عبدالله بن هاشم مرقال: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = اصحاب امام علی | عنوان مدخل  = عبدالله بن هاشم مرقال | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط =  [[عبدالله بن هاشم مرقال در تاریخ اسلامی]] - [[عبدالله بن هاشم مرقال در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط = }}
{{جعبه اطلاعات اصحاب
| نام = عبدالله بن هاشم مرقال
| مشهور به =
| نام تصویر = تصویر نمادین جنگ صفین.jpg
| عرض تصویر =
| توضیح تصویر = تصویر نمادین جنگ صفین 
| نام کامل = عبدالله بن هاشم مرقال
| نام‌های دیگر =
| جنسیت = مرد
| کنیه =     
| لقب = 
| اهل =   
| از قبیله =     
| از تیره = 
| پدر = [[هاشم مرقال]] 
| مادر = 
| همسر =
| پسر = 
| دختر = 
| خواهر =
| برادر = 
| خویشاوندان =   
| وابستگان =
| تاریخ تولد = 
| محل تولد =   
| محل زندگی = 
| تاریخ درگذشت = 
| محل درگذشت =
| تاریخ شهادت = 
| محل شهادت = 
| طول عمر = 
| محل دفن = 
| دین =
| مذهب =
| از اصحاب = [[امام علی]]
| از طبقه =
| در جنگ = [[جنگ صفین]]
| نقش‌ها = 
| فعالیت‌ها =   
| علت شهرت = 
| علت درگذشت =
| علت شهادت =
| راوی از =
| روایات مشهور = 
| مشایخ او =  
| راویان از او =   
| آخرین راوی از او =  
}}


==مقدمه==
*[[عبدالله]] مانند پدرش [[هاشم مرقال]] از [[شجاعان]] و از [[فدائیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، او در [[جنگ صفین]] به همراه پدرش مردانه جنگید و در حملات پی در پی خود نیروهای شامی را تار و مار می‌کرد، او پس از [[شهادت]] پدرش [[هاشم مرقال]]، [[پرچم]] [[پدر]] را در دست گرفت و در جلو [[سپاهیان]] [[امام]]{{ع}} ایستاد و [[حمد]] و [[سپاس]] [[خدا]] کرد بعد چنین سخن گفت: "ای [[مردم]]، [[هاشم]] (پدرم) بنده‌ای از [[بندگان خدا]] بود که روزی آنان مقدر شده و [[کارها]] و رفتارشان نوشته و شمارش شده و [[مرگ]] ایشان فرا رسیده بود، [[خداوند]] او را فراخواند و او [[دعوت]] [[حق]] را پذیرفت و [[تسلیم]] [[فرمان]] او شد، ای [[مردم]]، پدرم در [[فرمان‌برداری]] و [[اطاعت]] از [[پسر عموی پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} که نخستین [[ایمان]] آورنده به او و از همگان در [[دین خدا]] داناتر و بر [[دشمنان خدا]] که حرمت‌های [[خدا]] را میشکنند و در [[سرزمین]] [[خدا]] [[ظلم و ستم]] روا میدارند و [[شیطان]] بر آنها غالب شده و [[یاد خدا]] را در آنها به [[فراموشی]] سپرده و [[گناه]] و [[ستم]] را در نظرشان آراسته است سخت‌گیر‌تر بود، در [[خدمت]] چنین امامی کوشش و [[پایداری]] کرد، اینک [[جهاد]] بر شما و [[جنگ]] با کسانی که با [[خدا]] [[مخالفت]] ورزیده و حدود [[خداوند]] را معطل ساخته و با [[اولیای خدا]] [[اعلان]] [[جنگ]] داده‌اند [[واجب]] است، در این [[جهان]] [[خون]] و جان‌های خویش را در [[اطاعت از خدا]] ببخشید تا در سرای دیگر به [[منزلت]] عالی و جاودانه که هرگز فانی نمی‌شود، برسید. به [[خدا]] [[سوگند]]، (به فرض محال) اگر [[ثواب و عقاب]] و [[بهشت]] و دوزخی هم نباشد، باز [[جنگ]] کردن در رکاب [[حضرت علی]]{{ع}} به مراتب [[برتر]] از [[جنگ]] در رکاب [[معاویه]] است، در حالی که شما امیدوارید به امیدی بزرگ"<ref>{{عربی|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَاشِماً كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الَّذِينَ قَدَّرَ أَرْزَاقَهُمْ وَ كَتَبَ آثَارَهُمْ وَ أَحْصَى أَعْمَالَهُمْ...}}؛ وقعة صفین، ص۳۵۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۹.</ref>؛
*وی سپس با [[سپاهیان]] [[معاویه]] جنگید و ضربه‌ای سخت به آنها زد به طوری که [[کینه]] او در [[دل]] [[معاویه]] و یارانش جا گرفت و پس از [[جنگ صفین]] وقتی [[معاویه]] [[تسلط]] بر [[جهان اسلام]] پیدا کرد به قصد انتقام‌جویی از عبدالله بن هاشم مرقال او را به [[شام]] فرا خواند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۴-۹۳۵.</ref>


