سریه منذر بن عمرو ساعدی
منذر بن عمرو انصاری ساعدی یکی از اصحاب پیامبر اکرم (ص) است که حضرت او را در سال چهارم هجری به منطقه بئر معونه فرستاد تا عامر بن طفیل و قوم او را به اسلام دعوت کند، اما عامر با کمک خواستن از برخی قبایل اطراف با مسلمانان جنگید و همه آنها از جمله منذر را به شهادت رساند. پیامبر برای کشتگان جنگ بئر معونه، بیش از دیگر کشتگان، ناراحت شد.
نسب منذر
منذر بن عمرو انصاری ساعدی یکی از هفتاد نفری است که در عقبه با رسول خدا (ص) بیعت کرد و از نقبای دوازده نفره است[۱]. بعد از ورود پیامبر اکرم (ص) به مدینه از جمله کسانی بود که برای پیامبر (ص) غذا میآوردند. پیامبر میان او و ابوذر غفاری عقد برادری بستند. او در سریه حمزة بن عبدالمطلب قبل از جنگ بدر و سپس در جنگ بدر شرکت کرد و سرانجام در جنگ جنگ بئر معونه کشته شد[۲].
سریه منذر بن عمرو ساعدی
در کتاب مغازی واقدی، نام سریه منذر بن عمرو ساعدی به صورت "غزوه بئر معونه" آمده است[۳]. این سریه در صفر سال چهارم هجرت به وقوع پیوست[۴].
"ابوبراء عامر بن مالک بن جعفر" که به "ملاعب الاسنّه"[۵] معروف بود، نزد پیامبر (ص) آمد و هدیهای را تقدیم کرد؛ اما حضرت هدیهاش را نپذیرفت و فرمود:" من هدیه مشرک را نمیپذیرم". سپس اسلام را بر او عرضه داشت. ابوبراء نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد؛ اما گفت: "ای محمد! اگر چند نفری از یاران خود را به سوی نجد بفرستی، امید است قوم من دعوت تو را بپذیرند و از آیین تو پیروی کنند"[۶]. حضرت فرمود: "من از جانب مردم نجد برای یاران خود بیمناکم". عامر گفت: "نترسید که من آنها را در پناه خود میگیرم و هیچ کس از اهل نجد متعرض آنان نخواهد شد"[۷].
میان انصار، هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن مینامیدند[۸]. آنها شبها در گوشهای از شهر مدینه جمع میشدند، نماز میگزاردند و درس میخواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند. صبحگاه، برای خانههای پیامبر (ص) آب شیرین و هیزمی که جمع کرده بودند، میآوردند. خانوادههایشان گمان میکردند که در مسجدند و اهل مسجد تصور میکردند که در خانههایشان هستند[۹].
پیامبر اکرم (ص) همه این قاریان قرآن و به قولی چهل نفر از آنان را برای سفر به نجد انتخاب کرد. حضرت دستور فرمود تا نامهای بنویسند و آن را همراهشان فرستاد. سپس "منذر بن عمرو ساعدی" را نیز به فرماندهی یاران خود منصوب فرمود. آنها از مدینه بیرون رفتند و در منطقه بئر معونه، که از آبهای بنی سلیم و حد فاصل سرزمینهای بنی عامر و بنی سلیم است اردو زدند[۱۰].
آنان چهارپایانشان را به دست "حارث بن صمّه" و "عمرو بن امیه" سپردند تا به چرا ببرند. آنگاه، منذر، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر (ص) پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنیعامر فرستاد[۱۱]. عامر، نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت. سپس از بنیعامر برای جنگ با اصحاب رسول خدا (ص) کمک و یاری خواست[۱۲]. آنها تقاضای عامر بن طفیل را نپذیرفتند و گفتند: "ما حمایت ابوبراء را رعایت میکنیم"[۱۳]. بنیعامر از رفتن با عامر بن طفیل و جنگ کردن با مسلمانان خودداری کردند؛ اما عامر بن طفیل از قبایل بنی سلیم، عصیه و رعل، کمک خواست. آنها با او همراهی کردند و او را به ریاست خود برگزیدند[۱۴].
