برهان هشام بن حکم بر وجوب نصب الهی امام چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برهان هشام بن حکم بر وجوب نصب الهی امام چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ امامت
مدخل اصلینصب الهی امام
تعداد پاسخ۱ پاسخ

برهان هشام بن حکم بر وجوب نصب الهی امام چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث امامت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی امامت مراجعه شود.

پاسخ نخست

محمد تقی فیاض‌بخش

آقایان محمد تقی فیاض‌بخش و آقای دکتر فرید محسنی در کتاب «ولایت و امامت از منظر عقل و نقل» در این‌باره گفته‌‌اند:

«هشام بن حکم، که از جوانی محضر امام صادق S را درک کرده و از بحر ولایت گوهرها برگرفته بود و در میان اصحاب حضرت در علم کلام ید طولایی داشت، مطلع شد که عمرو بن عبید -متکلّم معروف بصری و معتزلی مذهب - در مسجد جامع بصره کرسی تدریس برپا کرده و در ردّ امامت، به زعم خود، اقامه برهان می‌نماید. لذا او به بصره رفت و در روز جمعه‌ای به مسجد جامع وارد شده، به طور ناشناس بر حلقه درس او نشست. او در صف آخر در میان شاگردان وی دوزانو و مؤدب قرارگرفت و در پایان درس، هنگامی که عمرو به سؤالات شاگردان پاسخ می‌گفت، با صدای بلند اعلام نمود: ای عالم، من مردی غریب هستم و سؤالاتی دارم که بدیهی به نظر می‌رسد، اجازه می‌دهید آنها را مطرح نمایم؟

عمرو: بپرس.

آیا چشم داری؟

پسر جان! این چه سؤال پیش پا افتاده و مسخره‌ای است که می‌پرسی؟

من که گفتم سؤالات من از این قبیل است؛ اگر اجازه می‌دهی بپرسم.

بپرس هر چند سؤالات تو احمقانه است.

آیا چشم داری؟

بله.

با آن چه می‌کنی؟

دیدنی‌ها، از قبیل رنگ‌ها و اشخاص را می‌بینم.

بینی داری؟...

به همین ترتیب، هشام درباره هریک از جوارح ظاهری انسان از عمرو سؤال نمود و پیرامون عملکرد آنها پاسخ مستقلی شنید. وی از سلامت آنها پرسید و از عمرو اقرار بر سلامتی همه جوارح وی گرفت. سپس پرسید:

آیا قلب داری؟ (مراد از قلب در اینجا عقل است.) بله، دارم.

با آن چه می‌کنی؟

خطای دریافت‌های جوارح را با آن اصلاح می‌کنم.

آیا جوارح خود نمی‌توانند خطایابی کنند و درنتیجه، بی‌نیاز از قلب باشند؟

خیر.

چگونه، در حالی که همگی سالم‌اند؟

فرزندم؛ وقتی جوارح آدمی در چیزی که می‌بویند یا می‌بینند یا می‌چشند یا می‌شنوند شک می‌کنند، به قلب ارجاع می‌دهند و او صحیح را از غلط تفکیک و یقین را برای جوارح محقق می‌سازد.

یعنی خداوند قلب را در بدن انسان برای برداشتن شک و تردید از جوارح قرار داده است؟

بله.

یعنی اگر قلب در میان جوارح نباشد، کار جوارح مختل می‌شود و در موارد تردید، هرگز یقینی برای آنان حاصل نمی‌گردد؟

آری پسرم؛ همین طور است.

در ادامه، عیناً وفق عبارات هشام نقل می‌گردد: «فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ‏ يَتْرُكْ‏ جَوَارِحَكَ‏ حَتَّى‏ جَعَلَ‏ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ».

هنگامی که بحث به اینجا رسید، عمرو ساکت شد و سخنی نگفت و بعد از درنگی، رو به هشام کرد و گفت:

تو هشام بن حکم هستی؟

خیر.

از هم‌نشینان او هستی؟

خیر.

اهل کجایی؟

کوفه.

تو قطعاً خود هشام هستی.

هشام ادامه داد: “عمرو برخاست و با من معانقه کرد و با احترام مرا در جای خود نشاند و تا در مجلس حاضر بودم، سخنی نگفت”.

به این ترتیب سخن هشام تمام می‌شود. امام صادق S در حالی که می‌خندیدند به او فرمودند: «مَنْ‏ عَلَّمَكَ‏ هذَا؟ فَقَالَ هِشَامُ: شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ، فَقَالَ الْإمَامُ: هذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى‏»[۱].

همان‌طور که اشاره گردید، بیان شرح مناظره در حضور امام S و تأیید آن از سوی آن حضرت S، دلیل نقلی مستقلی بر این استدلال عقلی است؛ ولی بیان اخیر امام S که این برهان در کتب آسمانی قبل نیز مذکور است، نشان از ریشه‌داری آن در معارف دینی دارد. این امر در پایان برهان و در خلال بیان مبانی عقلی و قرآنی و روایی آن، در حد میسور مورد بررسی قرار می‌گیرد.