==عبدالله بن هاشم مرقال و احضار به کاخ [[معاویه]]==
== مقدمه ==
*همان طور که اشاره شد [[معاویه]] در [[جنگ صفین]] نسبت به [[هاشم مرقال]] و پسرش [[عبد الله]] [[کینه]] به [[دل]] داشت، لذا پس از رسیدن به [[حکومت]] و [[امارت]] و بعد از آنکه [[زیاد بن ابیه]] را از طرف خود، عامل عراقین ([[بصره]] و [[کوفه]]) قرار داد به او نوشت عبدالله بن هاشم مرقال را دستگیر کن و در حالی که دستش را به گردنش بسته باشد به [[شام]] نزد من بفرست! [[زیاد بن ابیه]] به [[خانه]] عبدالله بن هاشم مرقال در محله بنی [[ناحیه]] در [[بصره]] مستانه حمله برد و او ار دستگیر و به [[غل و زنجیر]] بست و بر شتری بی‌جهاز سوار کرد و به [[دمشق]] فرستاد. وقتی که عبدالله بن هاشم مرقال را بر [[معاویه]] وارد کردند، [[عمروعاص]] در آن مجلس بود، [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: این را می‌شناسی؟ [[عمروعاص]] گفت: نه، [[معاویه]] گفت: این همان کسی که پدرش در [[صفین]] این اشعار را می‌خواند: "من [[جان]] خود را فروختم، چون ملامت‌هایی که به او رسیده او را [[ناتوان]] ساخته"<ref>{{عربی|إني شريت النفس لما اعتلا * و أكثر اللوم و ما أقلا}}</ref>.
عبدالله مانند پدرش [[هاشم مرقال]] از [[شجاعان]] و از [[فدائیان]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بود، او در [[جنگ صفین]] به همراه پدرش مردانه جنگید و در حملات پی در پی خود نیروهای شامی را تار و مار می‌کرد، او پس از [[شهادت]] پدرش [[هاشم مرقال]]، [[پرچم]] [[پدر]] را در دست گرفت و در جلو [[سپاهیان]] [[امام]] {{ع}} ایستاد و [[حمد]] و [[سپاس]] [[خدا]] کرد بعد چنین سخن گفت: «ای [[مردم]]، [[هاشم]] (پدرم) بنده‌ای از [[بندگان خدا]] بود که روزی آنان مقدر شده و [[کارها]] و رفتارشان نوشته و شمارش شده و [[مرگ]] ایشان فرا رسیده بود، [[خداوند]] او را فراخواند و او [[دعوت]] [[حق]] را پذیرفت و [[تسلیم]] [[فرمان]] او شد، ای [[مردم]]، پدرم در [[فرمان‌برداری]] و [[اطاعت]] از [[پسر عموی پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} که نخستین [[ایمان]] آورنده به او و از همگان در [[دین خدا]] داناتر و بر [[دشمنان خدا]] که حرمت‌های [[خدا]] را میشکنند و در [[سرزمین]] [[خدا]] [[ظلم و ستم]] روا میدارند و [[شیطان]] بر آنها غالب شده و [[یاد خدا]] را در آنها به [[فراموشی]] سپرده و [[گناه]] و [[ستم]] را در نظرشان آراسته است سخت‌گیر‌تر بود، در [[خدمت]] چنین امامی کوشش و [[پایداری]] کرد، اینک [[جهاد]] بر شما و [[جنگ]] با کسانی که با [[خدا]] [[مخالفت]] ورزیده و حدود [[خداوند]] را معطل ساخته و با [[اولیای خدا]] [[اعلان]] [[جنگ]] داده‌اند [[واجب]] است، در این [[جهان]] [[خون]] و جان‌های خویش را در [[اطاعت از خدا]] ببخشید تا در سرای دیگر به [[منزلت]] عالی و جاودانه که هرگز فانی نمی‌شود، برسید. به [[خدا]] [[سوگند]]، (به فرض محال) اگر [[ثواب و عقاب]] و [[بهشت]] و دوزخی هم نباشد، باز [[جنگ]] کردن در رکاب [[حضرت علی]] {{ع}} به مراتب [[برتر]] از [[جنگ]] در رکاب [[معاویه]] است، در حالی که شما امیدوارید به امیدی بزرگ»<ref>{{عربی|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَاشِماً كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الَّذِينَ قَدَّرَ أَرْزَاقَهُمْ وَ كَتَبَ آثَارَهُمْ وَ أَحْصَى أَعْمَالَهُمْ...}}؛ وقعة صفین، ص۳۵۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۹.</ref>؛
*[[معاویه]] تا آخر اشعار [[هاشم مرقال]] را برای [[عمروعاص]] خواند، [[عمروعاص]] از اشعاری که [[معاویه]] خواند، دانست او عبدالله بن هاشم مرقال پسر [[هاشم مرقال]] است، به [[معاویه]] گفت: آری، این همان [[خودپسند]] پسر مرقال است مواظب این سوسمار باش که این عنصری [[جسور]] و [[خشمگین]] و کینه‌توز است، او را نابودش کن و مگذار به [[عراق]] برگردد، زیرا عراقیان دو چهره و فتنه‌انگیزند و به علاوه او هوادارانی دارد که او را [[اغوا]] می‌کنند، به خدایی که [[جان]] من در دست اوست، اگر او از قید و بند تو [[آزاد]] شود سوارانی مجهز آماده می‌کند و [[آشوب]] بپا خواهد نمود.
 
