اعتراض

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

حکم شرعی اعتراض

به طور کلّی اگر سخن یا عملی با همه شرایط لازم برای جواز صدور یا صحّت شرعی آن، از فرد صاحب صلاحیّتی صادر شود، اعتراض به آن جایز نیست، مانند سخن یا عمل معصوم (ع) [۱]، حاکم شرع در صورتی که خطای او معلوم نباشد،[۲] پدر و جدّ نسبت به کسانی که برآنها ولایت دارند، مرد و زن آزاد و رشید نسبت به جان و مالشان [۳]، قَیِّم و وصیّ نسبت به افرادی که بر آنان حقّ قیمومت و وصایت دارند و کسی که از سوی دیگری مانند مالک یا شارع یا کسی که حقّ اذن دادن دارد مأذون باشد. بنابر این ضابطه، اعتراض یکی از دو طرف دعوا به حکم قاضی‏ای که علم به خطا و یا فسق او دارد صحیح و جایز است.[۴]

اعتراض بر بی عدالتی‌ها

اعتراض بر عدالتی‌ها یکی از روش‌های صحیح تحقّق "امر به معروف" و "نهی از منکر" است.

اگر همه مردم بر کاستی‌ها، زشتی‌ها، بی‌عدالتی‌ها، اعتراض کنند و آنها را تذکّر دهند و تا اصلاح نشود، سکوت نکنند، رهبران و کارگزاران حکومتی ناچار می‌شوند راه صلاح و سازندگی را بروند.

یکی از مبارزات منفی حضرت امیرالمؤمنین (ع) در دوران ۲۵ ساله انزوا، اعتراض بر بی‌عدالتی‌های حاکمان بود که: هم مردم را بیدار و روح شجاعت را در مردم تقویت کرد، و هم حاکمان مغرور را وادار به عقب نشینی و نرمش ساخت.

در حکومت خلیفه اوّل بارها و بارها از کشتار و غصب اموال و جعل و تحریف دستگاه حکومت انتقاد کرد، و مردم را به نظارت و دخالت فراخواند. تا آنکه زیر شمشیر برهنه قرار گرفت، امّا دست از تبلیغ و ارشاد برنداشت. و در خطبه ۳ کاستی‌ها و ستمکاری خلافت او را اینگونه توضیح داد: "آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می‌دانست، جایگاه من در حکومت اسلامی، چون مِحوَر سنگ‌های آسیاب است «که بدون آن آسیاب حرکت نمی‌کند» او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه‌ها به بُلَندای ارزش من نتوانند پرواز کرد، پس من رِدای خلافت، رها کرده، و دامن جمع نموده از آن کنارگیری کردم، و در این اندیشه بودم، که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود بپا خیزم؟ یا در این محیط خفقان‌زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می‌دارد. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خِرَدمندانه‌تر دیدم، پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود، و با دیدگان خود می‌نگریستم که میراث مرا به غارت می‌برند! تا اینکه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد»[۵]

و در زمان خلیفه دوم بارها از خلافکاری‌ها و خشونت‌های او اعتراض کرد و در برابر خودسری‌ها ایستاد. و در خطبه ۳ حکومت خشن و توأم با اشتباهات خلیفه دوّم اینگونه افشاء کردند: "سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی "عمر" سپرد، که مجموعه‌ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش‌طلبی بود، زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده‌های بینی حیوان پاره می‌شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می‌کند. سوگند به خدا مردم در حکومت دوّمی، در ناراحتی و رنج مهّمی گرفتار آمده بودند، و دچار دوروییها و اعتراض‌ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا، و عذاب آور، چاره‌ای جز شکیبایی نداشتم، تا آنکه روزگار عُمَر هم سپری شد. [۶]

سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می‌باشم!!

پناه به خدا از این شورا!

در کدام زمان من با اعضاءِ شورا برابر بودم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم.

