عبدالجبار معتزلی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

آشنایی اجمالی

ابوالحسن عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار همدانی اسدآبادی رازی در سال ۳۵۹ه[۱] در همدان زاده شد، [۲] در بغداد سکونت گزید[۳] و برای کسب علم همت گماشت و از بزرگانی چون علی بن ابراهیم قزوینی حدیث شنید. از عبدالله بن جعفر اصفهانی در اصفهان[۴] و در زمینه فقه به مدت بسیاری از ابوعبدالله حسین بصری استفاده کرد. [۵] گرچه در زمینه حدیث و تفسیر[۶] به مقامات علمی خوبی رسید و یک فقیه مسلّم به مذهب شافعی گشت، [۷] شهرت او به دلیل بُعد کلامی اوست که از او یک متلکم معتزلی و متفکر اسلامی ساخته است. او ابتدا در اصول دین به مذهب اشعری گرایش داشت، ولی با استفاده از بزرگان معتزلی چون اسحاق بن عیّاشو همچنین شرکت در جلسات مباحثه و مناظره به مذهب اعتزال گروید[۸] و به قدری در این زمینه پیش رفت تا به ریاست معتزلیان آن عصر رسید. [۹] او آموخته‌های خویش را در اختیار دیگران نیز می‌‌گذاشت، تدریس و املای حدیث او را مشغول کرده بود و شاگردانی از مناطق گوناگون نزد او شتافته و از او استفاده می‌‌کردند. [۱۰] در بغداد افرادی مانند قاضی صیمری و علی محسن تنوخی از او حدیث شنیدند. [۱۱] ابوعلی محمد بن احمد متکلم معروف معتزلی و دیگران از او علم کلام آموختند. [۱۲] سید رضی گوید از او در زمینه اصول فقه بهره برده‌ام. [۱۳] صاحب بن عباد وزیر آل بویه در سال ۳۶۷ او را با اصرار به قضاوت دعوت کرد. او را به قضاوت شهر ری نصب کرده و ریاست دیوان عالی، یعنی قاضی القضاتی را به او سپرد. [۱۴] قضاوت مناطق ری و شهرهای تابعه چون قم، قزوین، زنجان، ابهر، سهرورد و دماوند برعهده او بود. [۱۵] گویند او در سایه قضاوت به ثروت بسیار زیادی دست یافت و ازاین رو مورد مذمّت قرار گرفته است. [۱۶] سید بن طاووس او را طالب دنیا و ریاست و حریص بدان دانسته و او را بر ضد شیعه و عترت پیامبر (ص) دارای تعصب می‌‌داند. [۱۷] رافعی[۱۸] ابن حجر، [۱۹] ذهبی[۲۰] و دیگران[۲۱] نیز درباره او نظر منفی دارند. رافعی به دلیل افکار اصولی او را بدعت گزار و روایت از او را جایز نمی‌داند. [۲۲] هنگامی که صاحب بن عباد درگذشت، فخرالدین بویهی او را از سمت خویش عزل و اموال او را مصادره کرد. [۲۳]

عبدالجبار در زمینه‌های گوناگون از جمله تفسیر، اصول فقه، فقه و مواعظ آثاری از خود بر جای گذاشت؛ ولی آثار کلامی او برجسته‌تر است. این آثار عبارت‌اند از: شرح الاصول الخمسه، المغنی، [۲۴] تفسیر القرآن، دلائل النبوه، الامالی، تنزیه القرآن، طبقات المعتزله، متشابه القرآن. [۲۵] کتاب المغنی در حقیقت یک دانشنامه کلامی بود که در تمام فروع علم کلامی در آن عصر به بحث پرداخته است. او این مباحث را در رامهرمز در جمع شاگردان خویش مطرح ساخت. [۲۶] مباحث مطروحه مورد نقد متفکران شیعی و غیر شیعی قرار گرفت. سید مرتضی متفکر شیعی در همان روزگار، کتاب پُرحجمی به نام الشافی فی الامامه در نقد مبانی فکری او نوشت. [۲۷] سید رضی نیز بر برخی مباحث او اشکال کرد. [۲۸] سید بن طاوس هم برخی مباحث تفسیری او را به نقد کشید. [۲۹]

وی بعد از عمری طولانی سرانجام در ماه ذی قعده[۳۰] یا جمادی الاولی[۳۱] ۴۱۵ در شهر ری درگذشت[۳۲] و در خانه خویش به خاک سپرده شد. [۳۳] برخی او را درگذشته در سال ۴۱۴[۳۴] یا ۴۱۶[۳۵] دانسته‌اند.[۳۶]

منابع

  1. جمعی از پژوهشگران، فرهنگ‌نامه مؤلفان اسلامی ج۳

پانویس

  1. هدیة العارفین، ج ۱، ص۴۹۸.
  2. مقدمة المغنی، «ج».
  3. تاریخ التراث العربی، ج ۴، ص۸۱.
  4. تاریخ بغداد، ج ۱۱، ص۱۱۳.
  5. طبقات المعتزله، ص۱۱۲.
  6. طبقات المفسرین (داودی)، ج ۱، ص۲۶۲.
  7. طبقات الشافعیة الکبری، ج ۵، ص ۹۷.
  8. طبقات المعتزله، ص۱۱۲.
  9. الوافی بالوفیات، ج ۱۸، ص۳۴.
  10. طبقات المعتزله، ص۱۱۲.
  11. تاریخ بغداد، ج ۱۱، ص۱۱۳.
  12. الکامل فی التاریخ، ج ۱۰، ص۱۴۶.
  13. المجازات النبویه، ص۴۸.
  14. الکامل فی التاریخ، ج ۸، ص۶۹۴ و ج ۹، ص۱۱۱.
  15. التدوین فی اخبار قزوین، ج ۳، ص۱۱۹.
  16. الامتاع و المؤانسه، ص۱۴۱.
  17. سعد السعود، ص۱۸۳.
  18. التدوین فی اخبار قزوین، ج ۳، ص۱۱۹.
  19. لسان المیزان، ج ۳، ص۳۸۶.
  20. میزان الاعتدال، ج ۲، ص۵۳۳.
  21. الامتاع و المؤانسه، ص۱۴۱.
  22. التدوین فی اخبار قزوین، ج ۳، ص۱۱۹.
  23. الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص۱۸.
  24. التدوین فی اخبار قزوین، ج ۳، ص۱۲۵؛ طبقات المعتزله ۱۱۳.
  25. الاعلام، ج ۳، ص۲۷۴.
  26. مقدمة المغنی ص«ز».
  27. الذریعه، ج ۱۳، ص۸.
  28. المجازات النبویه، ص۴۸.
  29. سعدالسعود، ص۱۸۳ ـ ۱۸۴.
  30. الانساب، ج ۱، ص۱۳۷.
  31. التدوین فی اخبار قزوین، ج ۳، ص ۱۲۵.
  32. تاریخ بغداد، ج ۱۱، ص ۱۱۵.
  33. الأنساب، ج ۱، ص ۱۳۷.
  34. الکامل فی التاریخ، ج ۹، ص ۳۳۴.
  35. طبقات المعتزله، ص ۱۱۲.
  36. جمعی از پژوهشگران، فرهنگ‌نامه مؤلفان اسلامی ج۳، ص۱۷۶-۱۷۷.