مخالفان رفتن امام حسین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ابوبکر بن عبدالرحمان[۱]

در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است که: ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسین (ع) آمد و به ایشان گفت: ای پسرعمو! خویشاوندی، مرا به مهر آورده است و نمی‌دانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟ فرمود: «ای ابوبکر! تو اهل فریب نیستی و اتهامی نداری. پس بگو». ابوبکر گفت: دیدی که مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند و اینک، آهنگ حرکت به سوی آنان داری؟! آنان، بردگان دنیایند و کسانی که به تو وعده یاری داده‌اند، با تو خواهند جنگید و آنکه تو را بیشتر از کسی که به او کمک می‌کند، دوست دارد، نیز رهایت خواهد کرد. پس خدا را درباره خودت، به یادت می‌آورم [که جانت را به خطر نیندازی]. حسین (ع) فرمود: «خدا به تو پاداش نیک دهد، عموزاده! در رأی خود، اندیشیده بودی. هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود». ابوبکر گفت: ما از آن خداییم و شهادت ابا عبدالله را به حساب خدا می‌گذاریم[۲].[۳]

ابو محمد واقدی و زرارة بن جلح[۴]

ابو محمد واقدی و زرارة بن جلح نقل می‌کنند: سه شب پیش از آنکه حسین (ع) آهنگ عراق کند، با او دیدار کردیم و از سستی مردم کوفه برایش گفتیم و این که دل‌هایشان با او و شمشیرهایشان، بر ضد اوست. حسین (ع) با دستش به آسمان، اشاره کرد و درهای آسمان، گشوده شدند و شماری از فرشتگان - که جز خدا آنان را نمی‌شمارد- فرود آمدند و فرمود: «اگر نزدیکی اشیا و از میان رفتن پاداش نبود، با این فرشتگان با آنان می‌جنگیدم؛ ولی می‌دانم که آنجا قتلگاه من و یارانم است و جز فرزندم علی، کسی از دست آنان نجات نمی‌یابد»[۵].[۶]

ابو سعید خدری[۷]

از ابو سعید خدری نقل است: حسین (ع) در رفتن، بر من چیره شد. در آن حال به وی گفتم: از خدا پروا کن و در خانه‌ات بنشین[۸].[۹]

ابو واقد لیثی[۱۰]

ابو واقد لیثی این چنین نقل کرده: خبر بیرون رفتن حسین (ع) به من رسید. در [منزلگاه] ملل به او رسیدم. او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛ زیرا او در جایی که نباید، قیام می‌کرد و خود را به کشتن می‌داد. او فرمود: «باز نمی‌گردم»[۱۱].[۱۲]

احنف بن قیس[۱۳]

از ابوبکر بن عیاش نقل شده: وقتی به احنف خبر رسید که حسین (ع) تصمیم به قیام دارد، به او نوشت: «شکیبا باش که وعده خدا، حق است و آنان که یقین ندارند، تو را به خفت نکشانند»[۱۴]».[۱۵]

ام سلمه[۱۶]

در کتاب الخرائج و الجرائح آمده است که: چون حسین (ع) آهنگ عراق کرد، ام سلمه به ایشان گفت: به عراق نرو که از پیامبر (ص) شنیدم که می‌فرمود: «فرزندم حسین، در سرزمین عراق کشته خواهد شد». در نزد من، خاکی است که آن را در تنگی شیشه‌ای به من داد. حسین (ع) فرمود: «البته - به خدا سوگند - من کشته می‌شوم. اگر به سوی عراق هم نروم، باز هم مرا می‌کشند»[۱۷].[۱۸]

طرماح بن عدی[۱۹]