یکی از آنها با کینه‌ای که از من داشت روی برتافت، [۷] و دیگری دامادش [۸] را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان». [۹]. [۱۰]

و حکومت سراسر تبعیض و ستم خلیفه سوم را نیز به خوبی برای مردم افشاء کرد و فرمود: "تا آنکه سوّمی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه بپا خاستند، و همراه او بیت‌المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‌ای که بجان گیاه بهاری بیافتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت"[۱۱].[۱۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. جواهر الکلام، ج۲۱، ص:۲۹۶؛ المقنعة، ص:۲۸۷ و ۷۰۵
  2. جواهر الکلام، ج۴۰، ص:۱۰۵.
  3. الخلاف، ج۳، ص:۲۱۲؛ النهایة، ص:۶۰۹؛ شرائع الاسلام، ج۲، ص:۴۷۳؛ الموسوعة الفقهیة المُیَسَّرة، ج۴، ص:۱۴۱.
  4. هاشمی شاهرودی، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت ج۱، صفحه ۵۹۵.
  5. «أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنَ اَلرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ وَ لَكِنْ سَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي مِنْ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ ترضع [يَشِيبُ] فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يُذَبُّ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَيْنِ أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذًى وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجًا مِنْ أَنْ أَرَى تُرَاثِي نَهْباً إِلَى أَنْ حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى عُمَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا شُطِرَ ضَرْعَاهَا: شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرٍ»خطبه ۱/۳ نهج‌البلاغه معجم المفهرس محمد دشتی، که برخی از اسناد آن به این شرح است:
    1. کتاب الجمل ص ۱۲۶ و ۱۷۱: شیخ مفید (متوفای ۴۱۳ ه‍)
    2. الفهرست ص ۹۲: نجاشی (متوفای ۴۵۰ ه‍)
    3. الفهرست ص ۲۲۴: ابن ندیم (متوفای ۴۳۸ ه‍)
    4. الانصاف فی الامامة: ابی‌جعفر ابن قبه رازی (متوفای ۳۱۹ ه‍)
    5. معانی الاخبار ص۳۶۰ و۳۶۱ و۳۶۲: شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ ه‍)
    6. علل الشرایع ص۱۸۱ ح۱۲ ب۱۲۲: شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ ه‍)
    7. عقد الفرید ج ۴: ابن عبد ربه مالکی (متوفای ۳۲۸ ه‍)
    8. منهاج‌البراعة ج۱ ص۱۱۸: قطب راوندی(متوفای ۵۷۳ ه‍).
  6. «فَصَيَّرَهَا وَ اَللَّهِ فِي نَاحِيَةٍ خَشْنَاءَ يَخْفِقُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ اَلْعِثَارُ وَ يَقِلُّ اَلاِعْتِذَارُ صَاحِبُهَا مِنْهَا كَرَاكِبِ اَلصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ. فَمُنِيَ اَلنَّاسُ لَعَمْرُ اَللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اِعْتِرَاضٍ إِلَى أَنْ حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ فَجَعَلَهَا شُورَى بَيْنَ يَدَيْ جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى. بِهِمْ مَتَى اِعْتَرَضَ فِيَّ اَلرَّيْبُ مَعَ اَلْأَوَّلِ حَتَّى إِنَّى لأن [اَلْآنَ] يُقْرَنُ بِي هَذِهِ اَلنَّظَائِرُ لَكِنْ سَفَفْتُ إِذْ سَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا وَ أَصْبِرُ عَلَى طُولِ اَلْمِحْنَةِ وَ اِنْقِضَاءِ اَلْمُدَّةِ فَمَالَ رَجُلٌ لِضِغْنِهِ وَ أَصْغَى آخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنَاتٍ»؛ خلیفه اوّل در جمادی الاخر سال ۱۳ هجری و خلیفه دوم در ذی الحجّه سال ۲۳ هجری از دنیا رفت.
  7. سعد بن ابی وقاص که یکی از شورای شش نفره بود.
  8. عبدالرحمن بن عوف، شوهر خواهر خلیفه سوم، که حق وتو در شورا داشت؛ زیرا خلیفه دوم دستور داد اگر اختلاف در شورا پدید آمد، ملاک، رأی داماد خلیفه سوم است.
  9. طلحه و زبیر، که از رذالت و پستی، بر امام شورادند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
  10. خطبه ۶/۳ نهج‌البلاغه معجم المفهرس محمد دشتی
  11. «وَ قَامَ ثَالِثُ اَلْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مَالَ اَللَّهِ خِضْمَةَ اَلْإِبِلِ نِبْتَةَ اَلرَّبِيعِ إِلَى أَنِ اِنْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ !»؛ خطبه ۱۰/۳ نهج‌البلاغه معجم المفهرس محمد دشتی
  12. دانشنامه امام علی، ج۱، ص:۱۵۴.