ماجرای افشین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

"خیدر بن کاووس"[۱] معروف به "افشین" از اهالی اشروسنه سرگذشتی بس عبرت‌آموز دارد. فرجام نکبت‌بار و قتل او به دست معتصم در برابر رشادت‌ها و خوش خدمتی‌هایی که به دستگاه خلافت کرد نشان داد که پاداش افشین همان است که خلفای پیشین، نظیر منصور و هارون و مأمون به خدمت‌گزارانی چون ابومسلم، خاندان برمکی، خاندان سهل و طاهر داده بودند.

اشروسنه به سال ۲۰۷ ق. در زمان خلافت مأمون به دست احمد بن خالد احول فتح گردید. احمد، کاووس، فرمانروای اشروسنه، و پسرش، خیدر، را دستگیر و روانه بغداد کرد. مأمون مدتی آن دو را به گروگان گرفت، سپس آنان را به اشروسته باز گرداند و حکومت آن دیار را به کاووس واگذاشت. پس از مرگ کاووس، خیدر وارث مقام و لقب پدر شد و به افشین موسوم گشت. افشین از آن پس برای آنکه به دستگاه خلافت نزدیک شود و بر حکومت خراسان و ماوراءالنهر دست یابد همچون یکی از سرداران اسلام در سرکوب دشمنان خلافت کوشید: شورش بابک را که بیش از بیست سال دوام داشت از میان برداشت، شورش‌های مصر را خاموش و در فتح عموریه نقش مهمی ایفا کرد و بدین خاطر مورد توجه خاص معتصم قرار گرفت؛ چنانکه مسعودی گوید «معتصم تاجی مرصع و جواهرنشان و اکلیل طلایی مشکی پوشیده از یاقوت و زمرد سبز و نیز دو شمشیر مرصع در مقابل خدمات افشین به وی بخشید»[۲]. به گفته جاحظ - که سخنش درخور تأمل است - افشین دشمن اعراب بود؛ چنانکه از قول او نقل کرده‌اند که «اگر بر عرب دست یابم سر بزرگان آن قوم را درهم خواهم شکست»[۳]. احمد امین نیز که تمایلات ضد ایرانی‌اش آشکار است، می‌گوید «با آنکه افشین در ظاهر برای جلب اطمینان و اعتماد معتصم با سرکشان و شورشیان ایرانی می‌جنگید، در واقع آنها را تقویت می‌کرد و مقصود اصلی‌اش برانداختن سلطه و نظام عرب بود»[۴].

از بخت بد افشین، در این زمان حوادثی پیش آمد که روابط او را با دستگاه خلافت تیره و خلیفه را نسبت به او بدگمان و از او بیمناک کرد: نخست، سرکشی مَنْکجُور بود که در آذربایجان بر قسمتی از اموال بابک دست یافت و سر به شورش برداشت. این شورش با سرعت به دست بُغای کبیر سرکوب شد[۵]؛ اما چون منکجور از نزدیکان افشین بود، خلیفه شورش او را به اتکای افشین دانست و نسبت به او بدگمان شد. دیگر آنکه، عده‌ای گزارش دادند که افشین همواره پول و دارایی‌های به دست آمده را به اشروسنه می‌فرستد تا در فرصت مقتضی آنها را صرف شورش علیه خلیفه نماید؛ چنانکه یک بار عبدالله بن طاهر کاروان بزرگی از اموال او را که مخفیانه عازم اشروسنه کرده بود مصادره کرد[۶]. این مسائل خلیفه را از شورش این سردار ترک بیمناک ساخت. افشین چون این موضوع را دریافت، آهنگ بازگشت به اشروسنه کرد؛ اما نقشه او آشکار شد و نتوانست آن را عملی سازد. از این‌رو، قصد جان خلیفه کرد و بر آن شد تا با غذای مسموم، معتصم، اشناس، ایتاخ و دیگر سرداران ترک را نابود سازد[۷]؛ اما در این کار نیز توفیق نیافت و معتصم از توطئه او آگاه شد و بی‌درنگ فرمان داد تا افشین را در بند و اموال او را مصادره کردند. یک روز پس از مصادره و حبس افشین، مازیار را نزد خلیفه آوردند. مازیار در جریان محاکمه خویش اعتراف کرد که شورش او به اتکا و تحریک افشین بوده است؛ زیرا افشین همواره با وی مکاتبه و او را به نافرمانی تشویق می‌کرده است. مهم‌تر آنکه، مازیار در جریان محاکمه اقرار کرد که «من و افشین و بابک، هرسه، از دیرباز عهد و پیمان کرده‌ایم و قرارداد، بر اینکه دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان نقل کنیم»[۸].