از جمیل بن مرثد (از بنی معن)، در باره طرماح بن عدی نقل است که: طرماح به حسین (ع) نزدیک شد و به ایشان گفت: به خدا سوگند، می‌نگرم؛ ولی کسی را همراه تو نمی‌بینم و اگر جز اینان که همراه تو می‌بینم، کسی با تو نجنگد، بسنده است. یک روز پیش از بیرون رفتن از کوفه و آمدن نزد تو، در آن سوی کوفه، جمعیتی را دیدم که تا آن روز، یک جا چنین جمعیتی را ندیده بودم. پس درباره آنان پرسیدم. گفته شد: گرد هم آمده‌اند تا رویگردان شوند [و بیعت بشکنند] و پس از آن در پی حسین، رهسپار شوند. به خدا سوگند که اگر می‌توانی به اندازه یک وجب به سوی آنان پیش نیایی، این کار را انجام بده. پس اگر می‌خواهی به سرزمینی بروی که خداوند، تو را از آنان باز دارد تا در کار خویش بیندیشی و وضعیت برایت روشن گردد، پس حرکت کن تا تو را بر ستیغ کوه ما -که اجأ نام دارد[۲۰]- فرود آورم؛ قله‌ای که - به خدا سوگند - ما را از پادشاهان غسان و حمیر و نیز از نعمان بن منذر و از سیاه و سرخ، ایمن داشته است. به خدا سوگند که اگر بر ما خواری فرود آید، با تو راه می‌افتم تا تو را در روستا[ی خودمان] فرود می‌آورم. آن‌گاه به دنبال مردانی از بنی اجأ و بنی سلمی از قبیله طی می‌فرستیم و به خدا سوگند، ده روز طول نمی‌کشد که سواره‌ها و پیاده‌ها از قبیله طی، نزد تو خواهند آمد. آن وقت، هر مقدار دوست داری، در میان ما اقامت فرما و اگر اتفاقی رخ دهد، من تضمین می‌کنم که بیست هزار جنگجوی طایی با شمشیر از تو دفاع کنند. به خدا سوگند که هرگز دستی به تو نمی‌رسد، تا زمانی که چشمی از آنان باز و بسته می‌شود [و زنده‌اند]. [[[حسین]] (ع)] به وی فرمود: «خداوند، به تو و مردمانت، پاداش خیر دهد! به راستی که میان ما و آنان، عهدی است که نمی‌توانیم بر هم زنیم و نمی‌دانیم که کار ما و آنان در پایان، به کدام سو می‌رود»[۲۱].[۲۲]

عبدالله بن جعفر[۲۳]

در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است که: عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، برای حسین (ع) نامه‌ای نگاشت و او را از مردم کوفه بر حذر داشت و او را به خدا سوگند داد که به سویشان نرود. حسین (ع) به او چنین نوشت: «من خوابی دیده‌ام و در آن خواب، پیامبر خدا (ص) به من فرمانی داد، که در پی آن می‌روم و کسی را از آن آگاه نمی‌سازم تا با آن، روبه‌رو شوم»[۲۴].[۲۵]

عبدالله بن عباس[۲۶]

از ابن عباس نقل شده: حسین (ع) درباره بیرون رفتن [از مکه، از من اجازه (نظر) خواست. گفتم: اگر بر من و تو عیب نبود، با دستانم بر سرت چنگ می‌انداختم [و نمی‌گذاشتم بروی]. پاسخ او، این سخن بود: «اگر در فلان جا کشته شوم، دوست‌تر می‌دارم تا این که به وسیله من، حرم خدا و پیامبر او شکسته شود». این سخن، مرا برای شهادت او راضی کرد[۲۷].[۲۸]

عبدالله بن عمر[۲۹]

از شعبی اینگونه نقل شده است: چون حسین بن علی (ع) راهی عراق شد، به ابن عمر گفته شد: راستی برادرت حسین، رهسپار عراق شده است. این بود که نزد حسین (ع) آمد و او را به خدا سوگند داد و گفت: به راستی که مردم عراق، مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند. چون از او نومید شد، دست به گردن او آویخت و میان دو دیده‌اش را بوسید و گفت: تو را که کشته می‌شوی، به خدا می‌سپارم. از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «خدا، دنیا را برای شما نخواسته است»[۳۰].[۳۱]

فرزدق[۳۲]

زبیر بن خریت نقل کرده است: از فرزدق شنیدم که گفت: حسین را در منزل ذات عرق[۳۳] دیدم که به کوفه می‌رفت. به من فرمود: «گمان می‌کنی مردم کوفه -که خورجینی از نامه‌هایشان نزد من است- چه می‌کنند؟». گفتم: رهایت می‌کنند. پس نرو. تو به سوی مردمی می‌روی که دل‌هایشان، با تو و دست‌هایشان، رو در روی توست. ولی او نپذیرفت[۳۴].[۳۵]