*عبدالله بن هاشم مرقال در حالی که در قید و بند [[اسارت]] و چون [[اسیران]] گرفتار بود به [[عمروعاص]] خطاب کرد و گفت: "ای پسر بلاعقب، این همه [[حماسه]] و زبان آوری را چرا در روز [[صفین]] به کار نبستی آن گاه که تو را برای [[نبرد]] فرا می‌خواندیم تو مانند [[کنیز]] سیه‌روی و گوسفند اخته به پشت اسب‌ها [[پناه]] می‌بردی، بدان اگر [[معاویه]] مرا بکشد مردی بزرگوار و توانا را کشته نه فردی [[ضعیف]] و ننگین را".
وی سپس با [[سپاهیان]] [[معاویه]] جنگید و ضربه‌ای سخت به آنها زد به طوری که [[کینه]] او در [[دل]] [[معاویه]] و یارانش جا گرفت و پس از [[جنگ صفین]] وقتی [[معاویه]] [[تسلط]] بر [[جهان اسلام]] پیدا کرد به قصد انتقام‌جویی از عبدالله بن هاشم مرقال او را به [[شام]] فرا خواند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۴-۹۳۵.</ref>
*[[عمروعاص]] گفت: ای عبدالله بن هاشم مرقال، این حرف‌ها را رها کن اکنون در برابر شمشیرهای برّنده ما [[گرفتاری]] که [[دشمن]] را می‌درد و نیزه‌هایمان بر بینی‌ات می‌کوبند.
 
