب خواهد بود كه بالتّبع (و نه بالاصاله) مورد اراده الهى واقع مى‌شود. اين مقدمه ضمن بحث از حكمت و عدل الهى روشن شد.
  2. اختيار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام كار و فراهم شدن زمينه هاى بيرونى براى كارهاى گوناگون و وجود ميل و كشش درونى بسوى آنها، نياز به شناخت صحيح نسبت به كارهاى خوب و بد و راههاى شايسته و ناشايسته دارد و در صورتى انسان مى‌تواند راه تكامل خويش را آزادانه و آگاهانه، انتخاب كند كه هم هدف و هم راه رسيدن به آن را بشناسد و از فراز و نشيبها و پيچ و خمها و لغزشگاههاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حكمت الهى اين است كه ابزار و وسايل لازم براى تحصيل چنين شناختهايى را در اختيار بشر قرار دهد. و گرنه همانند كسى خواهد بود كه مهمانى را به مهمانسرايى دعوت كند ولى محل مهمانسرايش و راه رسيدن به آن را به او نشان ندهد! و بديهى است كه چنين رفتارى خلاف حكمت و موجب نقض غرض است.
  3. شناختهاى عادى و متعارف انسانها كه از همكارى حس و عقل، به‌دست مى‌آيد هر چند نقش مهمى را در تأمين نيازمنديهاى زندگى، ايفاء مى‌كند اما براى باز شناختن راه كمال و سعادت حقيقى در همه ابعاد فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى، و دنيوى و اخروى، كافى نيست و اگر راه ديگرى براى رفع اين كمبودها وجود نداشته باشد هدف الهى از آفرينش انسان، تحقق نخواهد يافت.
  • با توجه به مقدمات سه گانه، به اين نتيجه مى‌رسيم كه مقتضاى حكمت الهى اين است كه راه ديگرى وراى حس و عقل براى شناختن مسير تكامل همه جانبه، در اختيار بشر، قرار دهد تا انسانها بتوانند مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگرى از آن، بهره‌مند شوند (پانویس: اين برهان از موارد استنتاج قضيه عملى (بايد) از قضيه نظرى (هست) و از مصاديق اثبات ضرورت بالقياس براى معلول از راه ضرورت علت، و نيز از موارد جريان براهين لّمى در الهيات است). و آن همان راه وحى است كه در اختيار انبياء (عليهم السلام) قرار داده شده و ايشان بطور مستقيم، و ديگران بوسيله ايشان، از آن بهره‌مند مى‌شوند و آنچه را براى رسيدن به سعادت و كمال نهائى، لازم است فرا مى‌گيرند.
  • در ميان مقدمات اين برهان، ممكن است مقدمه اخير، مورد تشكيك واقع شود، از اينروى به توضيح بيشترى پيرامون آن مى‌پردازيم تا نارسايى دانش بشرى براى تشخيص مسير تكامل همه جانبه انسان، و نياز وى به راه وحى كاملا روشن گردد.

نارسايى دانش بشر

  • براى اينكه راه صحيح زندگى در همه ابعاد و جوانبش شناخته شود بايد آغاز و انجام وجود انسان و پيوندهايى كه با موجودات ديگر دارد و روابطى كه مى‌تواند با همنوعان و ساير آفريدگان برقرار كند و تأثيراتى كه انواع روابط گوناگون مى‌تواند در سعادت يا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد و نيز بايد كسر و انكسار بين سودها و زيانها و مصالح و مفاسد مختلف، شناخته شود و مورد ارزيابى قرار گيرد تا وظايف ميلياردها انسانى كه داراى ويژگيهاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرايط مختلف طبيعى و اجتماعى، زندگى مى‌كنند مشخص شود. ولى احاطه بر همه اين امور، نه تنها براى يك يا چند فرد، ميسر نيست بلكه هزارها گروه متخصص در رشته هاى علوم مربوط به انسان هم، نمى‌توانند چنين فرمولهاى پيچيده‌اى را كشف و به‌صورت قوانين و مقررات دقيق و اخروى همه انسانها تضمين گردد و در صورت تزاحم بين انواع مصالح و مفاسد كه فراوان اتفاق مى‌افتد مصلحت اهمّ دقيقاً تعيين و مقدم داشته شود.
  • روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر، نشان مى‌دهد كه با وجود پژوهشها و تلاشهاى هزاران دانشمند متخصص، در طول هزارها سال هنوز هم يك نظام حقوقى صحيح و كامل و همه جانبه بوجود نيامده است و همواره محافل حقوقى و قانونگذارى جهان به نقص قوانين خود ساخته شان پى مى‌برند و با لغو و نَسخِ مادّه‌اى يا اضافه كردن مادّه و تبصره جديدى به اصلاح و تكميل آنها مى‌پردازند.
  • نبايد فراموش كنيم كه براى تدوين همين قوانين هم، بهره هاى فراوانى از نظامهاى حقوقى الهى و شرايع آسمانى برده اند. و نيز بايد توجه داشته باشيم كه تمام همّ و تلاش حقوقدانان و قانونگذاران، صَرف تأمين مصالح دنيوى و اجتماعى شده و مى‌شود و هرگز اهتمامى به تأمين مصالح اخروى و كسر و انكسار آنها با مصالح مادّى و دنيوى نداشته و ندارد و اگر مى‌خواستند اين جهت را هم كه مهمترين جهات مسأله است رعايت كنند هرگز نمى‌توانستند به نتيجه قطعى، دست يابند زيرا مصالح مادّى و دنيوى را تا حدودى مى‌توان بوسيله تجارب عملى، تشخيص داد اما مصالح معنوى و اخروى، قابل تجربه حسّى نيست و نيز نمى‌توان آنها را دقيقاً ارزشيابى كرد و در صورت تزاحم با مصالح مادّى و دنيوى، ميزان اهميت هر يك را باز شناخت.
  • با توجه به وضع فعلى قوانين بشرى مى‌توان ميزان كارآيى دانش انسانها را در هزاران يا صدها هزار سال قبل، حدس زد و به اين نتيجه قطعى رسيد كه بشر ابتدايى، براى تشخيص راه صحيح زندگى بسيار ناتوانتر از بشر اين عصر بوده است. و به فرض اينكه انسان اين عصر با استفاده از تجارب هزاران ساله توانسته بود. به نظام حقوقى صحيح و كامل و فراگيرى دست يابد و به فرض اينكه چنين نظامى ضامن سعادت ابدى و اخروى هم بود تازه، جاى اين سؤال باقى مى‌ماند كه رها كردن ميلياردها انسان در طول تاريخ و وانهادن ايشان با جهل خودشان، چگونه با حكمت الهى و غرض از آفرينش آنان سازگار است؟!
  • حاصل آنكه: هدف از آفرينش انسانها آغاز تا انجام، هنگامى قابل تحقق است كه راه ديگرى وراى حسى و عقل براى شناختن حقايق زندگى و وظايف فردى و گروهى، وجود داشته باشد و آن، چيزى جز راه وحى نخواهد بود.
  • ضمناً روشن است كه مقتضاى اين برهان، آن است كه نخستين انسان، پيامبر خدا باشد تا راه صحيح زندگى را بوسيله وحى بشناسد و هدف آفرينش در مورد شخص او تحقق يابد و سپس ديگر انسانها بواسطه او هدايت شوند.

محمد بیابانی اسکوئی

مراد از ضرورت وجود نبى يا رسول

  • ضرورت وجود نبى و رسول از دو منظر قابل تأمّل و بررسى است :
  • ۱ ـ نياز انسان به وجود پيامبر و رسول
  • ۲ ـ وجوب ارسال رسولان و پيامبران بر خداى تعالى
  • مطلب اوّل در بخش حكمت بعثت پيامبران الهى مورد بحث و تحقيق قرار خواهد گرفت. و اثبات خواهد شد كه انسان از جهات گوناگون به وجود پيامبران الهى نياز دارد. ولى معلوم است كه اثبات نياز انسان به وجود پيامبران الهى مساوى با اثبات لزوم و وجوب ارسال رسولان بر خداى تعالى نخواهد بود. زيرا نياز داشتن انسان مطلبى است و بر آوردن آن نياز به وسيله آفريدگار، امرى ديگر. بنابراين لازم است مطلب دوم را جداگانه بررسى كنيم.