محمد بن حنفیه

در کتاب الإرشاد آمده است که: حسین (ع) شب هنگام (شب یکشنبه، دو روز مانده از رجب)، به سوی مکه به راه افتاد و فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خانواده‌اش، جز محمد بن حنفیه، همراه او بودند. محمد بن حنفیه، چون دریافت که ایشان آهنگ بیرون رفتن از مدینه را دارد و خودش هم نمی‌داند که به کجا می‌رود، به وی گفت: برادر! تو محبوب‌ترین مردم و گرامی‌ترین آنان در نزد منی و دلسوزی را برای هیچ یک از مردم، جز برای تو، نگاه نمی‌دارم و تو، بدان سزاوارتری. از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها، تا آنجا که می‌توانی، چشم‌پوشی کن. سپس فرستادگانی به سوی مردم، گسیل دار و آنان را به سوی خود، فرا بخوان. پس اگر مردم از تو پیروی کردند و به بیعت تو در آمدند، خدا را بر آن، سپاس بگزار و اگر سراغ کسی جز تو رفتند، از دین و خرد تو، کاسته نمی‌شود و مردانگی و ارجمندی تو، بر باد نمی‌رود. من نگرانم که به یکی از این شهرها وارد شوی و مردم، دچار چنددستگی شوند: گروهی با تو و گروهی بر ضد تو، و با یکدیگر نبرد کنند و تو، هدف نخستین نیزه باشی و در آن صورت، بهترین همه این امت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر، خونش از همه پایمال‌تر و خانواده‌اش از همه خوارتر شود. حسین (ع) به او فرمود: «برادر! پس کجا بروم؟». گفت: مکه. پس اگر سرای آرامی بود، همان جا بمان و اگر تو را در آن، آرامش نبود، به رمل‌ها و ستیغ کوه‌ها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم، چه خواهد شد. پس درست‌ترین تصمیم‌گیری تو، زمانی است که به استقبال حوادث و رخدادها بروی. امام (ع) فرمود: «برادرم! تو نیک‌خواهی و دل‌سوزی کردی و امید دارم که نظر تو، استوار و همراه توفیق باشد»[۳۶].

و در کتاب إثبات الوصیة آمده است که: محمد بن حنفیه، برای بدرقه حسین (ع) بیرون آمد و هنگام خداحافظی به او گفت: ای ابا عبدالله! خدا را، خدا را درباره خاندان پیامبر خدا، در نظر آور! حسین (ع) به او فرمود: «خدا، جز اسیر شدن آنان را نمی‌خواهد»[۳۷].[۳۸]