استدلال منطقی مستتر در بیان هشام بن حکم، بر پایه استفاده از قیاس اولویت تنظیم یافته است. مبنای این برهان، طی چند مرحله بیان می‌گردد:

  1. ملاک انسانیّت انسان و فصل اخیر او درتفکیک از حیوان، قوّه عاقله او است؛ چنان که اهل منطق، انسان را حیوان عاقل تعریف کرده‌اند.
  2. در تعریف عقل گفته شده: “قوه‌ای است که می‌تواند صحیح را از سقیم در احکام حکمت نظری، و حُسن و قبح را در حکمت عملی، از یکدیگر تشخیص دهد؛ به عبارت دیگر، درست را از نادرست در نظر، و صلاح را از فساد و خیر را از شر در عمل، تفکیک نماید[۲]. چنان‌که همین تعریف در سخنان عمرو بن عبید مستتر و البته قابل احراز است.
  3. در بدن انسان، هر یک از حواس پنج‌گانه، با ابزاری که در اختیار دارد، اطلاعات بیرونی را دائماً به نفس انسان منتقل می‌نماید. اصل اولی همانا سلامت قوا است که اخبار به درستی به مغز انسان منتقل گردد؛ تا زندگی جامعه بشری به درستی، سیر کمال خود را طی کند. اما در این میان، گاه شک و تردید و اختلاف در نتیجه‌گیری قوا پدید می‌آید؛ مثلاً دست‌ها دو خط موازی طولانی را ترسیم می‌نمایند ولی چشم‌ها آنها را متقاطع می‌بینند؛ یا هر یک از دو دست، اگر یکی در آب گرم و دیگری در آب سرد قرار داده شود و سپس هر دو در آب یکسان با گرمای متعادل قرار گیرند، آن‌که قبلاً در محیط سرد بوده، آب را گرم و دیگری سرد احساس می‌کند؛ موارد فراوان دیگری نیز قابل ذکر است که از اختلاف قوا در تشخیص خبر می‌دهند؛ در حالی که واقعیت یکی بیش نیست و اگر خطایی پیش می‌آید، از جهت تطبیق است. در این میان، اگر قوه بالاتری نظیر عقل در میان سایر قوا نباشد، تا با ابزاری که در اختیار دارد به قضاوت بنشیند و در تشخیص قوا درست را از نادرست تفکیک کند، هرگز زندگی انسان سرانجام نخواهد گرفت و حیرت و اختلاف بین قوا پایان نخواهد یافت.
  4. بنابر آنچه بیان شد، برهان هشام، با قیاس اولویّت، به اصل ضرورت وجود حاکم و مبیّن حق از باطل در جامعه اشاره دارد؛ با این توضیح که اگر در جامعه کوچکی مثل بدن انسان، که مرکّب از تعداد محدودی از قوا است، عقلی وجود نداشته باشد که خطاهای قوا را اصلاح کند، زندگی انسان مختل می‌گردد؛ پس به طریق اولی، در جامعه انسانی، وجود عقلی بالاتر و معصوم از خطا، ضروری است؛ چرا که تضارب آراء در جامعه نسبت به بدن آدمی بیشتر است و در قضاوت‌های عقول ناقص انسان‌ها، حتّی اگرگرفتار هواهای نفسانی و وسوسه‌های شیطانی نشوند، احتمال خطا وجود دارد و مردمان، توان تشخیص صحیح همه امور را ندارند. لذا وجود عقل کلّ معصومی لازم است تا با هدایت عقول امّت، خطای آنان در قضاوت‌هایشان را اصلاح کند و اختلاف و هرج و مرج را در زندگی انسان‌ها برطرف نماید.
  5. در فرهنگ دینی، صحیح و سقیم با کلمه توحید و قرآن و معارف دینی سنجیده می‌شود؛ زیرا عقل بشر، با توجّه به آن‌که امری فراتر از امور مادی را نمی‌تواند تجربه کند و در عین حال، در همان نیز دچار خطا می‌شود، به طریق اولی در اموری که با علوم بشری به آنها دسترسی ندارد، دچار خطا می‌گردد و ناچار است در فهم این گونه معارف، به قرآن و راسخین در آن رجوع کند.
  6. چنین عقلی باید دارای اوصافی فراتر از درک بشری باشد؛ از جمله: اولاً، متصل به عالم غیب و به تعبیر دیگر، “عقل کل” باشد؛ ثانیاً، در این اتصال، معصوم از خطا باشد؛ تا بتوان کلام او را برای دیگران در تبیین حق از باطل، حجّت قرار داد؛ ثالثاً، راسخ در دین و معارف قرآن باشد. مصداق عینی چنین افرادی در جامعه، انبیاء و اوصیای الهی (ع) هستند که از یک سو، عالم به علوم لدنی و از سوی دیگر، معصوم به عصمت الهی هستند.

با توجّه به آن‌که اصلاح خطاهای عقل در این نگاه، تنها از طریق عقل معصوم، که متصل به عقل الهی است، امکان‌پذیر است، در نتیجه، تنها راه هدایت عقول بشری، همانا استمداد و اتصال به عقل معصوم می‌باشد. در غیر این صورت، همیشه احتمال خطا در عقول بشری وجود دارد»[۳]

منبع‌شناسی جامع امامت

پانویس

  1. الکافی، ج۱، ص۱۷۱.
  2. کتاب التعریفات، ص۶۵.
  3. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۴۵-۱۵۱.