نامههای پیامبر خاتم
نامه به مقوقس[۱]
هنگامی که «مقوقس» پست زمامداری مصر را به عهده داشت پیامبر اسلام «حاطب بن ابی بلتعه» را مأمور ساخت تا این نامه را به او برساند. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ من محمد بن عبد الله الى المقوقس عظيم القبط، سلام على من اتبع الهدى، اما بعد فاني ادعوك بدعاية الاسلام، اسلم تسلم، يؤتک الله أجرك مرتين، فان توليت فانما عليك اثم القبط، ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[۲]
«بنام خداوند بخشندۀ بخشایشگر، از محمد فرزند عبدالله، به مقوقس بزرگ قبطیان. درود بر پیروان حق باد، من تو را به سوی اسلام دعوت میکنم، اسلام آور تا سالم بمانی، خداوند به تو دو بار پاداش دهد (یکی برای ایمان آوردن خودت، و پاداش دیگر برای کسانی که از تو پیروی کرده، ایمان میآورند). و اگر از قانون اسلام سرباز زنی گناه قبطیان بر تو خواهد بود «ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت میکنیم، به این که غیر از خداوند یگانه را نپرستیم، و کسی را شریک او قرار ندهیم، و نباید بعضی از ما، بعض دیگر را به خدایی بپذیرند، و هرگاه آنان از آئین حق سر برتابند بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم». سفیر پیامبر رهسپار مصر شد و اطلاع پیدا کرد که زمامدار مصر در اسکندریه است، مأمور پیامبر(ص) با وسائل مسافرتی آن روز وارد اسکندریه شد، و خود را بکاخ «مقوقس» رسانید و نامه را به او داد، مقوقس نامه را باز کرد و خواند مقداری فکر کرد سپس گفت: اگر راستی محمد فرستاده خدا است چرا مخالفان او توانستند وی را از زادگاه خود بیرون کنند، و ناچار شد در مدینه سکونت گزیند، چرا به آنها نفرین نکرد تا نابود شوند، فرستاده پیامبر در جواب چنین گفت: عیسی رسول خدا بود و شما نیز به حقانیت او گواهی میدهید، هنگامی که بنیاسرائیل نقشه قتل او را کشیدند چرا وی دربارۀ آنها نفرین نکرد تا خدا آنها را هلاک کند؟! مقوقس در برابر این منطق شروع به تحسین نمود و گفت: «آفرین بر تو، مرد فهمیدهای هستی که از طرف شخص فهمیدهای آمدهای». «حاطب» سپس چنین اضافه کرد: پیش از شما کسی (یعنی فرعون) در این کشور حکومت میکرد که مدتها به مردم خدایی میفروخت، خدا او را نابود ساخت تا زندگی وی برای شما مایۀ عبرت گردد، ولی شما کوشش کنید که زندگیتان برای دیگران موجب عبرت نگردد!
پیامبر اسلام ما را به آئین پاکی دعوت نمود و قریش با او سرسختانه مبارزه کردند، جمعیت یهود با کینهتوزی خاص با او به مقابله برخاستند، و نزدیکترین افراد به اسلام مسیحیان هستند، به جانم سوگند همان طور که موسی نبوت حضرت مسیح را بشارت داد، همانطور مسیح، مبشر محمد بود، ما شما را به سوی اسلام دعوت میکنیم همانطور که شما پیروان تورات را به انجیل دعوت نمودید. هر ملتی که دعوت پیامبر حقّی را بشنود باید از او پیروی کند، من ندای محمد را به سرزمین شما رسانیدم شایسته است که شما و ملت مصر به این دعوت پاسخ گویید، «حاطب بن ابی بلتعه» مدتی توقف کرد تا پاسخ نامه رسول الله(ص) را دریافت دارد چند روزی گذشت، روزی «مقوقس»، «حاطب» را به کاخ خود فرا خواند، از او خواست تا توضیح بیشتری درباره اسلام در اختیار او بگذارد. حاطب در پاسخ او گفت: محمد، ما را به پرستش خدای یگانه دعوت میکند، و دستور میدهد مردم شبانه روز پنج بار با پروردگار خود از نزدیک ارتباط پیدا کنند نماز بگزارند، و یک ماه را در سال روزه بدارند و خانه خدا (مرکز توحید) را زیارت کنند، به پیمان خود وفادار باشند، و از خوردن خون و مردار دوری کنند، و مقداری از خصوصیات زندگی پیامبر اسلام را نیز برای او شرح داد. «مقوقس» گفت: اینها نشانههای خوبی است، من تصور میکردم که خاتم پیامبران از سرزمین شام که سرزمین پیامبران است ظهور خواهد کرد اکنون بر من روشن شد که او از سرزمین حجاز برانگیخته شده است.