منابع

پانویس

  1. ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث مخزومی، در زمان خلافت عمر بن خطاب، به دنیا آمد. وی تابعی و پر حدیث است و یکی از فقیهان هفتگانه در مدینة النبی بوده است. او را به جهت نماز و عبادت بسیار، «راهب قریش» نامیده‌اند. او بینایی‌اش را از دست داد و در سال ۹۴ هجری در مدینه درگذشت.
  2. «أتَاهُ [أيِ الحُسَيْنَ (ع)] أبُوبَكرِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحَارِثِ بنِ هِشامٍ، فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ، إنَّ الرَّحِمَ تُضارُّني، وَ مَا أدْرِي كَيْفَ أنَا عِنْدَكَ فِي النَّصِيحَةِ لَكَ؟ قَالَ: يَا أبابَكرٍ، مَا أنْتَ مِمَّنْ يُسْتَغَشُّ وَ لا يُتَّهَمُ، فَقُل. فَقَالَ: قَدْ رَأَيْتَ مَا صَنَعَ أهلُ العِراقِ بِأَبِيكَ وَ أخِيكَ، وَ أنْتَ تُرِيدُ أنْ تَسِيرَ إلَيْهِم، وَ هُمْ عَبِيدُ الدُّنيا، فَيُقاتِلُكَ مَنْ قَدْ وَعَدَكَ أنْ يَنْصُرَكَ، وَ يَخْذُلُكُ مَنْ أنْتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّنْ يَنْصُرُهُ! فَاُذَكِّرُكَ اللّهَ فِي نَفّسِكَ. فَقالَ: جَزَاكَ اللّهُ يَابنَ عَمِّ خَيْراً، فَلَقَدِ اجْتَهَدْتَ رَأيَكَ، وَ مَهْمَا يَقضِ اللّهُ مِنْ أمْرٍ يَكُنْ. فَقَالَ أبُوبَكرٍ: إنّا للّهِ! عِندَ اللّهِ نَحتَسِبُ أبا عَبدِاللّهِ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۷).
  3. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۴.
  4. ابو محمد واقدی و زرارة بن جلح یا خلج یا حلج یا صالح. نامی از این دو، در کتب روایی، جز این مورد، نیامده است و در کتب رجالی شیعه و اهل سنت نیز نامی از آنان نیست. شاید در روایت، تصحیفی صورت پذیرفته است.
  5. «لَقِينَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْعِرَاقِ بِثَلَاثِ لَيَالٍ، فَأَخْبَرْنَاهُ بِضَعْفِ النَّاسِ فِي الْكُوفَةِ، وَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ‏ مَعَهُ‏ وَ سُيُوفَهُمْ‏ عَلَيْهِ‏، فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ نَزَلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ عَدَدٌ لَا يُحْصِيهِمْ إِلَّا اللَّهُ، وَ قَالَ: لَوْ لَا تَقَارُبُ الْأَشْيَاءِ وَ حُبُوطُ الْأَجْرِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلَاءِ، وَ لَكِنْ أَعْلَمُ عِلْماً أَنَّ مِنْ هُنَاكَ مَصْعَدِي وَ هُنَاكَ مَصَارِعُ أَصْحَابِي، لَا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا وَلَدِي عَلِيٌّ» (دلائل الإمامة، ص۱۸۲، ح۹۸).
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۵.
  7. ابو سعید انصاری خدری - که نامش سعد بن مالک بن سنان است و به کنیه‌اش مشهور شده است- صحابی و از چهره‌های سرشناس انصار است. او در جنگ‌های بسیاری با پیامبر (ص) حضور داشت و پس از پیامبر (ص) نیز همراهی امیر مؤمنان را رها نکرد. وی، محدثی بزرگ است و امام صادق (ع) از او با بزرگی و تکریم، یاد کرده است؛ زیرا از راه حق، انحراف پیدا نکرد. او در سال ۷۴ هجری درگذشت.
  8. «غَلَبَنِي الحُسَينُ (ع) عَلَى الخُروجِ، وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ: اِتَّقِ اللّهَ فِي نَفْسِكَ، وَالزَم بَيتَكَ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۵، تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۷).
  9. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۶.
  10. ابو واقد لیثی - که ظاهراً همان حارث بن عوف بن اسید است که با کنیه مشهور شده است- صحابی است و برخی گفته‌اند: در سال دوم هجری به دنیا آمد. در برخی از جنگ‌های پیامبر (ص) حضور داشت و همراه امام علی (ع) نیز در جنگ صفین شرکت کرد. معاویه سوگند یاد کرد که در گوش‌هایش، سرب گداخته بریزد. گفته‌اند: وی، یک سال در مکه مجاور شد و همان جا در گذشت و در قبرستان مهاجران در فخ، به خاک سپرده شد. نیز گفته‌اند: در سال ۶۵ یا ۶۸ در مدینه در گذشت. با این کنیه، مرد دیگری به نام صالح بن محمد بن زائده نیز هست که در سال ۱۴۵هجری از دنیا رفت و به کنیه ابو واقد لیثی صغیر، مشهور است و او غیر از این فرد مورد نظر ماست.
