سریه زید بن حارثه به حسمی
سریه چیست؟
زید بن حارثه کیست؟
مقدمه
- هنگامی که "دحیه کلبی"[۱] از پیش قیصر روم باز میگشت، همراه او اموال و جامههای اهدایی قیصر بود. در منطقه "حِسمَی" گروهی از مردم قبیله "جُذام"، راه را بر او بستند و اموالش را به غارت بردند. وی در حالی به مدینه رسید که تنها جامههای پوسیده و پارهاش را همراه داشت[۲]. کسانی که به دِحیه حمله کردند، "هنید بن عارض" و پسرش "عارض بن هنید" و گروه دیگری از مردم قبیله جُذام بودند[۳][۴].
دحیه نزد پیامبر (ص)
- دحیه کلبی به خانه پیامبر (ص) آمد و در زد. پیامبر (ص) فرمود: "کیستی؟". دحیه کلبی خود را معرفی کرد؛ سپس اجازه ورود گرفت و وارد شد. رسول خدا (ص) از اخبار سفر و جریان ملاقات دحیه کلبی با "هرقل" سؤال کرد. دحیه کلبی در جواب پیامبر (ص) گفت: "هنگامی که به حِسْمَی رسیدم[۵] گروهی از قبیله جذام به من حمله کردند. آنان اموالم را به غارت بردند؛ طوری که با همین پیراهن پوسیده به مدینه آمدم". پیامبر (ص) پس از شنیدن سخنان دحیه کلبی، خون "هنید بن عارض" و پسرش "عارض بن هنید" را حلال اعلام کرد و گروهی را به سرپرستی "زید بن حارثه" به منظور سرکوبی "هنید بن عارض" و پسرش "عارض بن هنید" روانه فرمود[۶][۷].
حمایت قبیله رفاعه از مسلمانان
- "رفاعه بن زید جذامی" از افرادی است که پیامبر (ص) به او اجازه سکونت در مدینه را داده بود و او در مدینه اقامت داشت[۸]. رفاعه بن زید جذامی به منظور دعوت خویشانش به اسلام، از پیامبر (ص) خواست تا نامهای برایش بنویسد. پیامبر (ص) نیز در پاسخ خواسته او نامهای به این مضمون نوشت و همراه رفاعه بن زید جذامی فرستاد: "بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه برای رفاعه بن زید جذامی نوشته شده است تا آن را برای تمامی افراد قبیله خود و کسانی که همراه او هستند ببرد و آنها را به سوی خدا و رسول خدا (ص) فرا خواند. هر کس از قبیله رفاعه، این دعوت را بپذیرد، از حزب خدا و رسول خدا (ص) خواهد بود و هر کس که دعوت را نپذیرد، دو ماه به او امان داده خواهد شد"[۹]. زمانی که رفاعه بن زید جذامی نزد قوم خود رفت و نامه پیامبر خدا (ص) را برای آنان خواند، همه افراد قبیلهاش به درخواست او پاسخ مثبت دادند و به سرعت اسلام آوردند. پس از آن، افراد قبیله به کسانی که اموال دحیه کلبی را غارت کرده بودند، حمله بردند؛ اما غارتگران فرار کردند و پراکنده شدند[۱۰][۱۱].
اعزام زید بن حارثه
- زید بن حارثه، موضوع حمله قبیله رفاعه بن زید جذامی و فرار غارتگران اموال رفاعه بن زید جذامی را به اطلاع پیامبر (ص) رساند. رسول خدا (ص) او را همراه پانصد نفر[۱۲]، در جمادی الآخر سال ششم هجری[۱۳] برای سرکوبی و دستگیری غارتگران اعزام فرمود و دحیه کلبی را نیز همراه او فرستاد. زید بن حارثه، شبها حرکت میکرد و روزها در کمین بود[۱۴]. یک نفر راهنما از قبیله بنیعذره نیز همراه داشتند. از سوی دیگر، قبایل "غطفان"، "وائل" و همچنین افراد قبیله "سلامات" و "بهراء" هنگامی که از آمدن زید بن حارثه، همراه نامه پیامبر (ص) آگاه شدند، همگی در کناره "رؤیه" - در سرزمین "بنیمازن" - جمع شدند و به رفاعه پیوستند[۱۵][۱۶].
حمله به غارتگران
- راهنما، آنان را به سوی هنید راهنمایی کرد. زید بن حارثه و یارانش، هنگام سپیده دم به دشمنان اسلام حمله کردند. "هنید بن عارض" و پسرش "عارض بن هنید" و گروه زیادی را کشتند، و شتران و دامهای آنان را مصادره کردند[۱۷]. هزار شتر و پنج هزار گوسفند به دست آمد و یکصد نفر زن و بچه به اسارت گرفته شدند[۱۸][۱۹].
تصمیم بنیضبیب
- هنگامی که قبیله "بنیضبیب" شنیدند که زید بن حارثه به هنید بن عارض و یارانش حمله کرده است، برای جنگ با زید بن حارثه آماده شدند. از جمله این افراد، "حبان بن مله" و پسرش بودند. آنان نزدیک سپاه مسلمانان آمدند و قرار گذاشتند که هیچ کس غیر از حبان بن مله با مسلمانان صحبت نکند. به علاوه آنکه رمزی میان خود داشتند که هر کس بخواهد جنگ را شروع کند، بگوید: "قودی"[۲۰]. بنیضبیب نزدیک لشکر مسلمانان رسیدند تا آنجا که تعداد و سیاهی غنایم و اسیران آشکار شد. زنان و اسرا، همگی در جلوی سپاه حرکت میکردند. اولین کسی که از مسلمانان با بنیضبیب برخورد کرد، سواری بود که نیزه به دست داشت و غنایم و اسیران را با خود میآورد. یکی از همراهان حبان بن مله گفت: "قودی". حبان بن مله گفت: "صبر کن". هنگامی که بنیضبیب نزد زید بن حارثه رسیدند، حبان بن مله گفت: "ما مسلمانیم". زید بن حارثه در جواب گفت: "سوره حمد را بخوان". این امتحانی بود که زید بن حارثه از هر کس که ادعای مسلمانی داشت، میکرد و چیز دیگری نمیپرسید. حبان بن مله، سوره حمد را خواند. زید بن حارثه گفت: "به اطلاع سپاه مسلمانان برسانید که چون آنان میتوانند سوره حمد را بخوانند، آنچه از آنها گرفتهایم بر ما حرام است"[۲۱][۲۲].