*عبدالله بن هاشم مرقال گفت: "آنچه می‌خواهی بگو، من که تو را می‌شناسم، تو همان کسی هستی که در موقع [[راحتی]] مغروری و در موقع [[جنگ]] می‌ترسی و حاضر می‌شوی برای [[حفظ]] جانت عورت خویش را نمایان سازی؟"
== عبدالله بن هاشم مرقال و احضار به کاخ [[معاویه]] ==
*[[معاویه]] که از صراحت لهجه عبدالله بن هاشم مرقال در [[خشم]] رفته بود، گفت: ای بی‌مادر، آیا ساکت نمی‌شوی؟ عبدالله بن هاشم مرقال هم گفت: ای زاده [[هند]]، تو با من چنین سخن می‌گویی؟ من اگر بخواهم تو را [[نکوهش]] کنم چنان می‌کنم که عرق [[شرم]] بر پیشانیت نقش بربندد و پستی‌ها در صورتت نمایان شود، آیا به بیشتر از [[مرگ]] مرا می‌ترسانی؟ [[معاویه]] دیگر [[صلاح]] را در [[نرمش]] دید آرام شد و گفت: ای برادرزاده، بس کن و امر کرد او را [[آزاد]] سازند، ولی [[معاویه]] در این جا مورد [[اعتراض]] [[عمروعاص]] قرار گرفت که چرا او را [[آزاد]] کردی، عبدالله بن هاشم مرقال باز مطالبی در ردّ [[عمروعاص]] گفت، و پس از آن سخنانی بین عبدالله بن هاشم مرقال و [[عمروعاص]] رد و بدل شد ولی [[معاویه]] سکوتی طولانی کرد و در پایان اشعاری در [[بزرگواری]] و [[عفو و گذشت]] خود خواند و عبدالله بن هاشم مرقال را مورد [[عفو]] قرار داد<ref>الغدیر، ج۲، ص۱۶۹؛ ر.ک: وقعة صفین، ص۳۴۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۰.</ref>.
همان طور که اشاره شد [[معاویه]] در [[جنگ صفین]] نسبت به [[هاشم مرقال]] و پسرش [[عبد الله]] [[کینه]] به [[دل]] داشت، لذا پس از رسیدن به [[حکومت]] و [[امارت]] و بعد از آنکه [[زیاد بن ابیه]] را از طرف خود، عامل عراقین ([[بصره]] و [[کوفه]]) قرار داد به او نوشت عبدالله بن هاشم مرقال را دستگیر کن و در حالی که دستش را به گردنش بسته باشد به [[شام]] نزد من بفرست! [[زیاد بن ابیه]] به [[خانه]] عبدالله بن هاشم مرقال در محله بنی [[ناحیه]] در [[بصره]] مستانه حمله برد و او ار دستگیر و به [[غل و زنجیر]] بست و بر شتری بی‌جهاز سوار کرد و به [[دمشق]] فرستاد. وقتی که عبدالله بن هاشم مرقال را بر [[معاویه]] وارد کردند، [[عمروعاص]] در آن مجلس بود، [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: این را می‌شناسی؟ [[عمروعاص]] گفت: نه، [[معاویه]] گفت: این همان کسی که پدرش در [[صفین]] این اشعار را می‌خواند: «من [[جان]] خود را فروختم، چون ملامت‌هایی که به او رسیده او را [[ناتوان]] ساخته»<ref>{{عربی|إني شريت النفس لما اعتلا * و أكثر اللوم و ما أقلا}}</ref>.
*بدین ترتیب، [[عبدالله بن هاشم]] از چنگال خون‌آشام [[شام]] یعنی [[معاویه]] [[رهایی]] یافت.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۵-۹۳۷.</ref>
 
