هجرت به حبشه: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
== علت بازگشت از [[مهاجرت]] اول == | == علت بازگشت از [[مهاجرت]] اول == | ||
[[مسلمانان]]، دو [[ماه شعبان]] و [[رمضان]] را در آن دیار ماندند و در [[شوال]] [[سال پنجم بعثت]] برگشتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>. درباره علت بازگشت [[مهاجران]]، "[[ابن اثیر]]" و "واقدی" قائلاند که [[مهاجران]] پس از شنیدن خبر [[مسلمان]] شدن [[اهل مکه]] بر اثر داستان "[[غرانیق]]" بازگشتند (اگرچه داستان [[غرانیق]] بیپایه و اساس است)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>؛ اما ابن هشام، علت بازگشت [[مهاجران]] را بدین صورت بیان میکند: [[مهاجران]] از [[مکه]] به [[حبشه]] [[هجرت]] کرده بودند... و تحت [[حمایت]] [[پادشاه]] [[حبشه]] در کمال [[آسایش]] و [[امنیت]] به سر میبردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی [[مشرکان]] [[مکه]]، [[مسلمان]] شدهاند. این شایعه [[دروغ]] باعث شد که جمعی از [[مهاجران]] پیش از آنکه درباره [[درستی]] این خبر، [[تحقیق]] کنند، بار سفر را ببندند و به سوی [[شهر]] و دیار اصلی خود مراجعت کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۸۸- | [[مسلمانان]]، دو [[ماه شعبان]] و [[رمضان]] را در آن دیار ماندند و در [[شوال]] [[سال پنجم بعثت]] برگشتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>. درباره علت بازگشت [[مهاجران]]، "[[ابن اثیر]]" و "واقدی" قائلاند که [[مهاجران]] پس از شنیدن خبر [[مسلمان]] شدن [[اهل مکه]] بر اثر داستان "[[غرانیق]]" بازگشتند (اگرچه داستان [[غرانیق]] بیپایه و اساس است)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>؛ اما ابن هشام، علت بازگشت [[مهاجران]] را بدین صورت بیان میکند: [[مهاجران]] از [[مکه]] به [[حبشه]] [[هجرت]] کرده بودند... و تحت [[حمایت]] [[پادشاه]] [[حبشه]] در کمال [[آسایش]] و [[امنیت]] به سر میبردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی [[مشرکان]] [[مکه]]، [[مسلمان]] شدهاند. این شایعه [[دروغ]] باعث شد که جمعی از [[مهاجران]] پیش از آنکه درباره [[درستی]] این خبر، [[تحقیق]] کنند، بار سفر را ببندند و به سوی [[شهر]] و دیار اصلی خود مراجعت کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹؛ [[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۴۸-۴۹.</ref> | ||
== [[مهاجرت]] دوم == | == [[مهاجرت]] دوم == |
نسخهٔ ۴ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۵
هجرت به حبشه پس از آن اتفاق افتاد که اذیت و آزار نسبت به پیامبر (ص) و نومسلمانان آغاز شد. در چنین شرایطی پیامبر اکرم (ص) به مسلمانان دستور هجرت به حبشه را داد. این هجرت در دو مرحله اتفاق افتاد: هجرت اول در ماه رجب سال پنجم بعثت به رهبری عثمان بن مظعون و هجرت دوم، بین سالهای پنجم تا هفتم بعثت انجام شد و رهبر این گروه جعفر بن ابیطالب بود. سرانجام مهاجران حبشه در ایام فتح خیبر به مدینه بازگشتند.
مقدمه
نخستین هجرت در تاریخ اسلام، هجرت به حبشه است. در سال پنجم بعثت به سبب فشاری که بر مسلمانان صورت گرفت و برای دفاع از اسلام، به دستور خدا و پیامبرش، عدهای از مسلمانان، موطن و سرزمین اصلی خویش را رها کردند و به سرزمینی دیگر رفتند[۱].
