روح در اخلاق اسلامی
معناشناسی
انسان به دلیل محدودیت دانش و ناتوانی ابراز فراگیری، به حقیقت مجردات احاطه پیدا نمیکند و جز به مقداری که از طریق وحی به او گفتهاند، از عالم مجردات، آگاهی ندارد: ﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾[۱].
روح انسان از جمله مجردات است! پس برای شناخت آن راهی جز ریزهخواری از خوان گسترده وحی الاهی و علوم نبوی (ص) نداریم. قرآن کریم و رسول خدا (ص) نیز این باب را به روی ما نگشودهاند؛ چرا که کمال آدمی که هدف اقصای خلقت اوست، بر شناخت حقیقت روح متوقف نیست، همانطور که برای آغاز تهذیب نفس و گام نهادن در طریق کمال نیز محتاج شناختن این حقیقت نیستیم.
پیش نیاز تهذیب نفس، آشنایی با ویژگیها و حالتهای روح است. کسی که حالتها و ویژگیهای روح را بشناسد، میتواند بیماریهایش را درمان و سلامتش را حفظ کند تا با نشاط و سلامت در راه کمال گام بردارد. از این رو قرآن کریم در پاسخ درباره روح، راه اجمال پیموده، میفرماید: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[۲]. منظور از امر پروردگار در این آیه کریمه، عالم مجردات است[۳] که پیدایش آنها منوط به زمان و مقید به مکان نیست و جز اراده حضرت خالق هیچ شرطی ندارد، قرآن کریم میفرماید: ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾[۴].
همچنین میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[۵]. واژه "امر" در این دو آیه کریمه نیز به موجودات مجرد اشاره دارد؛ چون تنها موجود مجرد میتواند بدون طی مراحل تدریجی آفرینش، پیدا شود. موجودات مادی جسمانی همه در یک روند تدریجی آفریده میشوند و به شرایط زمانی و مکانی گرفتارند[۶]. قرآن کریم بیش از این، پرده از حقیقت روح برنداشته و رسول خدا (ص) نیز پا از ادب قرآن فراتر ننهاده و آشنایی با این لطيفة زبانی را به شهود أهل تزکیه موکول کرده است و بسا که انسان پس از مجاهدهای طولانی و تهذیب نفس از اخلاق ناپسند و آراستگی به اخلاق پسندیده، به معرفت روح هم یابد، بیآنکه از کسی بیاموزد[۷]؛ قرآن کریم میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[۸].
علامه مجلسی پس از بررسی آیات و روایات مربوط به قلب ـ که تعبیری دیگر از روح انسان است، مینویسد: معرفت حقیقت و صفات قلب بر اکثر مردمان پوشیده است و پیشوایان نیز جز با کنایه و اشاره از آن سخن نگفتهاند. برای ما نیز بهتر (احوط) است که در این باب به سخنانی که ایشان درباره صلاح و فساد و آفات و درجات قلب فرمودهاند، بسنده کنیم و به جای تحقیق درباره حقیقت روح در تکمیل این آفریده شگفت الاهی و لطيفه ربانی بکوشیم و تلاش کنیم؛ قله آن را کمال از صفات و دریافت نکوهیده فیض شیطانی پاک و به سجایای فرشتگان روحانی بیاراییم تا برای عروج به معارف از جانب حضرت ذی الجلال آماده شویم و برای این همه لازم نیست که پیشاپیش با حقیقت قلب آشان باشیم. اگر تهذیب نفس و پیمودن راه کمال منوط به شناخت حقیقت روح بود حقیقت رهبران و پیشوایان ما به ما میگفتند[۹].[۱۰]
اسامی روح
در فرهنگ اسلامی برای تعبیر از روح انسان سه واژه نفس، عقل و قلب نیز به کار گرفته شده است. معمولا تعداد اسم برای یک حقیقت ناشی از تعدد اعتبارات و ملاحظات است که این چون زندگی انسان به آن وابسته است[۱۱] و عقل میگویند، چون حقایقی را درک میکند که جسم از دستیابی به آنها ناتوان است[۱۲] و قلب میخوانند چون با اندیشههای مختلف حالتهای گوناگون مییابد[۱۳] و با این همه، نفس انسان است؛ یعنی خود اوست نه غریبهای که مهمان خانه وجودش باشد[۱۴]. از این تعداد تعبیر میتوان به این نتیجه رسید که حقیقت انسان همان جنبه باطنی اوست که علم و حیات آدمی به عنوان بارزترین نمود و بالاترین مرتبه وجود، تابع اوست و به عبارت روشنتر انسانیت انسان به بستگی دارد[۱۵].[۱۶]
ترکیب انسان از مادّه و روح یا از جسم و نفس
انسان، از دو بُعد، بلکه از دو وجه کاملاً مختلف آفریده شده است: بُعدی ملکوتی ـ که از عالم برین است و بُعدی ناسوتی ـ که از عالم مادّه و مادّیات است. هرچند بر مرکّب بودن آدمی از این دو بُعد دلیلهای بسیار اقامه شده است ـ همچون ثبات شخصیّت در تمامی عمر با وجود تغییر مادّة بدن ـ، امّا برترین دلیل که انسان به خوبی آن را پذیرفته مجالی برای تردید و چند و چون در آن نمیبیند، آیاتی است که به حکمت این مسأله اشاره نموده است؛ آیاتی همچون: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ﴾[۱۷]، ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[۱۸].[۱۹]
چگونگی ترکیب انسان از دو بُعد جسم و روح
چگونگی ترکیب انسان از این دو بُعد، از مسائلی است که دانش انسان به آن راه ندارد؛ چه حقیقت روح ـ همانگونه که در آیه اخیر دیدیم ـ، از دسترس دانش بشری خارج است؛ از اینرو چگونگیِ ترکیب آن با جسم مادّی نیز کاملاً پوشیده و مجهول است.