[[معاویه]] تا آخر اشعار [[هاشم مرقال]] را برای [[عمروعاص]] خواند، [[عمروعاص]] از اشعاری که [[معاویه]] خواند، دانست او عبدالله بن هاشم مرقال پسر [[هاشم مرقال]] است، به [[معاویه]] گفت: آری، این همان [[خودپسند]] پسر مرقال است مواظب این سوسمار باش که این عنصری [[جسور]] و [[خشمگین]] و کینه‌توز است، او را نابودش کن و مگذار به [[عراق]] برگردد، زیرا عراقیان دو چهره و فتنه‌انگیزند و به علاوه او هوادارانی دارد که او را [[اغوا]] می‌کنند، به خدایی که [[جان]] من در دست اوست، اگر او از قید و بند تو [[آزاد]] شود سوارانی مجهز آماده می‌کند و [[آشوب]] بپا خواهد نمود.
 
عبدالله بن هاشم مرقال در حالی که در قید و بند [[اسارت]] و چون [[اسیران]] گرفتار بود به [[عمروعاص]] خطاب کرد و گفت: «ای پسر بلاعقب، این همه [[حماسه]] و زبان آوری را چرا در روز [[صفین]] به کار نبستی آن گاه که تو را برای [[نبرد]] فرا می‌خواندیم تو مانند [[کنیز]] سیه‌روی و گوسفند اخته به پشت اسب‌ها [[پناه]] می‌بردی، بدان اگر [[معاویه]] مرا بکشد مردی بزرگوار و توانا را کشته نه فردی [[ضعیف]] و ننگین را».
 
[[عمروعاص]] گفت: ای عبدالله بن هاشم مرقال، این حرف‌ها را رها کن اکنون در برابر شمشیرهای برّنده ما [[گرفتاری]] که [[دشمن]] را می‌درد و نیزه‌هایمان بر بینی‌ات می‌کوبند.
 
عبدالله بن هاشم مرقال گفت: «آنچه می‌خواهی بگو، من که تو را می‌شناسم، تو همان کسی هستی که در موقع [[راحتی]] مغروری و در موقع [[جنگ]] می‌ترسی و حاضر می‌شوی برای [[حفظ]] جانت عورت خویش را نمایان سازی؟»
 
[[معاویه]] که از صراحت لهجه عبدالله بن هاشم مرقال در [[خشم]] رفته بود، گفت: ای بی‌مادر، آیا ساکت نمی‌شوی؟ عبدالله بن هاشم مرقال هم گفت: ای زاده [[هند]]، تو با من چنین سخن می‌گویی؟ من اگر بخواهم تو را [[نکوهش]] کنم چنان می‌کنم که عرق [[شرم]] بر پیشانیت نقش بربندد و پستی‌ها در صورتت نمایان شود، آیا به بیشتر از [[مرگ]] مرا می‌ترسانی؟ [[معاویه]] دیگر [[صلاح]] را در [[نرمش]] دید آرام شد و گفت: ای برادرزاده، بس کن و امر کرد او را [[آزاد]] سازند، ولی [[معاویه]] در این جا مورد [[اعتراض]] [[عمروعاص]] قرار گرفت که چرا او را [[آزاد]] کردی، عبدالله بن هاشم مرقال باز مطالبی در ردّ [[عمروعاص]] گفت، و پس از آن سخنانی بین عبدالله بن هاشم مرقال و [[عمروعاص]] رد و بدل شد ولی [[معاویه]] سکوتی طولانی کرد و در پایان اشعاری در [[بزرگواری]] و [[عفو و گذشت]] خود خواند و عبدالله بن هاشم مرقال را مورد [[عفو]] قرار داد<ref>الغدیر، ج۲، ص۱۶۹؛ ر. ک: وقعة صفین، ص۳۴۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۰.</ref>.
 