ظاهراً هدف افشین از مکاتبه با مازیار و تحریک او آن بوده است که خراسان دچار آشوب شود و کنترل آن دیار از دست عبدالله بن طاهر بیرون رود و در نتیجه، معتصم عبدالله را از امارت خراسان برکنار سازد و او را مأمور دفع مازیار کند و بدین ترتیب به آرزوی دیرینه خویش، یعنی امارت خراسان و ماوراءالنهر دست یابد.

باری پس از سخنان مازیار، خلیفه بی‌تردید فرمان داد تا افشین را به زنجیر کشیدند و به زندان بردند؛ تا آنکه مدتی بعد در زندان از فرط گرسنگی و یا به زهری کشنده از پای درآمد و جنازه‌اش را در باب العامه بردار کردند و با بت‌هایی که از خانه او یافته بودند، بسوختند (شعبان ۲۲۶ق)[۹].

سرکشی افشین و ترک‌تازی دیگر سرداران ترک موجب شد که معتصم نیز از بی‌حاصلی اقدام خویش در بر کشیدن ترکان پشیمان شود. این پشیمانی را می‌توان از روایتی که طبری آورده است دریافت. به گفته وی «معتصم به اسحاق بن ابراهیم، والی بغداد، گفت: مأمون چهار کس را برگزید که از بزرگان شدند و من چهار کس را برگزیدم که چیزی نشدند. گفت: برگزیدگان مأمون چه کسانی بودند؟ گفت: طاهر بن حسین که کارش را دیدی و شنیدی و عبدالله بن طاهر که چون او نبود و تو که مانند نداری و برادرت که مانندش را نمی‌توان یافت؛ اما من افشین را برگزیدم که عاقبتش را دیدی و اشناس را که رسوایی به بار آورد و ایتاخ که چیزی نشد و وصیف که به درد نمی‌خورد. اسحاق گفت: خدایت عزیز بدارد؛ برادرت به ریشه‌ها نگریست و آن را به کار گرفت و شاخه‌ها بارور شد، اما شما شاخه‌های بیهوده را به کار گرفتید که ریشه‌ای نداشتند؛ معتصم گفت: آن مرارت که در این مدت کشیدم از این جواب آسان‌تر بود»[۱۰]. با وجود این، پشیمانی سود نداشت؛ زیرا رابطه دستگاه خلافت با اعراب و ایرانیان به سبب انقلاب‌ها و شورش‌های آنان و خشونت خلفای عباسی در سرکوب ایشان تباه گردیده بود و دیگر راهی برای بازگرداندن ایرانیان با اعراب و بهره‌گیری از قدرت آنان برای دفع شر ترکان وجود نداشت. بدین‌سان معتصم راهی ناهموار برای جانشینان خود باقی گذاشت و به سال ۲۲۷ ق. درگذشت[۱۱].[۱۲].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ص۴۱۸.
  2. مروج الذهب، ج۴، ص۵۷.
  3. جاحظ، ابو عثمان عمرو بن بحر، البیان و التبیین، ج۳، ص۵۸.
  4. ضحی الاسلام، ج۱، ص۴۶.
  5. الکامل، ج۶، ص۵۰۵.
  6. الکامل، ج۶، ص۵۱۱.
  7. الکامل، ج۶، ص۵۱۲.
  8. نک، تاریخ سیستان، ج۱، ص۲۲۰.
  9. تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۶۷-۲۶۸؛ الکامل، ج۶، ص۵۱۸.
  10. تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۲، ص۵۲۶-۵۲۷.
  11. الکامل، ج۶، ص۵۲۳.
  12. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۰۱.