بر این اساس، حکیمان خود اعتراف نمودهاند که اگر در تعریف آدمی از عبارت مشهور "حیوان ناطق" استفاده میکنند، این عبارت تنها فصل اخیر او را ـ و نه حقیقتش را ـ به نمایش آورده است. آری! تنها میتوان گفت که ترکیبی تدبیرگونه در میان است که تدبیر بدن بهوسیله نفس و زان پس کمال یافتن نفس بهوسیله بدن را، به انجام میرساند. هرچند این تدبیر و تکمیل، در حقیقت نتیجه نهائی ترکیب انسان از این دو بُعد بوده و چگونگی و کیفیّت آن را نشان نمیدهد[۲۰].
حالتها و ویژگیهای روح انسان
مجرد بودن روح انسان
مهمترین ویژگی روح انسان، تجرد اوست به این معنی که روح، جسم یا جسمانی نیست، زیرا تواناییهای او در اجسام مشاهده نمیشود، از جمله اینکه:
- هیچ جسمی در آنِ واحد بیش از یک صورت و حالت نمیپذیرد. یک جسم اگر سفید باشد، سیاه نیست و تنها در صورتی میتواند سیاهی را بپذیرد که سفیدی را ترک کند. اگر به شکل مکعب باشد، کروی نیست و تنها زمانی کروی میشود که مکعب نباشد، بالاتر اینکه یک جسم، مثلا با فلز است یا چوب، یا جامد است یا مایع یا گاز؛ چون در یک زمان تنها یکی از این صورتها را میپذیرد، اگر جامد باشد، گاز و مایع نیست و جامد اگر فلز باشد، چوب نیست؛ ولی روح انسان همه صورتها و حالتها را همزمان در مییابد. برای اینکه صورتی را ترک کند، به ترک صورتی دیگر نیاز ندارد و برای اینکه حالتی را دریابد، محتاج پاک کردن حالت سابق نیست. علاوه بر این، با دریافت حالتها و صورتهای مختلف، تواناییاش برای دریافت صورتها و حالتهای جدید بیشتر میشود.
- یک جسم، تنها زمانی صفت یا حالتی را در مییابد که خود به آن متصف شود، طول و عرض وقتی برای جسم حاصل میشود که خود عریض و طویل باشد. ارتباط جسم با تمامی حالتها و عوارض مثل رنگها، بوها و مزهها و با همه صورتها به همین سیاق است، در حالی که روح انسان تمامی صورتها، عوارض و حالتها را در مییابد بدون آنکه خود به آنها متصف شود.
- رنج و لذت روح با رنج و لذت جسم متفاوت است. روح از چیزهایی لذت میبرد که جسم را از آنها بهرهای نیست. جسم تنها از چیزهایی لذت میبرد که با یکی از حواس پنجگانه ادراک شود، ولی از درک لذت عبادت، مناجات و خلوت با محبوب محروم است. جسم از خوردن لذت میبرد، ولی از لذت ایثار بیخبر است، در همان حالی که انسان از بخشیدن غذای مورد نیاز خود غرق لذت و سرور است، جسمش از گرسنگی رنج میبرد و بساکه روح به کلی از رنج او غافل است.
- ضعف و قوت روح به ضعف و قوت جسم وابسته نیست، هرچه جسم در اثر کهولت، ضعیف و ناتوان میشود، روح انسان قویتر میشود، به این معنی که اندوختههای ادراکیاش بیشتر و صفتها و ملكاتش استوارتر میشود. حرص، بخل، حسد، زهد، ورع و قناعت در پیران بسیار قویترند تا در جوانان.
از آنچه گذشت نتیجه میگیریم، روح انسان موجودی است مجرد و اهل جهانی غیر از جهان جسم و جسمانیات[۲۱].