بدین ترتیب، [[عبدالله بن هاشم]] از چنگال خون‌آشام [[شام]] یعنی [[معاویه]] [[رهایی]] یافت.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۳۵-۹۳۷.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل‌ وابسته}}
{{مدخل وابسته}}
* [[عتبة بن ابی وقاص]] (جد)
* [[عتبة بن ابی وقاص]] (جد)
* [[هاشم مرقال]] (پدر)
* [[هاشم مرقال]] (پدر)
خط ۲۳: خط ۷۸:
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
* [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|'''اصحاب امام علی، ج۲''']]
#[[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|'''اصحاب امام علی، ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۲۹: خط ۸۴:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:اصحاب امام علی]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:عبدالله بن هاشم مرقال]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۱

عبدالله بن هاشم مرقال
تصویر نمادین جنگ صفین
نام کاملعبدالله بن هاشم مرقال
جنسیتمرد
پدرهاشم مرقال
از اصحابامام علی
حضور در جنگجنگ صفین


مقدمه

عبدالله مانند پدرش هاشم مرقال از شجاعان و از فدائیان امیرالمؤمنین (ع) بود، او در جنگ صفین به همراه پدرش مردانه جنگید و در حملات پی در پی خود نیروهای شامی را تار و مار می‌کرد، او پس از شهادت پدرش هاشم مرقال، پرچم پدر را در دست گرفت و در جلو سپاهیان امام (ع) ایستاد و حمد و سپاس خدا کرد بعد چنین سخن گفت: «ای مردم، هاشم (پدرم) بنده‌ای از بندگان خدا بود که روزی آنان مقدر شده و کارها و رفتارشان نوشته و شمارش شده و مرگ ایشان فرا رسیده بود، خداوند او را فراخواند و او دعوت حق را پذیرفت و تسلیم فرمان او شد، ای مردم، پدرم در فرمان‌برداری و اطاعت از پسر عموی پیامبر خدا (ص) که نخستین ایمان آورنده به او و از همگان در دین خدا داناتر و بر دشمنان خدا که حرمت‌های خدا را میشکنند و در سرزمین خدا ظلم و ستم روا میدارند و شیطان بر آنها غالب شده و یاد خدا را در آنها به فراموشی سپرده و گناه و ستم را در نظرشان آراسته است سخت‌گیر‌تر بود، در خدمت چنین امامی کوشش و پایداری کرد، اینک جهاد بر شما و جنگ با کسانی که با خدا مخالفت ورزیده و حدود خداوند را معطل ساخته و با اولیای خدا اعلان جنگ داده‌اند واجب است، در این جهان خون و جان‌های خویش را در اطاعت از خدا ببخشید تا در سرای دیگر به منزلت عالی و جاودانه که هرگز فانی نمی‌شود، برسید. به خدا سوگند، (به فرض محال) اگر ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی هم نباشد، باز جنگ کردن در رکاب حضرت علی (ع) به مراتب برتر از جنگ در رکاب معاویه است، در حالی که شما امیدوارید به امیدی بزرگ»[۱]؛

وی سپس با سپاهیان معاویه جنگید و ضربه‌ای سخت به آنها زد به طوری که کینه او در دل معاویه و یارانش جا گرفت و پس از جنگ صفین وقتی معاویه تسلط بر جهان اسلام پیدا کرد به قصد انتقام‌جویی از عبدالله بن هاشم مرقال او را به شام فرا خواند.[۲]

عبدالله بن هاشم مرقال و احضار به کاخ معاویه

همان طور که اشاره شد معاویه در جنگ صفین نسبت به هاشم مرقال و پسرش عبد الله کینه به دل داشت، لذا پس از رسیدن به حکومت و امارت و بعد از آنکه زیاد بن ابیه را از طرف خود، عامل عراقین (بصره و کوفه) قرار داد به او نوشت عبدالله بن هاشم مرقال را دستگیر کن و در حالی که دستش را به گردنش بسته باشد به شام نزد من بفرست! زیاد بن ابیه به خانه عبدالله بن هاشم مرقال در محله بنی ناحیه در بصره مستانه حمله برد و او ار دستگیر و به غل و زنجیر بست و بر شتری بی‌جهاز سوار کرد و به دمشق فرستاد. وقتی که عبدالله بن هاشم مرقال را بر معاویه وارد کردند، عمروعاص در آن مجلس بود، معاویه به عمروعاص گفت: این را می‌شناسی؟ عمروعاص گفت: نه، معاویه گفت: این همان کسی که پدرش در صفین این اشعار را می‌خواند: «من جان خود را فروختم، چون ملامت‌هایی که به او رسیده او را ناتوان ساخته»[۳].