  11. «بَلَغَنِي خُرُوجُ حُسَينٍ (ع) فَأَدرَكتُهُ بِمَلَلٍ، فَنَاشَدْتُهُ اللّهَ ألّا يَخْرُجَ، فَإِنَّهُ يَخْرُجُ فِي غَيرِ وَجْهِ خُرُوجٍ، وَ إنَّمَا يَقْتُلُ نَفْسَهُ. فَقالَ: لا أرْجِعُ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۵).
  12. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۶.
  13. احنف بن قیس بن معاویه تمیمی سعدی، ابو بحر بصری، که نامش را ضحاک و برخی «صخر» گفته‌اند، در زمان پیامبر (ص) اسلام آورد؛ ولی ایشان را ندید. او به بردباری و آقایی، شهره است. از فرماندهان لشکر عمر در فتح خراسان و فرماندهان لشکر عثمان در فتح مرو بود. در جنگ جمل به همراه چهارهزار نفر از قبیله اش، از جنگ با امیر مؤمنان (ع) دست کشید و از سپاهیان همراه عایشه، کناره‌گیری کرد. او از فرماندهان لشکر امیر مؤمنان در جنگ صفین بود. وی جایگاه نیکویی نزد معاویه داشت؛ ولی از ستایش امیر مؤمنان (ع) و مدح ایشان کوتاه نمی‌آمد. امام حسین (ع) قبل از قیام، با وی مکاتبه کرد؛ ولی جوابی نداد. وی دوست مصعب بن زبیر بود و از همین جهت در مسیر کوفه با او همراهی کرد. او در سال ۶۷ ق، از دنیا رفت.
  14. «كَتَبَ الأَحْنَفُ إلَى الحُسَينِ (ع) -وَبَلَغَهُ أنَّهُ عَلَى الخُرُوجِ- ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۵؛ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۲۹۸).
  15. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۷.
  16. هند دختر ابو امیة بن مغیره قریشی مخزومی، به کنیه‌اش شهرت دارد. پدرش از سخاوتمندان بود. او با شوهرش ابو سلمه، به حبشه مهاجرت کرد و از آنجا به مدینه هجرت نمود و نخستین هودج‌نشین مهاجری بود که وارد مدینه شد. وقتی شوهرش بر اثر زخمی که در جنگ احد خورده بود، از دنیا رفت، پیامبر (ص) در سال چهارم هجری، او را به همسری گرفت. ام سلمه از زنان فهمیده صحابی بود و از پیامبر (ص)، روایت نقل کرده است. داستان کسا که در منزل وی اتفاق افتاد، مشهور است و در آن، پیامبر (ص) به او فرمود: «تو بر راه درست هستی». ام سلمه، زنی زیبا و دلربا و صاحب‌نظر بود. وی از شخصیت‌های مشهور به دوستی اهل بیت (ع) و ولایت آنان بود. امام حسین (ع) صحیفه مهر و موم شده و سلاح پیامبر (ص) و باقی میراث نبوی را تسلیم وی کرد و پس از آن، امام زین العابدین (ع) آنها را تحویل گرفت. وی در دوران خلافت یزید بن معاویه در سال ۶۱ ق، از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد.
  17. «لَمَّا أَرَادَ الْعِرَاقَ قَالَتْ لَهُ أُمُّ سَلَمَةَ لَا تَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ يُقْتَلُ‏ ابْنِيَ‏ الْحُسَيْنُ‏ بِأَرْضِ‏ الْعِرَاقِ‏ وَ عِنْدِي تُرْبَةٌ دَفَعَهَا إِلَيَّ فِي قَارُورَةٍ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذَلِكِ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ يَقْتُلُونَنِي أَيْضاً» (الخرائج والجرائح، ج۱، ص۲۵۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۹، ح۲۷).
  18. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۷.
  19. طرماح بن عدی بن عبدالله خیبری طایی، شاعر و از یاران امیر مؤمنان (ع) و فرستاده ایشان به نزد معاویه بود. طرماح و گروهی از کوفیان از قبیله مذحج، برای یاری امام حسین (ع) حرکت و با امام (ع) و یارانش در منزل عذیب، ملاقات کردند. او راه کوفه را به آنان نشان داد. وی از امام (ع) اجازه گرفت تا برای خانواده‌اش خرجی ببرد و سپس برگردد و وقتی باز گشت، در راه، خبر شهادت امام (ع) به وی رسید.