مهاجرت اول
هنگامی که مسلمانان در مکه مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و تحمل اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا (ص) که میدید خود در حمایت خداوند و عمویش، ابوطالب، قرار دارد، اما نمیتواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد[۲] و به مسلمانان فرمود: "اگر به سرزمین حبشه میرفتید، در آنجا پادشاهی است که نزد او به کسی ستم نمیشود و آنجا سرزمین راستی است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از ترس فتنهها و به عنوان هجرت به سوی خدا، به سوی حبشه رفتند و این نخستین هجرت در اسلام بود[۳]. از نامهای که رسول خدا (ص) برای نجاشی، پادشاه حبشه نوشته است، برمیآید که آن حضرت، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، جعفر بن ابی طالب را همراه آنان فرستاده و پس از دعوت نجاشی به پرستش خدای یگانه، از او خواسته است اسلام را بپذیرد و به مسلمانان پناه دهد و تکبر را رها کند. نجاشی نیز به نامه رسول خدا (ص) پاسخی شایسته داد و مهاجران را پذیرفت و اسلام آورد[۴]. البته بیشتر منابع، زمان این نامه را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم[۵] یا هفتم[۶] آوردهاند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون «فَإِذَا جَاءُوا»، نشان میدهد این نامه همراه با مهاجران و جعفر بن ابی طالب و هنگام هجرت آنان به حبشه برای نجاشی فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کردهاند[۷].[۸]
علت بازگشت از مهاجرت اول
مسلمانان، دو ماه شعبان و رمضان را در آن دیار ماندند و در شوال سال پنجم بعثت برگشتند[۹]. درباره علت بازگشت مهاجران، "ابن اثیر" و "واقدی" قائلاند که مهاجران پس از شنیدن خبر مسلمان شدن اهل مکه بر اثر داستان "غرانیق" بازگشتند (اگرچه داستان غرانیق بیپایه و اساس است)[۱۰]؛ اما ابن هشام، علت بازگشت مهاجران را بدین صورت بیان میکند: مهاجران از مکه به حبشه هجرت کرده بودند... و تحت حمایت پادشاه حبشه در کمال آسایش و امنیت به سر میبردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی مشرکان مکه، مسلمان شدهاند. این شایعه دروغ باعث شد که جمعی از مهاجران پیش از آنکه درباره درستی این خبر، تحقیق کنند، بار سفر را ببندند و به سوی شهر و دیار اصلی خود مراجعت کنند[۱۱].[۱۲]
مهاجرت دوم
زمانی که مهاجران اول که در حبشه بودند، بر اثر آن شایعه دروغ به مکه بازگشتند، به نزدیکی شهر مکه رسیدند، متوجه شدند این خبر دروغی بیش نبوده است و مشرکان مکه مسلمان نشدهاند؛ از این رو جمعی از آنها ناچار شدند، مخفیانه وارد شهر شوند و جمعی به بزرگان قریش پناهنده شدند. با این حال، تنها عدهای از آنها بعدها توانستند با پیامبر (ص) به مدینه هجرت کنند و در زمره مهاجران به مدینه باشند؛ چرا که آنان در حبس مکیان بودند؛ به گونهای که در جنگ بدر و غیره نتوانستند حاضر شوند و برخی از آنها در مکه ماندند و تا هنگام مرگ در آن شهر بودند و نتوانستند به مدینه بروند[۱۳].
با این اوصاف، اهل مکه دوباره بر مسلمانان سخت گرفتند؛ به گونهای که رسول خدا (ص) به ایشان اجازه فرمود برای بار دوم مهاجرت کنند. بنابراین مهاجرت دوم هم مثل مهاجرت اول نتیجه آزار و شکنجه قریش بر مسلمانان بود که البته از مرحله اول شدیدتر بود[۱۴].
در تعداد مهاجران مرحله دوم نیز اختلاف است. برخی آنها را هشتاد و سه نفر مرد و یازده زن قریشی و هفت بانوی غیر قریشی میدانند[۱۵]. برخی منابع، تعدادشان را هفتاد مرد به جز زنانشان ذکر میکنند[۱۶].[۱۷]
سفیران قریش در حبشه
مهاجران مکه در حبشه منزل کردند و دور از شکنجه مشرکان و صدمات و آزارشان در محلی امن، روزگار به سر میبردند[۱۸]. مشرکان برای بازگرداندن آنها به مکه، دو نفر از افراد سخنور و زیرک قریش را برگزیدند و به دربار نجاشی فرستادند تا او مهاجران را از حبشه اخراج کند. برای این منظور "عبدالله بن ابن ربیعه" و "عمرو بن عاص"[۱۹] را انتخاب کردند و با هدایای بسیار برای نجاشی و درباریان او به حبشه روانه کردند. آنان هدایا را تقدیم کردند. همچنین به هیئت وزیران، هدایایی دادند.
آنها در ملاقات با هیئت وزیران گفتند: "گروهی کم خرد از میان ما، دین ملت خود را ترک کرده و در عین حال، دین نجاشی را هم نپذیرفتهاند و یک دین ساختگی که ما و شما آن را نمیشناسیم، برای خود انتخاب کردهاند. اعیان و اشراف قوم آنها، ما را نزد شما فرستادهاند که آنان را برگردانیم"[۲۰]. آنها از یاران پادشاه خواستند که بدون ملاقات شاه با آنها، ایشان را برگردانند. آنان بیم این داشتند که اگر پادشاه با ایشان مکالمه کند، آنها را تسلیم نکند.