  • درباره وجوب لطف و ارسال رسولان بر خداى تعالى دو ديدگاه وجود دارد : ديدگاه كلامى و ديدگاه فلسفى :

معناى وجوب ارسال رسل از نظر فلاسفه

  • مرحوم مظفّر در تقرير اين نوع وجوب بر خداى تعالى مى‌فرمايد : ((إنّ اللطف بالعباد من كماله المطلق وهو اللطيف بعباده والجواد والكريم، فإذا كان المحل قابلا ومستعدآ لفيض الوجود واللطف فإنّه تعالى لابدّ أن يفيض إذ لا بخل في ساحة رحمته ولا نقص في جوده وكرمه. وليس معنا الوجوب هنا أنّ أحدآ يأمر بذلکَ فيجب عليه أن يطيع تعالى عن ذلک، بل معنا الوجوب في ذلکَ كمعنى الوجوب في قولکَ إنّه واجب الوجود)). لطف به بندگان از كمال مطلق الهى است. و او نسبت به بندگانش لطيف و جواد و كريم است. هر گاه محل قابليّت واستعداد فيض وجود و لطف را داشته باشد بر خدا لازم است كه فيض كند. زيرا در رحمت او بخلى نيست و وجود و لطف او را نقصى نمى‌باشد وجوب در اينجا بدان معنا نيست كه شخصى او را به اين امر فرمان دهد پس بر او اطاعت واجب گردد. خداوند از اين متعالى وبلند مرتبه‌تر است، بلكه معناى وجوب در اينجا مانندوجوب در «واجب الوجود» است.
  • استاد خرّازى هم بعد از نقل كلماتى از فلاسفه در اين باره، بيان مى‌كند كه مقتضاى كمال مبدءِ متعال از جهت اسما و صفات، احسان و لطف كردن به نيازمندان و نداشتن بخل و منع است و در غير اين صورت نقص در ذات پروردگار لازم خواهد آمد كه بر خلاف فرض وجود تمام كمالات بالفعل در ذات الهى است. ((إنّ مقتضى كمال المبدء المتعال من جهة الأسماء والصفات هو الإحسان واللطف إلى من يحتاج إليه وعدم البخل والمنع وإلّا لزم الخلف في كماله. فكلّ ما يحتاج إليه الخلق لا سيما الانسان لطف وصادر من صفاته ولازم لصفاته من دون حاجة إلى حكم العقلا بلزوم العدل وقبح الظلم)). مقتضاى كمال خداوند متعال از جهت اسماء و صفات احسان و لطف نسبت به محتاج است نه بخل و منع. و در غير اين صورت كمال لطف از او منتفى مى‌شود. پس همه نيازهاى خلق به ويژه انسان به لطف الهى كه لازمه صفات اوست از او صادر مى‌شود بدون اينكه نياز به حكم عقلا به وجوب عدل و قبح ظلم داشته باشد.
  • بر اساس اين نظريه، وجوب بايد به معناى ضرورت وجود وعدم انفكاك از ذات خداوند سبحان باشد. و روشن است كه جود و لطف و فضل همچون خَلْق از صفات فعل الهى است. و اگر جود و لطف قابل انفكاك از ذات خداى تعالى به معناى فلسفى اش نباشد لازم مى‌آيد با ذات الهى همواره خلقى بوده باشد. و اين بر اساس ضرورت معارف دينى باطل است زيرا خلق حادث به معناى واقعى است يعنى خدا بود و هيچ خلقى نبود و خلق به مشيّت الهى پديد آمد.

معناى وجوب ارسال رسول از نظر متكلّمان

  • متكلّمان نيز ارسال رسولان را لطف و بر خداوند لازم مى‌دانند امّا معناى كلامى وجوب لطف و ارسال رسولان با معناى مورد نظر فلاسفه متفاوت است. در كلام اين وجوب با مسأله حسن و قبح عقلى پيوند خورده است كه در اينجا به شرح آن مى‌پردازيم.
