مساوات در برابر قانون

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مساوات در برابر قانون در سیره نبوی

در سیره پیامبر اکرم (ص) زمامداران و شهروندان، توانگران و ناداران، قدرتمندان و ناتوانان، عرب و عجم، سفید و سیاه از نظر قانون برابرند و هیچ یک را بر دیگری مزیتی نیست. رسول خدا (ص) این مساوات را سخت پاس می‌داشت و اجازه هیچ‌گونه تخطی از آن را به کسی نمی‌داد و حفظ آن را از عوامل حفظ سلامت جامعه و حکومت و عدول از آن را مایه تباهی جامعه و حکومت و سیر به سوی هلاکت می‌دانست. زمانی، زنی از اشراف سرقت کرده بود و این امر ثابت شده بود. پس پیامبر اکرم (ص) فرمان به مجازات او داد. عده‌ای نزد حضرت آمدند و تلاش کردند تا این حکم را به تعطیلی کشانند. رسول خدا (ص) بر یکسان بودن همه در برابر قانون تأکید کرد و فرمود: «آنان که پیش از شما بودند تنها به سبب چنین تبعیض‌هایی هلاک شدند؛ زیرا حدود را بر فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند»[۱].

پیامبر اکرم (ص) به شدّت از تبعیض در اجرای قانون منع می‌کرد و می‌فرمود: «بنی‌اسرائیل تنها به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند»[۲].

نقل شده، روزی زنی از قبیله بنی مخزوم دزدی کرد و قریش درصدد برآمدند که نزد پیامبر (ص) درباره او شفاعت کنند و چون نبی اکرم (ص) را می‌شناختند، گفتند: "چه کسی جز اسامه که محبوب پیامبر (ص) است، شهامت این کار را دارد؟" سپس اسامه را شفیع قرار دادند و او در این باره با آن حضرت صحبت کرد. پس، پیامبر (ص) سخت خشمناک شد تا جایی که رنگ چهره‌اش برافروخته شد و به اسامه فرمود: "آیا درباره حدی از حدود الهی شفاعت می‌کنی؟"[۳] وی از سخن خویش پشیمان شد و پوزش خواست. پیامبر (ص) به دنبال این قضیه، خطبه‌ای خواند و فرمود: همانا پیشینیان هلاک شدند؛ زیرا اگر فرد بزرگی از ایشان دزدی می‌کرد او را رها می‌کردند و اگر فرد ضعیفی دزدی می‌کرد، بر وی حد جاری می‌کردند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست! اگر فاطمه، دختر محمد نیز دزدی کرده بود، دست او را می‌بریدم؛[۴]؛ آنگاه قانون را درباره آن زن بنی مخزوم اجرا کرد.

پیام‌آور مساوات، خود را در برابر قانون چون دیگران می‌دانست و هرگز خلاف این برابری عمل نکرد و قانون را زیر پا نگذاشت. در آخرین روزهای زندگی رسول خدا (ص) مردم شاهد صحنه‌ای شگفت بودند تا همگان برای همیشه بدانند که در برابر قانون چگونه باید بود و سیره گرامی‌ترین خلق خدا چگونه بود. پیامبر اکرم (ص) در آن روز در حالی که بیماری‌اش شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابی طالب زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه می‌رفت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرین سخنانش را با مردمش گفت: «مردم، من در برابر شما خدایی را که جز او خدایی نیست می‌ستایم. هر که در میان شما حقی بر من دارد اینک من. اگر بر پشت کسی تازیانه زده‌ام، این پشت من، بیاید و به جای آن تازیانه بزند. اگر کسی را دشنام داده‌ام، بیاید دشنامم دهد. زنهار که دشمنی در سرشت من نیست و در شأن من نیست. بدانید که محبوب‌ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد از من بستاند یا مرا حلال کند تا خدا را که دیدار می‌کنم پاک و پاکیزه باشم. و چنین می‌بینم که این درخواست مرا کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم»[۵]. سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تکرار کرد. رسول خدا (ص) جلوه تام رحمت الهی بود، هرگز کسی را نیازرده بود، حقی را پایمال نکرده بود، خلاف مساوات و عدالت عمل نکرده بود، در اجرای قانون ملاحظه این و آن را نکرده بود و جز برای خدا خشم نگرفته بود؛ اما اینک هنگام پیوستن به رفیق اعلا، اصرار داشت کوچک‌ترین حقی از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترین مرتبه‌اش تحقق بخشد. به دنبال سخنان مکرر پیامبر، مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من سه درهم نزد تو دارم!» پیامبر فرمود: «فضل، به او بده». فضل آن را پرداخت و مرد نشست. آن‌گاه فرمود: «مردم، هر کس مالی از کسی نزدش باشد باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که بی‌شک رسوایی‌های دنیا از رسوایی‌های آخرت آسان‌تر است»[۶]. مرد دیگری برخاست و گفت: «ای رسول خدا، سه درهم نزد من است که در راه خدا به کار زده‌ام». پیامبر فرمود: «چرا به کار زدی؟» گفت: «بدان محتاج بودم». فرمود: «فضل، آن را از وی بستان». مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، در فلان جنگ بر شکم من تازیانه‌ای زدی!» پیامبر پیراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. مرد پیش آمد و خود را به سینه و شکم برهنه پیامبر افکند و جای قصاص را بوسه زد[۷].