  20. یکی از کوه‌های منطقه طی (ر. ک: نقشه شماره ۳ در پایان ج۵ دانشنامه امام حسین (ع)).
  21. «أنَّهُ دَنَا مِنَ الحُسَيْنِ (ع) فَقالَ لَهُ: وَاللّه إِنّي لَأَنظُرُ فَما أرى مَعَكَ أحَداً، وَ لَو لَمْ يُقَاتِلكَ إلّا هؤُلاءِ الَّذينَ أرَاهُمْ مُلازِمِيكَ لَكَانَ كَفى بِهِمْ، وَ قَدْ رَأَيْتُ قَبْلَ خُروجِي مِنَ الكُوفَةِ إلَيْكَ بِيَومٍ ظَهْرَ الكُوفَةِ، وَ فِيهِ مِنَ النّاسِ مَا لَمْ تَرَ عَيْنَايَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ جَمْعَاً أكْثَرَ مِنْهُ، فَسَأَلتُ عَنْهُمْ، فَقِيلَ: اِجْتَمَعُوا لِيُعْرَضُوا، ثُمَّ يُسَرَّحُونَ إلَى الحُسَيْنِ. فَأَنْشُدُكَ اللّهَ إنْ قَدَرْتَ عَلى ألّا تَقَدَّمَ عَلَيْهِم شِبْراً إلّا فَعَلتَ! فَإنْ أرَدْتَ أن تَنْزِلَ بَلَدَاً يَمْنَعُكَ اللّهُ بِهِ حَتّى تَرى مِن رَأيِكَ، وَ يَستَبينَ لَكَ ما أنتَ صانِعٌ، فَسِر حَتّى اُنزِلَكَ مَناعَ جَبَلِنا الَّذي يُدعى أجَأً، اِمتَنَعنا وَاللّهِ بِهِ مِن مُلوكِ غَسّانَ وَ حِميَرٍ، وَ مِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ، وَ مِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ، وَاللّهِ إنْ دَخَلَ عَلَيْنَا ذُلٌّ قَطُّ؛ فَأَسِيرُ مَعَكَ حَتّى اُنْزِلَكَ القُرَيَّةَ، ثُمَّ نَبْعَثُ إلَى الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وَ سَلمِى مِنْ طَيِّئٍ، فَوَاللّهِ لا يَأتِي عَلَيْكَ عَشَرَةُ أيّامٍ حَتّى تَأتِيَكَ طَيِّئٌ رِجَالاً وَ رُكْبَانَاً، ثُمَّ أقِمْ فِينَا مَا بَدا لَكَ، فَإِنْ هَاجَكَ هَيْجٌ فَأَنَا زَعِيمٌ لَكَ بِعِشْرِينَ ألفَ طائِيٍّ يَضرِبونَ بَينَ يَدَيكَ بِأَسْيَافِهِم، وَاللّهِ لا يُوصَلُ إلَيكَ أبَداً وَ مِنْهُمْ عَيْنٌ تَطْرِفُ. فَقالَ لَهُ: جَزاكَ اللّهُ وَ قَومَكَ خَيْرَاً! إنَّهُ قَدْ كَانَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسْنا نَقْدِرُ مَعَهُ عَلَى الاِنصِرافِ، وَ لا نَدْرِي عَلامَ تَنصَرِفُ بِنَا وَ بِهِمُ الاُمورُ فِي عَاقِبِهِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۶).
  22. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۶۸.
  23. عبدالله بن جعفر بن ابی طالب - که کنیه‌اش ابو جعفر است - از صحابیان بود. پدرش مشهور به ذو الجناحین (صاحب دو بال) و از نخستین مهاجران به حبشه و مادرش اسماء بنت عمیس بود. وی در حبشه به دنیا آمد و وقتی به مدینه هجرت کرد، هفت ساله بود. چون پیامبر (ص) به وی نظر افکند، لبخند زد و دستش را دراز کرد و او با پیامبر (ص) بیعت کرد. پس از شهادت پدرش در جنگ موته، پیامبر خدا (ص) تربیت وی را بر عهده گرفت. او با زینب دختر امیر مؤمنان (ع) ازدواج کرد و در جنگ صفین، حضور داشت؛ ولی به وی اجازه جنگ نداده شد. وی بلندقامت، خوش سخن و از سخاوتمندان به نام عرب بود. وی پس از شهادت امیر مؤمنان (ع)، همراه امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بود و صادقانه از آنان پیروی می‌کرد. وی از عدم حضورش در کربلا بسیار افسوس می‌خورد؛ ولی افتخار می‌کرد که فرزندانش به همراه حسین (ع) به شهادت رسیده‌اند. او در سال ۸۰ هجری (سال سیل) در هشتاد سالگی در مدینه در گذشت.
  24. «كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ (ع) إليهِ كِتاباً، يُحَذِّرُهُ أهلَ الكوفَةِ، وَ يُناشِدُهُ اللّهَ أنْ يَشخَصَ إلَيهِم. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ (ع): إنّي رَأَيتُ رُؤيا، وَ رَأَيتُ فِيهَا رَسولَ اللّهِ (ص)، وَ أمَرَني بِأَمْرٍ أنَا مَاضٍ لَهُ، وَ لَسْتُ بِمُخبِرٍ بِها أحَداً حَتّى اُلاقِيَ عَمَلي» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۷؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۸).
  25. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۰.