یاران پادشاه به فرستادگان قریش وعده دادند که خواستهشان را انجام میدهند. آنها نزد نجاشی حاضر شدند و مقصود خود را بیان کردند. یاران پادشاه رأی دادند که مسلمانان را تسیلم کنند. پادشاه غضب کرد و گفت: "به خدا سوگند! من هرگز مردمی را که به من پناه آورده و در کشور من زیست و مرا بر دیگران برتر دانستهاند، تسیلم نمیکنم؛ مگر بعد از بحث و تحقیق. اگر آن دو نماینده راست گفته باشند، آنها را تسلیم میکنم و اگر خلاف گفته باشند، به ایشان پناه میدهم و به آنان نیکی میکنم"[۲۱].[۲۲]
سخنان جعفر بن ابیطالب
نجاشی دستور داد تا مهاجران در مجلس حاضر شوند. او گفت: "این چه دینی است که به سبب آن، شما از قوم خود جدا شده و در عین حال دین مرا هم نپذیرفته و دین هیچ یک از ما را نیز قبول نکردهاید؟" جعفر گفت: "ای پادشاه! ما مردمی گمراه بودیم که بتها را پرستش میکردیم و مردار میخوردیم. مرتکب کارهای زشت میشدیم، صله رحم نمیکردیم و همسایه را آزار میدادیم... تا آنکه خداوند متعال برای ما پیغمبری فرستاد و ما نسب او را خوب میشناسیم و او را راستگو و امین میدانیم. وی ما را به عبادت خدای یگانه دعوت کرد که هیچ چیز را با خدا شریک نکنیم و پرستش بتها را ترک گوییم. او به ما امر کرده که راست بگوییم و امانتداری کنیم، همسایه و پناهنده را نیک بداریم و از کارهای زشت و خونریزی بپرهیزیم، از ارتکاب کارهای بد و زورگویی و خوردن مال یتیم دوری کنیم. او ما را به نماز امر کرد... سپس ما به او ایمان آوردیم و ایشان را تصدیق کردیم. آنچه را که بر ما حرام کرده، حرام دانستیم و آنچه را حلال شمرده پذیرفتیم. قوم ما به همین دلیل بر ما ستم کردند و مانع دینداری ما شدند و به کشور شما آمدیم و شما را از دیگران برتر و بهتر دانستیم و امیدواریم که نزد تو بر ما ستمی روا نباشد"[۲۳].
نجاشی گفت: "آیا از آنچه پیغمبرت بر شما آورده چیزی به خاطر داری؟" جعفر گفت: "آری". نجاشی گفت: "بخوان". جعفر شروع به خواندن قسمتی از آغاز سوره "کهیعص" کرد. ام سلمه میگوید: "نجاشی از شنیدن آیات قرآن چنان گریست که قطرات اشک، ریش انبوه و صورتش را فرا گرفت..."[۲۴].
پس از چند روز عمرو بن عاص نزد نجاشی آمد و گفت: "این بیخبران درباره عیسی، سخن عجیبی میگویند. شما کسی را نزد ایشان بفرستید و سخن ایشان را درباره حضرت عیسی جویا شوید". فرستاده نجاشی، نزد مهاجران آمد. چون مهاجران نزد نجاشی آمدند، رو به ایشان کرد و گفت: "شما درباره عیسی بن مریم چه میگویید؟" جعفر بن ابی طالب گفت: "... ما معتقدیم که حضرت عیسی، بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول فرستاده است"[۲۵]. نجاشی دست خود را به طرف چوبی که روی زمین بود دراز کرد، آن را برداشت و گفت: "به خدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی با حقیقت فاصله ندارد". پس به مهاجران گفت: "شما با خیالی آسوده به هر جای حبشه که میخواهید بروید و بدانید که در امان ما هستید"[۲۶].[۲۷]
بازگشت مهاجران
مهاجران در حبشه بودند تا اینکه رسول خدا "عمرو بن امیه ضمری" را با نامهای به سوی نجاشی فرستاد. نجاشی پس از رسیدن نامه حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد[۲۸]. مهاجران پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند و چون چشم خاتم انبیا (ص) به جعفر بن ابیطالب افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمیدانم از فتح خیبر شاد باشم یا از ورود جعفر"[۲۹].[۳۰]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۷.
- ↑ یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۸-۴۹؛ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۷۸-۳۸۸؛ ابراهیمی، زینب، گاهشمار، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵؛ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹؛ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۸-۴۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۹-۳۹۰؛ ابراهیمی، زینب، گاهشمار، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵؛ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل التبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۹-۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱-۳۰۲.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۰-۳۹۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۶: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۱-۸۰؛ ابن جوزی المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۲-۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ج۲، ص۸۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۲.