معاویه تا آخر اشعار هاشم مرقال را برای عمروعاص خواند، عمروعاص از اشعاری که معاویه خواند، دانست او عبدالله بن هاشم مرقال پسر هاشم مرقال است، به معاویه گفت: آری، این همان خودپسند پسر مرقال است مواظب این سوسمار باش که این عنصری جسور و خشمگین و کینه‌توز است، او را نابودش کن و مگذار به عراق برگردد، زیرا عراقیان دو چهره و فتنه‌انگیزند و به علاوه او هوادارانی دارد که او را اغوا می‌کنند، به خدایی که جان من در دست اوست، اگر او از قید و بند تو آزاد شود سوارانی مجهز آماده می‌کند و آشوب بپا خواهد نمود.

عبدالله بن هاشم مرقال در حالی که در قید و بند اسارت و چون اسیران گرفتار بود به عمروعاص خطاب کرد و گفت: «ای پسر بلاعقب، این همه حماسه و زبان آوری را چرا در روز صفین به کار نبستی آن گاه که تو را برای نبرد فرا می‌خواندیم تو مانند کنیز سیه‌روی و گوسفند اخته به پشت اسب‌ها پناه می‌بردی، بدان اگر معاویه مرا بکشد مردی بزرگوار و توانا را کشته نه فردی ضعیف و ننگین را».

عمروعاص گفت: ای عبدالله بن هاشم مرقال، این حرف‌ها را رها کن اکنون در برابر شمشیرهای برّنده ما گرفتاری که دشمن را می‌درد و نیزه‌هایمان بر بینی‌ات می‌کوبند.

عبدالله بن هاشم مرقال گفت: «آنچه می‌خواهی بگو، من که تو را می‌شناسم، تو همان کسی هستی که در موقع راحتی مغروری و در موقع جنگ می‌ترسی و حاضر می‌شوی برای حفظ جانت عورت خویش را نمایان سازی؟»

معاویه که از صراحت لهجه عبدالله بن هاشم مرقال در خشم رفته بود، گفت: ای بی‌مادر، آیا ساکت نمی‌شوی؟ عبدالله بن هاشم مرقال هم گفت: ای زاده هند، تو با من چنین سخن می‌گویی؟ من اگر بخواهم تو را نکوهش کنم چنان می‌کنم که عرق شرم بر پیشانیت نقش بربندد و پستی‌ها در صورتت نمایان شود، آیا به بیشتر از مرگ مرا می‌ترسانی؟ معاویه دیگر صلاح را در نرمش دید آرام شد و گفت: ای برادرزاده، بس کن و امر کرد او را آزاد سازند، ولی معاویه در این جا مورد اعتراض عمروعاص قرار گرفت که چرا او را آزاد کردی، عبدالله بن هاشم مرقال باز مطالبی در ردّ عمروعاص گفت، و پس از آن سخنانی بین عبدالله بن هاشم مرقال و عمروعاص رد و بدل شد ولی معاویه سکوتی طولانی کرد و در پایان اشعاری در بزرگواری و عفو و گذشت خود خواند و عبدالله بن هاشم مرقال را مورد عفو قرار داد[۴].

بدین ترتیب، عبدالله بن هاشم از چنگال خون‌آشام شام یعنی معاویه رهایی یافت.[۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَاشِماً كَانَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الَّذِينَ قَدَّرَ أَرْزَاقَهُمْ وَ كَتَبَ آثَارَهُمْ وَ أَحْصَى أَعْمَالَهُمْ...؛ وقعة صفین، ص۳۵۶؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۹.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۳۴-۹۳۵.
  3. إني شريت النفس لما اعتلا * و أكثر اللوم و ما أقلا
  4. الغدیر، ج۲، ص۱۶۹؛ ر. ک: وقعة صفین، ص۳۴۸؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۳۰.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۳۵-۹۳۷.