  26. ابوالعباس عبدالله بن عباس بن عبد المطلب، در مکه در شعب ابی طالب، سه سال پیش از هجرت، به دنیا آمد و در سال هشتم هجری، همان سال فتح مکه، به مدینه مهاجرت کرد. وی مشاور عمر و در زمان عثمان، امیر الحاج بود و در زمان خلافت امیر مؤمنان (ع)، همراه و یاور و مشاور و یکی از فرمانداران و فرماندهان نظامی بود. او به نمایندگی از امیر مؤمنان (ع) با خوارج، مناظره کرد و به هنگام شهادت امیر مؤمنان، فرماندار بصره بود. او با امام حسن (ع) بیعت کرد و در زمان ایشان، همچنان فرماندار بصره بود. وی در کربلا شرکت نداشت. وقتی عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق تسلط یافت، عبدالله با او بیعت نکرد و این، برای ابن زبیر، سنگین بود و خواست که وی را بسوزاند. او عالمی سخنور بود و جایگاهی بلند در تفسیر، حدیث و فقه داشت. در دانش، شاگرد امیر مؤمنان (ع) بود و بدان افتخار می‌کرد. او در تبعیدگاهش در طائف در سال ۶۸ هجری در سن ۷۱ سالگی از دنیا رفت.
  27. «اِسْتَأذَنَنِي حُسَيْنٌ (ع) فِي الخُروجِ فَقُلتُ: لَولا أنْ يُزرى ذلِكَ بِي أوْ بِكَ، لَشَبَكتُ بِيَدَيَّ فِي رَأسِكَ. قَالَ: فَكَانَ الَّذِي رَدَّ عَلَيَّ أنْ قَالَ: لَأَنْ اُقْتَلَ بِمَكَانِ كَذا وَ كَذا، أحَبُّ إلَيَّ مِن أنْ يُستَحَلَّ بِي حَرَمُ اللّهِ وَ رَسُولِهِ. قالَ: فَذلِكَ الَّذي سَلا بِنَفْسِي عَنْهُ» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۱۹، ح۲۸۵۹؛ ذخائر العقبی، ص۲۵۷).
  28. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۱.
  29. عبدالله بن عمر بن خطاب - که کنیه‌اش ابو عبدالرحمان است- پیش از هجرت به دنیا آمد و به همراه پدرش در مکه اسلام آورد. آن‌گاه به مدینه هجرت کرد. وی در دو نبرد بدر و احد، به خاطر سن کم، شرکت نداشت؛ ولی در جنگ احزاب و سایر جنگ‌ها شرکت داشت. در کتب اهل سنت، از وی روایت‌های بسیاری نقل شده است. عمر، با عضویت او در اعضای شورای خلافت، مخالفت کرد و می‌گفت: شایستگی خلافت ندارد؛ بلکه نمی‌تواند همسر خود را هم طلاق بدهد. بنابر نقلی یکی از اعضای شورا قرار گرفت، مشروط بر آنکه کاری بر عهده‌اش نباشد. پس از خلافت عثمان، وی از سیاست کناره گرفت. او با معاویه و یزید، بیعت کرد. وی در جنگ‌های امیر مؤمنان (ع) همراه ایشان نبود و از دشمنان ایشان هم نبود. او در سال ۷۴ هجری در هشتاد و چهار سالگی درگذشت.
  30. «لَمّا تَوَجَّهَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ (ع) [إلَى] العِراقِ، قيل لِابنِ عُمَرَ: إنَّ أخاكَ الحُسَينَ (ع) قَد تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ، فَأَتَاهُ فَناشَدَهُ اللّهَ، فَقَالَ: إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ مَنَاكِيرُ، وَ قَدْ قَتَلُوا أبَاكَ، وَ ضَرَبُوا أخَاكَ، وَ فَعَلوا وَ فَعَلوا! فَلَمّا أيِسَ مِنْهُ، عانَقَهُ وَ قَبَّلَ بَينَ عَيْنَيهِ، وَ قَالَ: أسْتَودِعُكَ اللّهَ مِن قَتِيلٍ! سَمِعْتُ رَسولَ اللّهِ (ص) يَقولُ: إنَّ اللّهَ عزَّ وَ جَلَّ أبِى لَكُمُ الدُّنيا» (تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۱، ح۳۵۴۱).
  31. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۱.
  32. همام بن غالب بن صعصعه - که کنیه‌اش ابو فراس و معروف به فرزدق است- در سال ۲۵ هجری در بصره به دنیا آمد. وی از یاران امیر مؤمنان، امام حسین و امام زین العابدین (ع) است. قصیده‌اش در مدح امام زین العابدین (ع) در حضور هشام بن عبد الملک، معروف است و بیت آغاز آن، چنین است: این، کسی است که سرزمین بطحا، جای گام هایش را می‌شناسد و کعبه و حرم و غیر حرم، او را می‌شناسند. هشام، از شنیدن این اشعار، خشمگین شد و دستور داد فرزدق را زندانی کنند. او را در عسفان (میان مکه و مدینه) زندانی کردند و امام زین العابدین (ع) دوازده هزار درهم صله به خاطر آن شعر، به وی داد؛ ولی فرزدق، آن را نپذیرفت و گفت که تنها برای پاداش اخروی، آن را سروده است و تنها با اصرار امام (ع) آن را پذیرفت. وی در سال ۱۱۰ هجری پس از سفری به عراق، شام و جزیره (شمال عراق و سوریه) درگذشت.