  • 1- وجوب ارسال رسل از باب حسن و قبح عقلى: ريشه بيشتر دليل‌هاى مسائل كلامى مسأله حسن و قبح عقلى است. و استدلال به حسن و قبح عقلى در كتب كلامى آن قدر زياد است كه متكلّمى همچون آيت الله سبحانى معتقد است كه اگر اين اصل از كلام گرفته شود بسيارى از مسائل كلامى فرو مى‌ريزد. ايشان نوشته‌اند : ((پس از طلوع خورشيد اسلام و پيدايش علم كلام، مسأله حسن و قبح پايگاه ديگرى براى خود اتّخاذ نمود؛ و به عنوان يكى از مسائل مهم كلامى، كه داراى نقش كليدى در بسيارى از مباحث فكرى و اعتقادى است در حوزه‌هاى كلامى مطرح گرديد… اگر اين اصل (حسن و قبح عقلى) از دست متكلّمان عدليّه گرفته مى‌شد، بسيارى از مسائل كلامى فرو مى‌ريخت و از كاخ رفيع علم كلام جز مسائلى باقى نمى‌ماند)). سپس ايشان از مسائلى كه بر همين انديشه مبتنى است مسأله لزوم لطف بر خداى تعالى و وجوب بعثت پيامبران را شمرده‌اند. پس از نظر ايشان وجوب در كلام از باب حسن و قبح عقلى است نه به معناى ضرورت و لزوم فلسفى امّا برخى ديگر معتقدند، منظور متكلمان از وجوب در مسأله وجوب لطف و بعثت پيامبران، وجوب به معناى فلسفى آن است مانند واجب الوجود. يعنى ضرورت وجود و استحاله انفكاك آن از خداوند متعال. اين نظر با توجّه به مطلبى از شيخ مفيد در وجوب قاعده لطف به بيشتر متكلّمان نسبت داده شده و صاحب نظريّه، كلام شيخ مفيد را، شارح همه كلمات متكلّمان در اين زمينه دانسته است. او معتقد است وجوب در مسأله وجوب لطف به معناى ضرورت فلسفى است مگر متكلّمانى كه تصريح كرده‌اند كه وجوب از باب حسن و قبح عقلى است. آيت الله خرّازى در اين زمينه مى‌نويسد : ((ويشهد أيضآ على أنّ مقصود العباير المذكورة ]في تعريف اللطف[ هو ذلکَ (أي من جهة كمال الذات وعلمه وحكمته) لا ذاکَ (أي لا تقبيح العقلا وحكمهم بقبح نقض الغرض وقبح الظلم) ما صرّح به الشيخ المفيد قده من أنّ ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنّما وجب من جهة الجود والكرم لا من حيث ظنّوا أنّ العدل أوجبه وأنّه لو لم يفعل لكان ظالمآ. فهذه العبارة تصلح لشرح كلمات متكلمي الشيعة وهو أنّ مقصودهم من وجوب اللطف أنّ منشأ وجوب اللطف هو الجود والكرم وصفاته الكمالية، فاللزوم من جهة نفس الذات لا من جهة الحكم الخارجي الّذي حكم به العقلا من ناحيه لزوم العدل وقبح الظلم. ومما ذكر يظهر ضعف ما قيل من أنّ مبنا قاعدة اللطف عندهم هو قاعدة الحسن والقبح العقلي الّتي كثرت الابحاث والمناقشات فيها فالّازم هو الاستدلال بأنّ الغرض هو الاستكمال، والإخلال بالغرض لا يليق به لما عرفت من أنّ مبنا قاعدة اللطف في أمثال العبائر المذكورة، هو استحالة الخلف والمناقضة لا قاعدة الحسن والقبح العقلي وإن كان ظاهر بعض هو ذلکَ حيث قال في تقريبه: إنّ ترک اللطف نقض للغرض ونقض الغرض قبيح فترک اللطف قبيح. شاهد ديگر بر اينكه مقصود عبارات متكلّمان ]در تعريف لطف[ وجوب از باب كمال ذات و علم وحكمت است نه وجوب از باب حسن و قبح عقلى، صريح عبارت شيخ مفيد ۱ است كه مى‌فرمايد: وجوبى كه قائلان به لطف در حق خداى تعالى بدان معتقدند وجوب از باب جود وكرم است نه از جهت عدل كه آنان گمان كرده‌اند اگر او لطف نكند ظالم خواهد بود. اين عبارت صلاحيّت شرح كلمات متكلّمان شيعه را دارد كه مقصود آنان از وجوب لطف و منشأ وجوب لطف همان جواد و كريم بودن خداوند است كه كمال ذات الهى است. پس لزوم به نفس ذات بر مى‌گردد نه به حكم خارجى