سپس به نویسنده خود دستور داد تا نامهای به عربی به این مضمون برای پیامبر بنویسد: «به محمد فرزند عبدالله از مقوقس بزرگ قبطیان، درود بر تو، من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گردیدم، و حقیقت دعوت تو را دریافتم، من میدانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد ولی تصور مینمودم او از نقطه شام برانگیخته میشود، من مقدم فرستادۀ تو را گرامی داشتم، سپس در نامه به هدایایی که برای پیامبر فرستاده بود اشاره کرد و نامه را با جمله «سلام بر تو» ختم نمود. مقوقس حدود یازده نوع هدیه برای پیامبر فرستاد که خصوصیات آن در تاریخ اسلام ثبت است. از جمله یک طبیب هم خدمت پیامبر فرستاد تا بیماران مسلمانان را معالجه کند، پیامبر هدایا را قبول کرد، ولی طبیب را نپذیرفت و فرمود ما مردمی هستیم که تا گرسنه نشویم غذا نمیخوریم، و قبل از سیر شدن دست از طعام بر میداریم، و این امر برای سلامت و بهداشت ما کافی است (و شاید علاوه بر این دستور بزرگ بهداشتی، پیامبر از شخص طبیب که قاعدتاً مسیحی متعصبی بود ایمن نبود و نخواست جان خود و مسلمانان را بهدست او بسپارد). اینکه مقوقس سفیر پیامبر را گرامی داشت و هدایایی برای حضرت فرستاد و نام محمد(ص) را در نامه بر نام خود مقدم نمود، همگی حاکی از این است که او دعوت رسول خدا را در باطن پذیرفته بود، و یا حداقل تمایل به اسلام پیدا کرد ولی بخاطر اینکه موقعیت او متزلزل نگردد از اظهار تمایل به اسلام بهطور آشکار خودداری میکرد.[۳]
نامه برای قیصر روم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ من محمد بن عبد الله الى هرقل عظيم الروم سلام على من اتبع الهدى اما بعد فاني ادعوك بدعاية الاسلام اسلم تسلم يؤتك الله اجرك مرتين فان توليت فانما عليك اثم الأريسين ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[۴]: «از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ و پادشاه روم درود بر آنها که پیروی از حق کنند، تو را به اسلام دعوت میکنم اسلام آور تا در امان و سلامت باشی خداوند به تو دو پاداش دهد. (یکی پاداش ایمان خود و دیگر پاداش کسانی که به پیروی تو ایمان میآورند) اگر از آئین اسلام روی گردانی گناه اریسیان (نژاد رومی و جمعیت کارگران) نیز بر تو خواهد بود، ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت میکنیم که غیر از خدا را نپرستیم، کسی را شریک او قرار ندهیم، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد، هرگاه آنان از آئین حق سر بر تابند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم».