آن حضرت نشان داد که پیامبر خدا بر مردم عادی در برابر قانون هیچ امتیازی ندارد، تا مدعیان مساوات بیاموزند که چگونه باید رفتار کرد[۸].

منابع

پانویس

  1. «إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِمِثْلِ هذَا؛ كَانُوا يُقِيمُونَ‏ الْحُدُودَ عَلَى‏ الْوَضِيعِ‏ دُونَ الشَّرِيفِ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۷.
  2. «إِنَّمَا هَلَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى‏ الْوَضِيعِ‏ دُونَ‏ الشَّرِيفِ‏»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲.
  3. البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۰. - ۱۵۱؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۵۲؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۱۴ و مسند ابن راهویه، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶.
  4. «إِنَّمَا أَهْلُكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ وَ إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الضَّعِيفِ أَقَامُوا عَلَيْهِ الْحَدُّ وَ أَنِّي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ أَنَّ فاطمه بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَرِقَةٍ فَقُطِعَتْ يَدُهَا»؛ صحیح البخاری، ج۸، ص۵۷۳؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: کتاب الخراج، ص۱۵۳؛ سنن الدارمی، ج۲، ص۱۷۳؛ صحیح مسلم، ج۱۱، ص۱۸۶-۱۸۸؛ سنن ابی ماجة، ج۲، ص۸۵۱-۸۵۲؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۴۴۵؛ کتاب الکبائر، ص۹۸؛ شهاب‌الدین احمد بن علی ابن حجر العسقلانی، بلوغ المرام من ادلة الاحکام، عنی بتصحیحه و التعلیق علیه محمد حامد الفقی، دار الفکر، بیروت، ص۲۶۱؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۳۹۳؛ کنز العمال، ج۳، ص۷۳۵؛ تفسیر أبی السعود، ج۶، ص۱۵۶؛ نیل الاوطار، ج۷، ص۱۳۱؛ تفسیر روح المعانی، ج۱۷، ص۸۳؛ فیض القدیر، ج۲، ص۵۶۸؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۶۸.
  5. «أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي‏ أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ‏ اللَّهَ‏ الَّذِي‏ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ؛ وَ إِنَّهُ قَدْ دَنَا مِنِّي حُقُوقَ مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِکُمْ. فَمَنْ کُنْتُ جَلَدْتُ لَهُ ظَهْرَاً فَهذَا ظَهْرِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. وَ مَنْ کُنْتُ شَتَمْتُ لَهُ عِرْضَاً فَهذَا عَرْضِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ الشَّحْنَاءَ لَیْسَتْ مِنْ طَبْعِي وَ لَا مِنْ شَأْنِي. أَلَا وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَیَّ مَنْ أَخَذَ مِنِّي حَقَّاً إِنْ کَانَ لَهُ، أَوْ حَلَّلَنِي. فَلَقِیتُ اللهَ وَ أَنَا أَطِیبُ النَّفْسِ. وَ قَدْ أَرَی أَنَّ هذَا غَیْرُ مُغْنٍ عَنِّي حَتَّی أَقُومَ فِیکُمْ مِرَارًا»؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۹؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۵۱.
  6. «أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ كَانَ عِنْدَهُ شَيْءٌ فَلْيُؤَدِّهِ، وَلَا يَقُولْ: فُضُوحُ الدُّنْيَا، أَلَا وَإِنَّ فُضُوحَ الدُّنْيَا أَیْسَرُ مِنْ فُضُوحِ الْآخِرَةِ»؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰.
  7. تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و نیز ر. ک: مقاله از هجرت تا وفات، محمد خاتم پیامبران، ج۱، ص۳۶۲-۳۶۳.
  8. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۱۲؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰-۱۲۱.