اعتراض حبان بن مله به رفاعه بن زید
- پس از آن، حبان بن مله و یارانش بازگشتند. آنان شب را در میان خانوادههای خود سپری کردند و مواظب سپاه زید بن حارثه بودند و گفتگوهای آنها را گوش میدادند. هنگامی که زید بن حارثه و افراد او آرام گرفتند و خوابیدند، گروهی از همراهان حبان بن مله، حرکت کردند و صبح زود، خود را در منطقه "کَراع" به نزد رفاعه بن زید رساندند. حبان بن مله به صورت اعتراض به رُفاعَه گفت: "تو در اینجا نشستهای و بزها را میدوشی؛ در حالی که زنان قبیله جذام به اسارت گرفته شدهاند". رفاعه بن زید تمام اخبار و احوال را به او گفت. رفاعه بن زید همراه آنان به مدینه و حضور پیامبر (ص) رفتند. رفاعه بن زید، نامه پیامبر (ص) را تقدیم داشت و گفت: "این، همان نامهای است که پیش از این نوشته و اکنون نقض شد". رسول خدا (ص) دستور داد نامه را بلند بخوانند. پس پرسید: "چه شده است؟" آنان موضوع عملکرد زید بن حارثه را به اطلاع پیامبر (ص) رساندند. پیامبر (ص) فرمود: "درباره کشتهشدگان چه میتوانم بکنم؟" رفاعه بن زید گفت: "شما داناترید. شما هرگز حلالی را برای ما حرام و حرامی را حلال نفرمودهاید". ابو زید بن عمرو گفت: ای رسول خدا (ص)! زندهها را آزاد کن و هر کس کشته شده خون او زیر پای من است (یعنی از آن صرف نظر کردیم)". پیامبر خدا (ص) فرمود: "ابو زید راست گفت"[۲۳]. رفاعه بن زید و حبان بن مله، از پیامبر (ص) خواستند تا کسی را همراه آنان بفرستد تا اسیران و اموال را از زید بن حارثه باز پس گیرند. پیامبر (ص) به امام علی (ع) دستور داد تا همراه آنان حرکت کند[۲۴]. امام علی (ع) فرمود: "ممکن است زید بن حارثه از من اطاعت نکند". پیامبر (ص) هم شمشیر خویش را به عنوان نشان، به علی (ع) داد[۲۵]. پس از آن امام علی (ع) فرمود: "شتری هم برای سوار شدن ندارم". در این حال یکی از حاضران، شتر خویش را در اختیار ایشان قرار داد[۲۶].
- امام علی (ع) همراه آنان حرکت کرد تا به "رافع بن مکیث" برخورد که به عنوان مژده دهنده فتح زید بن حارثه، سوار بر ناقهای از غنایم بود و به سوی مدینه در حرکت میکرد. امام علی (ع) شتر او را گرفت و به آنها بازگرداند[۲۷] و رافع بن مکیث همراه امام علی (ع) حرکت کرد تا در منطقه "فَحلَتَین"[۲۸] به زید بن حارثه رسیدند[۲۹]. امام علی (ع) به او فرمود: "پیامبر (ص) به تو دستور دادهاند که هر اسیر و مالی که از این قوم در دست تو است، به ایشان بازگردانی".زید گفت: "در این باره علامتی و نشانهای از پیامبر داری؟" امام علی (ع) پیامبر (ص) را نشان داد. زید آن را شناخت و پیاده شد و همراهان خود را صدا زد[۳۰].
- هنگامی که یاران زید جمع شدند، گفت: "در دست هر کس اسیری یا مالی هست، برگرداند که این فرستاده رسول خداست". یاران وی هم آنچه را که گرفته بودند، به افراد قبیله بازگرداندند[۳۱][۳۲].
منابع
پانویس
- ↑ دحیة بن خلیفة الکلبی، از اصحاب رسول خدا (ص) میباشد. وی در جنگ احد و رویدادهای دیگر پس از آن به همراه پیامبر (ص) بوده است. پیامبر در سال ششم او را به عنوان نماینده خویش به نزد قیصر روم اعزام فرمود. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۵-۵۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۸۴.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۵۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۴.
- ↑ نام منطقهای در شام است که از آن مکان تا وادی القری به فاصله دو شب راه است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۵۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۱؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶ ص۸۸.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۴-۴۴۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۰۲.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۵.
- ↑ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۱۴۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۵۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۵-۴۴۶.
- ↑ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷-۶۸؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۵۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ «قودی» یعنی «بکش».
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۶-۴۴۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۸۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸، محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ نام مکانی بین مدینه و قبیله جذام و در سمت شمال مدینه واقع شده است. محمد محمد حسن شراب، المعالم الأثیرة فی السنة والسیرة، ص۲۲۰. نام این سرزمین در معجم البلدان به صورت «الفَحْلَتانِ» ذکر شده است؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۶۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ اکبری، هادی، سریه زید بن حارثه به حسمی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۷-۴۴۹.