كه عبارت باشد از حكم عقلا به لزوم عدل و قبح ظلم. بدين ترتيب ضعف اين قول ظاهر مى‌شود كه گفته شده مبناى قاعده لطف نزد متكلّمان شيعه قاعده حسن و قبح عقلى است، قاعده‌اى كه بحث‌ها و مناقشات فراوانى درباره آن وجود دارد. پس بايد اين گونه استدلال كرد كه غرض خداى تعالى از خلقت خلق به كمال رسيدن او است و اخلال به غرض سزاوار آن ذات مقدس نيست. زيرا معلوم شد كه مبناى قاعده لطف در عبارات متكلّمان شيعه لزوم خُلْف و نقض در كمال جود و لطف و كرم ذاتى خداوند متعال است نه قاعده حسن و قبح عقلى. البتّه ظاهر كلام بعضى از آنان در اينجا همين است زيرا در تقريب استدلال مى‌گويد: ترك لطف نقض غرض است و نقض غرض قبيح است پس ترك لطف قبيح است. در اين كه متكلّمان عدليّه قائل به لزوم لطف بر خداوند متعال و لزوم بعثت پيامبران و ارسال رسولانند جاى هيچگونه شك و ترديد نيست. و منشأ و خاستگاهِ حكم به اين لزوم ـ همان گونه كه در نوشته آيت الله سبحانى نيز آمده ـ اعتقاد به حسن و قبح عقلى است. امّا چرا آيت الله خرّازى اين مسأله را به گونه‌اى ديگر تحليل كرده‌اند؛ در خور كاوش و بررسى است. به نظر مى‌رسد منشأ اختلاف اين دو ديدگاه، اختلاف در اصل حسن و قبح عقلى باشد. زيرا برخى حسن و قبح افعال را عقلى ندانسته و آن را از مشهورات عامه و وابسته به اعتبار عقلا براى نظام اجتماعشان شمرده‌اند. بنابراين طرح چنين احكام عقلايى را در مورد خداوند متعال صحيح ندانسته و سعى كرده‌اند وجوب لطف و لزوم ارسال رسل را از اين قانون خارج سازند. علّامه طباطبايى در كيفيّت شكل‌گيرى حسن و قبح مى‌فرمايد : انسان ابتدا با مشاهده همنوعان خويش به تناسب اعضا و اعتدال خلقت به ويژه در صورت او، متوجه معناى حسن شد… و خلاف تناسب و اعتدال را قبيح و بد دانست… سپس آن را به افعال و معانى اعتبارى و عناوين مقصود در ظرف اجتماع تعميم داد. و آنچه موافق با غرض اجتماع و سعادت زندگى انسانى و لذائذ حيات او بود خوب شمرد و غير موافق را بد دانست. پس عدل و احسان به مستحق و تعليم و تربيت و نصيحت و امورى ديگر از اين قبيل خوب ناميده شد و ظلم و دشمنى و نظاير آن بد شمرده شد… اعتبارى شمردن حسن و قبح و از كار انداختن استقلال عقل در شناخت حسن و قبح باعث شد كه در مورد افعال الهى حسن و قبح معنا نداشته باشد. استاد مطهرى در اين زمينه مى‌نويسد : ((از نظر حكما انديشه حسن و قبح، و نيكى و بدى كارها در انسان كه وجدان اخلاقى بشر از آن تشكيل شده است، انديشه‌اى اعتبارى است نه حقيقى، ارزش انديشه اعتبارى، ارزش عملى است نه علمى و كشفى، همه ارزشش اين است كه واسطه و ابزار است. فاعل بالقوّه براى اينكه به هدف كمالى خود در افعال ارادى برسد ناچار است به عنوان «آلت فعل» اينگونه انديشه‌ها را بسازد و استخدام نمايد. ذات مقدّس احديّت كه وجود صرف و كمال محض و فعليّت خالص است از اينگونه فاعليّتها و اينگونه انديشه‌ها و از استخدام «آلت» به هر شكل و هر كيفيّت منزّه است)). ولى بيشتر اصوليان و همه متكلّمان قائل به عقلى و ذاتى بودن حسن و قبح افعال اند نه عقلايى و اعتبارى بودن آن دو؛ پس آنان احكام عقل عملى را ـ مثل حسن عدل و قبح ظلم ـ همچون احكام و مدركات عقل نظرى در مورد خلق و خالق جارى مى‌دانند. يعنى همان گونه كه استحاله اجتماع نقيضين و ارتفاع آن دو را در مورد خلق و خالق به طور يكسان قبول دارند، حسن عدل و قبح ظلم را نيز در هر دو مورد جارى مى‌دانند.