مأمور ابلاغ رسالت پیامبر(ص) به «قیصر» مردی به نام «دحیه کلبی» بود سفیر پیامبر عازم روم شد ولی پیش از آنکه به قسطنطنیه مرکز حکومت قیصر برسد اطلاع پیدا کرد که قیصر به قصد زیارت بیت المقدس، قسطنطنیه را ترک گفته است؛ لذا با استاندار «بصری» «حارث بن ابی شمر» تماس گرفت و مأموریت خود را برای او شرح داد. ظاهراً پیامبر هم اجازه داده بود که دحیه نامه را به حاکم بصری بدهد تا او نامه را به قیصر برساند. پس از آنکه سفیر پیامبر با حاکم تماس گرفت استاندار، «عدی بن حاتم» را خواست و او را مأمور کرد تا همراه «دحیه» به سوی بیت المقدس برود و نامه را به حضور قیصر برساند. ملاقات سفیر با قیصر در شهر «حمص» صورت گرفت، اما قبل از اینکه ملاقات صورت گیرد کارپردازان دستگاه گفتند باید در مقابل قیصر سجده کنی و در غیر این صورت به تو اعتنائی نخواهد کرد، دحیه آن مرد هوشیار گفت: من برای کوبیدن این سنتهای نابجا این همه راه آمدهام، من از طرف صاحب این نامه آمدهام تا به قیصر ابلاغ کنم که بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی پرستش نشود، با این عقیده چگونه ممکن است برای غیر خدا سجده کنم؟! منطق نیرومند فرستاده پیامبر(ص) مورد اعجاب آنها قرار گرفت، یک نفر از درباریان گفت: بنابراین میتوانی نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذاری و برگردی کسی جز قیصر دست به نامههای روی میز نمیزند، دحیه از او تشکر کرد و نامه را روی میز گذارد و بازگشت، قیصر نامه را گشود ابتداء نامه که با بسم الله شروع شده بود توجه او را به خود جلب کرد و گفت من غیر از نامه «سلیمان» تاکنون چنین نامهای ندیدهام بعد مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند. زمامدار روم احتمال داد نویسنده نامه همان پیامبر موعود انجیل و تورات باشد در صدد برآمد تا از خصوصیات زندگی وی اطلاع بهدست آورد دستور داد سراسر شام را گردش کنند شاید نزدیکان محمد(ص) و یا کسی که از اوضاع وی اطلاع دارد بیابند، اتفاقاً در همان ایام ابوسفیان و دستهای از قریش برای تجارت به شام که جزء روم شرقی بود آمده بودند، مأمور قیصر با آنها تماس گرفت و آنها را به بیت المقدس برد، قیصر از آنها سؤال کرد آیا در میان شما کسی هست که با محمد(ص) پیوند خویشاوندی داشته باشد ابوسفیان گفت من با محمد(ص) از یک طایفه هستیم و در جد چهارم به هم میرسیم، سپس قیصر از او سؤالاتی کرد و او به ترتیب پاسخ گفت:
حسب و نسب محمد چگونه است؟ ابوسفیان گفت: از خانوادهای اصیل و شریف است. در نیاکان او کسی هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟ نه آیا پیش از آنکه ادعای نبوت کند از دروغ پرهیز داشت؟
بلی محمد مرد راستگو بود. چه طبقهای با او مخالفند و چه جمعیتی از او طرفداری میکنند؟ طبقه اشراف با او مخالفند افراد عادی و متوسط، خواهان وی هستند. از پیروان او کسی مرتد شده و از آئین او بازگشته است؟ نه. آیا پیروان او روبفزونی هستند؟ آری.
سپس قیصر به ابوسفیان و همراهان او گفت: اگر این گزارشها صحیح باشد حتماً او پیامبر موعود است. من اطلاع داشتم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد ولی نمیدانستم که از قریش خواهد بود، من حاضرم در برابر او خضوع کنم و به عنوان احترام پای او را شستشو دهم (یکی از احترامات که در آن زمان معمول بوده است). من پیشبینی میکنم آئین و حکومت او سرزمین روم را خواهد گرفت. «قیصر»، «دحیه» را خواست، او را احترام کرد پاسخ نامه پیامبر را نوشت و هدیهای نیز به وسیله دحیه برای پیامبر فرستاد و علاقه خود را نسبت به پیامبر اسلام در آن نامه منعکس نمود. جالب اینکه هنگامی که فرستادۀ پیامبر(ص) نامۀ آن حضرت را برای قیصر روم آورد، او به طور خصوصی در برابر فرستادۀ پیامبر(ص) اظهار ایمان نمود و حتی میل داشت رومیان را به آئین توحید بخواند، اما فکر کرد قبلاً آنها را آزمایش کند همین که لشکریانش احساس کردند که او میخواهد آئین نصرانیت را ترک گوید، قصر او را محاصره کردند. او فوراً به آنها اظهار داشت که منظورم آزمایش شما بود به جای خود برگردید، سپس به فرستادۀ پیامبر گفت من میدانم که پیامبر شما از ناحیۀ خدا است. و همانست که ما انتظار او را داشتیم ولی چه کنم که من میترسم حکومتم از دستم برود و جانم در خطر است.[۵]
منابع
پانویس
- ↑ «مقوقس» به ضم میم و فتح هر دو (قاف) زمامدار مصر از طرف «هرقل» پادشاه روم بود.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۶۵۱.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۶۵۶.