محتاج بودن روح به جسم
روح با آنکه خود مجرد است و هیچ ارتباطی با جسم و ماده ندارد، در عمل به آن محتاج است. به این معنی که بدون جسم نمیتواند برنامههای خود را اجرا کند و به مقاصد خود برسد. روح برای ادای منظور خود محتاج زبان است تا سخنی بگوید، برای انجام کارها به دست نیاز دارد و برای حرکت از جایی به جای دیگر، وسیلهای چون پا میخواهد. از این رو حکما گفتهاند: روح در ذات مجرد است و در فعل مادی[۲۲]؛ بنابراین، روح انسان به جسم محتاج است. از طرفی میدانیم که این جسم بدون قوه غضب و شهوت باقی نمیماند، به شهوت نیاز دارد تا منافع او را تأمین کند، به غضب نیاز دارد تا خطرها و زیانها را از او دور کند، به قوۀ واهمه نیاز دارد تا با درک جزئیات و نشان دادن راه رسیدن به مقصدهای دنیوی مثل به دست آوردن غذا و لباس و مسکن و پرهیز از خطرها، به او خدمت کند؛ بنابراین روح انسان به شهوت، غضب و واهمه هم محتاج است[۲۳].
جاوید بودن نفس انسان
ویژگی دیگر نفس انسانی این است که با مرگ بدن نمیمیرد؛ بلکه همیشگی و جاویدان است و زوالی برای او نیست؛ چرا که زوال تنها بر مرکبات طبیعی عارض میشوند و موجودات مجرد بسیط از زوال در اماناند و پیش از این پی بردیم که نفس انسان مجرد است[۲۴]. در حدیث نیز آمده است: "شما برای فنا آفریده نشدهاید بلکه برای بقا آفریده شدهاید، مرگ چیزی نیست جز اینکه از خانهای به خانه دیگر منتقل میشوید"[۲۵].
بنابراین، نفس انسان پس از مرگ بدن باقی است و به زندگی خود ادامه میدهد و در شخصیت او تغییری ایجاد نمیشود و هم از این روست که در طول حیات دنیوی نیز بارها بدن خود را به اقتضای سنین مختلف عوض میکند، ولی خودش همچنان باقی است[۲۶].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «از تو درباره روح میپرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی ندادهاند» سوره اسراء، آیه ۸۵.
- ↑ «از تو درباره روح میپرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی ندادهاند» سوره اسراء، آیه ۸۵.
- ↑ حاج ملا هادی سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ج۱، ص۲۲۱.
- ↑ «و فرمان ما یک کلمه بیش نیست مانند یک چشم بر هم زدن» سوره قمر، آیه ۵۰.
- ↑ «فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو میگوید: باش! بیدرنگ خواهد بود * پس پاکا آنکه فرمانفرمایی هر چیز در دست اوست و به سوی او بازگردانده میشوید» سوره یس، آیه ۸۲-۸۳.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۵۱.
- ↑ امام محمد غزالی، کیمیای سعادت، ص۳۴-۳۵.
- ↑ «و راههای خویش را به آنان که در (راه) ما بکوشند مینماییم و بیگمان خداوند با نیکوکاران است» سوره عنکبوت، آیه ۶۹.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶۷، ص۳۵.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۷۱-۷۳.
- ↑ واژه روح در اصل به معنی وسعت و گشایش است؛ احمد ابن فارس، معجم مقائیس اللغه، ج۲، ص۴۵۴ و منظور از آن در نسبت با انسان، مایه حیات اوست؛ ابن فارس، معجم الفروق اللغویة، ص۵۲۱.
- ↑ یکی دیگر از معانی عقل، علم است که در مقابل جهل قرار دارد؛ احمد ابن فارس، معجم الفروق اللغویة، ص۵۱۹ و دیگر به معنی فهم است چنانکه میگویند فلانی قلبی عقول دارد؛ ابن منظور، لسان العرب.
- ↑ یکی از معانی واژه قلب زیر و رو شدن و دگرگون شدن است؛ احمد ابن فارس، معجم مقائیس اللغه، ج۵، ص۱۷.
- ↑ یکی از معانی نفس، ذات شیء است به معنی اصل وجود و خود او؛ احمد ابن فارس، معجم الفروق اللغویة، ص۵۱۹.
- ↑ ر. ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۲۸؛ محمد بن مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج۵، ص۸-۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶۷، ص۳۶.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۷۳-۷۴.
- ↑ «اوست که هر چه آفرید نیکو آفرید و آفرینش آدمی را از گلی آغازید سپس نسل او را از چکیده آبی خوارمایه پدید آورد سپس او را باندام برآورد و از روح خویش در او دمید و برایتان گوش و چشمان و دلها را پدیدار کرد، (امّا) اندک سپاس میگزارید» سوره سجده، آیه ۷-۹.
- ↑ «پس هنگامی که او را باندام برآوردم و در او از روان خویش دمیدم، برای او به فروتنی در افتید!» سوره حجر، آیه ۲۹.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی ج۱، ص ۳۵۲.
- ↑ مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی ج۱، ص ۳۵۲-۳۵۳.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص ۷۹-۸۰.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، نهابة الحکمة، ص۱۹۰.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص ۸۰.
- ↑ حسن حسنزاده آملی، سرح العیون، ص۴۸۵.
- ↑ «خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»؛ علی بن حسین صدوق، اعتقادات فی دین الامامیه، ص۴۷.
- ↑ تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۸۱.