  • 2- معناى صحيح وجوب لطف در كلام شيخ مفيد: با توجه به آنچه از آيت الله خرّازى نقل شد؛ معلوم گرديد كه از نظر وى مرحوم شيخ مفيد ـ با اينكه از متكلّمان بزرگ اماميّه است ـ بر خلاف ساير متكلّمان عدليّه در مسأله وجوب لطف و ارسال رسولان بر خداى تعالى راه فيلسوفان را طى كرده است و اين مسأله را از فروعات حسن و قبح عقلى ندانسته است. حال براى اينكه مسأله بيشتر روشن شود لازم دانستيم كلمات ايشان را در اين مورد عيناً نقل كنيم تا ببينيم چنين نسبتى به ايشان صحيح است يا نه؟ ايشان در اين باره نوشته‌اند: ((إنّ ما أوجبه اصحاب اللطف من اللّطف إنّما وجب من جهة الجود والكرم لا من حيث ظنّوا أنّ العدل أوجبه وأنّه لو لم يفعله لكان ظالمآ)). همانا وجوب لطف كه قائلان به لطف بر خداى تعالى واجب دانسته‌اند از باب جود و كرم است نه از جهت عدل كه آنان گمان كرده‌اند اگر او لطف نكند ظالم خواهد بود. ايشان معتقدند كه چون خداى تعالى ذاتآ متّصف به صفت جود و كرم است و از بخل و تنگ نظرى عارى است؛ اقتضاى ذات الهى اين است كه ارسال رسل كرده و و از هيچ لطفى درباره بندگانش دريغ نورزد و فيض و انعامش جاودانه باشد حتى ايشان معتقدند كه خداوند متعال اگر بداند كه فلان بنده گناهكارش را اگر مهلت دهد از گناهانش توبه خواهد كرد اقتضاى عدل و جود و كرمش آن است كه او را قبض روح نكند. ((من علم أنّه إن أبقاه تاب من معصيته لم يجز أن يخترمه. وإنّ عدل الله جل اسمه وجوده وكرمه يوجب ما وصفت ويقضي به. ولا يجوز منه خلافه لاستحالة تعلّق وصف العبث به أو البخل والحاجة)). خداى تعالى اگر بداند، چنانچه عاصى را زنده بدارد از عصيان خويش باز خواهد گشت جايز نيست او را بميراند. و اين امر به اقتضاى عدل و جود و كرم الهى صورت مى‌گيرد و خلاف آن بر او جايز نيست زيرا عبث و بخل و نياز بر ساحت وجود الهى محال است. البتّه درست است كه ظاهر عبارت ايشان نشان مى‌دهد كه صفت جود و كرم و حكمت را در رابطه با ذات الهى معنا كرده است ولى با توجّه به اينكه ايشان از معتقدين به حدوث عالم، بعد از عدم آن است؛ و فيض را از خداوند متعال ازلى نمى‌داند و بدين ترتيب نبود فيض از خدا مساوى با بخل نخواهد بود پس لازم است كلمات ايشان در اينجا به گونه‌اى معنا شود كه با آن اصل اصيل كلامى ايشان در تنافى نباشد. ولى از آنجا كه فلاسفه و حكما اعتقاد به حدوث عالم بعد از نبود آن ندارند و فيض الهى را ازلى مى‌دانند و عدم فيض را مساوى با بخل مى‌پندارند پس نمى‌توان اين دو را يكى دانست. به نظر مى‌رسد منظور شيخ مفيد ۱ اين است كه خداوند متعال چون خود را به صفت جود و كرم توصيف كرده است و جود و كرم هم از صفات افعال الهى است و افعال الهى همه بر اساس حكمت استوارند؛ پس جود و كرم هم بايد حكيمانه باشد. و اگر جود و كرم حكيمانه باشد ـ قطعاً از خداوند سبحان صادر مى‌شود. بنابر اين نظر مرحوم شيخ مفيد هم با ديگر متكلمان يكى است كه مى‌گويند لطف بر خداوند متعال واجب است. چون اگر لطف نباشد نقض غرض لازم مى‌آيد و چون نقض غرض امرى بيهوده و لغو است خلاف حكمت است. قاضى ابن براج مى‌گويد : ((اللطف على الله واجب… فاللطف هو نصب الأدلّة وإكمال العقل وإرسال الرسل في