سپس دنبال او راه افتادند تا به مسلمانان (که از دیر آمدن دوست خود حرام بن ملحان نگران بودند) رسیدند و آنان را احاطه کردند. جنگ شدیدی شروع شد تا اینکه یاران رسول خدا (ص) همگی کشته شدند و فقط منذر بن عمرو و عمرو بن امیه ضمری زنده ماندند[۱۵]. مشرکان به او گفتند:" اگر میخواهی به تو امان میدهیم". منذر گفت: "دست در دست شما نمینهم و امانی هم از شما نمیپذیرم. فقط مرا به محل کشته شدن حرام بن ببرید". آنها مزاحم او نشدند و پس از اینکه به محل کشته شدن حرام بن ملحان رسیدند، گفتند: "از امان و حمایت خود دست برداشتیم". پس، منذر بن عمرو جنگید تا کشته شد. پیامبر (ص)درباره او فرمود: "در برابر مرگ گردن فرازی کرد"[۱۶].
حارث بن صمّه و عمرو بن امیه، هنگامی که با گله از چرا برگشتند و پرواز لاشخورها را بر فراز اردوگاه دیدند، گفتند: "به خدا قسم! یاران ما کشته شدهاند و کسی غیر از اهل نجد آنان را نکشته است". نزدیکتر که شدند، از بالای تپهای، جسدهای یارانشان دیده میشد و سواران دشمن نیز آنجا بودند. حارث بن صمّه از عمرو بن امیه نظرش را خواست. عمرو گفت: "فکر میکنم باید خود را به پیامبر (ص) برسانم و این خبر را به او بدهم". حارث گفت:" من از جایی که منذر بن عمرو کشته شده است حرکت نمیکنم"[۱۷]. آن دو به مشرکان حمله کردند و حارث، دو نفر از ایشان را کشت. سرانجام اسیر مشرکان شدند. آنها به حارث گفتند: "با تو چه کار کنیم؟ ما دوست نداریم تو را بکشیم". گفت: "مرا به محل کشته شدن منذر بن عمرو و حرام برسانید و از حمایت خود از من دست بردارید". آنان چنان کردند. سپس بندهایش را گشودند و آزادش ساختند؛ اما او دوباره حمله کرد و دو نفر از آنها را کشت. دیری نپایید که او هم به شهادت رسید[۱۸]. عامر بن طفیل به عمرو بن امیه ـ که بدون جنگ اسیر شده بود[۱۹]ـ گفت: "مادرم نذر کرده بود که بردهای آزاد کند، حالا تو از جانب او آزادی". موی جلوی سر او را کند و آزادش کرد[۲۰].
در آن شب، هم خبر بئر معونه و هم خبر کشتهشدن مرثد بن ابی مرثد و گروه محمد بن مسلمه به پیامبر (ص) رسید[۲۱]. حضرت برای کشتگان جنگ بئر معونه، بیش از دیگر کشتگان، ناراحت شد[۲۲].[۲۳]
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص۳۵۹ -۳۷۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶، تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۸۱؛ ذهبی، شمس الدین محمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۹-۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۳.
- ↑ علت شهرت او به ملاعب الاسنّه به این مناسبت است که در جنگی میان قیس و تمیم، برادرش گریخت و شاعری خطاب به برادرش گفت: «از جنگ گریختی و برادرت عامر را واگذاشتی که با لبههای بران سنانها ملاعبه و بازی کند».
- ↑ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۵۷-۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۷؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹؛ خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۳۹.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ص۳۴۰ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۰.
- ↑ اکبری، هادی، سریه منذر بن عمرو ساعدی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۵۱۵-۵۱۹.