  33. ذات عرق، میقات عراقیان است و مرز میان نجد و تهامه است (ر. ک: نقشه شماره ۳ در پایان همین جلد).
  34. «سَمِعتُ الفَرَزدَقَ قالَ: لَقيتُ الحُسَينَ (ع) بِذَاتِ عِرقٍ وَهُوَ يُرِيدُ الكُوفَةَ، فَقالَ لِي: مَاتَرى أهلَ الكوفَةِ صَانِعِينَ؟ فَإِنَّ مَعِي جَمَلاً مِنْ كُتُبِهِم؟ قُلتُ: يَخذُلونَكَ، فَلا تَذْهَبْ، فَإِنَّكَ تَأتي قَوماً قُلوبُهُم مَعَكَ، وَ أيْدِيهِمْ عَلَيكَ. فَلَمْ يُطِعْنِي!» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۷؛ تاریخ الإسلام للذهبی، ج۵، ص۱۰).
  35. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۲.
  36. «فَخَرَجَ (ع) مِنْ تَحْتِ لَيْلَتِهِ وَ هِيَ لَيْلَةُ الْأَحَدِ لِيَوْمَيْنِ بَقِيَا مِنْ رَجَبٍ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ مَكَّةَ وَ مَعَهُ بَنُوهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ بَنُو أَخِيهِ وَ جُلُّ أَهْلِ بَيْتِهِ إِلَّا مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ لَمَّا عَلِمَ عَزْمَهُ عَلَى الْخُرُوجِ‏ عَنِ‏ الْمَدِينَةِ لَمْ‏ يَدْرِ أَيْنَ‏ يَتَوَجَّهُ‏ فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي أَنْتَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَ أَعَزُّهُمْ عَلَيَّ وَ لَسْتُ أَدَّخِرُ النَّصِيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ إِلَّا لَكَ وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَا تَنَحَّ بِبَيْعَتِكَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ عَنِ الْأَمْصَارِ مَا اسْتَطَعْتَ ثُمَّ ابْعَثْ رُسُلَكَ إِلَى النَّاسِ فَادْعُهُمْ إِلَى نَفْسِكَ فَإِنْ تَابَعَكَ النَّاسُ وَ بَايَعُوا لَكَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَ إِنْ أَجْمَعَ النَّاسُ عَلَى غَيْرِكَ لَمْ يَنْقُصِ اللَّهُ بِذَلِكَ دِينَكَ وَ لَا عَقْلَكَ وَ لَا تَذْهَبُ بِهِ مُرُوءَتُكَ وَ لَا فَضْلُكَ إِنِّي أَخَافُ أَنْ تَدْخُلَ مِصْراً مِنْ هَذِهِ الْأَمْصَارِ فَيَخْتَلِفَ النَّاسُ بَيْنَهُمْ فَمِنْهُمْ طَائِفَةٌ مَعَكَ وَ أُخْرَى عَلَيْكَ فَيَقْتَتِلُونَ فَتَكُونُ أَنْتَ لِأَوَّلِ الْأَسِنَّةِ فَإِذَا خَيْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلِّهَا نَفْساً وَ أَباً وَ أُمّاً أَضْيَعُهَا دَماً وَ أَذَلُّهَا أَهْلًا فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ (ع)فَأَيْنَ أَذْهَبُ يَا أَخِي قَالَ انْزِلْ مَكَّةَ فَإِنِ اطْمَأَنَّتْ بِكَ الدَّارُ بِهَا فَسَبِيلُ ذَلِكَ وَ إِنْ نَبَتْ بِكَ‏ لَحِقْتَ بِالرِّمَالِ وَ شَعَفِ الْجِبَالِ وَ خَرَجْتَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ حَتَّى تَنْظُرَ إِلَى مَا يَصِيرُ أَمْرُ النَّاسِ إِلَيْهِ‏ فَإِنَّكَ أَصْوَبُ مَا تَكُونُ رَأْياً حِينَ تَسْتَقْبِلُ الْأَمْرَ اسْتِقْبَالًا فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ نَصَحْتَ وَ أَشْفَقْتَ وَ أَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأْيُكَ سَدِيداً مُوَفَّقاً» (الإرشاد، ج۲، ص۳۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۶).
  37. «خَرَجَ مُحَمَّدُ ابنُ الحَنَفِيَّةِ يُشَيِّعُهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ (ع)]، فَقالَ لَهُ عِندَ الوَداعِ: يا أبا عَبدِ اللّهِ، اللّهَ اللّهَ في حُرَمِ رَسولِ اللّهِ! فَقالَ لَهُ: أبَى اللّهُ إلّا أن يَكُنَّ سَبايا» (إثبات الوصیة، ص۱۷۶؛ عیون المعجزات، ص۶۹).
  38. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۳.