زمانهم وبعد انقطاعهم إبقاء الإمام لئلا ينقطع خيط غرضه)). لطف بر خدا واجب است… پس لطف عبارت است از نصب دليل‌ها و كامل كردن عقل و ارسال رسولان در زمانشان و بعد از انقطاع آن‌ها ابقاى امام تا رشته غرض الهى قطع نگردد. و مرحوم خواجه نصيرالدّين طوسى نيز مى‌فرمايد : ((إنّ اللطف واجب لتحصيل الغرض به)). همانا لطف واجب است براى اينكه تحصيل غرض بدان وابسته است. و به همين دليل است كه برخى از متكلّمان براى بيان وجوب لطف چنين مثال مى‌زنند كه اگر شخصى ديگرى را به منزل خويش به صرف طعام دعوت كند و بداند كه اگر براى او شرايط خاصّى مهيّا نكند وى در ميهمانى حاضر نمى‌شود و غرض دعوت كننده هم حضور او در منزلش و صرف غذا باشد در اين صورت اگر آن شرايط را براى او مهيّا نكند مورد مذمّت عقلا واقع مى‌شود. مرحوم شيخ طوسى مى‌فرمايد : ((والّذي يدلّ على وجوب اللطف هو أنّ أحدنا لودعا غيره إلى طعامه و أحضر الطعام، وغرضه نفع المدعوّ دون ما يعود إليه من مسرّة أو غيرها وعلم أو غلب على ظنّه أنّه متى تبسّم في وجهه أو كلّمه بكلام لطيف أو كتب إليه رقعة أو أنقذ غلامه إليه وما أشبه ذلک مما لا مشقّة عليه ولا حطّ له من مرتبته، حضر ومتى لم يفعل ذلک لم يحضر وجب عليه أن يفعل ذلک مالم يتغيّر داعيه عن حضور طعامه ومتى لم يفعله استحقّ الذم من العقلا كما يستحقّ لو غلق بابه في وجهه. فلهذا صار منع اللطف كمنع التمكين في القبح. وهذا تقتضي وجوب فعل اللطف عليه تعالى لأنّ العلّة واحدة)). دليل بر وجوب لطف آن است كه اگر ما كسى را براى حضور در اطعام دعوت كنيم و غرض ما رساندن نفع به او باشد نه حصول سرور و غير آن براى خود. اگر بدانيم يا ظنّ قوى داشته باشيم كه تا دعوت همراه با تبسّم و لحن ملايم يا با فرستادن نامه يا با فرستادن شخصى براى دعوت و مانند اين امور كه عمل به آن‌ها دشوار نيست و نقص شأن هم به دنبال ندارد، او حاضر نمى‌شود، در اين صورت بر دعوت كننده واجب است به همان صورت دعوت خويش را انجام دهد البتّه تا جايى كه غرض او از حضور شخص مذكور تغيير پيدا نكرده باشد. با اين وجود اگر به صورتى كه گفته شد او را دعوت نكند از نظر عقلا مستحق نكوهش خواهد بود همانطور كه بستن درب به روى او موجب نكوهش او از نظر عقلا مى‌شود. به همين جهت است كه منع لطف مانند عدم تهيّه امكانات از نظر عقلا قبيح شمرده مى‌شود. وجوب لطف بر خداى تعالى هم از همين باب است. زيرا دليل وجوب در هر دو مورد يكى است. و شاهد اين مطلب كه منظور شيخ از اينكه وجوب لطف را از باب جود و كرم دانسته ـ به مانند ديگر متكلّمان ـ همان نقض غرض است. عبارت خود ايشان در كتاب النّكت الاعتقاديّة است. ايشان مى‌نويسد :((فإن قيل: ما الدليل على أنّ اللطف واجب في الحكمة؟ فالجواب: الدليل على وجوبه توقف غرض المكلّف عليه فيكون واجبآ في الحكمة وهو المطلوب)). اگر گفته شود، وجوب لطف از باب حكمت چه دليلى دارد؟ جواب آن است كه: دليل بر اين وجوب توقّف غرض مكلّف بر لطف است پس از باب حكمت واجب مى‌شود و آن مطلوب است. البته ايشان وجوب لطف را از آن جهت بيان كرده‌اند كه ارسال رسل و نصب انبيا را از باب لطف واجب دانسته‌اند.

http://nabacultural.org/fa/نبوت-متن-کامل/